«اذکروا محاسن موتاکم، وکفوا عن مساویهم»؛ روایتی از پیامبر اسلام
«فاذکروا موتاکم بالخیر»؛ به روایت از امیر مومنان علی
فارغ از بحث سلسله روایت حدیث و صحت و سقم آن که بیشتر در صلاحیات روات و اهل منقول است، من برمبنای معقول تنظیم روابط انسانی گرایش دارم از این حدیث و روایت پیروی کنم. اگر هدف از بزرگداشت و یادبود تاکید بر رهآورد عمر از دست رفته است و تنبه و آموزش از آن، بهتر است بویژه در ایام مصیبت و تعزیت از خلاصه کردن یک عمر طولانی و پر تلاطم و آنهم در دورانی آشوبزده و عنانگسیخته، در یک حادثه و یک جمله اجتناب کنیم.
از دمیدن در شیپور اختلافات و نمک بر روی زخم پاشیدن و بذر کینه ونفرت پراکندن، آنهم در زمانی که نفس مصیبت و مرگ، احساسات را در اینسو و آنسو تندتر و تیزتر نموده است، امید و انتظار اصلاح امور و بهبود رفتارها و کردارها را ـ که هدف اصلی آموزش از تاریخ است ـ نمیتوان داشت.
همزبان با جلال آل احمد میگویم:
«من در چنین زمانهای با همه برد و باختها و زیر و بالاهایش چنینم. هرکس دیگر هرجور دیگر که میخواهد باشد و هرچه دلش میخواهد بگوید.»
اما استنباط و نظری کاملا مخالف با وی دارم وقتی که در ادامه مینویسد:
«تا وقتی به انتظار گذر تاریخ و قضاوت درباره آدمها و وقایع را ـ هرچه که خُرد باشند ـ به تاخیر میافکنیم و با عناوین جاسنگینی و حزم و دوراندیشی، جواب خنگیها و کسالتهای «این نیز بگذرد»ی ته وجودمان را میدهیم، آنهم به چنین صورت زشتی که «فاذکروا موتاکم بالخیر» تاریخمان چنین پیزوری است و آدمهامان چنین بیبخارهایی و وقایعمان چنین در حاشیه و از پس قافله.»
اجازه دهید حلوای تاریخ را به سرکه نقد ترجیح دهم!
دکتر ابراهیم یزدی پس از هفت دهه تلاش پر فراز و نشیب در راه آزادی و آبادی و استقلال ایرانزمین درحالیکه نگران اما امیدوار به سرنوشت مردم و میهن خویش مینگریست چشم از جهان فروبست.
دبیرکل نهضت آزادی ایران در سه عرصه فکری، سیاسی و تشکیلاتی، کولهباری از خاطره و تجربه تلخ و شیرین برای ما و نسل آیندهساز سرزمینمان در جای گذاشته است؛ در مراسم بزرگداشتی که بهمناسبت زنده داشتن یاد آن عزیز سفر کرده برپا شده است، به ذکر به خیر اکتفا کنیم.
دکتر ابراهیم یزدی در هشتاد و شش سالگی چشم ازجهان فروبست؛ من هفتاد و شش سال دارم . دهسال پس از او، اما در همان عنفوان جوانی وارد دنیای سیاست ایران شدم. زمانی که او در سال ۱۳۳۹ ایران را برای تحصیل به آمریکا ترک گفت، تازه پا به فضای تشکیلات و حوزه و کوشندگی و عواقب آن گذاردم.
از آن زمان تا به امروز همواره او را از دور و نزدیک دنبال کردهام؛ گاه رفیق و گاه رقیب او بودهام؛ گاه خودرا در کنار و گاه در مقابل او یافتهام؛ اما هرگز دشمن او نبودهام، و حتی میتوانم بگویم علیرغم مسیرهای متفاوت همراه او بودهام. همراهی در جهت مقصود و هدفی که راهنما و دلیلی از تبار راهگشایان ستبر تاریخ در جلوی پایمان گشوده بود؛ راهنمایی که دهخدا در بستر مرگ در کنار تصویر او مینالید و به وام از حافظ میگفت:
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
راه مصدق و «مصدقی»ها
باری دکتر یزدی و من و صدها هزار از نخبگان نسل ما لااقل در یک عشق شریک بودهاند. عشق گذار ملتی کهن با باری از سنت و ریشههایی تنیده در عمق و ظلمت تاریخ و پر و بالی گسترده در جهانی و زمانی آکنده از مصیبت و فاجعه، با همه خوبیها و بدیهایش، از بردگی بیگانه و بندگی مستبد به آزادی شهروندی و استقلال و منزلتی که شایسته اوست.
در راه تحقق بخشیدن به این رویای بزرگ مشروطه و تأمین حق حاکمیت ملی مردم ایران بر سرنو شت خود راه مصدق را برگزیدهایم. گاه اینسو و آنسوی از راه به دور افتادهایم. در مورد خودم میگویم؛ ولگردیها کردهایم اما بالاخره راه مقصود و نه معبود خودمان، مصدق را یافتهایم؛ یعنی ما «مصدقی» بودهایم و ماندهایم و چوب آنرا خوردهایم و هنوز میخوریم.
این «مصدقی»بودن برای نسل ما و طریقت ما، هویت بسته و منحصر به نحلهای خاص یا عصبیت قبیلهای ویژهای نبوده؛ در چند هدف کمتر از انگشتان یک دست، در ابتدای کار جبهه ملی که مصدق و یارانش برپا داشتند هدف خود را در اعلام برنامه دولت مصدق، تنها در دو بند خلاصه کردند:
۱ـ ملی کردن صنعت نفت ایران در سراسر کشور و خلع ید بیگانگان از این منابع، در مسیر بکار بردن این ثروت ملی در طریق رشد و آبادانی صاحبان آن
۲ـ اصلاح قانون انتخابات در طریق تأمین شرایط تبلور و بروز حاکمیت ملت و شرکت وی در تأمین سرنوشت خود.
و شصت و هفتسال بعد هنوز این دو بند میتواند بعنوان استخوانبندی اساسی مهمترین پروژه و مطالبه سیاسی در ایران قلمداد شود.
و اما مصدقی بودن، رفتار و کرداری شایسته این هدف و شیوه و ابزاری برای رسیدن به آن را نیز ترویج میکرد. مبارزه وی علنی بود، قانونی بود، مسالمتآمیز بود، اصلاحطلبانه بود. در آیین مصدق و یارانش افراط و تفریط جایی نداشت.
نیک بیاد دارم در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ که به کرات با رهبران جبهه ملی از اللهیار صالح و غلامحسین صدیقی دکتر آذر و دکتر سنجابی گرفته تا مهندس بازرگان و دکتر سحابی و سیدمحمود طالقانی زندانی شدم، ورد زبان آنها، صاجب تجربگان، به ما جوانان پر شر و شور نورسیده و شتابزده، دعوت به تأمل بود و خویشتنداری، دعوت به مسالمتجویی و اجتناب از تندروی و افتادن به دام خشونت.
شعار اصلی ما استقرار حکومت قانون بود و در هر تظاهرات و اجتماع بلندگوهایمان برای احتراز از تحریک و تندیهای بیهوده مرتب تکرار میکردند: «استقرار حکومت قانون هدف جبهه ملی ایران است»؛ «هرکس شعاری بدهد از ما نیست، اطرافش را خالی کرده تنهایش بگذارید.»
تاکیدهای نهضت آزادی ایران و جبهه ملی
در اردیبهشت ۱۳۴۰ نهضت آزادی ایران تشکل گردید. بنده بطور خلاصه باید عرض کنم که در مرامنامه نهضت آزادی تاکید شده بود که «ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم.»
۱ـ مسلمانیم، نه به این معنی که یگانه وظیفه خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به سیاست و فعالیت اجتماعی من باب وظیفه ملی و فریضه دینی بوده دین را از سیاست جدا نمیدانیم و خدمت به خلق و اداره امور ملت را عبادت میشماریم. آزادی را به عنوان موهبت اولیه الهی و کسب و حفظ آن را از سنن اسلامی و امتیازات تشیع میشناسیم. مسلمانیم به این معنی که به اصول عدالت و مساوات و صمیمیت و سایر وظایف اجتماعی و انسانی قبل از آنکه انقلاب کبیر فرانسه و منشور ملل متحد اعلام نماید معتقد بودهایم…
۲ـ ایرانی هستیم ولی نمیگوییم که هنر نزد ایرانیان است و بس. ایراندوستی و ملی بودن ما ملازم با تعصب نژادی نیست و بالعکس مبتنی بر قبول نواقص و معایب خود و احترام به فضائل و حقوق دیگران است. نسبت به حیثیت و استقلال و تعالی کشورمان فوقالعاده پافشاری میکنیم ولی مخالف ارتباط و تعادل با سایر ملل و زندگی در جهانی که روز بروز پیوندها و احتیاجات متقابله شدیدتر میشود نیستیم.
