علیرضا رجایی از نوادر روزگار ماست؛ نماد برجستهی نحلهای از تفکر است که میخواهد بین تشیع و تجدد، ایمان فردی و دموکراسی اجتماعی، آشتی و همدلی ایجاد کند. مهمتر اینکه با سلوک سخت ستودنیاش هم برای آن تفکر، غنا و اعتبار آورد و میآورد، و هم برای همه اهل سیاست و روزنامهنگاری و نشر ایران سرمشقی دوستداشتنی از فروتنی، فداکاری، روشناندیشی و روشمندی عمل و اندیشه اخلاقی فراهم کرده و میکند.
گفتهاند که کار فکری به اندازه کار عملی بخشی از مبارزه سیاسی و اجتماعی است. رجایی در هر دو عرصهی عمل و نظر، کارهایی بهیادماندنی کرده و میکند. اما او حتی توانسته در سکوت و غیبت هم نفوذ و حضوری موثر پیدا کند و بسان یکی از چهرههای مهم مبارزات سیاسی زمان بماند.
کیست که به “نظارت استصوابی” ناصواب بیاندیشد و تجربه علیرضا رجایی و کنارگذاشتی شرمآور یا “کناررفتنی بلندنظرانه”ی او را ـ آنهم برای مسندگرفتن کسی چون حدادعادل ـ بهیاد نیاورد؟
کیست که از اجحافات بازجویان سبع قوه قضاییه و سپاه، و از بیبندوباری آنها در استفاده از هر وسیلهای برای تهدید و بهگمان خود “تحقیر” زندانیان سیاسی به خشم آمده باشد و مقاومت و سعهصدر و دلیری رجایی و پستی و حقارت بازجو و سکوت مجرمانهی آمران آن بازجو و دیگر عملهی جور قوه قضاییه را نداند، و از آن خشونت لجامگسیخته دلزده و از این انسانیت بیکران دلگرم نشده باشد؟
بیهقی بهدرستی آنان را که به سودای تقرب به حاکم جابر “در همه کار ناتمام” میمانند، مینکوهید و انگار نیمنگاهی به علیرضا رجایی داشت؛ وقتی میگفت کار به مرد بزرگ شود، نه مرد به کار.
چه آنزمان که در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بخت دیدار رجایی را داشتم و چه هنگامیکه به دعوت دانشگاه استانفورد به اینجا آمد، و بالاخره هر وقت در مقام یکی از معتبرترین روزنامهنگاران و ناشران و فعالان سیاسی مملکت فعالیت کرده و میکند، او همواره بهلحاظ متانت و فضل و شجاعت و دقتی که از خصوصیات همیشگی سلوکاش بوده و هست، میدرخشید و میدرخشد، و اطرافیان خود را به سطحی والاتر برمیکشید و میکشد.
عمر پربارش دراز و سایهی پرثمر و پرمهرش مستدام.