۱. مقدمه
علیرضا رجایی (زادهی۲۸ مهر١٣۴۱خورشیدی) دانشآموختهی دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تهران (موضوع تز دکترا: بسط ایدئولوژی در ایران)، فعال ملی ـ مذهبی، نویسنده و تحلیلگر، روزنامهنگار، منتقد سیاسی، زندانی سیاسی سابق و ناشر سابق را میتوان اینگونه توصیف کرد: روشنفکری مسئول، قربانی عدالت تراسیماخوسی. من در این نوشته، که بر آن است تا زادروز پنجاه و پنج سالگی رجایی را گرامی بدارد، میکوشم به اختصار توضیح دهم که چرا او «روشنفکری مسئول» است و چرا او را میتوان «قربانی عدالت تراسیماخوسی»دانست.۱
۲. روشنفکر مسئول
بگذارید از «روشنفکر مسئول» شروع کنم. همین اواخر نزاعی در مجلات فکری-فرهنگی ایران (بهویژه ماهنامهی «مهرنامه») در گرفت که آیا ما به روشنفکر نیاز داریم یا خیر. بحث از آنجا شروع شد که محمد قوچانی، سردبیر ماهنامهی مهرنامه، از پایان روشنفکری سخن گفت. از نظر او «دوره اقتدار طبقه»ی روشنفکر پایان یافته و «در حقانیت آن هم تردیدهای جدی به وجود آمده است.»۲ نکتهی مهمِ ادعای قوچانی نه پایان «دوره اقتدار طبقه»ی روشنفکر که تردید در حقانیت کار روشنفکری است. قوچانی میگوید روشنفکران در حوزههایی نظر میدهند که در آنها تخصصی ندارند و این کار به شور و هیجان مخرّب و انقلابی و حتی بنیادگرایی منتهی میشود. از نظر او روشنفکران باید جای خود را به متخصصانی بدهند که صرفا در حوزهی تخصصی خود نظر میدهند.
اما آنچه قوچانی در نظر نمیگیرد، این است که نسخهی پیشنهادی او نه تنها در ایران که حتی در کشورهای توسعه یافته و با وضعیت حقوق بشریِ بسا بهتر از ایران، مثل امریکا نیز پیادهپذیر نیست، چه رسد به ایران. مثلا، نوآم چامسکی نمونهی گویایی از یک متخصص زبانشناسی است که بدل به منتقد جدی سیاستهای داخلی و خارجی تمام دولتهای امریکا از دههی هفتاد میلادی تا کنون شده است.
بر اساس مدل پیشنهادی قوچانی، چامسکی باید تنها در زبانشناسی و یا جنبههایی از عرصهی عمومی که به زبانشناسی ربط و نسبت دارد نظر دهد؛ زیرا سابقهی دانشگاهی چامسکی نشان نمیدهد که او متخصص علوم سیاسی و روابط بینالملل باشد. حوزهی نفوذ چامسکی در نقد قدرت اما چنان فراگیر است که ادوارد سعید (۱۹۳۵-۲۰۰۳)، استاد ادبیات دانشگاه کلمبیا، روشنفکر برجستهی حوزهی عمومی و بنیانگذار مطالعات پسااستعماری، در وصف چامسکی سخن مشهوری دارد: «نوآم چامسکی یکی از مهمترین چالشگران قدرت و توهمات ناعادلانه است.» مدل پیشنهادی قوچانی مبنی بر «متخصصان بهجای روشنفکران» بهراحتی میتواند منجر به شکلگیری طبقهای ساکت نسبت به وضع موجود و یا حتی توجیهگر آن شود. وقتی در جامعهای مثل امریکا خطر «تودهگرایی» (پوپولیسم)، نژادپرستیِ سفیدبرترانگار، انکار تغییرات اقلیمی و مداخلهگری نابجای بینالمللی بیش از هر زمان دیگری در پنجاه سال اخیر سر بر آورده است، آنچه بیش از پیش به چشم میآید کمبود متخصصان نیست. از قضا امریکا از نظر تنوع و تعداد متخصصان چه بسا از هیچ کشور دیگری در دنیا چیزی کم نداشته باشد. آنچه فقداناش عمیقا از سوی ناظران و تحلیلگران حس میشود، وجود طبقهی روشنفکر است. مغاک عظیمی که میان تودهی مردم امریکا و متخصصان افتاده است، از جمله به سبب فقدان طبقهی روشنفکری است که بتواند با هر دو گروه تودهی مردم و متخصصان وارد گفتوگو شود و میان هر دو پل بزند و از حفره ـ حفره و تکه ـ پاره شدن جامعه و تافتهی جدابافتهشدن طبقات مختلف جلوگیری کند و ناقد تمام انحای قدرت باشد.