۳ـ تابع قانون اساسی ایران هستیم ولی منافی (نومن ببعض و نکفر ببعض) نبوده از قانون اساسی بصورت واحد جامع طرفداری میکنیم و اجازه نمیدهیم اصول و اساس آن که آزادی عقاید و مطبوعات و اجتماعات، استقلال قضات، تفکیک قوا و بالاخره انتخابات صحیح است، فراموش و فدا شود؛ و اما فروع و تشریفات قانون با سوء تعبیر آن مقام اصلی را احراز نماید و بالنتیجه حکومت ملی و حاکمیت قانون پایمال شود.
۴ـ مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ افتخارات ایران و شرق میدانیم ولی نه به آن معنی و مقصدی که از روی جهل و غرض تهمت زده، مکتب او را مترادف با هرج و مرج و تقویت کمونیسم و تعصب ضدخارجی و جدائی ایران از جهان معرفی کردهاند. ما مصدق را به عنوان یگانه رئیس دولتی که در طول تاریخ ایران محبوب و منتخب واقعی اکثریت مردم بود و قدم در راه خواستههای ملت برداشته توانست پیوند بین دولت و ملت را برقرار سازد و مفهوم واقعی دولت را بفهماند وبه بزرگترین موفقیت تاریخ اخیر ایران یعنی شکست استعمار نائل گردد تجلیل میکنیم و به این سبب از «تز» و «راه مصدق» پیروی میکنیم. از خدا میخواهیم پیمان ما با او و با شما پیوسته برقرار بوده در راه حق و خدمت به ایران همگام و مقضی المرام باشیم.
در سال ۱۳۴۱ در نخستین کنگره جبهه ملی که با شرکت بیش از ۱۷۰ نفر نمایندگان بیش از ۶۵ هزار نفر کوشنده و فعال سیاسی اعم از اعضای احزاب و گروههای عضو این جبهه و یا نمایندگان کوشندگانی که بصورت منفرد در جبهه فعال بودند به ریاست اللهیار صالح و شرکت مهمترین وزرا و همکاران دکتر مصدق (مانند باقر کاظمی، کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، مهدی آذر، احمد زیرکزاده، حقشناس) و دهها نفر دیگر از همکاران و طرفداران مصدق (مانند مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی و سیدمحمود طالقانی) منشور این جبهه در کمیسیونی با شرکت مهندس مهدی بازرگان تدوین شد و توسط وی به کنگره ارائه گردید و تصویب شد این اصول برنامه در جزییات بیشتر نوشته شد.
من فکر میکنم این سند بسیارمهم هنوز هم میتواند بخش اعظم پروژه اجتماعی گذار ایران به دموکراسی و مدرنیته را در چند دهه آینده تشکیل دهد.
استبداد و سربرکشیدن انقلاب
تصلب طبع استبداد سلطنتی همه راهها را بر این مطالبات اصلاحطلبانه و خیرخواهانه و پیگیران مسالمتجو و قانونی آن بست. سران و باتجربگان آنان را که منادی صبر تاریخی و حوصله و گفتگو بودند روانه زندان و تبعید و خانهنشینی کرد. ممنوعالبیان و ممنوعالتصویر کرد! و جوانان آنان را که شور و شوق تغییر و هوای آزادی در قفس استبداد جان بهسرشان کرده بود، روانه سلولهای انفرادی و دخمههای شکنجه و میدانهای اعدام و خانههای تیمی و آواره چهار گوشه جهان نمود.
درست در سالهایی که این سنگ راسخ بنای تحول آرام و پویائی سیاسی کشور را به زنجیر میبست، سگ هار پیدایش و گسترش و تراکم یافتن بحرانهای اجتماعی و اقتصادی را رها ساخته به جان بافت سنتی در حال دگردیسی ایران انداخت.
