چراغی برای ایران

جشن‌نامه‌ای برای پنجاه‌وپنجمین زادروز علیرضا رجایی

زیتون ـ مرتضی کاظمیان: 28 مهرماه علیرضا رجایی ۵۵ ساله می‌شود؛ سرمایه‌ای که استبداد دینی مانع شد تا به جایگاهی نایل شود که در خور دانش و تجربه سیاسی و ویژگی‌های اخلاقی و توانمندی‌های تخصصی و محبوبیت اجتماعی اوست، و نگذاشت کشور و ملتی از برکات وجودش به‌قدر لازم برخوردار باشد.

دو دهه است که با مرد آزاده از نزدیک محشورم؛ از ستاد انتخاباتی کوچک دکتر حبیب‌الله پیمان برای انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۷۶ و بعدتر آغاز فعالیت حرفه‌ای مطبوعاتی‌ام در کنارش در سرویس سیاسی روزنامه‌ «جامعه»، و از همراهی در شورای فعالان ملی ـ مذهبی تا همسایگی در سلول‌های انفرادی بازداشتگاه سپاه (سال ۱۳۸۰) و … و تا همگامی در بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان.

این کمیت و کیفیت از ارتباط و مراوده و همفکری و گفت‌وگو، به‌قدر لازم، کافی بود برای شناخت توام با تحسین و تجلیل مرد آزاده؛ شناختی که اینک و در مقطع کنونی، مشوقی شد برای پاسداشت او در پنجاه‌وپنجمین سالگرد تولد مبارک‌اش، اگرچه از چند هزار کیلومتری ایران و دور از بیماری سخت وی.

قدر و منزلت و وزن سیاسی و علمی رجایی برای آگاهان و فعالان سیاسی و کنشگران حوزه‌های رسانه و دانشگاه و نشر و دانش علوم سیاسی، پنهان نیست؛ برای نیروهای امنیتی و دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی نیز. از همین زاویه است که گروه نخست، پیوسته و جا به جا، در او به دیده احترام و تجلیل و تحسین نگریسته‌اند، و گروه دوم در پی مهار و سرکوب و آزار او برآمده‌اند.

گروه نخست متأسفانه به علل و دلایل گوناگون (ازجمله اقتدارگرایی مستقر) نتوانسته‌اند چنان‌که در خور رجایی است به تقدیر از وی برخیزند و از بضاعت‌هایش برای ایران بهتر، آن‌گونه که شایسته‌ی اوست، کام گیرند. جلوگیری از ورود رجایی به مجلس ششم، یک شاهد مشهور و ویژه از محرومیت ایرانیان از پتانسیل هموطنی دانا و صادق و صالح بود. نامزدی که به پشتوانه کارنامه و ویژگی‌هایش و نیز برخوردار از مهر تأیید روزنامه‌نگاران مستقل و فعالان سیاسی (از شورای فعالان ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی ایران گرفته تا جبهه مشارکت و دفتر تحکیم وحدت) نامزد مجلس شده بود.

خودکامگان سرزمین استبدادزده و نخبه‌کش اما نه تنها قدر او را ندانستند که با تهدیدها و تحدیدهای گوناگون، نواختند. چنان‌که در آخرین همکاری مشترک ما در «ایران سیاسی» (ضمیمه هفتگی روزنامه «ایران») رهبر جمهوری اسلامی به مسئولان پیغام توأم با تهدید داده بود برای مختومه‌شدن پروژه و محصول رسانه‌ای «ناهمسو» با منویات رأس هرم نظام سیاسی.

پس از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ ـ چنان‌که قابل پیش‌بینی بود ـ او نیز سرانجام بازداشت و روانه اوین شد؛ جایی که هدی صابر همدلش، کمی آنسوتر شهید شد، و زندانی که شاهد حضور شماری دیگر از فعالان ملی ـ مذهبی بود.

رجایی اما در زندان نیز با مدارا و شجاعت و دانش و انصاف و صداقت‌اش، ممتاز ماند؛ این‌را بسیاری از هم‌بندی‌های او شهادت می‌دهند؛ برخی در همین جشن‌نامه از ویژگی‌های او نوشته‌اند.

صبوری او در زندان در برابر فشارهای گوناگون رخ داد؛ یکی از آن‌جمله، برخوردهای غیرانسانی بازجو با همسرش بود؛ رفتارهای غیراخلاقی و اسف‌باری که به مهاجرت لیلا و لیاقت و فرزندانش در دوران حبس وی منتهی شد.

حکایت ناگوار بیماری و درد دندان و فک و معالجات بعدی و سرطان و تخلیه‌ی یک‌ سوی صورت و چشم راست‌اش دیگر به‌قدر لازم در این هفته‌ها شهره شده است. رجایی در تمام دو سال سپری شده از آزادی‌اش (از آبان ۱۳۹۴، و پس از تحمل چهارسال و نیم زندان غیرقانونی) تا هم‌اینک، عملا درگیر تشخیص و درمان سخت و انرژی‌بر و پیچیده سرطان بوده است؛ سرطانی که اگر زودتر و در دوران حبس مشخص می‌شد، درمانی سهل‌تر و روان‌تر می‌یافت؛ بیماری غریبی که عوارض ناگوارش هنوز جسم و جان عزیز او را به تمامی رها نکرده؛ او اما مومنانه و نجیبانه و صبورانه، عطر استواری و امید و توکل می‌پراکند.

هرچند ماه‌هاست او به‌خاطر ابتلا به بیماری در حاشیه میدان سیاست ایستاده، اما نام علیرضا رجایی در پهنه روزنامه‌نگاری مستقل و منتقد و پرسشگر و متعهد به حقیقت، و نیز در عرصه سیاست‌ورزی ملی و دغدغه‌دار آزادی و دموکراسی و استقلال، و نیز در سپهر اندیشه سیاسی ایران ثبت و ضبط است و برکات آن مستدام خواهد ماند.

اینجا، در غربت تبعید، جز دستی به دعا و آرزوی سلامتی روزافزون و هرچه زودتر، کاری از دست دوستان و همکاران و یاران مهاجرش برنمی‌آید؛ امید به فیض‌رسانی بیش از پیش جان و اندیشه پربرکت وی.

تهیه این ویژه‌نامه (جشن‌نامه سالروز تولد مبارک و ارجمندش) نیز با همین انگیزه‌ی ارسال پیام همدلی از چند هزار کیلومتری، و تقدیر و تجلیل از آزاده‌ای صبور و کنشگری نجیب و تحلیلگری دانش‌آموخته در دستور کار قرار گرفت. روزنامه‌نگاری که قلم را به استبداد نفروخت، آزادی‌خواهی که برای تحقق حقوق اساسی ایرانیان ـ با وجود همه فشارها ـ گامی به پس نگذاشت، و تحلیلگری که حقیقت را قربانی مصلحت نکرد.

جمعی از روزنامه‌نگاران و پژوهشگران و صاحب‌نظران و استادان دانشگاه و فعالان سیاسی ـ که با رجایی در تماس و محشور و مأنوس بوده‌اند ـ به دعوت نگارنده برای همراهی در این مجموعه، و «گفتن درباره رجایی» پاسخ مثبت گفتند.

شماری از همکاران رسانه‌ای خارج از کشور اما با وجود تمایل بسیار، به‌خاطر الزامات و محدودیت‌های حقوقی ـ اداری و تعهدهای کاری، از حضور در این مجموعه عذر خواستند.

عزیزانی که با دل‌نوشته، یادداشت و مقاله در این جشن‌نامه همراه شدند، به ترتیب حروف الفبای نام‌خانوادگی عبارتند از :

علی افشاری، محمدجواد اکبرین، اردشیر امیرارجمند، مهدی امینی‌زاده، امین بزرگیان، امیرعلی بنی‌اسدی، پژمان تهوری، محمد حیدری، سروش دباغ، تقی رحمانی، کوروش رحیم‌خانی، فرزانه روستایی، محمد رهبر، محمدرضا سرداری، عبدالکریم سروش، پیمان عارف، رضا علیجانی، سیامک قادری، حسین قاضیان، محسن کدیور، علی کلائی، علی مزروعی، احسان مهرابی، یاسر میردامادی، عباس میلانی و حسن یوسفی اشکوری.

گردآورنده و ویراستار این ویژه‌نامه(مرتضی کاظمیان) به سهم ناچیز خود، قدردان یک‌یک این عزیزان است و ممنون از همراهی سایت «زیتون» برای انتشار مجموعه.

توضیح پایانی؛ عکس‌های مجموعه برخی برداشت‌های دلی نگارنده و ثبت خاطرات از یار عزیز در برش‌های زمانی گوناگون است.

جان نازنین و گران‌مایه‌اش جاری، و همچنان باعزت و پربرکت باد؛ چونان «چراغی برای ایران».

***

رجایی؛ حجتی علیه استبداد
علی افشاری

علیرضا رجایی یکی از مظلوم‌ترین و شریف‌ترین روزنامه‌نگاران و کنشگران سیاسی ایران است که ویژگی‌های ممتاز متعددی دارد. او از معدود فعالانی است که در عین اهتمام به برخورد عملی و پراتیک از دانش نظری عمیقی نیز برخوردار است. این خصوصیات ارزنده باعث شده است تا جایگاه خوبی در عرصه عمومی ایران کسب کند و صدالبته به همین دلیل  هم مورد خشم و عضب حکومت قرار بگیرد.

انتشار تصاویر وی بعد از عمل جراحی بسیار ناراحت‌کننده بود؛ صورت ورم‌کرده‌اش که به‌دلیل بیماری سخت بخش‌هایی از بافت‌اش را از دست داده همچون تیری است که به قلب می‌نشیند و سخت وجدان را از ظلم و ستم بی‌پایان ولایت استبداد به‌درد می‌آورد و نهیبی است که چرا جامعه توانش را برای متوقف کردن دستگاه اهریمنی خشونت دولتی از دست داده است. به‌واقع عرق شرمساری بر چهره می‌نشیند که چرا باید چنین ظلم آشکاری به‌وقوع پیوسته و تحمل شود!؟

چهره جدید علیرضا رجایی حجت آشکار ستم نهاد ولایت فقیه محسوب می‌شود که هستی شوم‌اش زیست فردی و اجتماعی کثیری از شهروندان ایرانی را تباه ساخته است. اما هر چقدر این تصویر ناراحت‌کننده است، آرامش رجایی تحسین‌برانگیز می‌نماید. نوعی بزرگواری در سیمای او قابل مشاهده است که گویی پرومته‌وار سرنوشت توأم با درد و رنج خود را آگاهانه پذیرفته است. این دوگانگی تصدیق دیگری است که چرا علیرضا رجایی فردی متمایز به‌شمار می‌آید.

در  روزهای بعد از دوم خرداد ۷۶ با تولد روزنامه “جامعه” با نام او آشنا شدم. در شب‌هایی که به روزنامه “جامعه” می‌رفتم برای نخستین بار او را دیدم. در زمانه‌ای که شوق اصلاحات سیاسی فعالان دانشجویی و اصحاب متعهد و مسئول رسانه را در کنار هم قرار داده بود.

از همان لحظه نخست آشنایی متانت و صیمیت‌اش توجهم را جلب کرد. نوشته‌هایش هم آموزنده بودند و هم انگیزه‌بخش. اهل شعار نبود اما در کنار آگاهی‌بخشی و برخورد عمقی با مسائل مشوق حرکت هم بود در شکل منطقی و عقلانی. این ویژگی‌ها باعث شد تا کارهایش را دنبال کنم. بعدها فهمیدم جزو ائتلاف ملی ـ مذهبی نیز هست و تنها کار رسانه‌ای نمی‌کند. ادامه مطلب…


جشن دانایی
و بیقراری!
محمدجواد اکبرین

روزگاری نشانه‌ی دانایی، بی‌قراری بود؛ سخن علی‌بن‌ابی‌طالب دهان به دهان می‌گشت که خداوند از دانایان پیمان ستانده که بر زیاده‌خواری ظالم و نداریِ مظلوم قرار و آرام نگیرند: «و ما أخذالله علی العلماء أن لایقارّوا على کظه ظالم و صغبِ مظلوم».

علیرضا رجایی بازمانده‌ی همان پیمان است؛ عهدی که جز با آزادی و آزادگی به سامان نمی‌رسد. شاید روزی لازم بود “امیریحیی و امیرطاها” فرزندان رجایی از پدرشان بپرسند این‌همه بی‌قراریت تاوان چیست؟ حالا دیگر پاسخ این پرسش، خود اوست که هم سند است و هم مستند!

پیشینیانِ مسلمان که تضییعِ حق‌الناس را گناهی بزرگتر از حق‌الله می‌دانستند سخنی را از پیامبر می‌خواندند که «گناه، پاره‌ای از عقل را از آدمی می‌برد ‌که هرگز بازنخواهد گشت» (من قارفَ ذنباً فارقَه عقلٌ لم‌یعد الیه أبدا). اینجا نقطه‌ی ناسازگاریِ گناه و عقل بود و نقطه‌ی پیوند دانش و اخلاق. دانایانی که به گناهِ سکوت در برابر حق‌الناس عادت می‌کنند به تدریج عقل‌هایی را می‌بازند که دیگر به جان‌شان بازنمی‌گردد. عقل اگر به کار مهار ظلم و کاستن از رنج آدمی نیاید ابزار فریب می‌شود و دانایانِ معتاد به «مصلحت و معیشت به هر قیمتی» دانایی‌شان را می‌بازند.

در این ترازوست که علیرضا رجایی دانشمند است؛ اما نه به‌خاطر درسی که خوانده و آنچه ‌را که در عقلِ نظری اندوخته؛ بلکه برای عقل عملی‌اش و تجربه‌ای که در مراعاتِ حرمت انسان پیش روی ما می‌گذارد.

عادت اما آفت دانایی است؛ دانایی اگر به غفلت و تغافل بیامیزد انسان را به باد می‌دهد، و دانش اگر به رنج‌های آدمیان عادت کند بی‌خاصیت می‌شود. ادامه مطلب…

 

 

ادب مرد به زدولت اوست
اردشیر امیرارجمند

علیرضا رجایی الگوی روشنفکر نیک‌اندیش، کم‌گفتار، خوش‌رفتار، شجاع، صبور و حقیقتا مردمی است. علیرضا دری نادر در عرصه سیاسی و اجتماعی ماست. این سخن از سر تمجید نیست. به آن عمیقا باور دارم. اگر نمونه‌هایی چون علیرضا بیشتر بودند تردید ندارم که حال ما اکنون خیلی خوش‌تر از این بود که هست.

فعالیت اجتماعی و سیاسی همراه با فراز و نشیب است. عرصه سیاسی پر از دام‌های آشکار و پنهان است. در آن می‌شود پیروز شد یا شکست خورد؛ همیشه و به هر قیمت در صف اول قرار گرفت یا خواسته یا ناخواسته منزوی شد. اما آنچه بسیار سخت است پاک ماندن و پاک زیستن است. علیرضا چنین زیسته است. این زیست ساده و پاک و باصفا فقط نتیجه قوه شناخت و عقل او نیست؛ بلکه قبل از هرچیز ناشی از ایمان صادقانه و ویژگی‌های شخصی و اخلاقی اوست. چیزی که خیلی از ما، در ابتلاء به سختی‌ها و فشارها، کنار گذاشتن‌اش را در لباس شیک و جذاب، اما عاریتیِ عقل‌گرایی و واقع‌گرایی، قبول کرده‌ایم و یا حداقل با آن کنار آمده‌ایم و پاک کنفورمیست شده‌ایم و خودمان متوجه نیستیم یا حتی خودمان را ندانستن می‌زنیم.

علیرضا اما با همه توانمند‌یهای نظری و عملی، خودشاغول‌پندار نیست تا هر کجا ایستاده آنجا مرکز حق باشد و معیار برای همه. اگر با نظر کسی مخالف باشد شجاعت نقد را خوب دارد اما اگر طرف غایب باشد قبل از نقد کلی از محسنات و نقاط قوت فردی و نظری او می‌گوید. او عادت کرده است که بیشتر فکر کند تا به درازا سخن بگوید.

علیرضا همچنین به‌کلی عادت مألوف موج‌زدگی و موج‌سواری را ندارد. ترجیح می‌دهد، با حفظ وحدت و احترام به اصول دموکراتیک، اگر لازم باشد تنها بماند اما دنباله‌رو کاری نشود که به ناحق بودن آن ایمان دارد.

علاوه بر اینها، او در کلام و عمل منصف است و اهل مدارا. همه ما در باب ایمان و عمل امام علی(ع) امام راستگویان و امام پایداری بر حق ارجاع لفظی می‌دهیم؛ اما علیرضا به آن عمل می‌کند. ادامه مطلب…

 

خنده‌های زیبای یک دوست
مهدی امینی‌زاده

هرچه کوشش می‌کنم که به‌خاطر بیاورم نخستین بار کی علیرضا رجایی را ملاقات کردم، موفق نمی‌شوم؛ انگار همیشه بوده ‌است؛ از اول اول، پررنگ‌ترین تصویری که از او در  ذهنم حک شده و همین الان می‌توانم چشمانم را ببندم و به‌وضوح آن را ببینم، خنده‌های زیبای اوست که بعد از چند ثانیه با چیزی شبیه شرم یا گوشه‌گیری آمیخته می‌شود. انگار می‌خواهد خنده‌هایش را پنهان کند. ترکیب ناهمگونی که او را انسانی جلوه می‌دهد که در عین شوخ‌طبعی دلنشین، تلاش می‌کند در گوشه‌ای پنهان شود؛ تلاشی که البته خیلی موفقیت‌آمیز نیست. اینرسی حضور او هرجا که باشد همه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. قد بلند، صورت دلنشین،  لبخند زیبا و آن نگاه نافذ و کلام گرم همه تلاشهای او را برای «پنهان شدن و پنهان ماندن»، نقش بر آب می‌کند.

چشمانم را می‌بندم و به‌خاطر می‌آورم که در کنار مهندس سحابی، هدی صابر، دکتر پیمان، بسته‌نگار و دیگر دوستانش با حرارت از ایده‌هایی که در سر دارد سخن می‌گوید؛ از امیدها و آرزوهایش و از خوش‌بینی به آینده ایران پس از خاتمی. از اینکه چگونه جریان ملی‌ ـ مذهبی  با شرکت در انتخابات مجلس ششم، می‌تواند در روند پیشرفت کشور موثر باشد و دغدغه‌هایی از جنس عدالت، توسعه ملی و مبارزه با فساد را ـ که ممکن است برای دوم‌خردادی‌های خیلی مهم نباشند ـ دنبال کند.

چشمانم را می‌بندم و دوباره او را می‌بینم؛ این‌بار نگران مهندس سحابی و هدی است که در بازداشتگاه عشرت‌آباد سپاه گرفتار آمده‌اند و حرص می‌خورد که پیرمرد در انفرادی سپاه در چه حالی است.

جلوتر که می‌آیم تصویر دیگری از او در ذهنم رنگ می‌گیرد؛ او داستان انفرادی عشرت‌آباد را تعریف می‌کند و از این سخن می‌گوید که چطور بعضی بازجوها و پاسدارها تحت تأثیر روحیه مذهبی  و حالات عرفانی مهندس سحابی و اخلاقیات بقیه فعالان ملی ـ مذهبی بازداشت‌شده، قرار گرفته ‌بودند.

ذهنم را می‌کشم چند سال جلوتر؛ دوباره او را می‌بینم که در  دفتر “گام نو” نشسته و یکی‌یکی کتاب‌هایی را که منتشر کرده نشان می‌دهد و در مورد هریک با عشق و شعف حرف می‌زند. وقتی که می‌گوید شاید “گام نو” امکان راه‌اندازی یک کتابفروشی در  جلو دانشگاه را داشته ‌باشد، برق شادی در چشمانش دیده‌ می‌شود. ادامه مطلب …

 

 

رستگاری با چشمان بسته
امین بزرگیان

مجسمه‌ای باقی مانده از قرون وسطی در موزه کاتادرال شهر استراسبورگ فرانسه نگهداری می‌شود که پیشتر یکی از دو مجسمه اصلی درگاه کلیسای شهر بوده است. نام مجسمه Synagoga برگرفته از کلمه‌ای لاتین و به معنای کنیسه یهودیان است. Synagoga در کنار جفت‌اش اکلشیا Ecclesia نمادهای کاتادرال مهم استراسبورگ‌ در طول تاریخ مسیحیت‌اند.

Synagoga زنی است با چشمانی بسته و سری رو به پایین که نیزه شکسته‌ای را بر دوش دارد. در دست چپ‌اش لوحی از تورات است. آنچه در نمای ابتدایی به ذهن می‌رسد، خستگی و غمگینی بارز در فیگور مجسمه است. از حیث مسیحیت‌شناسی، چنین اثری از یک زن یهودی‌ با چشمانی که با پارچه‌ای سفید بسته شده در بین مجسمه‌های قرون وسطی، جذاب و بدیع است. در تفاسیر متعددی که از مجسمه شده است آنچه بیش از هر چیز مورد توجه قرار گرفته چشمان بسته Synagoga است. در شرح کوتاهی از ژاک دریدا، کلیسای مسیحیت برای تنبیه، یا نشان دادن گمراهی یهودیانی که در پذیرفتن مسیحیت سرسختی نشان داده‌اند، دست روی چشمان مجسمه می‌گذارد.

چشم از حیث نشانه‌شناختی، دریچه دریافت معنا و جنبه مادی «بصیرت» است. سنت کور کردن مخالفان، کافران و سرکشان نه فقط در مسیحیت که در بسیاری از ممالک و آیین‌ها چون ایران بعد از اسلام، سابقه‌ای طولانی دارد. با گرفتن چشم‌ها رابطه فرد با جهان خارج قطع شده و در واقع فرد، مرگ را در زندگی تجربه می‌کند. اما سؤال این است که چرا کافر را نمی‌کشد و کور می‌کند؟ چرا همانطور که در مجسمه Synagoga است چشمان او را می‌گیرد و نه جان‌اش را؟

کلیسا و در معنایی کلی‌تر حاکم می‌خواهد که او را به «عبرت» تبدیل کند، کسی که نمی‌بیند اما دیده می‌شود؛ یعنی علاوه بر اعمال یک مجازاتِ طولانی بخاطر نداشتن بصیرت و سرسختی در کافری و سرکشی بلکه یک عبرتِ طولانی برای بقیه باشد.

در Synagoga نیزه شکسته و لوح تورات هم حایز اهمیت بسیار است. نمادهایی از بی‌توانی در مبارزه و نیز سرسختی. کلیسا می‌خواهد با این دو شی‌ء این را نشان دهد که Synagoga ابزاری برای مقاومت و مبارزه ندارد  (نیزه شکسته) اما همچنان سرسختانه در گمراهی است با نماد لوح تورات‌اش در دست چپ که نمادی از غفلت است. مجسمه‌ای که احتمالاً برای مسیحی باید یادآور یهودا ( از حواریون مسیح که به او خیانت کرد) باشد.ادامه مطلب …

 

دنیا در چشمانش کوچک است
امیرعلی بنی‌اسدی

آن نیم‌نفس که با تو بودم
سرمایه عمر جاودان شد

پاییز ۸۷ بود. نشسته بودیم در بنیاد فرهنگی بازرگان. مدتی از شروع پخش سریال “روزگار قریب” می‌گذشت. “روزگار قریب” با پخش صحنه‌هایی که در آن حسن بابک در نقش مهندس بازرگان به ایفای نقش پرداخته بود تابوشکنی کرده بود. به همین مناسبت بنیاد بازرگان از کیانوش عیاری دعوت کرده بود تا در جلسه تقدیری حاضر شود. بیشتر بخاطر ستایش از  همان چند صحنه که سریال جرأت روایت نقش مهندس بازرگان را به خرج داده بود.

ده دوازده نفر بودیم شاید. دور یک میز نشسته بودیم. علاوه بر بعضی اعضای بنیاد، مهدی هاشمی و حسن بابک از بازیگران هم بودند. دکتر رجایی هم در جلسه بود و روبروی من نشسته بود. ابتدا عیاری بود که شرح مفصلی در مورد چگونگی کسب اجازه برای فیلمبرداری صحنه‌های مورد بحث داد. حرف‌های عیاری که تمام شد دکتر رجایی رو کرد به عیاری و گفت، من سریال را که دیدم گفتم، من اگر کارگردان را ببینم دستش را می‌بوسم. حالا هم اجازه بدهید من دست شما را ببوسم که دروغ نگفته باشم. نگاه کردم به عیاری که دو دستش را جمع کرده بود و خجالت‌زده چیزی نمی‌گفت. احساس کردم دکتر رجایی جدا نگران است که اگر دست عیاری را نبوسد دروغ گفته باشد.

در سیاست این مملکت اهل راستی کم‌شمار بوده‌اند.

ویژگی مشترک این راستگویان اما بی‌نیازی‌شان به کسب قدرت سیاسی به هر قیمت بوده است. رجایی چه آن موقع که عطای کرسی مجلس را به لقایش بخشید و چه در طول سالهای طولانی فعالیت‌هایش هرگز اصولش را قربانی قدرت‌طلبی نکرد. ادامه مطلب…

رجایی؛ نماینده‌ای ماندگار
پژمان تهوری

مجلس شورای اسلامی طی ده دوره گذشته حدود سه هزار نماینده را به خود دیده است؛ خیلی‌ها آمده‌اند و رفته‌اند اما آنها که نام‌شان مانده انگشت شمارند. بی‌شک یکی از آنها که نامش از دفتر خاطرات مجلس پاک‌نشدنی است، دکتر علیرضا رجایی است. روزنامه‌نگار و از پیشگامان جنبش ملی ـ مذهبیون ایران که با رأی مردم تهران به مجلس ششم راه یافت و با رأی منصوبان رهبری در نهاد شورای نگهبان از تکیه بر کرسی نمایندگی مردم بازماند.

اینکه چرا شورای نگهبان آراء رجایی را باطل و غلامعلی حدادعادل، پدر عروس رهبر ایران را به‌جای او به مجلس فرستاد موضوع این یادداشت نیست؛ پرسش این‌جاست که رمز ماندگاری علیرضا رجایی در چیست؟

به باور نگارنده در سه مقوله: نجابت، صدای مردم، و عدالت.

۱. نجابت؛ در میان سیاستمداران ایرانی کمتر چهره‌ای بسان بازرگان به نجابت شهره است. رجایی یکی از این نمونه‌هاست. او از مجلس‌نشینی محروم شد ولی نه برای جلب مهر ملوکانه بیت و دربار نادم شد و نه لابی پنهان و آشکار کرد و نه خم به ابرو آورد، چون نیک می‌دانست که برای نمایندگی مردم، نه اعتبارنامه حکومتی لازم است و نه صندلی قرمز و سبز. منصوب رهبری بر صندلی‌اش تکیه زد و دوستان اصلاح‌طلب‌اش بر این ظلم مهر تأیید زدند؛ ولی آن‌که به‌خاطر این ظلم تحقیر شد حدادعادل بود و آنهایی که مصلحت‌سنجی را بر حقیقت ترجیح دادند، و آن‌که ارج دید رجایی بود.

۲. صدای مردم؛ وقتی کسی به مجلس راه می‌یابد و اعتبارنامه‌اش ممهور به مهر شورای نگهبان و وزارت کشور می‌شود، درون حاکمیت قرار گرفته و ملزم به رعایت خطوط قرمز متعددی است که بین او و مردم فاصله می‌اندازد. معدودند نمایندگانی که مقهور قوای قهریه نظام نمی‌شوند و صدای مردم باقی می‌مانند. علیرضا رجایی به‌عنوان روزنامه‌نگار کوشید صدای مردم باشد و مردم با رأی خود، او را ارج نهادند؛ محرومیت از مجلس اما مانع از این نشد که او رسالت‌اش را سلب شده بیابد. رجایی صدای مردم باقی ماند و از زندان و بند نهراسید. بعد از اتمام مجلس ششم در بوستون امریکا چند روزی در خدمت‌اش بودم. شرایط ماندن در امریکا و فعالیت علمی و رسانه‌ای داشت ولی حاضر به ماندن نبود و نشد؛ می‌خواست کنار مردم باشد، هرچند می‌دانست بازگشت‌اش پرمخاطره خواهد بود. ادامه مطلب …

مساله روحانیت و بسط ایدئولوژی در ایران
نگاهی به طرح علیرضا رجایی از تاریخ معاصر
 محمد حیدری

 اشاره: این نوشته مروری بر رساله دکتری علیرضا رجایی است. او از رساله خود با عنوان “بسط ایدئولوژی در ایران” حدود ده سال پیش دفاع کرد. رساله مزبور برای دریافت دکتری علوم سیاسی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تهران نوشته شده بود. ایده مرکزی رساله آن بود که نشان دهد چگونه در طی دوران حکومت قاجار، دستگاه فقهی روحانیت با روایت اصولی آن، توانست به‌مثابه یک دستگاه ایدئولوژیک،همه جریان‌های رقیب را کنار بزند. هدف دیگر رساله همچنین آن بود که آشکار کند، برآمدن جمهوری‌اسلامی و کسب قدرت توسط روحانیان، نتیجه طبیعی تداوم تاریخی رویدادهای گذشته بوده است.

اهمیت طرحی که رجایی از آن سخن می‌گوید در آنجاست که کوششی برای فهم وضع امروز ما تلقی می‌شود و راهی برای توضیح آنچه بر ما می‌گذرد پیشنهاد کرده است. رجایی دوره قاجار را آغاز زمانه جدید برای بسط ایدئولوژی می‌بینید که با تجدد پیوند خورده است. به این ترتیب به نظر می‌رسد که از دیدگاه او، مسیری که روحانیت در عبور از قرون وسطی طی می‌کند، پیش‌درآمدی ناخواسته بر دوران تجدد در ایران بود، که درنهایت منجر به تبدیل دستگاه فقهی اصولی به دستگاهی ایدئولوژیک ‌شد. پس هرچند که ممکن است دستگاه روحانیت ضدتجدد بوده باشد، اما تکوین ایدئولوژیک آن، بی‌نسبت با آینده تجدد در حال وقوع نیست. به این معنی، سرنوشت ما نیز نتیجه ورود به عالم تجدد است و نه عدم ورود به آن. این تفسیر خصوصا با قبضه قدرت توسط روحانیون در انقلاب سال ۱۳۵۷ و نتایج آن همخوانی  قابل تاملی دارد.

البته آشکار بود که نتایج احتمالی این نظریه درباره جمهوری‌اسلامی، اجازه طرح گسترده آن را نخواهد داد. به یاد دارم که در همان جلسه دفاعیه هم برخی از داوران، از نوع رویکرد رساله به این موضوع برآشفته شده و خواستار تعدیل بخش‌هایی از آن شده بودند. بعدها که این رساله به‌صورت کتاب درآمد نیز هیچگاه اجازه انتشار در ایران را نیافت. در این نوشته، به‌دلیل اهمیتی که پژوهش مزبور دارد، کوشش خواهد شد تا خلاصه‌ای کوتاه از طرح آن ارائه شود و مبنای ما نیز متن کتابی است که در نهایت از رساله مزبور تهیه شده بود. ادامه مطلب …

در تپش باغ
سروش دباغ

«چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها، سر به زیر و سخت»؛ سطور پیش‌رو را به مناسبت در رسیدن سالروز تولد دوست گرامی، علیرضا رجایی نازنین می‌نویسم.

در دهه‌ی هفتاد شمسی، در دوران اصلاحات، رجایی را چند بار در روزنامه‌های “جامعه” و “عصر آزادگان” دیده بودم. در دهه‌ی هشتاد، پس از اتمام تحصیل و بازگشت از انگلستان، همدیگر بیشتر را می‌دیدیم؛ در محافل دوستانه، ایام نمایشگاه کتاب، مجالس افطاری و… خاطرم هست یک‌سال در نمایشگاه کتاب، در غرفه‌ی «گام نو» نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم؛ جوانی چفیه بر گردن از روبروی غرفه می‌گذشت، با دیدن ما مکثی کرد و به داخل آمد و در حین سخن، اهانتی به آیت‌الله منتظری کرد؛ رجایی از شنیدن آن اهانت برآشفته شد و بانگی بر آورد و نهیب زد: «حق نداری درباره بزرگی چون مرحوم منتظری این‌گونه سخن بگویی.»

طی این سالیان، آنچه به نزد من برجسته بوده، دینداریِ توام با صداقت، اصالت و حریت و رجایی است. عزیزی که از آسایش و سلامت جسم و روان گذشت، رنج خود و راحت یاران طلبید تا از آرمان‌های پاک و بلند خود دفاع کند.

وقتی چندی پیش، تصاویر علیرضای عزیز در بیمارستان را دیدم، عکس‌هایی که پس از خالی شدنِ یکی از چشم‌هایش گرفته شده بود، از عمق جان آهی کشیدم و آسمانِ ضمیرم ابری گشت، چشمانم تر شد و بر مظلومیتش گریستم. درعین‌حال، نیک می‌دانم که علیرضا، «وسیع است و تنها» و با دل خونین، لب خندان آورده، و بر بد و نیک جهان تسخر زده است.

از دوستان مشترک و معتمد شنیده‌ام که به‌رغم نحیف بودن جسم و دست و پنجه‌ای که با عوارض بیماری سخت، نرم می‌‌کند، دعا و نیایش را فرو ننهاده، طمأنینه و احوال روحی و معنویِ نیکویی را تجربه می‌کند. ادامه مطلب…

برای تولد صبور مقاوم، رجایی
تقی رحمانی

داستان تلخی است داستان رجایی؛ اما حکایت انسانی است، و داستان وفاداری به اصول.

اری، حدیث صبوری و نرمی و مدارا در برابر بی‌رحمی است که کینه عقیدتی سپاه و برخورد نامردانه بازجوها و دادستانی، سرنوشتی دردناک برای کسی رمق زد که به‌راحتی از حق نمایندگی خود در مجلس ششم  برای پیشبرد اصلاحات گذشت. رجایی حتی اعتراض حقوقی هم نکرد اگرچه مخالف  و منتقد ماند.

هدیه رأی او از تهران در سال بعد با دستگیری ملی ـ مذهبی‌ها داده شد و ماه‌ها در سلول گذارند.

رجایی تا آن‌زمان زندان ندیده بود، اما همان صبوری وی را مقاوم ساخت؛ در مقطعی، در سلولی نگهداری می‌شد که به دلیل قد کشیده‌اش نمی توانست پاهایش را برای خوابیدن دراز کند! این سلول هفته‌ها رجایی را فشرد.

رجایی اما پس از آزادی هم بی‌کینه ماند. رضایت او از روندی که امید داشت به اصلاحات برسد وی را از منافع شخصی‌اش دور می‌کرد.

در انتخابات ۱۳۸۴ او از دکتر معین و بعد از هاشمی دفاع کرد. این دفاع را توجیه داشت؛ به نظر وی که از استادش درسی آموخته بود که روند دموکراسی با حمایت نخبگان در درون حکومت با آسیب کمتر انجام می‌شود؛ آن‌هم نخبه‌ای که خود در درون حکومت نبود، اما حضور اصلاح طلبان داخلی حکومت را هم برای دموکراسی پذیرا بود؛ چراکه به این روند باور داشت. ادامه مطلب…

علیرضا رجایی و رد تئوری بقا
کوروش رحیم‌خانی

تردید نیست که علیرضا به سنتی در روزنامه‌نگاری ایران تعلق دارد که بدون توجه به ملاحظات  و بقا می‌کوشد تا  مرزها و خط قرمزهای نظام اقتدارگرا را به چالش بگیرد؛ ولی ویژگی مهم‌تر علیرضا این است که گرفتار مرزهای خودساخته‌ای نیست که قربانیان نظام استبدادی را تقسیم‌بندی می‌کند.

علیرضا رجایی کمتر با آن دسته از روزنامه‌نگاران اشتراک دارد که از این حرفه به‌عنوان ابزاری برای زندگی معمول یا دست یافتن به موقعیتی می‌نگرند. نه به‌دلیل این‌که او نیاز اقتصادی نداشت، بلکه به این دلیل که علیرضا به آنچه که در جامعه و اطرافش می‌گذشت بی‌تفاوت نبوده و نیست.

زندگی خود او گواه است که اگر در هر مقطع از زندگی‌اش این مرزها را به چالش نمی‌کشید، هرگز چنین زندگی پر تلاطمی نمی‌داشت و به این حد و  میزان مورد غضب قرار نمی‌گرفت.

علیرضا نمونه کاملی از تسلیم‌ناپذیری در برابر استبداد  و جسارت در روزنامه‌نگاری در دوران جمهوری اسلامی است. روزنامه‌نگاری است که می‌داند چندصباحی بیشتر نمی‌تواند در این «میدان‎های مین» قدم زد، اما معتقد است می‌بایست معبر را برای دیگران باز کرد.

آنچه اینجا مطرح می‌کنم براساس تجربه شخصی، دوستی و  همکاری با علیرضا رجایی است. اولین باری که علیرضا رجایی را دیدم در دفتر مجله “دریچه گفت‌وگو” در سال ۱۳۷۱ بود. مجله‌ای که عمرش به بیش از شش شماره نکشید و بسته شد. اما شناخت بهتر زمانی رخ داد که زمستان ۱۳۷۶ از طریق علیرضا و قبل از انتشار روزنامه “جامعه” به  سرویس سیاسی این روزنامه پیوستم. ادامه مطلب…

 

زیبایی یک ننگ درصورت علیرضا رجایی
فرزانه روستایی

بعد از مدتی دانشکده ما پر شد از کسانی که برای به‌دست آوردن آینده بهتر لازم بود که علوم سیاسی یا روابط بین‌الملل خوانده باشند. به این ترتیب٬ دانشکده حقوق وعلوم سیاسی دانشگاه تهران دهه شصت گذرگاه اکثر کسانی شد که بعدها به طیف اصلاح‌طلبان وارد شدند و حداقل برای مدتی در جایی کاره‌ای بودند و پست و مقامی داشتند. نه مثل من و علیرضا رجایی و همچنین احمد زید آبادی و غلامرضا کاشی و احمد خالقی که عشق علوم سیاسی داشتیم و با این رشته تحصیلی و مفاهیم آن زندگی می‌کردیم و نفس می‌کشیدیم. البته علیرضا رجایی و یکی از دوستان بعدها بنیانگذار انتشارات “گام نو” شدند که خیلی سریع مدارج عالی را طی کرد و بهترین شد. هرچند براساس این قاعده جمهوری اسلامی که هر کس با ما نیست اصلا بودنش خیلی لازم هم نیست انتشارات مزبور نیز به سقف شیشه‌ای برخورد و به محاق رفت.

صورت زیبا و نازنین هموطن درد کشیده و هم‌دانشکده‌ای ما ـ منظورم علیرضا رجایی است ـ به‌خصوص آن پیوند و تکه‌ای که به سمت راست صورت او نصب شده است مانند یک علامت یا تابلو یا حتی مانند یک چراغ راهنما مرتبا چراغ می‌زند و توجه جلب می‌کند برای یادآوری و فراموش نشدن یک قاعده و اتفاق مهم در تاریخ جمهوری اسلامی؛ آن اتفاق این است که ببینید جوان مردم را برای عشق نماینده مجلس شدن امثال جناب حداد عادل یا آقای پدر زن به چه روزی انداختند.

و اینکه صورت زیبای علیرضا رجایی سند تاریخی ابطال سلامت انتخابات در کشوری است که ۹۹ درصد همه پست‌های عالی آن معمم هستند و پینه بر یشانی دارند؛ اما عمامه آنها مانند کلاهک هواپیمای آواکس از آن بالا همه‌چیز را با دقت و سرعت بالا اسکن می‌کند تا نکند چیزی از دست آنها و رفقایشان خارج شود و در دست نااهلانی مانند علیرضا رجایی بیفتد که اهل معامله و بده بستان و توافق بر سر زیرمیزی نیستند. ادامه مطلب…

برای علیرضا رجایی که بی‌دهان خندیده است
محمد رهبر

حالا وقتی چشم‌ها را می‌بندم و به سال‌های دور می‌روم به آخرهای دهه هفتاد که جوانی بود و شور بود و امید و آن تحریریه روزنامه که مثل معبدی از صبح تا شب معتکفش بودیم و می‌رفتیم و می‌آمدیم و با دست پر از خبر و مطلب، صفحه‌های روزنامه را می‌بستیم. علیرضا رجایی را می‌بینم که گوشه‌ای از سرویس سیاسی نشسته و سر به زیر نوشته‌هایمان را می‌خواند و در سکوت، بی اینکه به رویش بیاورد که چه قدر در خبرنویسی مشکل داریم، خط می‌زد و دوباره می‌نوشت و گاهی فقط به لبخندی اشاره می‌کرد تا نزدیک‌تر بیاییم و نکته‌ای می‌گفت در بهتر نویسی یا با تعجب می‌گفت واقعا فلانی این‌طور گفته است و سری تکان می‌داد و خبر را امضا می‌کرد و می‌فرستاد برای حروف‌چینی .

من آن روزها خبرنگار سرویس سیاسی روزنامه “نشاط” بودم که بعدها توقیف شد و روزنامه “عصر آزادگان” جایش را گرفت. در هر دو روزنامه رجایی دبیر سرویس سیاسی، موقر، بی‌هیاهو و بدون میز و تشریفات می‌آمد و بر صندلی خالی می‌نشست و روز ما شروع می‌شد. از در و دیوار هم خبر می‌ریخت، هر روز بحرانی و حرف  و حدیثی و میان این همه آشوب و هیجان، آرامش علیرضا رجایی نعمتی بود.

ما شکل “کیهان” خبر نمی‌نوشتیم، انصاف را از دبیر سرویس‌مان آموخته بودیم و قرار نبود که حرف سیاسیونی که قبولشان نداشتیم را جوری نقل کنیم که نگفته‌اند. رجایی به خبرهای مخالفان اصلاحات حساس بود و اتفاقا به اینجا که می‌رسید باید مطمئن می‌شد که چنین حرف‌هایی را زده‌اند.

در نظرخواهی درباره موضوعات روز هم اصرار داشت که حتما نظرات جناح محافظه‌کار و تندروی آن روزگار هم منعکس شود و از همین بود که شخصا بارها با ده‌نمکی و بادامچیان و شریعتمداری و از این قبیل، گفتگو کردم.

در آن سال‌ها هیچ وقت ندیدم رجایی با اشتباهات ما که به‌هرحال خبرنگارهای صفر کیلومتری بودیم، از کوره به‌در رود؛ حتی یک‌بار که از سر جوانی تند شدم و به‌دلیلی که حالا یادم نیست قهر کردم و رفتم، این رجایی صبور بود که دلجویی کرد و شرمسارم. یاد دارم زمانی رجایی را عصبانی دیدم و آن هم بر سر حق و حقوق و بیمه ما بود که با شمس‌الواعظین تندی کرد و چه‌قدر عصبانیت به این مرد نمی‌آمد و دوباره خنده‌ای و آرامش و انگار نه انگار که چند دقیقه قبل از کوره در رفته بود. ادامه مطلب...

 

الگویی برای روزنامه‌نگاری و سیاست‌ورزی
محمدرضا سرداری

سال ۷۷ بود. سال شکوفایی مطبوعات مستقل پس از سال‌ها اختناق سیاسی و من جوانی ۲۳ ساله بودم و در آن فضای پرنشاط اجتماعی حاصل از «دوم خرداد: در جستجوی فرصتی برای رشد و پیشرفت. گرچه زود توانستم موقعیتی در دولت برخاسته از رای مردم کسب کنم، اما پشت‌میزنشینی عطش بالای آن روزها را مرتفع نمی‌کرد. حوادث پشت سر هم رخ می‌داد و من و دوستانم بی‌صبرانه به‌دنبال مکانی برای تأثیرگذاری و تأثیرپذیری از آن فضا بودیم. تا این‌که پیگیری‌ها نتیجه داد.

وقتی روزنامه‌های خرداد و صبح امروز پس از توقیف روزنامه جامعه انتشار یافتند به اتفاق محمد قوچانی به سراغ سعید حجاریان رفتیم تا درخواست همکاری با روزنامه‌اش (صبح امروز) کنیم. حجاریان اما علیرضا رجایی را به ما معرفی کرد! علیرضا آن روزها دبیر سرویس سیاسی روزنامه خرداد به مدیرمسئولی عبدالله نوری بود.

تا آن روز هیچگاه رجایی را ندیده بودم و هیچ تصوری از او نداشتم. اما وقتی از حجاریان درباره او، سابقه سیاسی و اندیشه‌هایش پرسیدیم، به نیکی از او یاد کرد و تاییدش نمود. تا اینکه شبی در روزنامه خرداد با او قراری گذاشتیم و او را ملاقات کردیم. به‌راحتی ما را پذیرش کرد. گرچه امکانی برای استخدام ما نداشت و ما نیز البته چنین درخواستی نداشتیم جز آن که مقالات خود را در آن روزنامه منتشر کنیم.

خرداد روزنامه‌ای بود که نخستین نوشته‌ام  را با ذکر نام منتشر کرد؛ در حالی که پیشتر باوری نداشتم مقالاتم در روزنامه‌ای سراسری قابل انتشار باشد. اما رجایی بی‌ادعا آن مقالات را منتشر می‌کرد و بدین سان وارد عرصه روزنامه‌نگاری شدم.

رجایی به‌خاطر پاره‌ای مشکلات، خرداد را ترک کرد؛ خیلی زود روزنامه نشاط به سردبیری ماشالله شمس الواعظین منتشر شد. باخبر شدم که قرار است با این روزنامه همکاری کند. نزدش رفتم و از او بی‌واسطه درخواست همکاری کردم که با پذیرش او روبرو شد. ادامه مطلب…

سلامت رجایی و سرطان استبداد
عبدالکریم سروش

تولد علیرضا خجسته، کسالتش اندوهبار ولی شجاعتش دلیری‌زاست و فقط کسانی که از چنین شجاعتی برخوردارند حق دارند پا در راه مبارزه آزادی‌بخش بگذارند.

اورا باید ستود چون پنجه در پنجه گرگان افکند تا حق به غارت رفته خلق را بازستاند و به دفاع از آرمانی پرداخت که اینک محصوران ثلاثه‌اش چون شمع آب می‌شوند ولی چون کوه استوار ایستاده‌اند.

سرطانی که چشم و دهان علیرضا را ازو گرفت نماد و نشانگر سرطانی‌ست که چشم و دهان خلق را نشانه رفته است و دهانها را بسته و دیده‌ها را کور کرده است.

او به چالش با سرطان استبداد برخاست که نه حق می‌شناسد نه تکلیف. نه وجدان می‌فهمد نه ایمان. فساد و هلاکت می‌آفریند و جان می‌ستاند و نان نمی‌دهد. فرومایگان را بر‌می‌کشد و شایستگان را می‌درد. نخستین ضربه آشکاری که بر او زدند همان بود که کرسی نمایندگی‌اش را به ناعادل نازپرورده فرومایه‌ای دادند که جز ثناخوانی ولایت هنری و همتی ندارد و ده‌ها مکسب و منصب را بلعیده و هنوز آتش شهوتش فروننشسته است. و دومین ضربه، زندانی بود که تندرست در آن رفت و بیمار از آن برآمد. جسمی فرسوده و روحی مجروح را به بیمارستان برد و به چاقوی جراح سپرد تا چشم و دهان در باخت و جامه عافیت بینداخت.

یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک
این قدر هم گر نگویم ای سند
شیشه دل از ضعیفی بشکند

نمی‌دانم تا کی می‌توان شاهد غروب این شهیدان زنده بود و فرومایگان را در جنبش و جولان دید. آیا این درام شرارت و شهادت را پایانی نیست؟ ادامه مطلب…

 

رجایی و مدارای مبتنی بر عرفان
پیمان عارف

پرده اول، اول مرداد ۱۳۷۸
به خون آغشته و زخمی از بازداشت سپاه تبریز به قید قرار تأمین تا زمان دادگاه آزاد می‌شوم؛ روزنامه‌های اصلاح‌طلب را ورق می‌زنم و از ظلمی که در یکشنبه سیاه ۲۰ تیر بر دانشگاه تبریز رفته خبر و اثری نمی‌یابم؛ بغض کرده از ستمی مضاعف و مظلومیتی دوچندان راهی تهران می‌شوم.

نخست به دیدار دکتر یزدی می‌روم و با ذکر آنچه در آن عصرگاهان بارانی بر تبریزمان رفته از او می‌پرسم: «چرا تبریز برادر ناتنی اصلاح‌طلبان است؟ چه فرق است بین کوی دانشگاه تهران و دانشگاه تبریز که اولی مسئله و تیتر یک همه مطبوعات اصلاح‌طلب می‌شود و دومی به اندازه یک گزارش نیز اهمیت ندارد؟!»

با راهنمایی شادروان دکتر یزدی برای دیدار با علیرضا رجایی که آن روزها دبیر سرویس سیاسی روزنامه نشاط است راهی آنجا می‌شوم تا هم حدیث رفته بر تبریز بازگویم و هم لب به شکایت بگشایم که شما را چه می‌شود؟!

خانم منشی تحریریه به گمان اینکه قراری از پیش وجود ندارد و صرفا خواننده‌ای آمده و با هر یک از اعضای سرویس سیاسی کارش راه می‌افتد؛ نخست دوست جوان کم و بیش همسن و سالی را صدا می‌کند که آن روزها از عمر مطبوعاتی‌اش ۶ ماه نیز نمی‌گذرد و البته با انتشار چندین مقاله که مطبوعات جناح راست آن روزها و اصول‌گرای این روزها به قلم دیگران منتسب‌اش میکنند گل کرده است.

دوست جوان‌مان روبرویم می‌نشیند حکایت رفته بر دانشگاه و شهر تبریز در آن یکشنبه سیاه ۲۰ تیر را می‌شنود؛ شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: «به‌هرحال باید نظم در شهر برقرار می‌شده؛ به ما هم گفته‌اند فیتیله این جریان را پایین بکشیم و دیگر چیزی در این مورد ننویسیم.» ادامه مطلب…

 

مثل علیرضا؛ مثل رجایی
رضا علیجانی

علیرضا به صبوری‌ات حسودی‌ام می‌شود. آدم حسودی نیستم. در طول تحصیلم با خیلی‌ها رقابت درسی داشته‌ام. کمتر به یاد دارم حسودی کرده باشم. اما حالا به تو حسودی‌ام می‌شود. به صبوری‌ات. خیلی جاها صبور بوده‌ام. زیر فشار زندگی و سیاست. اما نه این قدر که داری صبوری می‌کنی. نرخ‌ها را بدجوری بالا برده‌ای برادر! و چه خوب. چه زیبا. چه درس‌آموز و راهگشا. نمونه‌ای برای زمانه بی‌الگویی. دیگر وقتی می‌گوییم باید صبور بود و پیگیر و پایدار، مثال داریم برایش. مثل کی؟ مثل علیرضا، مثل رجایی.

خیلی چیزها کم داریم در این روزگار وانفسا. پایداری و مداومت بر ارزش‌هایی که معتقدیم. و قربانی نکردن‌شان پای مصلحت. که سکه رایج دوران غلبه پراگماتیسم بی‌اصول و افراطی شده است. و مهم‌تر از آن، پای مصلحت‌های شخصی که گاه با رندی و زرنگی در زرورق مصلحت‌های عمومی و جمعی و عمل‌گرایی و … پیچیده می‌شود. باید پایدار بود بر بعضی خط سرخ‌های غیرقابل عبور حتی در مسیر عمل‌گرایی منطقی و اصولی مبتنی بر خیر عمومی. چه روی صندلی بازجویی با چشم‌بند؛ چه در کشاکش سیاست‌ورزی پیچیده و سخت در این زمانه دشوار؛ و چه پشت میز قدرت و منصب.

بارها می‌شنوی و یا با خودت و در درونت کلنجار می‌روی که بابا نمی‌شود. سخت نگیر. هو می‌شی. اینا میگن رادیکالی. اونا میگن سازشکاری. میگن روشنفکر ذهنی هستی. میگن چپ‌روی نکنید هزینه‌اش را باید بقیه بدن. حرفهات درست ولی نه الآن. نه در این مورد….؛ اصلا عملی نیست. نمیشه. ولش کن…؛ حالا اما می‌شود گفت. چرا می‌شود. مثل کی؟ مثل علیرضا، مثل رجایی که ایستاد. علیرغم همه هزینه‌هایش. هنوز دارد درد را در درونش و برای خودش نگه می‌دارد و به روی همه‌مان لبخند می‌زند.

در زمانه‌ای که از زمین و آسمان آیه «چپ‌روی نکنید» نازل می‌شود، هستند کسانی که برخلاف رسم زمانه از راه‌هایی می‌روند که روندگانش کم‌اند و به یادمان می‌آورند این جمله اهورایی را که «راست‌روی هم نکنید!» و هزینه پایداری بر این آیه و ایمان‌شان را هم می‌پردازند. ادامه مطلب …

 

برای مردی از جنس زمان؛ برادرم علیرضا رجایی
سیامک قادری

در زمانه پرتلاطمی که رفتارها و گفتارها، هر روز به رنگی، سعی بر اختفای اندراس و کهنگی و آز نام و نآن خود دارند، چقدر جای خالی زُلال رفتار و صدق گفتار مردانی از جنس تو خالی است، برادرم.

آرمان بی‌تعصب، هزینه نه برای منفعت، آرامش در بحران، صداقت نه برای نمایش، انعطاف با حفظ پرنسیب، انرژی پایان‌ناپذیر، عمل در عین بودن در مقام صاحب‌نظر، بری از توهم خودبزرگ‌پنداری، مبری از انگیزه نام و نان؛ تو امروز نیاز  این زمانه پرآشوبی برادر!

در این زمانه بی‌اعتمادی به یکدیگر و سوء‌تفاهم‌ها، چقدر جای خالی امثال تو معلوم است.

تو، با همان روش آرام و سکوت خود با بیماری جانکاه رویارویی نکن، زمان نیازمند بازگشت سریعتر توست.

گزافه نمی‌گویم، اما نمی‌دانم آیا خود واقف به تأثیر سحر کلامت، در هنگامه بالاگرفتن اختلافات بودی، آنگاه که همه در بن‌بست، اختلاف بر سر کل و یا کلمه‌ای، گرفتار و درمانده بودند، چگونه با لحن بیان و صدق کلامت، راهی باز می‌شد؟ اکنون چنین بینش، گویش و کنشی ضرورت ماست.

نمی‌دانم منطقت بود یا آرامش و صدقی که از چشمانت جاری می‌شد، یا پرهیزت از هر توهم خودبزرگ‌پنداری که در ستیغ نظر، همواره همراه جریان عمل بودی! هرچه بود، بودنت و همواره شدنت باطل‌السحر بن‌بست‌های خودساخته و یا دیگری‌پرداخته بود، و امروز زمانه بیش از همیشه نیاز به برق نگاه صادق و نجیب تو دارد. ادامه مطلب…

رجایی؛ تیغ بر صورت
حسین قاضیان

یک هفته‌ای است که قرار است درباره علیرضا رجایی چیزی بنویسم. نمی‌توانم. کلمه فرمان نمی‌برد. یک ماهی می‌شود که با خودم در کلنجار حرف‌ زدن یا نزدن با او هستم. دل فرمان نمی‌برد، کلمه پیش نمی‌رود. انگار یا چیزی برای گفتن ندارم یا شرمندگی کلمات شرمندگی خودم را به یاد می‌آورد. شرمندگی کاری نکردن یا نتوانستن، نه فقط در صحنه‌ی بزرگ روزگار که حتی برای رنجی که دوستی در دور دست می‌برد.

جواد*، دوست مشترک‌مان، می‌گوید وقتی علیرضا برای مرخصی آمده بود او را دیده و در جلسه‌ای بین‌شان بحث و گفت‌وگوها گذشته است. جواد می‌گوید: «بعد از جلسه قرار شد من او را برسانم. سوار ماشین شد … معلوم بود از من دلخور است. به خانه رساندمش. رفت، در خانه را باز کرد. وقتی می‌خواست در را ببندد، نگاهی به من کرد و گفت: ادای دانشمندان را درنیار. تو هم مثل من بودی معلوم نیست چرا اینطور شدی.»

جواد می‌گوید: «در آن جلسه علیرضا خیلی احساساتی بود… بیشتر شبیه عاشق‌ها به نظر می‌آمد. وقتی به من گفت تو هم مثل من بودی، به همین عشق و رسالت اشاره می‌کرد. می‌پرسید عشق‌ات کجا رفت، رسالتت کو؟ خودش پاسخ را می‌دانست، آنها را به قیمت خوب فروخته بودم.»

حالا تیغ بر صورت دوست داشتنی علیرضا رفته است، اما احساس من و جواد هم از حرف‌های او مشترک است: «انگار یک تیغ به صورتم کشید.» ادامه مطلب…

 

همچو ایوب در بلا خوش باش!
محسن کدیور

سالروز تولد علیرضا رجایی است. این یادداشت کوتاه* که با چشم تر نوشته شده، شامل پنج نکته است: آن خنده ملیح! علیرضا و شکایت؟! وی جان کرم ز رنج ایوب بپرس؛ پیوسته این بودش دعا: الصبر مفتاح الفرج؛ در ره عشق او بلاکش باش.

آن خنده ملیح!
پائیز ۱۳۷۷ برای به دفتر روزنامه خرداد در خیابان آفریقا رفته بودم. دبیر سیاسی روزنامه زودتر از بقیه خندان به استقبالم آمد و در آغوشم کشید. این اولین تصویر من از دکتر علیرضا رجایی است. آن خنده ملیح هرگز از خاطرم محو نمی شود.

سال ۱۳۸۶ انتشارات گام نو به مدیریت علیرضا رجایی ـ بی آن‌که من مطلع باشم ـ نخستین کتاب پسرم محمد علی با عنوان «گذار به دموکراسی: ملاحظات نظری و مفهومی» را منتشر کرد. دیگر نکات را در یادداشت قبلی عید قربان، علیرضا رجایی و بی دهان خندیدن (۱۰ شهریور ۱۳۹۶) تذکر داده‌ام، تکرار نمی‌کنم.

دکتر غلامرضا برادر علیرضا که پزشک است چند روز پیش اعلام کرد که «برادرش ۵ مرتبه به بهداری زندان مراجعه کرده و حتی پزشک و دندانپزشک زندان دستور به اعزام او به بیمارستان را داده بودند، اما تا زمان آزادی وی در آبان ماه این اعزام صورت نگرفت که در نتیجه عضله صورت و فک و چشم به طور کامل درگیر سرطان شد.» سخنگوی قوه قضائیه قطعا دروغ می‌گوید. غلامرضا در همان مصاحبه در توصیف وضعیت برادرش بعد از عمل جراحی منجر به برداشتن چشم و بخشی از صورت وی گفته است: «هیچ‌گونه شکایتی از او نشنیده‌ام!» ادامه مطلب …


رجایی؛ حجتی برای زمین و زمان ما
علی کلائی

چهره‌شان را از روزهای نمایشگاه‌های کتاب در غرفه “گام نو” به‌خاطر می‌آورم؛ با همان لبخند همیشگی، آرام به سخنانت گوش می‌دهد؛ نقدت را می‌شنود و پاسخ می‌گوید. چهره‌شان را از روزهای جلسات مختلفی به‌خاطر دارم؛ با همان لبخند آرام و متین؛ لبخندی که البته هنوز بر چهره‌اش هست. چشمش را ستاندند اما لبخندش را نتوانستند از او بگیرند. آرامش و طمانینه‌اش را نتوانستند بگیرند. هنوز در همان یک چشم و در لبخندش، امید موج می‌زند و ایستادگی و صلابت.

در سریال مختارنامه در باب زخم چشم مختار از زبان او روایت می‌شود که «ردپایی جلوی چشمم نهاده‌اند تا هیچ وقت گمشان نکنم.» زخم چشم علیرضا رجایی نیز حکایت همین ردپاست. ردپایی این‌بار در برابر چشم مایی که نشسته‌ایم و نظاره می‌کنیم.

علیرضا رجایی، کسی که حق او برای نمایندگی در مجلس ششم توسط وزارت کشور و شورای نگهبان، هردو، زائل شد. حقی از او ستانده شد اما باز علیرضای رجایی با نجابت پاسخ‌شان داد. حق ستانده شده‌ی او، تن خسته از زخم زندان عدو و چشمی که به‌دلیل عدم رسیدگی پزشکی در همان زندان از او ستانده شده، همه و همه گواه بر این است که زخم چشم علیرضای رجایی نه تنها زخم چشم او که راهنمای ماست. راهنمایی که هر بار که در صورت علیرضا رجایی نظر می‌کنیم، دنائت و سبعیت بی‌مروتان خیمه‌زده بر خاک میهن‌مان را می‌بینیم، و هم‌زمان، شرافت، میهن‌دوستی و ایستادگی بر آرمان امثال رجایی را.

چشم علیرضا رجایی ستانده شده اما این چشم ماست که باید بیدار شود و ظلم را ببیند و در برابر ارباب ظلم بایستد.

بیماری علیرضا رجایی اما ثمره تلاش قوه قضائیه (یا همان قصابیه) برای کشتار خاموش زندانیان سیاسی و عقیدتی است که نتوانسته‌اند برای آنها حکم اعدامی صادر کنند و جان آنها را بستانند. در واقع آن اراده‌ای که در تابستان ۶۷ دست به نسل‌کشی زندانیان سیاسی و عقیدتی زد و تلاش کرد تا دیگر اثری از مخالفان و منتقدان حاکمیت ظلم نگذارد، پس از آن نیز بیکار ننشست؛ یا اعدام کرد، یا در درون مرز و برون مرز ترور و کشتار کرد، و یا به بند افکند و با عدم‌رسیدگی پزشکی به زندانیان دربند زمینه حذف یا صدمه‌ای سنگین (جسمی و روحی) بر ایشان را فراهم کرد. ادامه مطلب …

رجایی و امید
علی مزروعی

 اگر اصلی‌ترین دغدغه آدمیان در هستی و زندگی را مسئله “چگونه زیستن” بدانیم به جرئت می‌توانم بگویم که علیرضا رجایی پاسخ آن‌را برای خود یافته و زندگی‌اش را بربنیاد آن سامان داده است، و از اینرو در این مسیر هر درد و رنج و هزینه‌ای را با آرامشی مثال‌زدنی تحمل و بلاموضوع کرده است.

با وام‌گیری از این کلام امام حسین(ع) سالار شهیدان که فرمود: “به‌راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین بر سر زبان آنهاست و مادام که براى معیشت آنها باشد پیرامون آن‌اند، و وقتى به بلا آزموده شوند دینداران اندک‌اند.” رجایی از آن اندک دیندارانی است که به انواع بلا آزموده شده و سرفراز از آن بیرون آمده، و هیچگاه امید خود را به انجام اصلاحات و آینده بهتر کشور و جامعه را از دست نداده است. مقاومت و صبر و توکل به خدائی را از خود در رویاروئی با مصائب نشان داده است که می‌توان «رجایی و امید» را اسوه‌ای مجسم و سرمایه‌ای ناب در زمانه پربلای کنونی برای راه‌گشائی جامعه و نسل سرگردان دانست.

در زمانه‌ای که حب جاه و مقام و دنیاطلبی و معیشت در کشور ما، دین را لقلقه زبان غالب افراد ساخته و نامداران بسیاری را به زیر کشیده است، ماندن امثال رجایی بر خط استوار دینداری و آزادگی “چگونه زیستن” را معنا می‌کند و به زندگی آدمی جان می‌دهد تا دریابد در این دریای هستی با همه نامرادی‌ها و نامردمی‌ها و دردها و رنج ها می‌توان انسان زیست و برای تسکین آلام و تقلیل رنج و مرارت دیگر انسان‌ها، همه بلایا را به جان خرید و حتی در بدترین شرایط به زندگی لبخند زد و امید را به جامعه تزریق کرد. ادامه مطلب…

 

از صندلی بهارستان تا تخت زندان و بیمارستان
احسان مهرابی

یکی از روزهای پاییز ۷۸ اعضای شورای تهران دفتر تحکیم وحدت در ساختمان این تشکل در کوچه «شهید رجب بیگی» مشغول تکمیل فهرست انتخاباتی مجلس ششم بودند که یکی از اعضای انجمن اسلامی امیر کبیر نامی جدید را پیشنهاد کرد. پیش از آن نام علیرضا رجایی برای برخی از اعضای دفتر تحکیم وحدت چندان آشنا نبود.

پیش از انتخابات مجلس ششم از میان چهره‌های جوان ملی ـ مذهبی، افرادی چون احمد زیدآبادی، تقی رحمانی و رضا علیجانی به مراسم‌های دانشجویی دعوت می‌شدند. این عضو انجمن امیرکبیر نیز در معرفی علیرضا رجایی به جز سوابق عضویت در نیروهای ملی ـ مذهبی از همکاری او با وزارت خارجه و صدا و سیما نیز گفت. او البته نگفت که رجایی از وزارت خارجه به دلایل دیدگاه‌های سیاسی خود اخراج شده است.

ابراهیم شیخ، عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و معاون فعلی توسعه منابع انسانی شهرداری تهران، به شوخی گفت که «کار در وزارت خارجه در دوره ولایتی و کار در صدا و سیما در دوره لاریجانی». رجایی با وجود ناشناخته بودن مخالفی نداشت و نامش در فهرست دفتر تحکیم وحدت قرار گرفت.

او پس از آن پای ثابت بسیاری از سخنرانی‌ها در دانشگاه‌ها نیز شد؛ خصوصا پس از حذف از مجلس ششم که مهدی کروبی آن را «جراحی» شورای نگهبان خوانده است. در این میان اما اصلاح‌طلبان نیز در یک معامله یک طرفه و بدون سود به حذف علیرضا رجایی رضایت دادند و کرسی رجایی به غلامعلی حداد عادل رسید.

چهار ماه بعد نیز علیرضا رجایی به‌جای مجلس به زندان رفت. رجایی پس از آن نیز بارها به وزارت اطلاعات و دیگر نهادهای امنیتی احضار شد. تا آن‌جا که وقتی وزارت اطلاعات اعضای هیأت مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را برای یک نشست به اصطلاح دوستانه دعوت کرده بود، رجایی به دری رفت که همیشه برای احضار به وزارت اطلاعات به آن‌جا مراجعه می‌کرد و این موضوع دستمایه کنایه‌های اعضای هیأت مدیره به مقامات وزارت اطلاعات درباره نحوه برخورد با روزنامه نگاران شد. ادامه مطلب…

 

روشنفکری مسئول، قربانی عدالت تراسیماخوسی
یاسر میردامادی

۱. مقدمه
علیرضا رجایی (زاده‌ی۲۸ مهر۱۳۴۱خورشیدی) دانش‌آموخته‌ی دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تهران (موضوع تز دکترا: بسط ایدئولوژی در ایران)، فعال ملی‌ ـ مذهبی، نویسنده و تحلیل‌گر، روزنامه‌نگار، منتقد سیاسی، زندانی سیاسی سابق و ناشر سابق را می‌توان این‌گونه توصیف کرد: روشنفکری مسئول، قربانی عدالت تراسیماخوسی. من در این نوشته‌، که بر آن است تا زادروز پنجاه و پنج سالگی رجایی را گرامی بدارد، می‌کوشم به اختصار توضیح دهم که چرا او «روشنفکری مسئول» است و چرا او را می‌توان «قربانی عدالت تراسیماخوسی»دانست.۱

۲. روشنفکر مسئول
بگذارید از «روشنفکر مسئول» شروع کنم. همین اواخر نزاعی در مجلات فکری-فرهنگی ایران (به‌ویژه ماهنامه‌ی «مهرنامه») در گرفت که آیا ما به روشنفکر نیاز داریم یا خیر. بحث از آن‌جا شروع شد که محمد قوچانی، سردبیر ماهنامه‌ی مهرنامه، از پایان روشنفکری سخن گفت. از نظر او «دوره‌ اقتدار طبقه‌»ی روشنفکر پایان یافته و «در حقانیت آن هم تردیدهای جدی به وجود آمده است.»۲ نکته‌ی مهمِ ادعای قوچانی نه پایان «دوره اقتدار طبقه»ی روشنفکر که تردید در حقانیت کار روشنفکری است. قوچانی می‌گوید روشنفکران در حوزه‌هایی نظر می‌دهند که در آن‌ها تخصصی ندارند و این کار به شور و هیجان مخرّب و انقلابی و حتی بنیادگرایی منتهی می‌شود. از نظر او روشنفکران باید جای خود را به متخصصانی بدهند که صرفا در حوزه‌ی تخصصی خود نظر می‌دهند.

اما آن‌چه قوچانی در نظر نمی‌گیرد، این است که نسخه‌ی پیشنهادی او نه تنها در ایران که حتی در کشورهای توسعه یافته و با وضعیت حقوق بشریِ بسا بهتر از ایران، مثل امریکا نیز پیاده‌پذیر نیست، چه رسد به ایران. مثلا، نوآم چامسکی نمونه‌ی گویایی از یک متخصص زبان‌شناسی است که بدل به منتقد جدی سیاست‌های داخلی و خارجی تمام دولت‌های امریکا از دهه‌ی هفتاد میلادی تا کنون شده است. ادامه مطلب…

 

یادداشتى کوتاه در مورد مردى بزرگ
عباس میلانی

علیرضا رجایی از نوادر روزگار ماست؛ نماد برجسته‌ی نحله‌ای از تفکر است که می‌خواهد بین تشیع و تجدد، ایمان فردی و دموکراسی اجتماعی، آشتی و همدلی ایجاد کند. مهم‌تر اینکه با سلوک سخت ستودنی‌اش هم برای آن تفکر، غنا و اعتبار آورد و می‌آورد، و هم برای همه اهل سیاست و روزنامه‌نگاری و نشر ایران سرمشقی دوست‌داشتنی از فروتنی، فداکاری، روشن‌اندیشی و روشمندی عمل و اندیشه اخلاقی فراهم کرده و می‌کند.

گفته‌اند که کار فکری به اندازه کار عملی بخشی از مبارزه سیاسی و اجتماعی است. رجایی در هر دو عرصه‌ی عمل و نظر، کارهایی به‌یادماندنی کرده و می‌کند. اما او حتی توانسته در سکوت و غیبت هم نفوذ و حضوری موثر پیدا کند و بسان یکی از چهره‌های مهم مبارزات سیاسی زمان بماند.

کیست که به “نظارت استصوابی” ناصواب بیاندیشد و تجربه علیرضا رجایی و کنارگذاشتی شرم‌آور یا “کناررفتنی بلندنظرانه”ی او را ـ آن‌هم برای مسندگرفتن کسی چون حدادعادل ـ به‌یاد نیاورد؟

کیست که از اجحافات بازجویان سبع قوه قضاییه و سپاه، و از بی‌بندوباری آنها در استفاده از هر وسیله‌ای برای تهدید و به‌گمان خود “تحقیر” زندانیان سیاسی به خشم آمده باشد و مقاومت و سعه‌صدر و دلیری رجایی و پستی و حقارت بازجو و سکوت مجرمانه‌ی آمران آن بازجو و دیگر عمله‌ی جور قوه قضاییه را نداند، و از آن خشونت لجام‌گسیخته دلزده و از این انسانیت بی‌کران دلگرم نشده باشد؟

بیهقی به‌درستی آنان را که به سودای تقرب به حاکم جابر “در همه کار ناتمام” می‌مانند، می‌نکوهید و انگار نیم‌نگاهی به علیرضا رجایی داشت؛ وقتی می‌گفت کار به مرد بزرگ شود، نه مرد به کار. ادامه مطلب …

 

علیرضا رجایی؛ نماد «متانت، نجابت و شرافت»
حسن یوسفی اشکوری

اگر کسی از من بپرسد با شناختی که شما از دکتر علیرضا رجایی دارید، او را در چند جمله معرفی کنید، بی‌درنگ خواهم گفت: نماد متانت، نجابت و شرافت. این شناخت من برآمده از حدود سی سال آشنایی، همفکری و همکاری در اشکال مختلف کارهای فرهنگی و سیاسی است.

***

در نیمه دوم دهه شصت بود که رجایی را در منزل دوست دیگرمان سعید مدنی دیدم. چند سالی بود که با سعید آشنا شده بودم. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد طی چند سال متوالی یادنامه‌ای با عنوان «میعاد با علی» منتشر کردم.

تلفنی از مدنی خواسته بودم در این مورد همکاری کند و برای گفتگو و تبادل‌نظر درباره مقاله‌ای به دیدار او رفته بودم. در آنجا جوانی بود که سعید او را علیرضا رجایی معرفی کرد. سعید گفت ایشان از دوستان خوشفکر و اهل بینش و نظر است. او گفت به این دلیل رجایی را دعوت کرده که با من آشنا کند و در عین حال گفت می‌تواند در یادنامه نیز همکاری کند.

چند ساعتی به گپ و گفتگو گذشت. از این دوست جوان و نوآشنا نیز خواستم همکاری کند؛ او نیز پذیرفت. تا آنجا که به یاد می‌آورم مقاله‌ای با عنوان «وجدان معذب» برای یادنامه نوشت.

این شد آغاز آشنایی و همکاری ما که از همکاری و همفکری شروع شد و بعدها به‌ویژه پس از «دوم خرداد» و عصر اصلاحات به همکاری‌های جدی‌تر و گسترده‌تر مطبوعاتی و سیاسی کشیده شد. در بهار مطبوعات ایران (۷۶ تا ۷۹) رجایی دبیر سیاسی چند روزنامه با سردبیری شمس الواعظین بود (جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان). ادامه مطلب …

 

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »