سلبریتیزه شدن روشنفکران و مابقی قضایا

گفت وگو با مقصود فراستخواه

با توجه به نوع کنشگری روشنفکران، آیا می‌توانیم در ارزیابی جایگاه انها بگوییم که جامعه ما بحران مرجعیت روشنفکری مواجه شده است؛ چه اتفاقی در جامعه افتاده که هنرمندان و ورزشکاران جای روشنفکران را گرفته‌اند؟

 به نظرم بله این بحران وجود دارد. اما چرا؟  بحران روشنفکری از  زمینه ها و مگاترندها یا کلان روندهایی ناشی شده است . یکی غلبه منطق وایدئولوژی بازار است. یعنی عرضه و تقاضایی شدن همه چیز. فضای اجتماعی ما زیر بلیت عرضه و تقاضا رفته است و زندگی ما بیشتر تحت سیطره عرضه و تقاضاست. دوم کالایی شدن. همه چیز ارزش کالایی دارد. سوم جهانی شدن، چهارم فناوری اطلاعات و ارتباطات (ICT)، اینها کلان‌روندهاست که زمینه‌ساز بحران شده است. پنجم رسانه‌ای شدن؛ در گذشته جهان بود و رسانه‌ هایی،  اما الان جهانْ رسانه‌ای شده است. ششم شبکه‌های اجتماعی  وهفتم عصر  شتاب است. هشتم  انبوه شدن، مسئله انبوهگی. این‌ها به نظرم کلان‌روندهاست. هر کدام از اینها داستان مفصلی دارد. بعد از اینها نوبت می‌رسد به دگرگونی‌های فرهنگی- اجتماعی که منشأ بحران روشنفکری شده است ؛ اولی اوقات فراغت است. زندگی امروز خیلی بیش از گذشته  اوقات فراغتی شده است چون ساختار کار و نظام تحصیلی عوض شده و دگرگونی‌هایی که به وجود آمده  است که اوقات فراغت را پراهمیت‌تر کرده است اوقات فراغت بخش بزرگی از زندگی امروز است. در گذشته بچه‌ها کمی که بزرگ می‌شدند در خانه با پدرشان شروع به کار می‌کردند. الان تحصیلات فرصت بزرگی است و اوقات فراغت به وجود می‌آید. همینطور تکنولوژی مثلا گاهی در اتوبان‌ها می‌بینم مردم می‌خواهند به سرعت به خانه برسند اما کاری برای انجام ندارند و اوقات فراغت به میان می آید. دوم اهمیت یافتن سبک زندگی، بگذار تا زندگی کنم. در واقع این هم قدری از ناکارآمدی سیاست است. اینکه گروه‌های اجتماعی می‌خواهند خودشان را عیان و بیان کنند (خودابرازی) سبک زندگی ، سیاست را درسایه قرار داده است  به دلیل اینکه سیاست ناکارآمد و پرهزینه شده، در جامعه‌ای که سیاست پرهزینه، ناکارآمد، ناپایدار و هم بی‌ثمر و بی‌حاصل شود، خیلی وقت‌ها مردم حس می‌کنند سیاست برایشان حاصل چندانی ندارد و درنتیجه سبک زندگی اهمیت پیدا کند. سوم سرمایه‌داری فرهنگی است. چهارم مصرف‌گرایی جدید است. حتی می‌بینید پدر و مادرها کلاس زبان آلمانی بچه‌هایشان را مصرف می‌کنند.  یعنی بچه‌هایشان را به کلاس‌های جدید می‌فرستند تا آن مطلوبیت های نمادین را به دست آورند . پنجم صنعت فرهنگ است، آن فرهنگ والا وفرهنگ الیت،  تحت الشعاع فرهنگ بازاری شده است. ششم مک‌دونالدی شدن همه چیز و هفتم غلبه منفعت‌گرایی جدید است. منفعت و سود بر حقیقت وزیبایی وفضیلت سیطره پیدا کرده است و در حالت کلی دنیویت و رفاه و سرگرمی خیلی اهمیت پیدا کرده و لذت ها و حس‌های آنی. حالا این را در نظر بگیرید که کلانشهرهای امروزی به تعبیر زیمل حیات ذهنی وضعیت راحتی ندارد ودرهم شکسته است و خیلی حوصله شنیدن از الیت روشنفکری ندارد پس این هم شد هشتمین تغییر فرهنگی واجتماعی . حالا به آن کلان روندهای هشت گانه و این تغییرات هشتگانه فرهنگی اجتماعی، منتقل می شویم به تحولاتی که در سپهر معرفتی زمانه اتفاق می‌افتد. نخست اینکه حس پنهان پوچی است که براساس مطالعاتی که دارم  کم و بیش بر افکار سایه انداخته است. حس مبهمی از بیهودگی و نابحقی امور این جهان. شما به عنوان یک جوان حس می‌کنید امور این جهان خیلی نابحق و بیهوده و الابختکی است و نابرابری‌ها و خشونت را می‌بینید. عمق و ابعاد شرارت بشر را می‌بینید، اتفاقاتی که در سطح منطقه و جهان می‌افتد اینها در معناداری جهان و نیز در کُنده بشریت ، تردید ایجاد می‌کند.  مثل اینکه این کنده بشریت به تعبیر کانت کج است و اینکه خوشبختی و بدبختی تصادفی است. می‌بینید یکی تصادفاً بدبخت یا خوشبخت است. ممکن است بنده و شما به زیست خود و بودن خویش در این عالم  معنا بدهیم اما همه شاید به این آسانی نتوانند . وجود شکاف‌ها و نابرابری‌ها و استیصالی که گروه‌های اجتماعی دارند ، مجموعه اینها،  برای خیلی‌ها جهانی ترسیم می‌کند که «کی به کیه» است و در نتیجه وضعیت سوژه‌گی بشر رنگ می‌بازد یعنی فلسفه روشنگری کمرنگ می‌شود. زمانی دکارت می‌گفت می‌اندیشم پس هستم، یعنی سوژگی. یا کانت می‌گفت ای انسان دلیری دانستن داشته باشد چون می‌گفتند اگر به دانایی وعقلانیت و آگاهی جدید برسیم بدانیم همه چیز حل است. امروزه اما  این امر تا حدودی رنگ باخته و نتیجه‌اش می‌شود حس درماندگی سوژه یعنی شما به عنوان سوژه این حس کافی را ندارید که می‌توانید دنیا را درست کنید. به نظرم اولین شوکی که وارد کرد مارکس بود که گفت اینطور نیست که ما می‌اندیشیم و زندگی می‌کنیم، بلکه زندگی می‌کنیم و بعد می‌اندیشیم. ایشان می‌گوید مناسبات تولید است که برای شما فکر و فرهنگ ایجاد می‌کند که انقلاب بزرگی بود. یکی از شوک‌های مهم مارکس این بود، اینطور نیست که همینطور فکر کنیم و دنیا را بسازیم. می‌خواهم به اینجا برسم که چطور یک ستاره سینما یا ورزش که عایدات عجیب وغریبی هم دارد برای مردم اهمیتی بیش از روشنفکر جدی  پیدا می‌کند. چون سوژه درمانده شده است. انسان‌ها سوژه‌های فرتوت و خسته‌ای شده‌اند.

