تردید نیست که علیرضا به سنتی در روزنامهنگاری ایران تعلق دارد که بدون توجه به ملاحظات و بقا میکوشد تا مرزها و خط قرمزهای نظام اقتدارگرا را به چالش بگیرد؛ ولی ویژگی مهمتر علیرضا این است که گرفتار مرزهای خودساختهای نیست که قربانیان نظام استبدادی را تقسیمبندی میکند.
علیرضا رجایی کمتر با آن دسته از روزنامهنگاران اشتراک دارد که از این حرفه بهعنوان ابزاری برای زندگی معمول یا دست یافتن به موقعیتی مینگرند. نه بهدلیل اینکه او نیاز اقتصادی نداشت، بلکه به این دلیل که علیرضا به آنچه که در جامعه و اطرافش میگذشت بیتفاوت نبوده و نیست.
زندگی خود او گواه است که اگر در هر مقطع از زندگیاش این مرزها را به چالش نمیکشید، هرگز چنین زندگی پر تلاطمی نمیداشت و به این حد و میزان مورد غضب قرار نمیگرفت.
علیرضا نمونه کاملی از تسلیمناپذیری در برابر استبداد و جسارت در روزنامهنگاری در دوران جمهوری اسلامی است. روزنامهنگاری است که میداند چندصباحی بیشتر نمیتواند در این «میدانهای مین» قدم زد، اما معتقد است میبایست معبر را برای دیگران باز کرد.
آنچه اینجا مطرح میکنم براساس تجربه شخصی، دوستی و همکاری با علیرضا رجایی است. اولین باری که علیرضا رجایی را دیدم در دفتر مجله “دریچه گفتوگو” در سال ۱۳۷۱ بود. مجلهای که عمرش به بیش از شش شماره نکشید و بسته شد. اما شناخت بهتر زمانی رخ داد که زمستان ۱۳۷۶ از طریق علیرضا و قبل از انتشار روزنامه “جامعه” به سرویس سیاسی این روزنامه پیوستم.
انتشار “جامعه” پس از شوک انتخابات سال ۱۳۷۶ خود تجربه مهمی در عرصه روزنامهنگاری بود. این روزنامه و سپس روزنامه “توس” هرچند عمر کوتاهی داشتند اما نقطهعطف تازهای در مطبوعات ایران شدند. آنها میکوشیدند خط قرمزها و مرزهای تعیینشده را بکشند. به اذعان بسیاری این روزنامهها در این کار موفق بودند. محمود شمس (شمسالواعظین) سردبیر روزنامه جامعه همیشه ـ به شوخی ـ میگفت که تنها سردبیری است که از محتویات روزنامه پس از انتشار آن مطلع میشود. هرچند او به طنز این موضوع را مطرح میکرد، ولی درعمل همین واگذار کردن استقلال به سرویسها باعث شده بود، این روزنامه از جسارت و پویایی خاصی برخوردار باشد. در این میان سرویس سیاسی روزنامه از حساسیت بیشتری نسبت به سایر سرویسها برخوردار بود. و بیتردید علیرضا نقش اصلی را در ابتکارهای سرویس سیاسی برای شکستن این مرزها در انتشار هر روزه این روزنامهها برعهده داشت.
انتشار خبر اعدام یکی از مدیران جامعه بهایی در مشهد در سال ۱۳۷۷ در ستون «خبرنگار خصوصی» خود نمونهای از چنین رویکردی بود. این عضو جامعه بهایی به اتهام «بهایی کردن یک زن مسلمان» اعدام شد. انتشار خبر اعدام او بدون استناد به بیانیه یا خبر نهادهای قضایی و انتظامی جمهوری اسلامی و با استناد به یک رسانه خارجی (تا آنجایی که به یاد دارم) بیسابقه بود. انتشار این خبر واکنشهای بسیاری در پی داشت تا جایی که کار به تکذیب خبر اعدام این عضو جامعه بهایی منجر شد، و ثبت احوال کشور در رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی اعلام کرد چنین فردی اصلا وجود نداشته است.
اما چند روز بعد یکی از مسئولان جامعه بهایی به روزنامه آمد. علیرضا از من خواست با او صحبت کنم. این مسئول جامعه بهایی ضمن معرفی خود و جایگاهش از برگزاری مراسم سوگواری برای این شهروند بهایی در تهران خبر داد. تا آنجا که یادم است روز مراسم به همراه یکی دیگر از خبرنگاران سرویس به محل مراسم رفتیم. جو امنیتی حاکم بر این مراسم و جلوگیری از ورود افراد غیربهایی و همچنین مشکلاتی که برای یکی از خبرنگاران ما در این روز پیش آمد موضوع انتشار ادامه خبر را با چالشی جدی مواجه کرد. اما علیرضا اصرار داشت با هر هزینهای این خبر منتشر شود.
