شاید به جرات بتوان درگذشت دکتر ابراهیم یزدی را یکی از چالش برانگیزترین رخدادهای جامعه مجازی ایرانیان در هفتههای اخیر دانست ؛ رخدادی که از لحظات ابتدای خبر درگذشت با واکنشهای پرشور موافقان عمدتا دل در گرو جمهوریت و دموکراسی و مخالفان عمدتا هوادار نظام سیاسی سلطنت مواجه شد. با توجه به اینکه در این چند روز خانههای مجازی راقم در شبکههای اجتماعی یکی از محلهای تحقق این مواجهه پرشور بوده، تامل تاویلی در باب این رخداد فضای مجازی را خالی از فایده نیافته و در این یادداشت میکوشم برخی از ملاحظات خود را در باب فرهنگ سیاسی ایرانیان با تکیه بر مطالعه تاویلی-پیمایشی با خوانندگان در میان بگذارم.
۱-جنبش سبز در ایران کم و بیش همزمان بود با ورود و گسترش شبکههای اجتماعی و شکلگیری امری بنام فضای مجازی. از سویی جنبش سبز خود با به خیابان آوردن شهروندان و عاملیت سیاسی بخشیدن به توده موجب استعلازدایی از امر سیاسی و تودهای شدن سیاست در ایران شد و از دیگر سوی شبکههای اجتماعی دیوار میان جامعه سیاسی و توده مردم را کم و بیش از میان برداشت. رهاورد آن تودهای شدن جامعه سیاسی از سویی و سیاسی شدن جامعه از دیگر سوی بود. با فرو ریختن مرزهای جامعه سیاسی و شکلگیری «شهروند-سیاستمردان» از سویی مناسبات عمودی سیاست کمرنگتر شد و جای خود را به مناسبات افقیتر داد و از دیگر سوی با گفتگویی شدن امر سیاسی، زمانه روایتهای بزرگ و مقدس از گفتارهای سیاسی و سخنگویان آن به پایان رسید.
دیگر امروز رسانههای جریان اصلی انحصار تولید منزلت، گفتار و معنا را در اختیار ندارند. دیگر چونان دهه ۷۰ و حتی ۸۰ خورشیدی نمیتوان روایت های کلانی از هستی و جامعه چون «روشنفکری دینی» و «روشنفکری عرفی» برساخت و سخنگویانی چون «پیامبر روشنفکران دینی» و یا «انجیل روشنفکران عرفی» به بازار عرضه نمود. دیگر نه تنها شاهد قدسی نزد شاهد بازاری سر تسلیم فرود آورده است بلکه بازار نیز از انحصار سیاستمردان و سیاست ورزی شان درآمده و اساسا بازار سخن به مراکز خرید بزرگی تبدیل شده که در آن هر کس تولیدکننده معانی و سخن فردی خویش است و در آن همه کم و بیش صاحب دکانی بزرگ یا کوچکاند و نقد و نظر خود را عرضه میدارند. در مناسبات افقیاش بزرگی و کوچکی وجود دارد اما مریدی و مرادی ، پیامبری و رهرویی ، روایتهای سترگ و منزلتهای رازآلود و قدسی رنگ باخته است. در فضایی چنین که فی المثل هر کاربر نورسیده مدرسه رفته و نرفتهای، آدابدان و آدابنادانی میتواند با انبوهی از پیش فرضهای درست و غلط به سراغ هر شخص و موضوعی در جامعه مجازی رود ، یقه هر کسی را بگیرد و مورد پرسش و حتی اقسام اتهاماتش قرار دهد و گستاخانه ریش سپید هر پیری را به سخره گیرد، آیا مینوان تنها راه نجات را در اعمال ابزار قدرت «بلاک» دید و امیدوار بود که با اعمال مکانیسم حذف، این آنومی گذرا آبستن مردمسالاری شود و زیرساخت مردمسالاری یعنی مفهوم شهروندی را تعمیق بخشد؟!