*و در عین حال روشنفکران خسته‌تر.

بله دقیقاً. خود روشنفکران نیز سوژه های خسته ای شده اند  به  استیصال و ناکارآمدی خود واقف شده اند . دشواری بهبود عالم و مواجهه با شرارت آنها را از پای انداخته است. ببینید یکی بازگشت جریان عاطفه و هیجان به جهان ماست. جامعه‌شناسی معرفت وبر در اواخر قرن نوزده گفت دنیا وارد جریانی شده است که عقلانیت جلو می‌رود، عاطفه حاشیه می‌شود. در قرن ۱۹ این را می‌گوید. از افسون‌زدایی می‌شود. وبر می‌گوید عقلانیت، جریان اصلی دنیای جدید ست و روزبه‌رو جلو می‌گوید و دنیا پیشرفت جریان عقلانیت است و مرتب عاطفه و هیجان به حاشیه می‌رود همان بحث افسون‌زدایی و راززدایی. اما الان وضعیتی به وجود آمده که می‌شود گفت بازگشت جریان عاطفه .  فکر می‌ شد که به صورت خطی عقل می‌آید و  احساسات و عاطفه کم می‌شود. در جوانی ما باور کرده بودیم که عقلانیت می آید وجریان اصلی است ولی الان در مقابل، شاهد واکنشی ناخودآگاه در برابر غلبه جریان عقلانی هستیم و جریان عاطفی بازگشت پیدا می‌کند. به این ژانر می‌توانم ژانر بازگشت بگویم. بازگشت خیلی چیزهای دیگری که تصور می شد تمام شده است. اگر وبر الان از قبر برخیزد شگفت زده می شود. تصور می‌شد جهانی یکسره عقلانی  درست شود الان جهان می‌گوید من نمی‌خواهم تا این حد عقلانی باشم، می‌خواهم  مقدار زیادی هم غیرعقلانی باشم.

از همین بازگشت ها یکی هم بازگشت اسطوره است، ما احساس کمبود اسطوره را پنهان می‌کنیم. به نظرم ما سعی می‌کنیم پنهان کنیم که کمبود اسطوره داریم یعنی مرتب  ادای عقلانیت درمی‌آوریم  وپز عقلانیت می دهیم اما مردم می‌خواهند  مقدار زیادی غیر عقلانی باشند ، اسطوره داشته باشند فکر می شد دوره اسطوره تمام شده و دوره عقلانیت و علم است اما الان بازگشت پیدا می‌کند. بازگشت قهرمانان و کاریزما. از سوی دیگر شاهد خودشیفتگی جدید بشر هستیم؛ یعنی سیستم‌ها آنقدر بر حیات فردی شما سیطره دارند که شما در مقابل این همه سیطره، می‌خواهید خودتان را اثبات کنید در نتیجه خودشیفتگی جدید بخش مهمی از سپهر معرفتی زمانه شده است. این‌ها تحول  در سپهر معرفتی زمانه اند  اما به اینها   تحولات گفتمانی و پارادیمی را هم اضافه کنید.

