داستان تلخی است داستان رجایی؛ اما حکایت انسانی است، و داستان وفاداری به اصول.
اری، حدیث صبوری و نرمی و مدارا در برابر بیرحمی است که کینه عقیدتی سپاه و برخورد نامردانه بازجوها و دادستانی، سرنوشتی دردناک برای کسی رمق زد که بهراحتی از حق نمایندگی خود در مجلس ششم برای پیشبرد اصلاحات گذشت. رجایی حتی اعتراض حقوقی هم نکرد اگرچه مخالف و منتقد ماند.
هدیه رأی او از تهران در سال بعد با دستگیری ملی ـ مذهبیها داده شد و ماهها در سلول گذارند.
رجایی تا آنزمان زندان ندیده بود، اما همان صبوری وی را مقاوم ساخت؛ در مقطعی، در سلولی نگهداری میشد که به دلیل قد کشیدهاش نمی توانست پاهایش را برای خوابیدن دراز کند! این سلول هفتهها رجایی را فشرد.
رجایی اما پس از آزادی هم بیکینه ماند. رضایت او از روندی که امید داشت به اصلاحات برسد وی را از منافع شخصیاش دور میکرد.
در انتخابات ۱۳۸۴ او از دکتر معین و بعد از هاشمی دفاع کرد. این دفاع را توجیه داشت؛ به نظر وی که از استادش درسی آموخته بود که روند دموکراسی با حمایت نخبگان در درون حکومت با آسیب کمتر انجام میشود؛ آنهم نخبهای که خود در درون حکومت نبود، اما حضور اصلاح طلبان داخلی حکومت را هم برای دموکراسی پذیرا بود؛ چراکه به این روند باور داشت.
رجایی در دوره اصلاحات اگر نامی شد اما زندان و محرمیت بیشتری را پذیرا شد.
حتی گزینش دوره خاتمی هم اجازه نداد وی برای مدتی استاد دانشگاه بماند؛ زود رد صلاحیت شد و از تدریس در دانشگاه بازماند؛ درصورتیکه وی بهواسطه دانش و تخصص و مدرکاش، صلاحیت تدریس در علوم سیاسی داشت.
مطابق همان نگاه که روند دموکراسی با حمایت نخبگان داخل حکومت با آسیب کمتر صورت میگیرد در انتخابات ۱۳۸۸ به خاتمی و بعد به موسوی تمایل داشت و تبلیغ هم کرد.
سال ۱۳۸۸ برای رجایی سال آرزو و بحران است؛ بحرانی که او را در خود میگیرد. آیا روند دموکراسی با اصلاحات ادامه مییابد با اینکه بنبستی حاصل میشود؟ تلاش او شکستن بنبست حتی با تکیه به هزینهدادن زیاد بود، چراکه در تقسیم کار اعلام نشده رجایی و ملی ـ مذهبیها باید در هزینهدادن جلو باشند نه در گرفتن پست و مقام و…
اما برای رجایی، ایران مهم بود. دفاع او از جنبش سبز و زندان رفتن وی و روی عهد ماندن ملی ـ مذهبی. دفاع ملی ـ مذهبیها را از موسوی و کروبی میتوان حتی در نسبت و تعداد زندانیان این جریان نشان داد و با دیگر جریانها مقایسه کرد؛ اما این حمایت برای ایران بود؛ پس منتی نداشت و ندارد، هرچند جای تأمل و توجه دارد؛ بهخصوص توسط آنانی که با دیدن مقام به موسوی پشت کردند و کروبی را تند دانستند و آنهایی که برای شکستن حصر تلاشی نکردند.
دادستانی و اطلاعات سپاه با همراهی وزارت اطلاعات بر این شدند که جریان ملی ـ مذهبی را به تعبیر خود، جمع کنند؛ سخنشان این بود که با هر بیانیه یک نفر را میگیریم.
بیانیههای ملی ـ مذهبیها هم در حمایت از جنبش سبز بود و هم با این مضمون که مسئله توافق هستهای ایران باید انجام شود. بیانیهها بر محور دفاع از آزادی و اجرای قانون اساسی به شکل درست، تهیه و منتشر شد.
رجایی هم در پی انتشار یکی از این بیانیهها دستگیر شد تا محکومیتی را تحمل کند که شامل مرور زمان شده بود.
دستگیر شد تا بازجو به نامردی بر همسرش فشار بیاورد که از رجایی جدا شود. اگرچه جدایی مزبور رخ نداد اما رجایی از زن و فرزندانش دور شد.
رجایی دستگیر شد تا حمایت اخلاقی از موسوی که با کار عملی پیوند خورده بود، پایان یابد. او دستگیر شد تا انتقام رأیی را بدهد که برای آن نامی اگر آورده بود اما نصیبی نبرده بود. رجایی دستگیر شد تا دیگران حساب کار خود بدانند.
او اما در زندان هم بر همان پیمان و راه ماند. از کتک خوردن در داخل بند تا بیماریای که باید رسیدگی میشد، و نشد. بیماری که پیش رفته بود و با مداوا برای مدتی متوقف شد اما باز سر باز کرد.
عکس رجایی بعد از عمل سنگین ۱۴ ساعته دلهای بسیاری را ریش کرد. او اما صبورانه درد میکشد.
راستی اگر برای یکی از «دروننظام»یها این اتفاق تلخ رخ داده بود، چه میکردند؟
این صبوری ـ که گاه آدمی را به خشم هم میآورد ـ رویه مردی است که اگر در ستایش او سخنی بگویی، میگویند اغراق میکنید!
انسانها با الگوهایشان زندگی میکنند؛ میدانید الگوهای رجایی چه کسانی هستند.
فراتر از این، او با صبوری و استواریاش، ناخواسته خود الگوی بسیاری دیگر میشود.
تولدت مبارک، ای صبور مقاوم!