زمانی که گذشته را ویران کنی و هر ساقه نو را سرکن، چیزی جز ویرانه و بیابان سیاسی و اجتماعی باقی نمیگذاری. بدینترتیب بود که تعادل و همگرایی بدنه اجتماعی فروپاشید و زمینه برای چند دهه افراط و تفریط فراهم شد؛ سیطره خشونت و تقدیس باروت، جایگزین تعامل و گفتگو و تحول آرام و سازندگی سیاسی و اجتماعی شد و در این بازار مکاره بحرانها بود که رادیکالیسم و سرکوب همهچیز ر ا سیاه و یا سفید کرد و چنان تقلیلگرایی بینشی و فکری و غلیان احساسی بر جامعه مستولی کرد که چهره ناجی را نه در ناصیه یکدیگر، و تلاقی فکر و امیدشان بلکه در ماه و از ماورای ابرها دیدند. سیل برخاسته در جریان سهمگین، افسارگسیخته و تخریبگر خود نظام استبداد سلطنتی را مثل پر کاهی به کناری افکند.
روز ۱۴ مهرماه ۱۳۵۷ که آیتالله خمینی وارد پاریس شد نه شاه و نه ایشان، نه هیچیک از اتاقهای فکر و مراکز تحقیقاتی که تحولات ایران نظرشان را جلب کرده بود، هیچکدام از ما تعداد انگشتشماری که در فرودگاه به استقبالش رفته بودیم و انگشتشمارتر کسانیکه همراه او به پاریس وارد شدند کوچکترین تصوری از سرعت گردباد تاریخی که همه ما را در درون خود به چرخش واداشته بود نداشتیم.
درست یکماه بعد در ۱۴ ابان من پس از هفده سال تبعید همراه دکتر سنجابی به ایران بازگشتم؛ به این امید که در درون کشور بهعنوان دستیار، ایشان را یاری دهم که شورائی از نمایندگان نیروها و تشکلهای سیاسی و صنفی که در جنبشی اعتراضی که هنوز کسی انقلابش نمینامید شرکت داشتند، زیر نظر آیتالله طالقانی در داخل کشور تشکیل دهد تا با حمایت ایتالله خمینی بتواند نهضت اعتراضی را تداوم بخشد.
متاسفانه این کوش ناکام ماند؛ شرح علل در این مجال نگنجد، اما آقای دکتر یزدی بهعنوان مشاور و معتمد آیتالله خمینی آنطور که خود در خاطراتش نوشته است در تدارک سازمان دادن شورایی از مشاورین آقای خمینی موفق شد؛ شورایی که پس از ورود به ایران شورای انقلاب اسلامی نام گرفت.
آرزوی باران و جاری شدن سیل
گامهای تاریخ با فروپاشی نظام سلطنتی و وسعت بسیج عمومی تودههای پای در میدان اما بیتشکل و سازمان چنان فرصت تعامل و گفتگوی سیاسی و اجتماعی را از همه نخبگان و بدنه اجتماعی گرفت که به اعتبار مرحوم مهندس بازرگان کسانی را که در خشکسالی آرزوی قطرهای باران کرده بودند مواجه با سیلی ساخت که فولکس واگن دولت موقت را در مسیر آن، یارای هیچ مقابله با بولدوزر امام باقی نگذاشت. و بالاخره اوج رادیکالیسم در آنچه اقای خمینی بالاخره انقلاب دومش نامید طومار دولت موقت را هم درهم نوردید.
و تازه با مسخ پیشنویس قانون اساسی و جایگزین کردن آن با ولایتی که حق مطلق قیمومیت بر مردم برای خود قایل شد، مشکل اصلی ما مصدقیها و ازجمله دکتر ابراهیم یزدی و این حقیر سراپا تقصیر با عشقمان یعنی «عشق گذار ملتی کهن با باری از سنت و ریشههایی تنیده در عمق و ظلمت تاریخ و پر و بالی گسترده در جهانی و زمانی آکنده از مصیبت و فاجعه، با همه خوبیها و بدیهایش از بردگی بیگانه و بندگی مستبد به آزادی شهروندی و استقلال و منزلتی که شایسته اوست» دوباره شروع شد.
اجازه بدهید در شرح بلایی که در طی این حوادث بر سر ما مصدقیها آمد تصویر بسیار زیبائی را از آقای عبدالعلی بازرگان وام بگیرم؛ ایشان در مطلبی تحت عنوان «همگـرائـی» و «واگـرائـی» ملـی، روند جدائیها، آینهای در برابر انقلاب مینویسد:
«بانوانی که بافندگی کردهاند بهتر میدانند چگونه کاموائی را که هفتهها با هزاران گره بههم بافتهاند، به سادگی و غفلتی میتوان با گشودن گرهها در دقایقی ازهم گسست! مبارزات یک ملت برای کسب آزادی و استقلال نیز نیازمند سالها گره زدن دلهای مردم است، این کار، همچون بافندگی، طرح و نقشه و صبر و حوصله میخواهد. ولی چه ذوقی دارد آنگاه که ملتی پس از سالیانی دراز، خلعت آزادی را به تن میکند! سرمایه صد سال مبارزه یک ملت را، که از سر و جانها حاصل شده، به سادگی می توان سوزاند و خاکسترش را هم به باد داد! بنای رفیعی را که ساخت آن سالها و سرمایهها برده، میتوان به ساعتی سرنگون کرد! همین است که گفتهاند حفظ انقلاب، آزادی، استقلال و ارزشها، از به دست آوردنش سختتر است.»