مثلاً گفتمان پایان تاریخ و گفتمان پایان ایدئولوژی و شیفت پسامدرن و نیز  تحولات نسلی را درنظر بگیرید همه سبب تحولات گفتمانی می شود که به بحران روشنفکری می انجامد. اخیراً در مورد نسل‌های جدید که در جامعه ایران به وجود آمده است تحقیق می‌کردم ومتوجه شدم نسل وای (Y )و نسل  زد (Z) چه ویژگی های عجیب وغریبی دارد.  از سوی دیگر جامعه هم نمایشی شده است  که به تعبیر گای دو بور  که در آن دیگر «می‌اندیشم پس هستم» نیست بلکه«دیده می‌شوم پس هستم». جامعه‌ای است که می‌خواهد ویژوالایز بشود اینکه دیده می‌شوم مهم است. این چهار عمل یعنی کلان روندها ، تغییرات فرهنگی واجتماعی ، تحول در سپهر معرفتی و تحولات گفتمانی و پارادایمی  سبب می‌شوند در حیات اجتماعی من و شما یک رشته  تغییرات کارکردی اتفاق می‌افتد.

اولین آن کارکردهای نوپدید ارتباطی است. در گذشته در اجتماع جمع می‌شدیم، گفت‌وگو می‌کردیم، فرصت گفتگوهای جدی رخ می‌داد ولی الان لایک و فالوور و هشتک و ترند کردن هشتگ‌ها و کمپین ها به وجود آمده است. اصلاً کارکرد حیات اجتماعی ما عوض شده است این‌ها بازتاب‌های حس یک ذهن بی‌خانمان است. کسی که لایک می‌کند در حقیقت به طور ناخودآگاه حسی از بی خانمانی دارد و  می‌ کوشد خودش را با این لایک کردن اثبات کند. فردی که احساس می‌کند ذهن بی‌خانمانی دراین عالم است تنها راه برای ابراز خودش سبک زندگی و لایک و هشتگ است. از دیگر تغییرات کارکردی در حیات اجتماعی مسئله مد و فشن است، کارکرد شومنی است؛ الان کارکرد شومنی مهم است کسی که می‌تواند شوینگ بکند و  اجرا کند. اجازه دهید بگویم ارائه. الان شما می‌گویید می‌خواهم درس را ارائه کنم ، الان تدریس نیست ارائه درس است. اجرا مهم است. سلبریت یعنی همین اجرا به جای کنش خودآگاه.  یک زمانی اکشن و عمل اجتماعی جدی مهم بود. شما می‌گفتید من می‌خواهم کنش خودآگاه داشته باشم الان می‌گویید این مهم نیست ، اسپانسر داشته باش و اجرا کن! سخنرانی را اجرا کن.

الان در دانشگاه‌ها نیز مقاله های  ISI  بخشی از همین اجرا وارائه است ونه آفرینش جدی دانش ومعنا.  با ترفندهایی مقالات را  اجرا می‌کنید. برای اینکه رزومه‌ام را تنظیم کنم و مقاله‌ها را پیوست کنم و برای شما بفرستم و شما در هیات ممیزه برای من ارتقا دهید. پس کارکرد های حیات اجتماعی عوض شده. ابن سینا یا زکریای رازی و پاستور تحقیق می‌کردند ، علم ورزی می کردند و نه اجرای علم.  زندگی سیاسی هم اینطور است یعنی سیاست، کارناوالی شده است

در این جامعه پروپاگاند اهمیت پیدا کرده  و همه چیز نمایشی شده است. شما می‌توانید نمایشی از کمپین انتخاباتی داشته باشد.  همچنین کارکرد فان اهمیت یافته است ، لحظه حال  و «move on  » مهم شده است ، یعنی کسی که وارد حوزه سیاست می‌شود الان خیلی حوصله ندارد خیلی جدی با مسئله درگیر شود و می‌خواهد چیزی را سریع جلو ببرد و تأثیر بگذارد. مجموع اینها  به تبعات وپیامدهایی منجر شده است