مرگ روشنفکری نه تنها جشنگرفتنی و بدتر از آن توجیهکردنی نیست بلکه مرگی دردناک و شایستهی سوگواری است. مرگ روشنفکری از قضا حقانیت آن را بیش از پیش نشان داده است، بهطوریکه روزنامهی معتبر و مشهور آمریکایی «نیویورک تایمز» با درک مشکلاتی که فقدان روشنفکری در جامعهی امریکا پدید آورده و برآمدن ترامپ حالا آن مشکلات را بیش از پیش آفتابی کرده است، کوشید به نوبهی خود به تولد دوبارهی روشنفکری در این کشور کمک کند. این روزنامه از سال ۲۰۱۰ میلادی به اینسو با تأسیس ستونی با عنوان «اِستون» (Stone) در بخش آنلاین خود کوشیده است محمِلی (forum) فراهم آورد برای فیلسوفانی با پیشینه، نژاد و مرام فکری مختلف تا دستکم هر هفته با یک مقاله به استقبال موضوعات مهم در عرصهی عمومی بروند و دانش فلسفی خود را برای بررسی آن موضوعات به میان آورند.۳ نتیجهی کار چنان مورد استقبال قرار گرفته است که تا کنون دو کتاب از این مجموعه مقالات منتشر شده است.۴ نکتهی مهم در مورد کار روشنفکری این فیلسوفان این است که آنها صرفاً در مورد موضوعاتی در حوزهی عمومی که به نحوی به تخصص فلسفیشان ربط دارد قلم نمیزنند، بلکه در موارد متعددی در مورد موضوعاتی سخن گفتهاند که ربط مستقیمی به حوزهی تخصصیشان ندارد.
به سر وقت جامعهی ایران بروم. با گسترش دستکم کمّی دانشگاهها در ایران ما به قدر گذشته با کمبود متخصص مواجه نیستیم ـ گرچه در مورد کیفیت آموزش و پژوهش در ایران، به حق، نقدهای بسیاری وارد شده است. آنچه اکنون فقدان آن حس میشود فقدان کار روشنفکری است. اینکه جدیترین کارهای فکری نه در مجلات علمی ـ پژوهشی بلکه در مجلات فکری ـ فرهنگی بیرون از دانشگاه (مثل «مهرنامه» و «اندیشه پویا» و مانند آنها) صورت میگیرد، اینکه بهترین درسگفتارها نه در دانشگاهها که در مؤسسات آموزشی مستقل (مانند «مؤسسه پرسش») شکل میگیرد، اینکه مهمترین چهرههای فکری ما، مانند بابک احمدی، داریوش شایگان، محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، محسن کدیور، محمدرضا نیکفر، مراد فرهادپور و مانند آنها یا تحصیلات دانشگاهی (کاملی) ندارند و یا اکثر کارهای اثرگذار فکریشان را بیرون از دانشگاه انجام دادهاند، همه و همه نشان از آن دارد که تخصصگرایی و روشنفکرگریزی اگر بخشی از مشکل نباشد، دستکم بخشی از راهحل توسعهنیافتگی و استبدادزدگی ما نیز نیست.
