آن نیمنفس که با تو بودم
سرمایه عمر جاودان شد
پاییز ۸۷ بود. نشسته بودیم در بنیاد فرهنگی بازرگان. مدتی از شروع پخش سریال “روزگار قریب” میگذشت. “روزگار قریب” با پخش صحنههایی که در آن حسن بابک در نقش مهندس بازرگان به ایفای نقش پرداخته بود تابوشکنی کرده بود. به همین مناسبت بنیاد بازرگان از کیانوش عیاری دعوت کرده بود تا در جلسه تقدیری حاضر شود. بیشتر بخاطر ستایش از همان چند صحنه که سریال جرأت روایت نقش مهندس بازرگان را به خرج داده بود.
ده دوازده نفر بودیم شاید. دور یک میز نشسته بودیم. علاوه بر بعضی اعضای بنیاد، مهدی هاشمی و حسن بابک از بازیگران هم بودند. دکتر رجایی هم در جلسه بود و روبروی من نشسته بود. ابتدا عیاری بود که شرح مفصلی در مورد چگونگی کسب اجازه برای فیلمبرداری صحنههای مورد بحث داد. حرفهای عیاری که تمام شد دکتر رجایی رو کرد به عیاری و گفت، من سریال را که دیدم گفتم، من اگر کارگردان را ببینم دستش را میبوسم. حالا هم اجازه بدهید من دست شما را ببوسم که دروغ نگفته باشم. نگاه کردم به عیاری که دو دستش را جمع کرده بود و خجالتزده چیزی نمیگفت. احساس کردم دکتر رجایی جدا نگران است که اگر دست عیاری را نبوسد دروغ گفته باشد.
در سیاست این مملکت اهل راستی کمشمار بودهاند.
ویژگی مشترک این راستگویان اما بینیازیشان به کسب قدرت سیاسی به هر قیمت بوده است. رجایی چه آن موقع که عطای کرسی مجلس را به لقایش بخشید و چه در طول سالهای طولانی فعالیتهایش هرگز اصولش را قربانی قدرتطلبی نکرد.
علی در نهج البلاغه برادری خدایی را ستایش میکند که در چشمانش بزرگ بود زیرا دنیا در چشمانش کوچک بود. رجایی در چشمان مردم ایران بزرگ خواهد ماند زیرا که دنیا در چشمانش کوچک است.
تولد این مرد بزرگ بر همه دوستدارانش مبارک، و نعمت وجودش در این دنیای کوچک مستدام باد.