از سوی دیگر واقع آن است که مجازی شدن سیاست تنها موجب استعلازدایی از آن از جهت کنشگران و گفتارها شده است بلکه با حمل مولفههای فرهنگ عمومی به فرهنگ سیاسی موجب تشدید فرهنگ سیاسی استبدادی نیزگردیده که امروز بروز و ظهور نتایج آن را در رخدادهای پیرامون مجازی خویش میبینیم.
۲- رازآلودگی و اسرار زدگی سیاست:
در فرهنگ عمومی اقتدارگرای ایرانی اساسا سیاست امری نبوده که با شهروندان در ارتباط مستقیم بوده و شهروندان امکان مشارکت و عاملیت در آن را داشته باشند. سیاستمردان نیز به دلیل فقدان مردمسالاری عموما نه از عزیمتگاه جامعه وارد دولت میشدند و نه در جایگاه عاملیت دولتی ارتباطی با جامعه برقرار مینمودند.در چنین شرایطی سیاست و سیاستمداران در هاله ای از رازهای مگو و ناگفته فرو میرففتند و سیاست خود تبدیل به راز و سری خوفناک میشده که یا بر مدار «راز امر پادشاه» رقم میخورده و یا در عصر جدید بر مبنای «راز اداره کندگان جهان» استوار میشده است. به هر روی سیاست نه آن امر واقع، زمینی و اینجهانی و در دسترس شهروندان بوده که سراغ گرفتنش برای هر شهروندی مقدور و ممکن بوده باشد و سرهای بریدهای آنجا بی جرم و بی جنایت انتظار کسی را نکشد بلکه امری تو در تو و لایه به لایه ای بوده مخزنالاسرارش نزد عوام نیست و رعایا را همان به که اطاعت کنند و از رازها هیچ مپرسند. چه آنکه گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش!
در چنین مناسباتی است که دو سازوکار شایعه سازی و فاشگویی تبدیل به ابزار مقاومت جامعه در برابر دولت و امر سیاسی میشود.
شایعه سازی ابزار مقاومت نرم جامعه در برابر سیاست رازآلود است که باید آن را به سان سازوکار دفاعی جامعه در برابر استبداد درک کرد. جامعه با شایعهسازی برای تمام ندانستنها و مجهولات خود خاکریزی دفاعی میسازد که خبر از آن سوی دیوار رازها و ناگفته ها میدهد بیآنکه کسی مسئولیتی در برابر صحت اخبار روایت شده از آن سوی دیوار شهر ممنوعه داشته باشد!
و چنین است که مکانیسم شایعه عمدتا یا خبر از یک خاندان محیرالعقول میدهد که همه جا حاضر است و تمامی ثروت و منابع کشور را در اختیار دارد و یا خبر از تصمیمات و توطئه های بزرگی میدهد که در بیرون از مرزهای ایران توسط مدیران جهان که طمع نفت ایران سرمست شان کرده گرفته شده است.
شایعه بهلحاظ روانشناختی در واقع مکانیسم دفاعی انسان ایرانی در برابر عدم مشارکت سیاسی و عدم امکان ورود به شهر ممنوعه سیاست بوده است.
اما مکانیسم دوم علیرغم شباهت در منطق مقاومت اجتماعی ، تفاوت جدی با مکانیسم اول دارد. در مکانیسم افشاگری و فاشگویی فردی میرود و از آنسوی دیوار ممنوعه برای رعایا خبر میاورد. از خور و خواب حاکم تا سیاهچالههایش، از توطئهها و قهوه قجری خوراندن ها تا تمامی مفاسد حاکمیت.
در منطق فاشگویی و مگوها را گفتن قهرمانی داریم که به صندوقچه رازها دستبرد زده و به شکلی خارق عادات به اندرون شهر ممنوعه رفته و میوه ممنوعه را برای رعایا به ارمغان آورده است، در حالیکه کسی حق ندارد از قهرمان دانای کل سوال کند چرا؟ چگونه؟ کی؟ کجا؟ چه اگر رعیتی سوالی را متوجه دانای فداکار کند به راحتی ممکن است با اتهام «این گزمه حاکم است که لباس رعیت پوشیده» مواجه شود.
در این منطق دیگر سیاست و سیاستمداران به امر تو در تو و توطئه آمیزی بدل میشوند که یا افشا میشوند و یا خود را لو میدهند!
در فرهنگ سیاسی ایران معاصراگر مکانیسم شایعه بهترین فرصت ها را برای انقلابیون و مخالفان فراهم آورده ، بسترسیاسی افشاگری نیز یکی از بهترین فرصتها برای شیادانی بوده که با وجود فقدان لوازم کنش موثر و اقبال عمومی یعنی تجربه و دانش سیاسی به دنبال ایجاد مزیت برای خود نزد افکار عمومی ایرانیان و یا نزد دولتهای خارجی بوده اند.
۳- با تودهای شدن امر سیاسی و تجمیع شهروندان و سیاستمردان در جامعه مجازی بسیاری از مولفههای فرهنگ عمومی و مکانیسمهای آن نیز وارد جامعه مجازی شده است که در رویارویی فضای مجازی ایرانی با درگذشت دکتر یزدی بسیاری از این مولفهها به وضوح خود را نشان داد. مولفه هایی چون اقتدارگرایی لسانی با الفاظی چون «تو نمیدانی فلانی که بوده و چه کرده»، خشونتورزی و پرخاشگری نسبت به مخالف با امکان تمسک به بیشرمان ترین تعبیرها و زشتترین دشنامها، منطق نفی و گفتگوگریزی بجای نقد و گفتگو به مثابه کوشش دو سویه برای انکشاف حقیقت، منطق شایعه و بهویژه افشاگری حتی با تمسک به جعل از مهمترین مولفههای رفتاری بود که در این رخداد قابل رصد و استنتاج است.
در چنین فضای مجازی بود که یکباره ادعاهای بیوه تیمسار رحیمی رنگ افشاگری به خود میگیرد و کسی نیز از خود نمیپرسد که مگر خانم سطوتی در محل محاکمه مرحوم رحیمی حضور داشته که بتواند شهادتی درباره عملکرد دکتر یزدی بدهد و یا از قطع دست همسرش پیش از اعدام سخن بگوید؟!
آخر منطق افشاگری منطق فقدان مسئولیت گوینده است. مگر وقتی در چند ماه اخیرشخصی تحت عنوان افشاگری و بدون هیچ سندی ادعا نمود که مرحوم هاشمی رفسنجانی بعد از مرخص کردن محافظان وقتی به تنهایی در استخر در حال شنا بوده توسط قاتل به قتل رسیده ، کسی از او پرسید که خب شما منطقا جز آنکه قاتل و یا مقتول این داستان بوده باشی راهی نداری!
اصلا مگر میتوان با افشاگر از در چون و چرا وارد شد؟! مگر میتوان از خانم سطوتی سوال کرد که شما دست بریده تیمسار رحیمی را کجا دیدی؟ و با فریاد «بیایید آن مزدور گزمه حاکم را یافتهام» مواجه نشد؟!
اصلا مگر میشود که افشاگری با اتهامزنی حمایت و همافزایی نشود؟
و باز در چنین فضای مشوشی است که سیاستمداران یا افشا میشوند و یا لو میروند و باز در چنین شرایط فرهنگی است که واکنش کاربری به متن تسلیت مهندس امیرانتظام این میشود که «امیرانتظام هم خودش را لو داد».