و اما حالا به سراغ ذکر جمیل علیرضا رجایی بروم. رجایی، که کارمند صدا و سیما بود، میتوانست امروز یکی از همین متخصصانی باشد که قوچانی از سودمندی آنها برای توسعهی کشور سخن میگوید. رجایی با تخصصاش در علوم سیاسی میتوانست حتی هر از چندگاهی در یکی از کانالهای صدا و سیما با زیر نویس «دکتر علیرضا رجایی، کارشناس علوم سیاسی» ظاهر شود. و یا میشد منتقد بماند اما در پستو، و تن به توجیه وضع موجود ندهد اما آشکارا اعتراضی هم نکند. حتی میتوانست گاهی در محافل امن خصوصی انتقادی هم نثار مظالم حاکمیت کند تا قدری وجدان خود را آسوده کند که سکوت پیشه نکرده است. کم نیستند چنین افرادی. در این صورت، جان سالم به در برده بود و حالا همسر و دو پسرش هم در کنار او بودند. رجایی اما روشنفکری مسئول است و نه متخصصی فارغبال. او از تخصص خودش برای کاستن از رنجهای مردم کشورش سود میبرد و فوری ـ فوتیترین عامل رنجهای مردم را، به حق، نه فرهنگ جامعه که استبداد حاکمیت میداند. هزینهای که او در این راه داده است و میدهد (و نه تنها او که خانواده و اطرافیاناش دادهاند و میدهند۵) فوق تصور است. ممانعت از درمان، که در مورد بسا زندانیان سیاسی و عقیدتی، بهشکلی بیش و کم عامدانه، اِعمال شده است،دلالتی جز تلاش برای حذف نهادینه و بی سر و صدای منتقدان ندارد.۶
۳. عدالت تراسیماخوسی و قربانیاناش
و حالا برسم به تراسیماخوس و فهم او از عدالت و اینکه چگونه چنین فهمی از عدالت، روشنفکران مسئولی مثل رجایی را به قربانگاه میبرد. در کتاب نخستِ رسالهی جمهوری افلاطون، بحثی داغ و جنجالی میان تراسیماخوس (Thrasymachus) و سقراط در مورد معنای عدالت در میگیرد. تراسیماخوس شخصیتی سوفسطایی است که در این رساله تندخو، بیادب و پولکی تصویر میشود. از نظر تراسیماخوس عدالت یعنی منفعت زورمندان، زورمندانی که در حاکمان تبلور مییابند.۷ وقتی سقراط از تراسیماخوس میخواهد که منظور خودش از عدالت را بیشتر توضیح دهد، تراسیماخوس منظور خود را اینطور بیان میکند:
«در هر کشور حق و عدالت چیزی است که برای حکومت آن کشور سودمند باشد، و چون در همه کشورها قدرت در دست حکومت است از اینرو اگر درست بیاندیشی خواهی دید که عدالت در همهجا یک چیز بیش نیست: چیزی که برای قوی سودمند باشد».۸
سقراط نقدهای کوبندهی چندی بر این رأی وارد میآورد. سرراستترین نقد سقراط این است: از آنجا که حاکمان معصوم نیستند، ممکن است به ضرر خود کار کنند. بر این اساس اگر تراسیماخوس براساس نظریهی عدالت خود، از شهروندان اطاعت مطلق نسبت به حاکمان میطلبد، لازمهی این اطاعتخواهی آن است که حتی وقتی حاکمان به ضرر خود عمل میکنند نیز شهروندان واکنشی نشان ندهند و از حاکمان اطاعت کنند.۹