*این پیامدها چیست؟

یکی از این پیامدها نئوپراگماتیسم است. یعنی امر اقتضایی مهم شده است. یعنی پیشامد و بازی. هر چه پیش آید .  بنیان‌ها رنگ باخته است. وقتی می‌گویید مرجعیت روشنفکری در فرهنگ و سیاست دچار مشکل شده است علتش این است که بنیان ها دچار مشکل شده است. مرجعیت مبتنی بر یک رشته بنیان هاست. مثلاً حقیقت. فضیلت، عدالت، سعادت، سعادت به معنی شادی فاخر خودآگاه و اصیل. اگر این بنیان‌ها رنگ ببازد، امر اقتضایی اهمیت پیدا کند، هر چه اقتضا می‌کند، هر چه مفید شود و نتیجه دهد، و گاهی از این به آمریکایی شدن فرهنگ و سیاست و زندگی و ترامپی شدن سیاست تعبیر می شود. ، پدیده ترامپی شدن سیاست در آمریکا بخشی از این داستان است. پدربزرگ ترامپ از آلمان به آمریکا آمده و آرایشگاه و کاباره راه انداخت و بعد به بخش مسکن رفتند و به خاطر جنگ جهانی و تغییراتی که در بخش مسکن بود و با زدوبندها، امپراتوری  ترامپ به وجود آمده و سوار بر  رویای آمریکایی و ناسیونالیسم آمریکایی شد، و ازتوی انتخابات و دموکراسی بیرون آمد چون دموکراسی نیز بدترین شیوه حکومت است که بهتر از آن پیدا نشده است و اگر هم شیوه هایش معین باشد نتایجش معلوم نیست.

از دیگر تغییرات کارکردی در حیات اجتماعی ما  سیطره برندها بر زندگی ما و نیز  اشکال جدید پوپولیسم است .  شکل‌های تازه پوپولیسم بر زندگی ما سایه می‌اندازد . از سوی دیگر  یک نوع از خودبیگانگی در دنیای امروز وجود دارد، زمانی فوئر باخ می گفت خودبیگانگی انسان سبب می شود  کمالات وارزش هایی  را که باید در خودش جست‌وجو کند ، در آسمان ترسیم  می کند و آن را می‌پرستد. الان به جای آسمان بزرگ کائناتی که کمالات خودمان را در آنجا ترسیم کنیم و بپرستیم، در آسمانی دنیوی پر از ستاره‌ها ترسیم می کنیم واین بت پرستی مدرن ماست، ستاره‌ها مطرح می‌شود نگونبخت مردمانی که دچار ازخودبیگانگی عمیقی هستند تمام ارزش های گمشده خود را در همین ستاره‌ها دنبال می کنند و با اینها خودشان را اثبات می‌کنند .  در جامعه امروز  به تعبیر هرویو لژه ، نسیان جمعی وجود دارد،‌ یعنی بشر نسبت به یکسری ارزش‌ها دچار نسیان جمعی شده  ایم.  انگار به طور جمعی تبانی کرده‌ایم که در مورد ارزش‌ها فکر نکنیم و این نسیان جمعی ، این واکنش را دارد که دنبال حافظه‌های کوچک و خرد هستیم. یک ستاره برایش حافظه ایجاد می‌کند و با این حافظه زندگی می‌کند.  چون دچار نسیان جمعی است .  امر موقت اهمیت پیدا می‌کند و هنجارهای موقت. هر کدام از سلبریتی‌هایی که در ایران مرجعیت پیدا کرده‌اند در فضاهای موقتی به وجود می‌آیند و در دوره موقتی کار خودشان را می‌کنند و سیاست به معنای کنش پیگیر و ادامه‌دار جایش را به فضاها و هنجارهای موقت داده است و از اینجاست که چهره‌ها به جای کنشگرها آمده‌اند. زمانی کنشگرهایی  بود که منتقدان جدی بودند الان به جایشان چهره‌ها آمده است، به جای اندیشه‌های والا، شاهد انبوهه و غوغا هستیم. همان بحث که گفتم انبوه‌گی و غلبه فرهنگ پاپ بر فرهنگ والا.

به نظرم نتیجه این شده که الان به جای اینکه شاهد کنش‌های روشنفکرانه و عمیق سیاسی باشید شاهد سلبریزه شدن سیاست و فرهنگ و دانشگاه و حتی روشنفکری هستیم. برخی از این جماعت سیاسی و روشنفکری نیز اتفاقا ستاره بازی در می آورند و ادا واطوار سلبریتی کم وبیش از خود نشان می دهند  و در روزنامه ها ومحافل وشبکه ها دست وپا می زنند تا حس مبهم بحران را بر خود هموار سازند.

*به نظر می‌رسد انزوای روشنفکری یا عقلانیت، معلول یکسری تحولات است که در جامعه رخ داده. بیایید موضوع را از آخر به اول بخوانیم چرا روشنفکران در این مشکلات جای خود را به سلبریتی ها داده است و یا شاید این مشکلات نتیجه غفلت روشنفکران بوده است؟

کاملاً همینطور است. علتها را گفتم برای توضیح موضوع وگرنه رافع مسؤولیت روشنفکران نمی شود. حالا شما می فرمایید روشنفکران جای خود را به سلبریتی ها داده، ولی مصیبت از این هم بزرگتره، زیرا عرض کردم طیفی از روشنفکرانْ، خود سلبریتیزه شده اند .

*با توجه به اینکه روشنفکرها را خودآگاه جامعه می‌دانیم یعنی جایی که جامعه آنقدر لخت شده که به سیاست و دموکراسی و عدالت فکر کند روشنفکر خودآگاه است که مدام به ما یادآوری می‌کند این مفاهیم ارزشی است و الان که در بن‌بستی از زندگی لحظه‌ای هستیم جایگاه روشنفکرها کجاست؟

کاملاً درست است ضعف روشنفکری و ناکارآمدی روشنفکری را نشان می‌دهد منتها طبیعی است که آن هم باید خوب تحلیل شود. صعوبت سفر تاریخی جامعه ایران و دشواری تغییرات در جامعه ایران سبب شده روشنفکران نتوانند از پس این دشواری‌ها بربیایند. به قول پروین:

گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می‌روی

گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست

راه تغییر در ایران خیلی ناهموار است. اگر روشنفکر را به درستی واسطه تغییر تلقی می‌کنید راه خیلی سخت است و روشنفکران هم دچار استیصال شده‌اند اما به معنی رفع مسئولیت از روشنفکر نیست چون انتظار می رود کنشگر خودآگاه وخودراهبر باشد. البته به نظر من تاحدی هم باید بر‌گردیم به تجدیدنظر کردن در تعریف های سابق ومرسوم روشنفکر و کنشگر. گویا قدری درباره روشنفکر و کنشگر و مبارز سیاسی مبالغه شده بود یعنی اینها زیاده از حد قهرمان شده بودند، تصور می شد روشنفکران همه چیزدان هستند و فکر جهانشمولی دارند و در نتیجه راه‌حل‌های بزرگی ونسخه های معجزه آسایی  برای بشریت دارند. زمانی از  پیامبران در عهد کهن معجزه می خواستند  و ما هم از روشنفکران خویش.  گویا اساساً خیلی روی روشنفکران حساب کرده بودیم و الان زمانه و تغییرات اجتماعی به ما نشان می‌دهد که برآوردهای ما خیال انگیز ودور از واقع بود و  باید تعریف مجددی از روشنفکر داشته باشیم.

*به نظر می‌رسد در این زمانه بیرون بودگی زندگی روشنفکری وجود دارد اگر زمانی روشنفکر را میان انبوهی از کتاب‌ها و دور از دسترس می‌دیدیم الان به کمک رسانه‌ها و فضای مجازی و اصل ارتباطات زندگی خصوصی ما به نوعی بیرون گذاشته شده و بیشتر با ابعاد و قوت و ضعف اینها آشنا شده که تصور می‌کنیم همه‌دان نبودند.

در واقع جامعه  ضعف افکار وایدئولوژی های ما را برملا کرده است. آن کلان روندها و تغییرات فرهنگی اجتماعی و تحول در سپهر معرفتی و تحولات  گفتمانی  وتغییرات کارکردی نیز کار خود را کرده است و همه دست هم داده اند و زمانه عسرت وغربت روشنفکری را رقم زده است. الان وقتی گفته می‌شود روشنفکر یعنی کنشگری کمتر جهانشمول و بیشتر محلی‌. ادوارد سعید تعریفی از روشنفکر کرده بود که در روشنفکر عنصری آماتور وجود دارد یعنی موجودی است که حرفه‌ای نیست، موجود آماتور است که با درگیرشدن با مسائل یا ایجاد مسأله و به عبارت دیگر مسأله مند کرد زندگی مناسبات   وفرهنگ، تبدیل به روشنفکر می‌شود . در این میان امروزه  گویا تجربه‌های زیسته این دوران و گشایش‌ها و تحولاتی که اتفاق می‌افتد سبب شده احساس می‌کنیم تعریف مجددی از روشنفکر داشته باشیم. روشنفکر کسی است که با یک مسئله خاص می‌خواهد درگیر شود مثلاً می‌گوید من می‌خواهم با خشونت درگیر شوم و به شکل تخصصی‌تر یا میان تخصصی درباره ریزگردها درگیر می‌شود و کار می‌کند یا درباره کیفیت زندگی، آسیب اجتماعی خاصی کار می‌کند و در آن حوزه تولید معنا و آگاهی و عمل و ارتباط می‌کند. نقد قدرت ونقد سنت  ونقد مقبولات ومرسومات می کند. چیزی که هست الان با گسست های پارادایمی وکلان روندها وتحولاتی که قبلا باختصار عرض کردم ، کنش روشنفکرانه و سیاسی با بحران مواجه شده است. تامس کوون می‌گوید وقتی در دوره تحول پارادایم‌ها هستیم دانشمندان آرزو می‌کنند دلقک سینما شوند منظورش این است که پارادایمی از هم پاشیده و پارادایم جدیدی هم شکل نگرفته و چون علم در پارادایم اتفاق می‌افتد وقتی پارادایم مستقری وجود ندارد دانشمندان آنقدر ناکارآمد می‌شوند و نمی‌توانند مسئله حل کنند و نظریه‌پردازی کنند که آرزو می‌کنند دلقک سینما شوند. به نظرم الان دوره استیصال روشنفکران با تعریف قبلی و دوره شکل‌گیری تعریف تازه‌ای از روشنفکر و ظهور روشنفکران نسل جدید، نسخه‌های تازه‌ای از روشنفکرانی که به تعبیر فوکو روشنفکر همه‌چیزدان و جهانشمول نیستند.

