طالقانی مجاهد و مفسر بزرگ و شجاع قرآن در عصر و زمانه ای می زیست که از حیث دورانی مدرن بود و از نظر وضع و موقع محلی-ملی و منطقه ای درگیر چالش بین سنت گرایی و مدرنیسم. جامعه او را از یک سو در سپهر سنت یا سفت کرده و با دیرپایی و سخت سرای اش عرصه بر الگوهای مدرنیستی تنگ کرده بود و از سوی دیگر مدرنیسم و مدرنیزاسیون در اشکال نهادی و فرهنگی و اجتماعی و…در پی رسوخ و نفوذ به لایه های زیرین جامعه و ثبیت و تحکیم موقع و وضعی بود که برخاسته از فرایند دوران بود.
جامعه ایران در زمانه طالقانی زیر بار سنگین عناصر ناهمزمان (ساختارهای ماقبل مدرن و مدرن)و عناصر و الگوهای ناهمزبان (سنت-مدرنیسم)به سرمی برد و بار بحران های ساختاری و ادواری را بر دوش می کشید و از این رو به جامعه ای ناموزون و بی تناسب و از ریخت افتاد در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شده بود.
دنیای سنت، هستی بنیاد بود و دنیای مدرن معرفت بنیاد. دین باوری کانون غالب سپهر سنت بود و طبیعت باوری کانون مدرنیته. ایمان در پارادایم سنت اساس معرف شناخته شد(حقیقت یگانه بود و در حاق وجود جا خشک کرده بود)در حالی که خرد در دنیای مدرن پایه معرفت قلمداد می شد. در دنیای سنت، ایمان هم به مثابه معرفت و هم به منزله روش، واسطه عین و ذهن بود و به شکار معنا و «اعیان ثابته» می رفت اما در دنیای مدرن سوژه، واسطه عین و ذهن شد و از موضع فروتنی به نمود و نموده ها سر می سایید. حق در سپهر سنت الاهی بود اما در دنیای مدرن طبیعی می نمود. طالقانی در ملتقای این دو دنیا ایستاده بود.
او از حیث ایمان به ماده ایمانی قدیم(قدیم وجود و هستی شناسانه و نه زمانی و تاریخی)و از حیث باور به صورت جدید وابسته بود. رویکرد او به هستی، ایدئولوژیک(متاثر از عقل فطری و اکتسابی(نظری و عملی)و هدایتی، و از حیث معرفت شناختی و روش شناختی نیز متاثر از دانش های سنتی و تجربه باوری بود. اما امروزه در عصر و زمانه ما با فراگیر شدن ساختار شبکه در روابط انسانی و اجتماعی، و چروک خوردگی مکان و زمان وسر برآوردن فضا، ساختار سلسله مراتبی سنتی به ساختار افقی هم جواری و هم کناری تبدیل شده و با به صحنه آمدن همه سطوح آگاهی (به قول شایگان)از عصر نوسنگی تا عصر انفورماتیک و سایبرنتیک، با رنگین کمان از جهان نگریهای بدوی و اسطورهای ماقبل مدرن و باورهای مدرن و پسامدرن روبه روییم: سنتگرایی و بنیادگرایی در کنار مدرنیسم وپسامدرنیسم؛ معنویت گرایی در کنار شیطان پرستی، اندیشه پیشرفت در کنار هزاره گرایی و موعودگرایی.
امروزه با سرریز کردن بهمن وار هم نوع فهم از عالم جمعی،اساس معرفت،و حقیقت به لشکری از استعاره ها (نیچه)فرو غلطیده. زبان و گفتمان میانجی عین و ذهن شده و آدم، تمام کانون ها و بنیان های سنت و معرفت بنیادی مدرنیته به زبان/بازی/غریزه بنیادی گراییده. فرهنگ باوری جایگزین ایدئولوژی باوری و رویکردها و رهیافت های سیانتیستی و پوزیتویستی شده. احساس و فهم و خردجمعی، اساس معرفت، و حقیقت به لشکری از استعاره ها(نیچه) فرو غلتیده. زبان و گفتمان میانجی عین و ذهن شده و با تکیه بر زبان به عنوان نظامی از تمایزات (سوسور) و جایگزینی بلامنازع آن(پسا ساختارگران:فوکو و بارت)، همه چیز اعتباری و از لنگره های خود کنده شده و اینها در سیالیت دال ها و نشانه ها شناوریم و پیش از آن که با متن ها مواجه شویم، متنها پیشاپیش مرکززدایی شده اند و از درون فروپاشیده اند. امروزه زبان با لایه لایه کردن و شرحه شرحه کردن دالها ونشانه ها، جهان و عالم و آدم را شرحه شرحه می کند. جهان باز نموده مفسران است و حقیقت لشکری از استعاره ها. «من» برساخته ای از مجموعه ای متکثر از متن های دیگر است، مجموعه ای از رمزگان هایی که پایانی ندارند، و یا به بیان دقیقتر،گم شده اند(بارت). امروزه کلان روایت ها (جهان نگریها و ایدئولوژی ها و برخی فلسفه ها و فلسفه های تاریخ و…) در مظان کژتابی ها و کژدیسگی ها قرار دارند و از اوج کبریایی به زیر کشیده شده اند(لیوتار) و چهره انسان همچون شنی در کنار ساحل با نرمای کف آب محو می شود(فرکو) و برتری ارزشی از وجوه دوگانی بد و خوب، زشت و زیبا، زن و مرد، طبیعت و فرهنگ، گفتار و نوشتار، حقیقت و کذب، ذهن و جسم و… برداشته می شود و حاشیه ها به مرکز و مرکزها به حاشیه ها می روند و جریان سیال معانی از غیب به حضور و از حضور به غیب چشمک زنان، آشکار و پنهان می شوند.