اما سقراط نقد دیگری وارد میآورد که نشانگر دیدگاه ایجابی خود او نسبت به سرشت حکمرانی خوب است. او با برشمردن حرفههایی مانند پزشکی و تحلیل این حرفهها نشان میدهد که هر حرفهای در قالب اصیلاش بهدنبال منفعت خود نیست بلکه بهدنبال منفعت آن هدفی است که این حرفه برای آن پدید آمده است. مثلا پزشک بهدنبال منفعت خود نیست بلکه بهدنبال برآوردن هدف پزشکی یعنی حفظ و بازیابی سلامتی کامل بدن است. از نظر سقراط از همینرو است که پزشک در مقابل کاری که میکند حقوق یا دستمزد دریافت میکند. اما اگر کار پزشکی، بهخودی خود برای رسیدن به منفعتی میبود، آنگاه پزشک نیازی به حقوق یا دستمزد نمیداشت زیرا پیشاپیش با خود پزشکی کردن به آن منفعت رسیده بود. سقراط سپس این نکته را بر روی حکمرانی چنین پیاده میکند:
«هیچ فنی، و از آنجمله فن حکمرانی، برای خود نفعی ندارد. بلکه چنان که گفتیم هدف هر فن این است که منافع زیردستان را تأمین کند. بهعبارتی دیگر، هر فن منافع ضعفا را در نظر دارد نه منافع اقویا را.»۱۰
تراسیماخوس اما اصرار دارد که چیزی مستقل از منفعت اقویا (حاکمان) وجود ندارد تا مبنای عدالت، از جمله عدالت در حکمرانی باشد. تلاش روشنفکران مسئولی همچون علیرضا رجایی این است که به شیوهای خشونتپرهیز و مدنی به حاکمان حالی کنند که وظیفهی شما حکمرانی خوب است و حکمرانی خوب، چنانکه افلاطون از قول سقراط آورد، حکمرانیای است که منفعت شهروندان را در نظر میگیرند و نه منفعت صِرف حاکمان را به شکلی تافتهی جدابافته از مردم. عدالت تراسیماخوسی اما منفعت حاکمان را جدای از منفعت زیردستان و محکومان میبیند و صرفاً در صدد برآوردن منفعت حاکمان است. درست همانطور که تراسیماخوس در مکالمه با سقراط، در لباسی تندخو، مغالطهگر، اتهامزن، کمصبر و منفعتطلب ظاهر میشود و مثلا در مقابل بیان معنای عدالت از دیدگاه خودش پول میطلبد،۱۱حکمرانی بد نیز منفعت خود را از منفعت مردم جدا میبیند، خود را معصوم و نقطهی پرگار عالم میانگارد و از مردم اطاعت و انقیاد مطلق میطلبد و منتقدان را دهاندوخته میخواهد و مداحان و توجیهگران را بر صدر نشسته. عدالت تراسیماخوسی بیشک قربانی میطلبد و جز از این راه نمیتواند به راه خود ادامه دهد زیرا میل به حذفگرایی دارد، و رجایی نه نخستین قربانی عدالت تراسیماخوسی در دیار ماست و نه احتمالا آخرین آن.
برای علیرضا رجایی نازنین از درگاه حضرت حقیقهالحقائق تنی سالم و جانی علیالدوام شیفتهی حق، زیبایی و عدالت آرزو دارم، و برای خانوادهاش روزگاری آرام در کنار او میطلبم، بمنّه و کرمه.
پینوشتها:
Peter Catapano and Simon Critchley, eds. The Stone Reader: Modern Philosophy in 133Arguments. New York: Liveright, 2016.
Peter Catapano and Simon Critchley, eds. Modern Ethics in 77 Arguments: A Stone Reader. New York: Liveright, 2017.
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…
تردیدی نیست که تداوم نزاع اسرائیل و فلسطین که اینک منطقهی پرآشوب و بیثبات خاورمیانه…
تصور پیامدهای حمله نظامی اسرائیل به ایران نیروهای سیاسی را به صفبندیهای قابل تأملی واداشته…
ناقوس شوم جنگ در منطقۀ خاورمیانه بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد. سهگانۀ…