به یاد دکتر یزدی؛از مسجد هوستون تا کوچه تورج تهران

 

بخت از منت گرفت و دلم آنچنان گریست،
کز کودکی برُبایی پرنده‌ای.

در این دیار غریب، دور از نفسِ گرم یارانِ همدل ، هرازگاهی با زنگ تلفنی از بیماری عزیزی یا مرگ دلبندی خبر یافتن بسی سخت است. هفته‌هاست مدام خبرهای ناخوشایندی از درد استادی بی بدیل، همرزمی خستگی ناپذیر و همراهی صدیق که بیش از ۴۰ سال در سایه درخت پر مهرش سکنی گزیده ای و هرازگاهی از جام دوستی‌اش باده‌های ناب نوشیده‌ای خبری تلخ جانت را بیازارد. بغض در گلو و پرده اشک مانع نوشتن می‌شود تا آنچه در این روزها و سال‌ها، گذشته بر کاغذ آورم، آخرین خبراز طریق دخترم می‌رسد؛ آری امیدها به یاس گرایید و آنکه جز خیر و خوبی از او ندیدیم به لقاءالله پیوست و از میان ما پر کشید!

چه سخت است باور کنی آن مرد پر خروش، پس از ۶۰ سال صبوری و شکوری در غربت و وطن و با دستاوردی عظیم از تلاش در راه آزادی، استقلال، حقوق ملت و ارزشهای انسانی اینک جسم خسته‌اش در آرامش ابدی آرمیده و به لقاءالله پیوسته باشد! به قول سایه:

چه ابر تیره گرفته سینه را،
که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وانمی‌شود.

بی اختیار ذهنم به سالهای ۵۲-۵۳ باز می‌گردد، سال‌هایی که تسهیلات مناسب برای حضور دانشجویان ایرانی در آمریکا فراهم شده بود و شهرهوستون در ایالت تگزاس یکی از مراکز عمده تجمع آنان بود؛ جوانانی که با روشنگری‌های شریعتی و اقدامات انقلابی مجاهدین اولیه به وجد آمده بودند، با شور و هیجان از کنار کاباره‌های پر رونق آن روز می گذشتند و در خیابان وستایمر به ساختمانی ساده با تابلویی سبز رنگ که نام مرکز اسلامی هوستون بر آن نقش بسته بود رو می‌آوردند؛ مسجدی بی رنگ و ریا که مردی خوش اندام با چهره ای دوست داشتنی که دکتر یزدی‌اش می‌نامیدند، شبهای جمعه را با تفسیر قرآن جوانان را در کنار تحصیلات علمی خود با اندیشه های ناب کتاب خدا و و آشنایی با مسئولیت‌های اجتماعی سیاسی خود برای نجات وطن آشنا می‌کرد. روالی که از مسجد هوستون تا خانه مسکونی‌اش در کوچه تورج تهران بیش از نیم قرن ادامه یافت.

دست تقدیر در آن دیار مرا هم به همان مسجد کشاند تا ناخواسته در مسیری شنا کنم که موج انقلاب او را درمتن دولت موقت نشانده بود، و سپس با دوری از قدرت، همراه او در روزنامه‌های کیهان و میزان باشم و به دعوت همو درمیان اعضای نهضت آزادی ایران افتخار عضویت پیدا کنم. آزام آرام موج انقلاب فرونشست و ابعاد گسترده شخصیت دکتر یزدی در صحنه عمل نمایان شد؛ تلاشی گسترده برای تحقق آزادی و دموکراسی در مسیر اخلاق و مبانی اعتقادی برای “اتمام حجت نه کسب قدرت” که در حافظه تاریخ معاصر ایران ماندگار خواهد ماند.

دکتر یزدی که شعله‌های گرم مبارزات سال‌های ۲۰ تا ۳۰ در میدان بهارستان را از سخنان پر طنین شهید دکتر حسین فاطمی و درایت و زیرکی سیاسی زنده یاد دکتر محمد مصدق به‌خوبی آموخته بود، در صحنه خدمت به مردم چه زیبا درخشید و در وسوسه قدرت با دوری از دنیاطلبی، در حلقه استوار راد مردانی چون بازرگان، سحابی‌ها، صدرحاج سیدجوادی با جریانات مخالف مصالح ملت به‌شیوه‌ای معقول و مسالمت‌آمیز نه چپ‌روی و قهرآمیز مبارزه کرد.

آشنایان ره عشق در آن بحر عمیق،
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.

در عالم سیاست کمتر سیاستمداری را می‌توان یافت که به‌معنای واقعی کلمه، پایبندی به اخلاق و وفای به عهد را بر دنیا طلبی ترجیح داده باشد، دکتر یزدی عنوان و نام و نان در عالی‌ترین سطوح علوم پزشکی در آمریکا را رها کرد تا به وطن خدمت کند و بر این دعای شریعتی جامه عمل بپوشاند که : “خدایا قوّتم بخش تا نانم و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها نباشم که پول دین می‌گیرند و برای دنیا کار می‌کنند”.

به راستی چه صادقانه نام و نامش را آماج حملات قرار داد تا اندیشه آزادی‌خواهی و دموکراسی در سرزمین استبداد خیز ایران تبلور عینی یابد و قانون جای قلدری و قانون‌ستیزی را بگیرد. او در این راه پر مخاطره از یاران دیروز و قدرت نشینان بعدی بی‌مهری‌ها و جفاها دید، اما هرگز تن به قهر و آزردگی نداد. قاب بزرگی تزیین خانه اش بود که از همین فراز”صبوری و شکوری” حکایت می‌کرد: لاف عشق و گله از یار، زهی لاف گزاف.

دیگر از مشخصات دکتر یزدی هنر کادرسازی بود، دکتر یزدی شاگرد پرور بود و مهارت کشف استعداد جوانان و بارور ساختن آنان در صحنه عمل را داشت و این استعدادی بود که کمتر اندیشمندی پیش از او داشت.

از آنجایی که در این ایام صاحبان قلم و اندیشه ابعاد اجتماعی و سیاسی زندگی او را بر شمرده‌اند، بی‌فایده نخواهد بود اگراین قلم نیز از انبوه خاطرات خود از آن عزیز درارتباطات نزدیک گروهی و خانوادگی نکاتی را تقدیم دوستداران دانایی و نیکویی نمایم.

۱- شبی در اوج گروگان‌گیری سفارت آمریکا که التهابی سخت جامعه را فراگرفته بود، به دیدنش رفتم که تازه از سفر الجزایر برگشته بود؛ منتظر مهمانی بود، خواست بنشینم تا آن دوست خوشنام هم که از جمع بازاریان بذل کننده مال و همت در راه انقلاب بود برسد، آن مهمان دردمند سخت نگران وضعیت کشور و آینده مملکت بود، به دکتر توصیه می‌کرد: ” شما که از آغاز انقلاب در کنارامام بوده‌ای، بهتر است از نزدیک شدن به مهندس، که به روابطت با رهبری آسیب می‌زند فاصله بگیری، آینده ریاست جمهوری ایران در انتظار شماست، این شانس را نباید از دست بدهید”!

دکیر یزدی با لبخندی طولانی که عادت همیشگی‌اش بود، لختی سکوت کرد و آنگاه گفت: ” من آنچه به‌صلاح کشور است دنبال می‌کنم، هرچند با نظرات بعضی همراه نباشد. من چشمداشتی به انقلاب ندارم و در انتظار منصبی هم نیستم، جریان حاکمیت به بد مسیری افتاده است، سکوت خیانت به ملت است و من نمی‌توانم مهندس بازرگان را در تذکر به این انحرافات و انتقاد از اشتباهات تنها بگذارم،… آن بازاری مومن و مخلص که سالیانی است نقاب در خاک کشیده، چیزی نگفت، فقط آهی کشید و سر به‌زیر انداخت و رفت “.

۲- نهضت آزادی بعد از انقلاب بیش از پیش مورد استقبال جوانان قرار گرفته و جمعی قابل ملاحظه در جلسات پرسش و پاسخ هفتگی یا کلاسهای آموزشی علاقمندان آن شرکت می‌کردند و بعضا پس از گذراندن مراحلی مقدماتی متقاضی عضویت در نهضت می‌شدند، در این شرایط البته سربازان گمنامی! هم فرصت طلبانه راه نفوذی می‌جستند. اما چشمان تیزبین اعضای با سابقه به فراست آنان رادر می‌یافت و فرصتی برای بررسی تعیین می‌کرد. دکتر اما، به استقبال و گفت و شنود با آنان می‌رفت، روزی عضوی با سابقه که مشکوک به تنی چند از متقاضیان بود، این شیوه را خوش بینی و ساده انگاری تلقی ‌کرد، دکتر با خونسردی پاسخ داد: ” اولا، ما تا دلیل قطعی نداشته باشیم، با حدس و گمان که نمی‌توانیم به کسی مشکوک باشیم! ثانیا، ما چیزی پنهان نداریم که بخواهیم از کسی بپوشانیم، چه بهتر که بیایند و خودشان از نزدیک ببینند. اگرآنها با تعبیه شنود و انواع شیوه‌های غیر قانونی می‌خواهند جوّ بدگمانی را در درون نهضت پراکنده سازند، ما که نباید خودمان آب به آسیاب آنان بریزیم. ثالثا اگرهم بر مامور بودن آنان اطمینان کردیم، چه بهتر که با مراقبت کامل بگذاریم در نهضت بمانند، وگرنه با اخراجشان افراد دیگری را نفوذ می‌دهند که مدتی طول خواهد کشید تا شناخته شوند”.

مرغان سپید آرزو از بام،
همراه تو پرکشیده برخاستند،
گلهای بنفشه خاطره ناگاه،
با جسم خموش مانده‌ات خستند،
یاد تو همواره پی تو خواهد ماند،
چون سرو تناوری که می‌ماند،
پژواک صدای پر طنینت باز،
در گوش زمان ترانه می‌خواند.

با آرزوی شادی روح آن یار سفر کرده، امید است راه و اندیشه او برای همه دوستدارانش باقی بماند

Share
Published by
Admin1

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