و نهایتا در چنان عوامسالاری فضای مجازی است که کاربران مخالف به خود اجازه میدهند اقسام فحاشی و خشونت لسانی را به کاربران موافق و سوگوار روا دارند و هرگونه ترور شخصیت مخالفان خود را مباح شمارند و وقتی از آنان طلب سند و مدرک کنی ، به افشاگری رجوعات دهند.
شرایطی بس دشوار که حتی برای جهت دادن داوری عمومی علیه متوفی دست به جعل و فتوشاپ نیز زده میشود و حتی مصاحبههایی از پس ۳۸ سال بیرون میآید که آنچنان شگفتی مهندس نورالدین غروی دومین استاندار آذربایجان در زمان دولت موقت را برمیانگیزد که در کامنتی میگوید «یزدی که من از نزدیک میشناختم آن زمان انگلیسی را بدون لهجه و از گری سیک نیز بهترتر حرف میزد. مگر میشود این صدای دکتر یزدی باشد؟»
۴-گرچه تودهای شدن سیاست در فضای مجازی مناسبات را افقی کرده است اما این امر بدان معنا نیست که سیاستورزان باید به تقلیل اخلاقی سیاست تن در دهند. روشنفکران اگر از برج عاج خویش پایین آمدهاند نه برای این است که اسیر تقلیل عوامگرایانه و میراث فرهنگ عمومی استبدادی شوند بلکه برای آن است که به توده کمک کنند تا جامعه ای مبتنی بر مفهوم شهروندی و شهروندان توانمند که نخستین شرط مردمسالاری است سامان دهند. قرار نیست جامعه مجازی محل جولان فرومایگی و میان مایگی توده بیشکلی شود که بهجای ارتقاء فرهنگ سیاسی خویش با استفاده از امکانهای گفتگویی فضای مجازی، دهشتآفرینی مجازی علیه نخبگان را هدف خویش قرار داده است.
آری قرارمان این بود که فضای مجازی در خدمت بسط دموکراسی و توسعه سیاسی قرار گیرد نه آنکه ابزاری شود برای گسترش نفرتپراکنی ، دموکراسیستیزی و شیوع آمریتطلبی و اقتدارگرایی!
5 پاسخ
آقای عارف مشکل شخصی در میان نیست. مشکل تحریف تاریخ توسط نیروهای ملی مذهبی با همراهی اصلاح طلبان حکومتی است که با دروغ گویی، سکوت، کتمان در قبال عملکرد مخرب “قهرمانان” مرده و زنده اشان مشغول به امام زاده سازی هستند و نسل کم خوان و جوان را متوهم میکنند.
شما که دچار توهم نیستی، قهرمانان زنده و مرده ات کیست؟ اگر آنها را بزرگ بداری، چه باید به شما بگوئیم؟ امام زاده ساخته ای؟
آقاى عارف، مقاله ات را نخواندم، یعنى سه خط بیشتر نخواندم.
به این دلیل که از خط کشى اول مقاله معلوم است که جهت مطلب چیست.
قرار است شما به عنوان نماینده اکثریت موافق جمهوریت و دمکراسى
واکنش هاى لابد افراطى اقلیت سلطنت طلب حامى استبداد
را نقد کنید! اگر من بر اساس فرضیه اى عکس گزاره شما ادعایى را
مطرح کنم شما رغبتى به خواندن آن پیدا خواهید کرد؟
لطفن اول یک شاهد قانع کننده براى این ادعایتان ارائه کنید تا
بعد به متن تحلیلتان بپردازیم. مستدام باشید.
شما سلطنت طلب هستی؟
احسنت،
قرارمان این بود؟ با که بود؟ با افراد مجازی در فضای مجازی؟ پس قرارش هم مجازی خواهد بود!
ابزار ها نو شده اند، ولی آدم ها نه!
گذر زمان ممکن است انسانها را اعتلا دهد و یا به قهقرا ببرد!
پیشرفت تکنیک، پیشرفت ابزار است و نه پیشرفت بشر!
دیدگاهها بستهاند.