چهرهشان را از روزهای نمایشگاههای کتاب در غرفه “گام نو” بهخاطر میآورم؛ با همان لبخند همیشگی، آرام به سخنانت گوش میدهد؛ نقدت را میشنود و پاسخ میگوید. چهرهشان را از روزهای جلسات مختلفی بهخاطر دارم؛ با همان لبخند آرام و متین؛ لبخندی که البته هنوز بر چهرهاش هست. چشمش را ستاندند اما لبخندش را نتوانستند از او بگیرند. آرامش و طمانینهاش را نتوانستند بگیرند. هنوز در همان یک چشم و در لبخندش، امید موج میزند و ایستادگی و صلابت.
در سریال مختارنامه در باب زخم چشم مختار از زبان او روایت میشود که «ردپایی جلوی چشمم نهادهاند تا هیچ وقت گمشان نکنم.» زخم چشم علیرضا رجایی نیز حکایت همین ردپاست. ردپایی اینبار در برابر چشم مایی که نشستهایم و نظاره میکنیم.
علیرضا رجایی، کسی که حق او برای نمایندگی در مجلس ششم توسط وزارت کشور و شورای نگهبان، هردو، زائل شد. حقی از او ستانده شد اما باز علیرضای رجایی با نجابت پاسخشان داد. حق ستانده شدهی او، تن خسته از زخم زندان عدو و چشمی که بهدلیل عدم رسیدگی پزشکی در همان زندان از او ستانده شده، همه و همه گواه بر این است که زخم چشم علیرضای رجایی نه تنها زخم چشم او که راهنمای ماست. راهنمایی که هر بار که در صورت علیرضا رجایی نظر میکنیم، دنائت و سبعیت بیمروتان خیمهزده بر خاک میهنمان را میبینیم، و همزمان، شرافت، میهندوستی و ایستادگی بر آرمان امثال رجایی را.
چشم علیرضا رجایی ستانده شده اما این چشم ماست که باید بیدار شود و ظلم را ببیند و در برابر ارباب ظلم بایستد.
بیماری علیرضا رجایی اما ثمره تلاش قوه قضائیه (یا همان قصابیه) برای کشتار خاموش زندانیان سیاسی و عقیدتی است که نتوانستهاند برای آنها حکم اعدامی صادر کنند و جان آنها را بستانند. در واقع آن ارادهای که در تابستان ۶۷ دست به نسلکشی زندانیان سیاسی و عقیدتی زد و تلاش کرد تا دیگر اثری از مخالفان و منتقدان حاکمیت ظلم نگذارد، پس از آن نیز بیکار ننشست؛ یا اعدام کرد، یا در درون مرز و برون مرز ترور و کشتار کرد، و یا به بند افکند و با عدمرسیدگی پزشکی به زندانیان دربند زمینه حذف یا صدمهای سنگین (جسمی و روحی) بر ایشان را فراهم کرد.
در همین سالهای اخیر، از هدی صابر تا احمد قابل و همین اخیرا محمد جراحی، خط تلاش خاموش برای حذف پابرجاست. این خط جنایت به بیماری و دردهای علیرضا رجایی در زندان نرسید. دردها و رنجها سرطان سرکش شد و چشم و فک فوقانی و عضلات سمت راست صورت علیرضا رجایی، این مرد آرام، اندیشهورز، صبور و همیشه مهربان را ستاند.
مسئول مستقیم این فاجعه در درجه اول نه بیماری سخت که مسئولان دستگاه قضایی هستند که نگذاشتند رجایی برای معالجه از زندان خارج شود.
شاید باید سرراست و بیمبالغه گفت که یکصد و ده سال پس از مشروطه، هنوز درد ایران و ایرانیان، نداشتن عدالتخانهای مستقل است؛ دردی که به جان فعالان فکری، سیاسی، عقیدتی، مدنی و … ایرانی میزند، جانشان را میستاند و سلامتشان را از آنها میگیرد.
علیرضا رجایی یکی دیگر از قربانیان ظلمخانهبودن عدالتخانه در ایران است. چشم ستانده شده او شاهد بر این مدعاست. علیرضا رجایی شهید نیست اما شاهد است. با یک چشم نگاه میکند به تاریخ و آن چشم ستانده شدهاش هم چشم در چشم زمانه میدوزد و از ظلم طاغیان حاکم بر ایران میگوید.
باز باید گفت که چشم علیرضا رجایی شاهدی است؛ شاهدی که میتواند در تاریخ مظلومیت ملتی را شهادت بدهد که در برابر ارباب ظلمشان نه با منش ایشان که با مرامی انسانی ایستاده، به روش او تن نمیدهد و رنج میکشد؛ چشم و جان میدهد تا میهن به ددمنشان تسلیم نکند.
میگویند در «یوم تبدل الارض غیرالارض» تمامی اعضا و جوارح انسان به سخن میآیند و رازهای مگویی را برملا میکنند تا جایی که ذات اقدس باری اجازه دهد. چشم علیرضا رجایی در آن روز، نگاهش را به چشمان ما خواهد دوخت و از ما خواهد پرسید که شما که این ظلم را دیدید چه کردید؟
امیدوارم که دستکم در آن روز در برابر پرسش چشم ستانده شده علیرضا رجایی شرمنده نشویم و مجبور نگردیم که نگاه از آن چشم بدزدیم و بر زمین چشم بدوزیم و عرق شرم را بر جبین ببینیم.
رنجش بسیار است. اما دعا میکنم که عمرش دراز باشد و سایهاش بر سر مردمان ایران مستدام.
در هر زمانهای زمین را حجتهایی است از انسانیت، اراده و اخلاق و بزرگی. علیرضا رجایی یکی از این حجتهاست. زمین بی حجتهایش تنهاترین است و تاب تحملش نیست.
وجودش مستدام که با همان لبخند و همین یک چشم بخندد و بماند و با زندگیاش آموزگاری کند؛ چنانکه تا امروز نیز چنین کرده است.