در عصر طالقانی معنا بر زبان مقدم بود و زبان فقط وسیله ای برای نشان دادن آن. اما امروزه زبان بر معنا مقدم است و معنا محصول تمایزی است که زبان ایجاد می کند. در زمانه طالقانی معنا وحقیقت، ناب و یگانه بود و لفظ و معنای کتاب مقدس (قرآن) از عالم امربه عالم خلق فرا بالیده بود و امروزه لفظ و معنا در قرائت های مختلف، حاصل ضمیرهای شخصی، قومی و فراانسانی؛ امروزه با رویکرد زبانی و فرهنگی مختلف،حاصل ضمیرهای شخصی و قومی و فرا انسانی؛ امروزه با رویکرد زبانی و فرهنگی به متن و دیگر آموزه های وحیانی، دین باوران با چالش های بزرگی روبرو شده اند و موضوعات دینی از جزئیات به کلیات و از اعراض به ذاتیات نقل مکان کرده و روشنفکری دینی دلمشغول مباحثی از جمله ماهیت وحی، ماهیت زبان دینی، ماهیت سنت، ماهیت نبوت و…شده اند.
این موضوع در دوره طالقانی مطرح نبود و جهان در آرامش کلاسیک خود به سر می برد: در روابط بین الملل قدرت بین دو بلوک کاپیتالیسم و کمونیسم تقسیم شده بود و گفتارها اغلب متاثر از نظم حاکم بر دو جهان در سپهر کلان روایت ها (اعم از لیبرالیستی و کمونیستی و دینی و..)خوش غنود بودند و معیاری ارزشی براساس تقابل های دوگانی؛ حق و باطلی، ترقی خواهی و ارتجاع گروی مهر خود را بر پدیده های انسانی اجتماعی می زدند. اگر حیات فکری و مبارزاتی طالقانی را به سه دوره: قبل از جریان ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق؛ از جریان ملی شدن تا سال ۱۳۴۴؛ و از سال۱۳۴۴ تا پایان عمرش تقسیم کنیم، او در دوره میانی با توجه به تحولات زمانه و اوج نهضت ملی دل به استقلال و آزادی خواهی بسته بود و این مشی در کنار مهندس بازرگان و دکتر سحابی همچنان ادامه داشت تا قیام ۱۵خرداد ۱۳۴۲ و بعد مبارزه با رژیم شاهنشاهی تا سال۱۳۴۴ که منجر به دستگیری و حاکمه شدن او و دیگر سران نهضت آزادی شد و زان پس با بهره گیری تجارب مبارزاتی استقلال خواهانه و جمع بندی از سیر مبارزات مردم از مشروطه تا ۱۵ خرداد ۴۲ از مشی میانه روانه به رادیکالیسم مذهبی گرائیده و از گفتار استقلال خواهی به گفتار آزادی خواهانه و عدالت خواهانه فرابالید و با تمرکز بر قرآن و تفسیر آیه های حیاتبخش و حرکت آفرین آن، آموزه های قرآنی را در حیات اجتماعی و عرصه تضادهای زندگی و درگیری های مبارزاتی وارد و بینش نسلی را در خصوص قرآن و آموزه های آن دگرگون کرد. او با تکیه بر کار جمعی و شورایی و پراکسیس(عمل مبتنی بر ایمان: عمل انسان ساز) در کنار بزرگانی همانند حنیف نژاد و شریعتی، با طرح مباحث ایمانی و عوض کردن شاخصه های «کفر» و «ایمان»، نیروی نسلی را از درافتادن به خرده کاری ها و برخوردهای کور ضدی-ذهنی و عکس العملی در قبال پدیده ها و تضادهای زمانه رهایی بخشید.
او همانند بزرگان سابق الذکر با رویکرد ایدئولوژیک، قرائتی از توحید و رابطه ذات و صفات داشت که از حیث کلامی بدیع بود. آنها با تلقی از توحید به مثابه جهان نگری و وحدت در هستی (اعم از طبیعی و اجتماعی)، رابطه ذات و صفات را به رابطه ذات و زمینیان تبدیل کردند. این نگرش برخلاف نگرش سنتی کلامی که رابطه ذات و صفات در قلمرو ذات واجب محدودی شد، رابطه ذات و صفات را به رابطه انضمامی ذات و ززمینیان گسترش داد و برخلاف آموزههای مکتبخانهای که خدا یکی است و لاغیر و از توحید، فردیت ذات فهمیده می شد، آن را در کادر هستی، در جهان نگری، در جهت گیری های انسانی اجتماعی .در معرکه و آوردگاه روزگار و صحنه تضادها و چالش ها عرضه کرد و برخلاف نگرش سنتی و کلاسیک که خداناباوران را مشرک و کافر قلمداد می کردند که البته در عصر وحی و نزول قرآن به دلیل پیوند و هم خوانی بین جهان نگری مشرکان با زیست اجتماعی مبتنی بر کثرت و تبعیض نژادی و طبقاتی و اجتماعی طبیعی می نمود، اما در عصر طالقانی و شریعتی بودند جوانان و مبارزانی که دلی مومن داشتند و مغزی کافر؛ و از حیث فلسفی به مونیسم (یکتاانگاری) در هستی قائل بودند و در هستی اجتماعی هم به وحدت انسانی و اجتماعی و طبقاتی؛ و در راه آرمان و اندیشه شان ایثارها و از خودگذشتگی ها نشان داده بودند و دیگر نمی شد با همان بینش سنتی و کلاسیک آنها را از مصادیق و شرک و کفر به شمار آورد. بودند و هستند کسانی که به خدا و یکتایی او قائل هستند و اما در هستی اجتماعی به شکاف و نابرابری صحه میگذارند و می گویند اگر در جامعه فقیر نباشد پس ما برای ادای وظیفه دینی چه باید بکنیم. باید شکاف ها و حفره هایی در جامعه باشد تا کسانی با انفاق کردن و صدقه دادن به نیازمندان ادای وظیفه بکنند یا می گویند اگر سپور و رفته گر نباشد پس چه کسی آشغال های خانه ما را ببرند. اینان نابرابری ای را که در تاریخ شکل گرفته و به دست انسان ها ایجاد شده، طبق نگرش کلامی به «نظام احسن» تعبیر می کنند و صحه گذار آنند. درحالی که طالقانی ها و شریعتی ها بر آن بودند که نابرابری که شان تاریخی دارد و به دست انسان ها رقم خورده است باید بدست انسان ها ریشه کن شود نه انکه پدیداری ان را به علم و اراده خدا بازگردانند. بنابر همین نگرش بود که طالقانی و شریعتی و حنیف نژادها از نشست و خاست با مارکسیست هایی که قلبی مومن داشتند و مغزی کافر، ابایی نداشتند و به جای طرد آنها باب گفتگو و مداراگروی را آنان بازمی کردند و از درافتادن با مارکسیسم ستیزی که رژیم شاهنشاهی پهلوی از آتش بیاران آن معرکه بود، پرهیز می کردند.
برخلاف آن دسته از منتقدان ایدئولوژی که ایدئولوژی را مسبب همه تباهی ها و خشونت ها و غیره می دانند باید گفت که راه و روش این دسته از اصلاحگران دینی نه تنها موجد خشونت گرایی و رشد بنیادگرایی نشده که برعکس با بازگشوده شدن راه میانه با فکر و مشی آنان، جامعه ایران از دوقطبی سنتگرایی-مدرنیسم فاصله گرفته و تهدید بنیادگرایی را به فرصت نوگرایی و نواندیشی دینی تبدیل کرده است. اصلاح گرانی نظیر طالقانی و شریعتی از حیث روش و بینش و منش در مواجهه با دشمنان و رقیبان فکری-سیاسی خود پایبند اصول بودند و با اتخاذ مواضع اصولی و روشن و راه خود را از بینش های تنگ نظرانه و انحصارگروانه جدا می کردند. برای نمونه گفتار سنت گرایی، مارکسیست ها را دشمن قلمداد می کرد. فی المثل یکی از نمایندگان بلافصل این رویکرد گفته بود: کاپیتالیسم و کمونیسم دو لبه قیچی هستند؛ اما شریعتی گفته بود سرمایه داری دشمن است و کمونیسم رقیب؛ طالقانی در نشست و برخاست با مارکسیست ها در زندان انان را رقیب می دانستند نه کافر و ضمن دیدار با هیئت کوبایی در سفر به ایران گفت: همه انقلاب ها ضداستعماری و ضداستبدادی و ضداستثماری توحیدی است. آنان با اتخاذ مواضعی این چنینی از درافتادن به ورطه تضادهای فرعی و هدر دادن نیرو و انرژی خود و پیروانشان اجتناب کردند و بار تاریخی و دورانی خود را به زمین نهادند و وظیفه امروز ما حمل تاریخی و دورانی زمانه خودمان است.
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…