علیرضا هم در انتشار خبر اعدام و هم در انتشار خبر مراسم با وجود خطرات آن برای روزنامه نقش اصلی را داشت. وقتی مساله حق فردی در میان بود، برای علیرضا هیچ تفاوتی بین یک فرد عادی و یک فعال سیاسی وجود نداشت. شاید ۲۰ سال پیش بهدلیل فقدان گستردگی نفوذ شبکه اجتماعی در ایران، مساله حقوق بهائیان کمتر از امروز در عرصه اجتماعی مطرح بود؛ اما اصرار علیرضا و خطرپذیری او درخصوص مساله یک شهروند بهایی بیانگر اعتقاد عمیق او به مساله دفاع از حق فردی بود.
به همین دلیل وقتی طرح مسایل حقوق بشر در ایران را در صفحه گزارش سرویس سیاسی را با وی در میان گذاشتم، او گفت بهتر است یک صفحه به این موضوع اختصاص داد. شاید انتشار صفحهای در روزنامههای “جامعه” و “توس” با عنوان «حقوق بشر در ایران» موضوعی بود که کمتر پیش از آن در روزنامههای ایران از دهه ۱۳۶۰ به بعد رخ داده بود. طرح موضوعاتی مانند، حق شهروندی، زندانیان اندیشه و عقیدتی، و شکنجه، همه و همه ابتکارهایی بودند که تا آن زمان کمتر سابقه داشتند. به همین دلیل روزانه دهها نامه از شهروندانی که در سراسر ایران که بر آنها ستمی رفته بود دریافت میکردیم. از روستاهای سراوان در استان سیستان بلوچستان تا سمنان و دیگر نقاط ایران. نامههای تکاندهندهای که نشان از اعتماد خوانندگان داشت. هرچند عمر این روزنامهها کوتاه بود، اما عامل این اعتماد، جسارت و تهور روزنامه بود که مرزهای یک نظام استبدادی را نادیده میگرفت.
هرچند این روزنامه خود را خیلی زود در «میدان مین» یافت و عمر کوتاهی داشت، اما علیرضا همین منش و رویکرد را در روزنامه های بعدی بهویژه در روزنامه “خرداد” ادامه داد. مهمترین آزمون برای “خرداد” در اولین روزهای انتشارش ماجرای «قتلهای زنجیرهای» بود. شاید مروری بر تیترهای آن روزگار جایگاه روزنامه “خرداد” را در این موضوع بیشتر روشن کند.
روزنامه “خرداد” از معدود روزنامههایی بود که مساله قتلهای زنجیرهای را با جدیت دنبال میکرد. در روزهایی که هنوز وزارت اطلاعات بهعنوان عامل این قتلها معرفی نشده بود و در همان روزی که رهبر جمهوری اسلامی قتلهای زنجیره ای را کار اسرائیل دانست، روزنامه “خرداد” در تیتر خود انتساب قتل های زنجیره ای را به اسرائیل به «شوخی» تشبیه کرد. همین جسارت باعث شد که علیرضا در صدر فهرستی از روزنامهنگاران قرار بگیرد که وزارت اطلاعات خواهان اخراج آنها از روزنامه “خرداد” باشد.
اما علیرضا بهدلایل دیگری (ازجمله تنگنظریها در سردبیری روزنامه “خرداد”) ادامهکار را با شیوهای که میخواست میسر ندانست، و از این روزنامه رفت. علیرضا بعد از روزنامه “خرداد” دوباره به تیم روزنامه جامعه امروز یعنی روزنامههای “نشاط” و “عصر آزادگان” پیوست و دبیر سرویس سیاسی آنها شد. مشی این روزنامهها در رویدادهایی مانند پیگیری قتلهای زنجیره ای، کوی دانشگاه، و انتخابات مجلس ششم نیز تداوم روزنامههایی مانند “جامعه” و “توس” بود.
اما بهار روزنامهنگاری در دورهای که به «اصلاحات» معروف شده بود، خیلی زود خزان شد و زمان انتخاب سختتر فرارسید. ثبت روایتهای روزنامهنگاران، بهتر جایگاه علیرضا رجایی را در این دوران مشخص خواهد کرد. اما آنچه بیتردید میتوان گفت، این است که همین جسارت و آمادگی برای پرداخت هزینه باعث شد تا علیرضا به همراه شماری از روزنامهنگاران که در این دوران هزینههای بسیار دادند صاحب سبکی در روزنامهنگاری شوند که با روزنامهنگاری «مسامحهکار» که بقا برایش اولویت دارد، مرزبندی مشخصی داشته باشد.
تجربیات این دوره از روزنامهنگاری در ایران، همانند تلاشهای یکصد سال اخیر برای رهایی از استبداد، هرچند با زخمهای عمیقی برای روزنامهنگاران در ایران همراه بوده، اما ذخیرهای برای آینده است.
الگوهایی چون علیرضا رجایی و تجربه روزنامههایی مانند “جامعه” به ما یاد میدهند بدون جسارت به چالش کشیدن مرزها، امکان تحول وجود نخواهد داشت.