دکتر ابراهیم یزدی را علیرغم همه رقابت و تفاوتی که در چند ماه قبل از پیروزی انقلاب و دو ماه پس از آن که منجربه استعفا و خروج من از وزارت امور خارجه (بهدنبال استعفای آقای دکتر سنجابی و همزمان با انتصاب دکتر یزدی به وزارت امورخارجه شد) همسنگر و همراه یافتم.
ما در مجلس شورایملی (که نام آن را برخلاف نص صریح قانون اساسی با یک قیام و قعود و علیرغم مخالفت دکتر یدالله سحابی با آن و پیروی ما از ایشان که دیگر اقلیتی بیش در این مجلس نبودیم، عوض کردند) در اکثر مباحث مربوط به اعتبارنامهها، در کوشش ناکاممان در سرعت بخشیدن به حل مساله گروگانها، در نقد غفلتهای عظیم در بیانیه الجزایر ـ که منجر به بر باد رفتن دهها میلیارد دلار حساب تنخواهگردان ایران و امریکا شد ـ همراه و همسو بودیم.
اما متاسفانه باز رادیکالیسم و افراطیگری لانه گرفته در لایههای قدرت و سوار بر توسن خشونت در جستجوی تحریک مخالفان به خشونت بودند تا آنها را منکوب کنند. این، علیرغم خیرخواهی تاریخی مهندس بازرگان در سرمقاله روزنامه میزان به وقوع پیوست. ایشان در مطلبی تحت عنوان «فرزندان مکتبی و مجاهدم» دلسوزانه هشدار داد که از وارد شدن به یک جنگ داخلی زمانی که انواع فتنهها و به خصوص جنگ خارجی شعلهور شده، بپرهیزید. بازرگان آنچه را میبایست از موضع یک پدر دلسوز و باورمند به آموزههای قرآنی در متد پیامبر و خاندانش به نسل انقلاب و رهبرانش گفت ولی پاسخی جز تهمت و توهین دریافت نکرد.
بهدنبال حوادث خونین خرداد ۶۰ و عواقب آن، من تنها برای حفظ جان، ناگزیر به أکل میته شدم و بار دیگر راهی تبعید؛ اما دکتر یزدی و مهندس بازرگان و اکثر دوستان همسنگر نهضت آزادی ـ که از ما واقعبینتر بودند ـ توانستند گامهای خود را چنان تنظیم کنند که گرچه با هزینه فراوان، اما بالاخره از خشونت و حادثه جان بدر برند و در ایران بمانند.
کشف یزدی جدید
پس از فوت مرحوم مهندس بازرگان و انتخاب مرحوم دکتر یزدی به دبیرکلی نهضت آزادی فرصتی برایم دست داد که در یک کنفرانس به مدت یک هفته در شهر غرناطه اسپانیا با دکتر یزدی باشم؛ کنفرانس همبستگی احزاب سوسیالیست اروپایی با بعضی از شخصیتها و نمایندگانی از گروههای آزادیخواه اطراف مدیترانه که به اصرار من ایران نیز بهعنوان کشور صاحبنفوذ در این منطقه دعوت شده بود.
در فضای ارام کنفرانس و دور از تب و تاب سیاست روز که به اجبار به من و دکتر یزدی تحمیل شده بود، یزدی جدیدی را کشف کردم؛ انسانی خوشمشرب، صبور و پرتحمل، باز به دنیای پیرامونی خود، و با مدارا و توان تحمل دیگران.
خدایش بیامرزد.
اجازه دهید همچون سرآغاز، سخن را با حافظ به پایان برم، و این غزل را نثار روح پاکش نمایم:
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
*توضیح: این مطلب، متن کامل سخنان بیان شده در مراسم گرامیداشت دکتر یزدی در پاریس (۱۱ شهریورماه ۱۳۹۶) است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…