بنده در خانوادهای مذهبی آن هم از نوع سنتی پرورده شدم که در آن نگاه اسطورهای به دین غالب بود. از سال ۶۴ با خواندن کتاب فاطمه فاطمه است علی شریعتی وارد دین موروثی را رها کردم و با دین آنطور که شریعتی ارایه میکرد، دل بستم و تحت تأثیر افکار او رشتهی جامعهشناسی را انتخاب کردم. علاقه به شریعتی باعث نشد که به آرای او انتقادی نگاه نکنم. نگاه شریعتی بهشدت آرمانی بود و شک کردم که آیا تا این حد همه چیز آرمانی است؟ نگاه انتقادی به آثار شریعتی حاصلاش کتابی شد با عنوان «زیر سقف اعتقاد».در این کتاب سعی کردم نشان دهم که شریعتی از وجهی عمیقاً یک مسلمان شیعه است و بهشدّت اعتقادی فکر میکند و در برخی موارد نمیتواند از زیر سقف شیعی عبور کند و از بیرون به اسلام و شخصیتهای اسلامی نگاه کند. آن کتاب تصفیه حسابی بود با بخشی از آرای شریعتی که من از آنها عبور کرده بودم. بنده با نگاه انتقادی به تاریخ اسلام شروع به مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که آن چیزی که به ما عرضه شده و ارائه میشود، عمیقاَ اعتقادی است؛ به این معنا که با عینک اعتقادیاندیشانه به تاریخ اسلام و رویدادهای اسلامی نگریسته میشود و بهگونهای تاریخ اسلام ارائه میشود که مذهب شیعه بر صدر بنشیند. شخصیتهایی که ویژگیهای فوقالعاده دارند و هیچ لکهای بر چهرهشان نیست، و هیچ رفتار ناشی از ضعف و تزلزل در زندهگیشان نیست. آنها در حدّ اسطورهها ظاهر میشوند. چنانچه به تعبیر خوداَم در کتاب «زیر سقف اعتقاد» شریعتی امامان را از ورای آسمان کشید به زیر آسمان، اما باز در آن بالا نگه داشت و روی زمین قرارشان نداد. همچنان در سقف آسمان در اوج آسمان آنها را نگه داشت. به این معنا که از یک جهت اسطورهزدایی کرد. آنجا که میگوید: «امام مافوق انسان نیست، انسان مافوق است». اما باز این انسان انسانِ مافوق است که هیچ ضعفی در شخصیت، رفتار و عملکرد او موجود نیست و از هر جهت درجهی یک است. اما آرامآرام با مطالعهی منابع تاریخی متوجه شدم که چنین نیست و آن چیزی که دربارهی تاریخ اسلام به ما ارائه میشود بر مبنای مذهب شیعه است.
گمان اولیهی من این بود که شاید اهل تسنن از این مسأله بری باشند و شاید تاریخ اسلامی که آنها ارائه میکنند به واقع نزدیکتر باشد. اما بعد از مطالعه منابع اهل تسنن متوجه شدم داستان آنجا هم تکرار شده است. تاریخشناسی اهل تسنن هم بهشدت اعتقادیاندیشانه است؛ به این معنا که آنها هم قدیسانی دارند که بهشدّت برجسته شدهاند و در چهره و شخصیت آنها هم هیچ ضعفی نیست و مشخصاَ در آنجا هم تفکر انتقادی راجع به تاریخ اسلام و شخصیتهای اسلامی وجود ندارد و آنها هم با عینک اعتقادی از منظر تسنن به اسلام نگریستهاند و تاریخی از اسلام ارائه کردهاند که متناسب با دیدگاههای اعتقادی خودشان باشد! از این رو به جدّ معتقد شدم که ما نیازمند تاریخنگاری جدید هستیم و باید تاریخ اسلام را به کُل از ابتدا بهنحو بیطرفانه شروع به نوشتن کنیم. بگذارید این مدعا را کمی بسط دهم و بگویم که مراداَم چیست. من در جایی دیگر با عنوان «ریشههای اجتماعی سیاسی نهضت کربلا» منظوراَم را از تاریخنگاری بیطرفانه و انتقادی چنین بیان کردهام:
تصور کنید موجودی فضایی از سیارهای دیگر وارد زمین شود. وارد این منطقهای که مسلمانان زندهگی میکنند بشود و بخواهد راجع به اسلام تحقیق و مطالعه کند و بخواهد تاریخ اسلام بنویسد. با این پیش فرض که هیچ تعلقی به تشیع و تسنن ندارد و از سر علاقه بخواهد تاریخ اسلام بنویسد. چنین کسی راجع به اسلام چهگونه حرف خواهد زد؟ از موجودات فضایی یک مرتبه پایینتر بیاییم. فرض کنید یک فرد محقق و علاقهمند از قارههایی دیگر مثلاً از زلاند نو یا از قارهی آمریکا، مثلاً از غرب مکزیک، یا از هر جای دنیا بخواهد راجع به اسلام تحقیق و مطالعه کند و هیچ تعلقی به قلمرو اسلامی و شخصیتهای اسلامی نداشته باشد و فقط یک محقق باشد. تاریخی که او مینویسد چهگونه خواهد بود؟ آیا شبیه تاریخی خواهد بود که اهل تشیع و تسنن نوشتهاند؟ به گمان بنده چنین نخواهد شد. از این رو، اگر میگویم تاریخ اسلام باید بهگونهای بیطرفانه نوشته شود مراداَم همین است که از نو ما شواهد، مُفاد و همهی مندرجات اسلام را مطالعه کنیم با پیشفرضهای انتقادی؛ به این معنا که قرار نیست شخص خاصی را برجسته کنیم. قرار نیست در هر صحنهای پیامبر گرامی اسلام محمد بن عبدالله را برجسته کنیم. قرار نیست به مشی سنیان خلیفهی اول ابوبکر را برجسته کنیم، یا قرار نیست علی بن ابی طالب را برجسته کنیم، بلکه میخواهیم هر آنچه را که منابع تاریخی به ما میگویند، دقیق بررسی کنیم و ببینیم که چه روی داده است و اینها چه کردهاند و اساساَ ماجرا چیست؟ به نظر من چنین تاریخی بسیار بسیار متفاوت است با آن چیزی که اکنون در اختیار داریم.
من بهجدّ میتوانم بگویم بیشتر منابع تاریخی که در اختیار ماست ویژهگی بیطرفانه و محققانه بودن را ندارد؛ یعنی طرف از ابتدا یک موضعی دارد و میخواهد موضع اعتقادی خودش را تثبیت و تحکیم کند و روشن است که این تحقیق نیست و تاریخنگاری مبلغانه است. مورخ کسی است که گمان میکند حقیقت در چنگاش است و میخواهد حقیقت را به دیگران عرضه کند. ولی محقق کسی است که در جستوجوی حقیقت است. او هنوز حقیقت را در اختیار ندارد و قصد دارد جستوجو کند که به آن حقیقت نزدیکتر شود و هرگز بر این اعتقاد نیست که آنچه من یافتهام عین حقیقت است بلکه معتقد است این محصول محدودیتهایی بوده که او داشته و تلاشی بوده که او داشته است. برای این که من بتوانم این موضِع را بهتر نشان دهم دنبال این بودم که بخشی از ناگفتههای تاریخ را نشان دهم؛ قسمتهایی که توجه به آن میتواند نگاه ما را عوض کند. وقتی مطالعه کردم در سن چهل و چند سالهگی تازه متوجه شدم پیامبر اسلام و خدیجه چهار دختر داشتهاند. من به واقع تا آن سن نمیدانستم که پیامبر چند دختر داشته چند فرزند داشته است. همهی ما گویا ناخواسته انتظار داشتیم که از طریق منبر و روحانیون اینها را به ما آموزش دهند یا از طریق منابع درسی حداقل با خانوادهی پیامبر آشنا شویم. این با توجه به الگو بودن پیامبر برای ما یک ضرورت بود. در واقع به زبان جامعهشناسانه، پیامبر الگوی نقش ماست. ما میخواهیم از او پیروی کنیم. برای پیروی باید بدانیم او که بوده، خانوادهاش چه کسانی بودهاند و او با اعضای خانوادهاش در بزنگاههای مختلف چه رفتاری داشته تا بتوانیم از او درس بیاموزیم. منابع رسمی تاریخی ما اساساَ خانوادهی پیامبر را مکتوم گذاشتهاند و من بهعنوان یک فرد مذهبی بعد از چهل سال باید بفهمم که پیامبر چهار دختر داشتهاند، در حالیکه من همیشه فکر میکردم پیامبر یک دختر داشتهاند و آن هم حضرت فاطمه بوده و چند پسر داشتهاند که آنها هم در کودکی مردهاند. من در عین شگفتزدهگی دچار شرمساری هم شدم که تو چهطور مسلمانی هستی که خانوادهی پیامبر را نمیشناسی.
این کنجکاوی باعث شد من به سراغ دانشجویانام در مقاطع مختلف بروم و به بهانههای مختلف از آنها میپرسیدم: پیامبر و خدیجه چند فرزند داشتهاند؟ در بین چند صد نفری که من مورد پرسش قرار دادم تنها یک دانشجوی دکتری میدانست پیامبر چهار فرزند داشته. آرام آرام فهمیدم که تنها مشکل من نیست که بیخبراَم. گویا عموم مسلمانان از این مطلب بیخبراَند. در میان دوستان اهل تسنن هم جستوجو کردم، دیدم آنها هم مثل ما اعضای خانوادهی پیامبر را نمیشناسند. بیشتر که کنجکاوی کردم فهمیدم میان اهل تشیع شخصیت مهم خانوادهی پیامبر حضرت فاطمه است و در میان اهل تسنن زنِ برجستهی خانوادهی پیامبر عایشه است و بقیهی زنان این خانواده اساساَ شناخته نشدهاند. این موضوع برای من نماد جالبی بود برای اینکه تأیید کند آن نگاه من را «که تاریخ اسلام از صافی مذاهب اسلامی گذشته است». یعنی ما از صافی شیعی تاریخ اسلام را گذراندیم و هر آن چیزی را که با آرمانها و نگاه و آموزههای شیعی تطبیق داشته شده تاریخ اسلام ما شده، و آنها هم تاریخ اسلام را از صافی اعتقادات مذهب تسنن گذراندهاند و آن شده تاریخ اسلام آنها. یک متنی از اهل تسنن میخواندم که بسیار مضحک بود. متنی بود دربارهی معاویه و علی که این دو را با هم مقایسه کرده بود و مدعی شده بود که هر دو بر صواب بودهاند. از این رو من دچار شگفتی شدم که چهطور ممکن است دو نفری که با هم در یک عصر زندهگی می کنند و با هم جنگ داشتهاند و مخالف هم هستند، ولی هر دو بر صواب هستند. پرسیدم چهطور چنین چیزی ممکن است؟ یا باید بگوییم یکی از این دو مشکل داشته یا هر دو مشکل داشتهاند، ولی نمیتوانیم بگوییم هر دو بر صواب بودهاند. از این رو متوجه شدم در آن مذهب اسلام هم چیزهای عجیبی وجود دارد که با تفکر انتقادی بههیچوجه همخوانی ندارد. آرامآرام به این نتیجه رسیدم که هر دو طرف (تشیع و تسنن) دستهای از شخصیتهای اساطیری ساخته اند. در طرف تشیع چهارده معصوم در طرف اهل تسنن هم صحابه که همهی آنها انسانهای بهشتی هستند و اساساَ هیچ نقد و انتقادی بر آنها وارد نیست و تمامی رفتار آنها موجّه است و ما بهعنوان مسلمان باید پکیجی از تاریخ اسلام را دربست قبول کنیم. آن طرف که آنها صحابه بودند، پس نقدی بر آنها وارد نیست و این طرف هم که اینها همه معصوم هستند و همه از یک نسلاند و به صورت پدر فرزندی منتقل شده است؛ گویی اینکه فضیلت اساساَ موروثی است؛ یعنی از پدر به فرزند فضیلت منتقل میشود و این برای من موجب شگفتی بود که مگر میشود، فضیلت هم موروثی باشد. این هم برای من یک پرسش جدی شد و نیازمند توضیح.
بنابراین، دیدم که اگر با نگاه انتقادی به تاریخ اسلام نگاه کنیم داستان بهکلی دگرگون میشود. در همین اثر (مشرکی در خانواده پیامبر) ما قولی از حضرت علی آوردیم که در باب رشادت پیامبر بود. ایشان میفرماید: در جنگها وقتی شعلهی جنگ برافروخته میشد ما در پُشت پیامبر پناه میگرفتیم. از ما ایراد گرفتهاند که مگر حضرت علی هم میترسیدند که پشت کسی پناه بگیرند! در تاریخ اسطورهاندیشانه درست است این بزرگان اساساَ نمیترسند. در اسطورهها قهرمانان ترسی ندارند ولی در جهان واقعی قهرمانان گاهی اوقات میترسند، گاهی اوقات میلغزند، خطا میکنند، تصمیمات اشتباه میگیرند. انسانها در موقعیتها به گونههای مختلف عمل میکنند: بر حسب توان، اراده، شخصیت و نگاه خوداَش و همهی این موارد در کنشهای آدمی دخیل است. ولی تاریخی که برای ما ارائه شده تاریخی کاملاً گزینشی است که شخصیتهایی را برجسته میکند. در داستان زینب دختر پیامبر چیزی که برای من فوقالعاده غمگین کننده بود و سخن علی شریعتی را بهتر فهمیدم که میگفت: «من از تاریخ بدم میآید».
در داستان زینب و ابوالعاص فهمیدم که آن چیزی که بهعنوان تاریخ به ما ارائه شده، دو شخصیت بزرگ و دو انسان والا را از ما پنهان نگه داشته است: زینب دختر بزرگ پیامبر بخش اعظم زندهگیاش فدای اسلام شده است. ولی ما مسلمانان او را نمیشناسیم. ابوالعاص یک شخصیت فوقالعاده اخلاقی و انسانی والا است اما در تاریخ اسلام گم شده است. از این ماجرا من به این فکر رسیدم که چه بسا در تاریخ انسانهای بزرگی بودهاند و پاک و والا زیستهاند اما منابع تاریخی بهکلّی آنها را از یاد بردهاند و ذکری از زندهگی شایستهی آنها نشده است و این بسیار غمگینکننده است که انسانهای والا با همهی دشواریها، والا زیستهاند ولی به جای آنکه آنها الگو بشوند، اصلاً بهکلی نامشان فراموش شده و گروهی دیگر نامشان مانده و برجسته شدهاند و چه بسا شایستهگیهایی به آنها نسبت داده شده که اساساً واجد آن شایستهگیها نبودهاند. از این منظر من سخن علی شریعتی را بهتر فهمیدم که میگفت من از تاریخ بدم می آید چون معتقد بود: تاریخ را عدهای خاص مینویسند؛ بهخصوص قدرتمندان و زورمندان مینویسند و جهان را بهگونهای دیگر به تصویر میکشند. تاریخ اسلامی که دو شخصیت برجسته را از ما دریغ کرده بهکلّی دچار مشکل است. زینب نه برای اهل تشیع مهم تلقی شده نه برای اهل تسنن؛چون هیچ نسبتی با شخصیتهای دینی آنها نداشته است. مثلاً زن عثمان و ابوبکر و عمر نبوده و از این طرف هم توسط اهل تشیع جدی گرفته نشده، چون احتمالاً زن علی نبوده، زن حسن نبوده، زن حسین نبوده و مغفول افتاده است. اما دختر پیامبر بوده و زندهگیاش فدای اسلام شده. او به این خاطر که دختر پیامبر است مورد حمله قرار میگیرد. از بالای شتر بر روی صخره میافتد. حامله بوده و فرزنداَش را از دست میدهد و لطمهای میخورد که باعث میشود از آن به بعد همیشه مریض باشد و در سیسالهگی هم به خاطر همان بیماری و همان واقعه میمیرد. در واقع مشرکین کینهی خود را نسبت به پیامبر به روی دختراَش زینب خالی میکنند و انتقام محمد (ص) را از دختراَش میگیرند من از شما عذرخواهی میکنم که نمیگویم محمد صلوات الله و علیه، چون میخواهم با هنجار زبانی سنتی سخن نگویم و با هنجار زبانی خوداَم سخن بگویم. من مشکلی با آن تعابیر ندارم. قصداَم خدای ناکرده بیاحترامی نیست.
بعد از جنگ بدر که مشرکین تعداد زیادی از بزرگانشان را از دست دادند و خونها به جوش آمده بود و قصد انتقام از پیامبر و مسلمانان را داشتند به سراغ دختران پیامبر میروند. دامادهای پیامبر را تحت فشار قرار میدهند که دختراناش را طلاق دهند و هر دختری که بخواهند به آنها میدهند. دو داماد دیگر که پسران ابولهب بودند -عتبه و عتیبه- آنها امالکلثوم و رقیه را طلاق میدهند. چرا ما اینها را نمیشناسیم؟ چرا این رنجهایی که اینها کشیدهاند به دلیل اینکه دختر پیامبر بودهاند، اساساً بهکلی از یاد تاریخ رفته و چرا ما مسلمانان از آن هیچ خبری نداریم؟ ابوالعاص یکی از ویژهگیهای بزرگ خوداَش را اینجا نشان میدهد و حاضر به طلاق زینب دختر پیامبر نمیشود. زمانی که زیاد اصرار میکنند تهدید میکند که اگر ادامه دهند با آنها وارد درگیری میشود. ابوالعاص مشرک یکی از فضیلتهای انسانی خود را نشان میدهد و حرمت، تعلق خاطر و عشق به همسراَش را به خاطر فشار دیگران نادیده نمیگیرد و میایستد و هزینه میدهد. بنابراین، شخصیتی مثل زینب که تحت فشار بوده و بعد هم به خاطر آسیبی که از مشرکین میبیند زندهگیاش کوتاه میشود و بقیهی عمراَش با درد و رنج همراه است؛ به دلیل اینکه در اجتماعات اینگونه مثل اجتماع عرب صدر اسلام، دانش پزشکی بسیار بسیار ضعیف بوده و دو گروه از آدمها بیشتر در خطر مرگ بودند: یکی کودکان و دیگری زنان. به دلیل ویژهگیهای خاص جسمانیشان اگر آسیب میدیدند؛ بهخصوص اگر حامله بودند و سقط جنین میکردند بهشدّت در معرض خطر بودند و معمولاً زنانی که این لطمه را میدیدند زندهگیشان بهکلی به خطر میافتاد و زینب، همین قصه برایش رُخ میدهد. خود این قصه نشان میدهد آن چیزی که به نام تاریخ اسلام به ما ارائه شده است، در واقع نگاه دقیقِ محققانه و عالمانهای از تاریخ اسلام نیست. تاریخ تحریف شدهای از اسلام است. کل آنچه به نام تاریخ اسلام به ما ارائه شده تحریف تاریخ اسلام است. من خاطرهای را بیان کنم: روزی هیأتی از من دعوت کرد که برایشان دربارهی تاریخ اسلام صحبت کنم. من قبول کردم اما به یک شرط، گفتم اگر من بخواهم دربارهی تاریخ اسلام صحبت کنم و وسط این جلسات چیزی بگویم که یکی از میان جمع بلند شود و بگوید تو داری مقدسات ما را زیر سؤال میبری، آیا شما بهعنوان دعوت کننده من جلویش میایستی یا نه؟ گفت خیر. نمیایستم. من هم گفتم ممنون. دعوت شما را قبول نمیکنم. ماجرا تا این حد جدی است.
چیزهایی که بهعنوان مقدسات به ما ارائه شده اساساَ تحریف تاریخ اسلام است. اگر بخواهیم تاریخ اسلام را فارغ از آنچه رسماً و سنّتاً به ما گفته شده و بر اساس منابع معتبر اسلامی بخواهیم توضیح دهیم، ممکن است تکفیر شویم و تمام موقعیتهای اجتماعیمان را از دست بدهیم و حتا بهعنوان کسی که در حال جنگ با دین خداست معرفی شویم. از این رو، مسأله تا این حد حاد و جدی است. بنابراین، آنچه بهعنوان تاریخ اسلام به ما عرضه شده تاریخ اسلام نیست. گزینشی از تاریخ اسلام است که بر مبنای دستگاههای اعتقادی معینی عرضه شده. از این رو بنده معتقداَم برای اینکه تاریخ اسلام را بشناسیم باید از نو شروع کنیم و محققانه دربارهی تاریخ اسلام صحبت کنیم.
مثالی بزنم دربارهی همین کار. مواردی مربوط به زینب دختر پیامبر بوده و تشیع منتسب کرده به حضرت فاطمه. مثلاً داستان سقط شدن فرزند که تشیع برای برانگیختن دشمنی و مخالفت با تسنن داستانی ساختهاند و آن خوردن درب به پهلوی حضرت فاطمه است که بسیاری از بزرگان معاصر شیعی آن را افسانه میدانند. هرچند که مورد حمله و توهینهای شدید واقع میشوند. علامه فضل الله رهبر شیعیان لبنان گفته بود این داستان ساختهگی است و اصلاً عرب خانههایشان درب نداشته که بخورد به پهلوی کسی و باب به معنای در نیست به معنای مدخل است. من عکسی از غار حرا دیدم که بر رویش نوشته بودند باب غار، در حالی که نه این طرف غار در داشت نه آن طرفاش. اگر بخواهیم بهطور دقیق وارد بحثهای تاریخی بشویم خیلی از حرفها امکان گفتن ندارد. در فضای اعتقادی رسمی و سنتی مایهی تکفیر مورخ را فراهم میکند. مگر علی شریعتی به خاطر اسلامشناسیاش بهشدت زیر سؤال نرفت و تکفیر نشد. آیت الله کاشف الغطاء میگوید چیزی وجود داشته به نام مروت عربی که به آنها اجازه نمیداده با یک زن چنین برخورد کنند، آن هم جلوی شوهراش و بعد هم حضرت علی چیزی نگفته و خاموش مانده؟! در واقع، این امور آنچنان مقدس شده که شما امکان بحث و گفتوگو راجع به آنها را ندارید و مورد تکفیر قرار میگیرید. اگر بگویی اینها معتبر هستند یا آنها معتبر نیستند. در مورد تاریخ تشیع همین قصه هست. در مورد نهضت عاشورا همین قصه هست. در مورد ماجرای سقیفه هم همین قصه هست. در واقع، ما یک تاریخ شیعی ساختهایم و آنها هم یک تاریخ سنی ساختهاند که هر دو مقدس هستند وکسی هم حق ندارد از این تاریخ گزینشی عبور کند و یک تاریخ محققانه بنویسد.
من برای این کار دو هیجان داشتم: یکی اینکه احساس میکردم یک کشف بزرگ کردهام و زندگی ابوالعاص و زینب را کشف کردهام و مثل هر آدم مکتشفی میخواستم بدوم و به دیگران اعلام کنم و نیز یک هیجان منفی داشتم که آیا اصلاً اجازه میدهند که چنین کاری منتشر شود؟ اصلاَ اجازه میدهند با این نام منتشر شود؟ از این رو، یک بخشهایی از ماجرا را من نتوانستم بگویم، از ترس اینکه مبادا اصل داستان را نتوانیم بگوییم. مثلاً یک بخشاش آنجاست که پیامبر وقتی میشنود که به زینب حمله شده و از شتر افتاده و فرزنداَش را از دست داده، بهشدت عصبانی میشود و دستور میدهد و گروهی را مأمور میکند که بروند عاملین را دستگیر کنند و آنها را بسوزانند. بعد از مدتی که آرام میشوند از این خشم شدید پشیمان میشوند و یک نفر را میفرستند که به آنها بگوید فقط عاملین را بکشند. ما نتوانستیم این را بنویسیم برای اینکه در تصور سنّتی دینی نمیتوانیم بگوییم پیامبر این همه احساساتی و خشمگین شد. مگر میشود که پیامبر عصبانی شود و بر خویشتن و نفس خود تسلط نداشته باشد و چنین چیزی بگوید و بعد هم پشیمان شود. یا مثلاً زینب که میخواهد برود مدینه، پیامبر یکی دو نفر را میفرستد که یکی از آن دو زید بن حارثه بود و اینها میآیند تا نزدیکیهای مکه و قرار میشود که شب مهاجرت کنند و وقتی که زینب میرسد زید به زینب میگوید سوار شو تا من هم پشت تو سوار شوم؛ روی یک شتر. زینب میگوید نه اول تو سوار شو و من پشت تو سوار شوم و دو نفری سوار میشوند روی یک شتر و از مکّه تا مدینه را سفر میکنند. باز ما نگران بودیم که این مطلب را بنویسیم یا ننویسیم. دختر پیامبر با یک مرد نامحرم سوار یک شتر شدند و شبانه از مکه به مدینه رفتند. الان با اتوبوس میرویم چهار ساعت یا بیشتر طول میکشد. با نگاه فقهی دو نامحرم نمیتوانند در یک اتاق با هم باشند. لااقل دری باید باز باشد که اسلام به خطر نیفتد. چهطور سوار شتر شدند و شبانه از مکه رفتند به مدینه. ما این را چهکار کنیم؟ آن هم دختر پیامبر نه یک فرد عادی. اگر ما تاریخ اسلام را آنگونه که منابع میگویند، بخواهیم مورد تحقیق قرار دهیم اسلام چیزی دیگر میشود. ما برای اینکه اصل بحث و داستان زینب و ابوالعاص منتشر شود این جاها را درز گرفتیم. من کتابی سادهتر دارم که در آن آقای فرامرز رفیعپور را نقد کردیم. یک سال است در ارشاد گیر کرده و مجوز نگرفته است. یک کار دیگر راجع به عزاداری عاشورا داریم و ده سال است منتشر نشده است. کتاب، در واقع تحقیقی بوده که برای وزارت ارشاد دولت خاتمی انجام دادیم. در دورهی آقای احمدینژاد که مجوز نگرفته و گفتهاند از کتاب صد و هشتاد صفحهای، پنجاه صفحهی آن حذف شود. در دورهی آقای روحانی یک دوره رد شده دوباره پیگیری کردیم و چانه می زنیم که با حذفیاتی دستکم اصل بحث را چاپ کنیم؛ آن هم بعد از ده سال. هنوز هم سرنوشتاش معلوم نیست. یکی از بختهای من این بوده که کتاب مشرکی در خانواده پیامبر را در اختیار آقای دکتر عبدالکریمی قرار دادم و اگر ایشان نبودند امکان نداشت که این کتاب منتشر شود یا اگر منتشر میشد با نام دیگری و بهگونهی دیگری و یحتمل با محتوای دیگری منتشر میشد. از این رو، آقای عبدالکریمی غیر از این که در بازنویسی نهایی کار نقش داشتند و اثر را متحول کردند و من به این خاطر اصرار کردم که حتماَ باید اسمشان باشد، اگر ایشان نبودند کتاب چندان بخت انتشار نمییافت.
من بحثام را با چند نکته جمعبندی میکنم. فکر میکنم آن چیزی که به نام اسلام به ما عرضه شده از صافیهای گوناگون گذشته و یک چیز کج و معوجی به نام اسلام عرضه شده به قول آن شاعر:
بس که ببستند بر او برگ و ساز/ گر تو ببینی نشناسیش باز
یک چیزی از اسلام عرضه شده که با اسلام صدر متفاوت است. قرآن بهدرستی روحانیون زمانه ی خودش را زیر سؤال برده و میگوید شما کلام خدا را تحریف میکنید: «یحرفون فی الکلام». نه تنها کلام خدا در برداشتها و تفسیرها و ترجمهها تحریف شده که کل تاریخ اسلام تحریف شده و چهرهی کاملاً متفاوتی از اسلام به ما ارائه شده. پس یکی از صافیها صافی اندیشهی فرقهای است؛ یعنی تاریخ اسلام و خود اسلام از صافی اندیشهی فرقهای عبور کرده. اسلام موجود اسلام فرقهگرایانه است. بنابراین، ما اسلام را همیشه از عینک این فرقهها دیدهایم و برای اینکه اسلام را بشناسیم باید از این صافیها بگذریم. همچنین اسلام از صافی فقه اسلامی عبور کرده یعنی اسلام از عینک فقهی دیده میشود. در همین داستان یکی از مشکلات ما این بود که زینب مسلمان شده و همسراَش ابوالعاص مشرک است و بعد اینها کنار هم زندهگی میکنند. مگر نه اینکه اینها بر هم حرام هستند؟ نکتهی دیگر اینکه وقتی ابوالعاص اسیر میشود پیامبر با او یک شرط میگذارد: نگاه فقهی این است که تو حتماً باید زینب را بفرستی به مدینه. ولی وقتی بیشتر مطالعه کردیم نکتهی جالب این بود که هیچ آیهای در قرآن نداریم که بگوید زن و مردی که پیش از اسلام با هم ازدواج کردهاند و یکی مسلمان شده حتماَ باید از دیگری جدا شود. اصلاً چنین آیهای وجود ندارد. دقیقتر که بررسی کردیم متوجه شدیم پیامبر به ابوالعاص که در جنگ بدر اسیر شده بود نگفته آزاداَت میکنم ولی رفتی مکه باید دخترام را بفرستی مدینه. بههیچ وجه چنین نمیکند بلکه به او میگوید وقتی رفتی مکّه زینب را مخیّر کن در آمدن به مدینه یا ماندن در مکّه؛ یعنی پیامبر چنین نیست که دو نفر را از هم جدا کند. ولی نگاه فقهی میگوید باید جدا شوند و بعداَ اگر خواستند زندهگی کنند دوباره اینها را به عقد هم در آورند. صافی دیگر که ترجمهی قرآن از آن گذشته کلام شیعی و سنی است؛ یعنی دستگاه اعتقادی شیعی و سنی که هر یک، یک نظام اعتقادی ساخته و الآن که از اسلام صحبت میکنیم از آن صافی صحبت می کنیم. یک چیز شگفتانگیز که وقتی فهمیدم برق از سرم پرید. دیدم که آیات قرآن را اعتقادی ترجمه میکنند گویا خود خدا هم نمیدانسته چه میخواهد بگوید! اگر معتقدیم اینها سخنان خداست باید درست ترجمه کنیم نه اینکه اعتقاداتمان را به متن تحمیل کنیم. مثلاً قرآن میگوید آذر پدر ابراهیم است اما اکثر ترجمهها میگویند ناپدری، عمو، سرپرست. آیتالله مکارم شیرازی آیات مربوط به استغفار پیامبر را به گونهای خیلی عجیب ترجمه کرده. مثلاً آیات ابتدایی سورهی فتح را ایشان چنان ترجمه کرده که گویی خداوند به پیامبر میگوید از گناهان گذشته و آیندهات که به تو نسبت داده شده استغفار کن. به نظر شما انسان عاقل از گناه نکرده که به او نسبت دادهاند باید استغفار کند؟ این که استغفار ندارد؛ یعنی ترجمهی آیات قرآن از دستگاه اعتقادی میگذرد و ترجمه می شود. در اکثر ترجمهها «یتوفی» را ترجمه میکنند به «روح تو را قبض کردیم». روح یک امر مجردی است در انسان. در این دستگاه اعتقادی، یتوفی ترجمه میشود به روح کسی را گرفتن، در حالی که کلمهی روح در قرآن هرگز به این معنا وجود ندارد. در قرآن پیدا نمیکنی که بگوید روح یک امر مجردی است که وقتی ما مردیم از ما جدا میشود. بههیچ وجه چنین تعبیری از روح در قرآن وجود ندارد. از این رو، حتا ترجمههای قرآن هم از صافی دستگاههای اعتقادی عبور میکند. همهی این حرفها برای این است که یکبار دیگر برویم سراغ اسلام و تاریخ اسلام را بخوانیم. اگر میخواهیم از اسلام موروثی فاصله بگیریم و اگر میخواهیم به اسلام پیامبر نزدیک شویم، باید از اسلامی که رسماً و سنتاً به ما عرضه میشود فاصله بگیریم و اسلامشناسی را آرامآرام بهعنوان یک مسلمان در حد خودمان آغاز کنیم. والسلام.
*متن سخنرانی در باب کتاب «مشرکی در خانواده پیامبر» در پانزدهمین جلسه از سلسله نشستهای گفتار و اندیشه، دفتر حزب اتحاد ملت ایران اسلامی، منطقه فارس، شیراز، شهریور ۹۶