*الان تخصصی‌تر شده‌اند.

بله. و محلی‌تر و موردی‌تر و قابل دسترس‌تر و در متن زیست اجتماعی. دیگر آن نخبه های جهانشمول با نسخه های بزرگ  نیستند. اگر گوشی شنوا وچشمی بینا داشته باشیم و تصلب و تجزم را کنار بگذاریم تحولات به ما مرتب اشعار می‌ دارد که برگردید به منطق خیلی کوچک‌ها. سیاست ورزی دیگر در ماشین های بزرگ سیاسی نیست ، روشنفکری هم در نظام های بزرگ معرفتی وایدئولوژیک نیست . بلکه در سپهر عمومی پخش و توزیع شده است.

. سیاست ورزی  در گروه‌های همسایگی یعنی در آپارتمان تان با همسایه‌ها تجربه خودگردانی  ونقد همدیگر وگفتگو وبرنامه ریزی مشترک و تولید مصالح عمومی را تمرین بکنند. تمرین سیاست در  یعنی گروه‌های دوستی و خانوادگی، اجتماعات محلی، یک محله، ده یا روستا مشکلات خودش را پیگیری کند و از آن طریق بر قدرت فشار بیاورد. ما اکنون در دوره  تغییرات ناپیوسته هستیم. ما در دنیای تغییرات پیوسته نیستیم الان دوره تغییرات ناپیوسته است. دوره گسست است. در نتیجه به نظرم روشنفکران و ایدئولوژی‌های روشنفکری و الگوهای کنش روشنفکری مرسوم قبلی دیگر جواب نمی‌دهد. در واقع به یک معنا پایان روشنفکری به معنای کلاسیک است و دوره ظهور نسخه‌های تازه و خیلی بدیع و ابتکاری از روشنفکری است . اگر زمانی آل‌احمد و غلامحسین ساعدی داشتیم یا سارتر، سارتر شد الگوهای بدیع روشنفکری بودند و توانستند در زندگی و زمانه خودشان تأثیر بگذارند. الان زندگی ما آبستن الگوهای تازه‌ای از روشنفکری و کنش سیاسی است و کنش‌های سنتی سیاسی و روشنفکری نمی‌تواند پاسخگو باشند.

*به تحولات گفتمانی و پارادایم دوران اشاره کردید. به نظرتان براساس این تحولات، روشنفکر امروز چه مشخصه و ویژگی برجسته‌ای دارد که ویژگی دوران خودش است.

ویژگی روشنفکر دگرواره اندیشیدن، طور دیگر اندیشیدن، نقد قدرت و نقد مرسومات، نقد مفروضات نیازموده موجود و یک نوع حس غم‌خوارگی برای بشریت و مسائل انسانی است که روشنفکر را روشنفکر می‌کند منتها با درک درستی از مسئله‌های زمانه خود. دیگر در دوره‌ای نیستیم که با ایدئولوژی‌های ساده بتوانیم مسائل ساده را توضیح دهیم. وقتی می‌تواند روشنفکر باشد که روی به بخشی از موضوعات اجتماعی خاص این زمان بکند ومسأله ایجاد بکند و شهر آشوبی بکند. خیلی محلی‌تر و خاص‌تر و با انضباط بیشتری در غور کردن در مسئله پیدا کردن ریشه‌ها و راه‌حل‌های آن.

*به نظر می‌رسد غیبت روشنفکران در موقعیت حساس جامعه محلی و جهانی مورد توجه قرار می‌گیرد. در یک هفته اخیر مسئله میانمار خیلی مورد توجه است. وقتی به صفت غم‌خوارگی روشنفکران اشاره می‌کنیم حتماً اجماع درون گروهی محلی و جهانی یعنی جهانشمول انتظار می‌رود اما غیبت روشنفکران اینجا خیلی برجسته می‌شود با توجه به رسالتشان که به آلام بشریت می‌اندیشند.

چون نمی‌توانند زود نسخه بپیچند و زبانشان گرفته است. الان راه‌حل‌های بزرگ، نسخه‌های بزرگ نیست. یعنی معرفت‌شناسی امروزی به اینها اجازه بلبل زبانی های مرسوم روشنفکری نمی‌دهد. این درماندگی یک واقعیت است.

*در دهه ۴۰ که مهندس بازرگان در زندان است، سارتر نامه می‌دهد که چرا اینها در زندان هستند. با توجه به اینکه آن زمان جهان ارتباطی نشده اما الان که همه جا در عرض یک ثانیه قابل نمایش است…

خیلی خوب امروز در شبکه های اجتماعی این کار انجام می شود ودیگر نیازی به روشنفکر به این معنا نیست . نخبه‌گرایی که در دهه ۴۰ میلادی که بازرگان و سارتر را مثال زدید دوران نخبه‌گرایی و ایدئولوژی‌های ساده‌ای بود و گسست‌ها اتفاق نیفتاده بود. اما اکنون  دوره نخبگان بزرگ روشنفکری و سیاست و دوره قهرمانان سیاست که بتوانند جامعه را جابجا کرده و همه چیز را حل کنند به سر رسیده است . الان ظرفیت نخبگی به کل شبکه اجتماعی منتشر شده است.

*در واقع جامعه فعال‌تر از روشنفکران شده.

قبلاً روشنفکران ماشین جامعه را هل می‌دادند و الان جامعه به راه افتاده و روشنفکران عقب مانده اند و نمی‌توانند به آن برسند. در نتیجه روشنفکری به معنای آن روزی به پایان خودش رسیده و الان جامعه در بحران پروراندن  نسل های جدید روشنفکری به سیاق دنیای متفاوت امروز است ، آن روز هم  بازرگان  وسارتر را متن جامعه پرورش داده بود. الان هم کنشگران آینده و مؤثر اجتماعی، در متن جامعه پرورش می‌یابند و با الگوهای تازه‌ای شروع به کنش می‌کنند. در مقاله‌ای مفصل توضیح دادم روزنامه‌نگاران روشنفکر، یک روزنامه‌نگار می‌تواند کنش روشنفکرانه داشته باشد. خلاصه شما  ومن ایماژهایی از روشنفکری داریم که در حال زوال است و الان  دچار حس حسرت و نوستالژی روشنفکری هستیم. کسانی که از روستا به شهر می‌آیند، بعد از گذشت ۱۰ سال باز دلشان هوای کوچه باغ‌های کاهگلی  را می‌کند اما نمی‌توانند یک لحظه در آنجا زندگی کنند.

*انتقال مرجعیت فکری از روشنفکر به معنای کلاسیک، و انتقال مرجعیت به سلبریتی‌ها چه تبعاتی برای جامعه خواهد داشت؟

به نظرم سلبریتی‌ها مرجعیت ندارند چون مفهوم گروه‌های مرجع نیز عوض شده است. الان سلبریتی‌ها مصرف می‌شوند. یعنی برای تفریح هستند. هیچوقت یک هنرپیشه سینما مرجع نیست.

*مثلاً مرتضی پاشایی…

به نظرم مرجع نیست. الان اصولا آن درک قبلی از گروه های مرجع نیاز به بازاندیشی دارد. مرجعیت سنت یک جور متحول و مسأله مند شده است. دنیای سنت دچار تزلزل شده و انواع ترک‌ها برداشته. زمانی کسانی به مرجع تقلیدشان مراجعه می‌کردند اما الان وضع دیگری است. الان گاهی یک جوان مؤمن هم مثل جوان قدیمی که به مرجع دینی مراجعه می‌کرد نیست. گروه‌های مرجع جدید. مثل روشنفکران و دانشگاهیان نیز دیگر آن مرجعیت مدرن قبلی را ندارند . این گروه‌های مرجع جدید هم به معنی قدیمی کلمه الان سنتی شده‌اند. الان شما وارد کلاس می‌شوید، زمانی جزوه استاد دانشگاه برایتان اسطوره بود، گاهی ۲۰، ۳۰ سال یک استاد با این جزوه در کلاس سیطره داشت و ذهنش جعبه سیاه بود و برای دانشجو اتوریته معرفت شناختی واخلاقی داشت اما الان همه در موبایلشان همه چیز دارند. اگر در آینده ربات استاد ها بیایند و تدریس کنند، استاد ها می خواهند چه کار کنند. پس نسل جدید ونژاد تازه ای از روشنفکر و کنش سیاسی و کنش علمی و استادانی در راه است که خود پیوسته در حال یادگرفتن هستند.  نخبه‌گرایی به معنی قدیمی کلمه جوابگو نیست. شهر اهمیت یافته است. محله  واجتماعات محلی اهمیت یافته است و کنش سیاسی و فکری و انتقادی و یادگیری اجتماعی غیر رسمی در آنها جاری است و   گروه‌های خودآیین و خودگردان اجتماعی شکل می‌گیرد.

* راه اصلاح این جامعه با این مشخصه‌ها از کجا می‌گذرد؟

به نظرم همین بازگشت به منطق خیلی کوچک ها؛ اولاً باید دنیا را کمی آهسته کنیم. الان در دنیا جنبش آهستگی وجود دارد. تزشان این است که می‌گویند دنیا خیلی سریع شده، باید  دنیا را کمی آهسته کنیم. به نظرم کارهای خیلی حرفه‌ای‌تر و صنفی‌تر و خاص‌تر باید ایجاد شود. به نوعی اقدام‌های موثری که از پسِ دنیای امروز برمی‌آید این است که روشنفکری را به معنای خاص تعریف کردن و کنش روشنفکرانه را در محیط‌های خیلی کوچک به تجربه نشاندن. روشنفکران در یک  سازمان که موضوعات سازمان را مسأله مند بکنندو  تغییرات در سازمان را دنبال کنند و نقد قدرت در سازمان را. همینطور  نقد قدرت در خانه، کلاس درس، در ساختار ژورنالیزم، انجمن‌های صنفی مطبوعاتی، نوآوری و تولید مدل‌های تازه در هر یک از موقعیت‌های محلی، کاری، حرفه‌ای، تحصیلی. تمام ناکارآمدی‌ها از الگوهای بزرگی ناشی شده که یک عده قهرمان برای همه چیز نسخه بپیچند. در مقیاس ملی هم نمی‌توانیم روشنفکران بزرگ را انتظار داشته باشیم. در علم هم اینطور شده. یک دانشمند برجسته جهانی دیگر اهمیت ندارد، الان علم با رشد نمایی( رشد توان دار) توسعه می‌کند. دانشمندان و نخبگان جوان و شبه نخبگان به وجود می‌آید. الان می‌توان در مقیاس کوچک صنفی و محلی و شغلی، کنش روشنفکرانه داشت و به نظرم این امر از توسعه نهادهای NGO، محلی و مدنی و شهری ناشی می‌شود که بتوانند در موقعیت‌های مختلف ابتکارات تازه‌ای پدید بیاورند مثلاً حلقه‌های مطالعاتی، دانشجویی و شهری. فرض کنید در منطقه‌ای چند منطقه مسکونی وجود دارد که اینها با هم شبکه شوند، ایجاد شبکه‌های اجتماعی.

البته اضافه کنم سلبریتی‌ها این روی نسبتا خوب  جهان کنونی است، جهان کنونی ما  روی دیگری دارد که به نظرم مخرب‌تر و ویرانگرتر است. در مورد ورود یک تعداد افراد هنرپیشه و ستاره‌های ورزشی به حوزه سیاست خیلی هم نباید نگاه منفی داشته باشیم. یک مقدار هم آزاد شدن ظرفیت‌های اجتماعی است که از طریق شبکه‌های اجتماعی،  ظرفیت‌های تازه اجتماعی ظهور می کند. به نظرم روشنفکران سنتی نباید رشک بورزند نسبت به اینکه یک سلبریتی کارهایی می‌کند مثلاً هشتگ و فالوئر دارد و روشنفکری تیراژ کتابش به دو هزار نسخه نمی‌رسد و به نظرم این  بیشتر یک نوع غبطه است به جای ان بیایند مدل‌های توضیح روشنفکری خودشان را تجدیدنظر کنند. مقالاتی را هم می خوانم که در دنیا توضیح می دهند  گاهی سلبریتی‌ها برای حل بخشی از مسائل اجتماعی مفید واقع می‌شوند. وضعیت این جهان آنچنان نگران‌کننده است که باید گفت سلبریتی‌ها با همه پوچی آن ،  این روی جهان هستند و روی دیگر جهان را در انواع شکل‌های داعشی شدن، القاعده و خشونت و سرکوب و فاجعه می‌بینیم. به نظرم داعش هم بازتابی از پوچی است و اینطور نیست که بگوییم اینها اعتقادات عمیقی دارند. به هر صورت آنچه مهم است بازگشت به منطق شهر فعال و قوی است شهری که محله‌های قوی و خودگردان دارد. یک نوع اتونومی اجتماعی را تمرین می کند. اینکه انتظار داشته باشیم روشنفکران همه‌فن‌حریف دوباره ظهور کنند آویختن از عقربه زمان است. زمان در حال تغییر است. البته هر تغییری خوب نیست گاهی تغییرات بسیار پرهزینه هستند. یکی از نکته‌های اتکای بسیار خوب، به گمان من  گروه‌های خودگردان شهری، محلی و کوچک کردن اندازه سیاست و کنش سیاسی است. شاید ایراد داشته باشید که پس کنش‌های بزرگ ملی چه می شود بله ما به آن هم نیاز داریم اما  به نظرم منطق شبکه جوابگوی اینهاست. اگر کنش‌های محلی و اجتماعی و صنفی، حرفه‌ای، NGO یی، تخصصی و میان تخصصی ایجاد کنید شبکه ای شدن اینها می‌تواند از پس تقلیل مرارت‌های زندگی بشر بربیایند یعنی همان منطق سیمرغی که در ادبیات ماهست. این امید اجتماعی است. امید معرفتی و اخلاقی را از درون خود جامعه و محله و شهر و فعالیت ها و «سازمان های مردم نهاد»  واز حلقه های دانشجویی و صنفی وحرفه ای  بجوییم  نباید از مراجع بیرونی ولو روشنفکران همه فن حریف وجهانشمول انتظار داشته باشیم که با چاره همه دردهای ما معجزه بکنند. چون این را آزمودیم ونشد.  بلکه هرچه هست باید از خود متن شهر و زندگی محلی و شهری بتراود وبربیاید. روشنفکران نسل جدید و کنشگران مؤثر نسل جدید اینچنین پرورش می یابند و به عرصه می رسند اما نه به منوال نسخه های جهانشمول معجزه آسای.  

منبع: هفته نامه صدا

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »