با عرض سلام و شب بخیر خدمت خانمها و آقایان در دفتر حزب اتحاد ملت ایران منطقه فارس، پیرامون کتاب «زوال پدرسالاری» مطالبی را بهصورت خلاصه عرض می کنم و بعد با دوستان گفتوگو میکنیم.
در آموزش حزبی گفتوگو و تعامل اعضا [یک ضرورت] اساسی میباشد، زیرا افراد هم به منطقه و وضعیت منطقهای شناخت مییابند و هم اینکه امروز همهی فعالیتها دانشمحور است و یقینا کار سیاسی هم نمیتواند دانشمحور و دانشبنیاد نباشد. در واقع در برگزاری این سلسله نشستها تحت عنوان «گفتار و اندیشه» یک سری بحثهای اندیشهمحور و علمی در جامعهشناسی، علوم سیاسی، فلسفه و اقتصاد دنبال میشود.
در زمینه بحث علمی در دانشگاهها بین اساتید ظرفیتهای خوبی وجود دارد و کتابهای خوبی هم نوشته شده است. اما اساتید متعددی از طریق ایجاد و برقراری جریانهای اندیشه در عرصههای عمومی توانایی ارتقا جامعه را دارند و به اعتقاد من در این زمینه اساتید و مدرسان دانشگاه کمکاری کرده اند و به شکل بایسته و شایسته با جامعه ارتباط برقرار نکرده و افکار و اندیشههایی را که در دانشگاه تولید و ایجاد میشود، به خوانندههای عمومی منتقل نکردهاند. اکثر مقالههای دانشگاهی را خود دانشگاهیان هم کمتر میخوانند بهدلیل اینکه قالب صوری پیدا کرده است و در موارد زیادی میبینیم فاقد محتواست. از لحاظ روششناسی متدلوژی به خوبی مورد بررسی قرار گرفته قالبها خیلی دقیق هستند ولی محتوا وجود ندارد. خواننده عمومی در متون محتوا را جستجو میکند و علاقهای به فهم روش نمونهگیری و نظریه ندارد بلکه علاقهمند است با تحلیل محتوایی نویسنده ارتباط برقرار کند.
همچنین متونی در جامعه کمتر داریم و کار نویسندگان این متون قابل تقدیر است زیرا مطالبی را به زبان عمومی برای خوانندگان عمومی فراهم کنند. من در کانالی تلگرامی «جامعه شناسی حوزه عمومی» سخنرانیها نوشتهها و مصاحبههایم را برای عامه فرهیخته منتشر میکنم . این عموم فرهیخته افراد خارج از حوزه علوم اجتماعی مثلا دانشجویان رشته های مهندسی و پزشکی هستند. افرادی در حوزههای فنی، کشاورزی، علوم پایه و برخی رشتههای علوم انسانی بالاترین درجات علمی را دارند ولی نسبت به مفاهیم جامعهشناسی و علوم سیاسی نیاز به آموزش دارند. بنابراین نوشتن در این عرصه مهم است.
بخش اول کتاب «زوال پدرسالاری» در قالب دانشگاهی نوشته شده، البته سعی کردم قابل فهم عمومی باشد ولی هنوز پایههای علمی دارد. برای مثال مقدار زیادی به منابع علمی ارجاع دادهام. خواننده عمومی این را مزاحمت تلقی میکند.
بخش دوم کتاب، حاصل یک پژوهش سیستماتیک است. در واقع نگرانیهایم مرا به نوشتن این کتاب واداشت نه دغدغهام به عنوان یک دانشگاهی یا پژوهشگر، بلکه یک دغدغه اجتماعی که همه با آن مواجه هستیم. در واقع اگر فرهنگ خانواده به طور طبیعی و معمول دگرگون میشد جای نگرانی وجود نداشت سن ازدواج افزایش یافته و اهمیت خانواده کم شده است. در گذشته مشارکت در خانواده و خویشاوندی اساس زندگی اجتماعی بود افراد از طریق ادغام در خانواده و ازدواج احساس هویت میکردند و جایگاهی در جامعه بدست میآوردند، به همین دلیل مفاهیمی مثل عروسشدن و دامادشدن بسیار مهم بود. بزرگترها که میخواستند برای بچهها دعا کنند میگفتند الهی عروس بشوی، یا اینکه انشالله داماد بشوی، از کودکی هم چیزی که به بچهها آموزش داده میشد ایفای نقشهای خانوادگی بود. دخترهای کوچک هنگام عروسکبازی نقش مادر یا خاله را ایفا میکردند، پسربچه ها در بازیهایشان نقش پدر، عمو و دایی را ایفا میکردند. کل مناسبات اجتماعی به وسیله این نقشها معنادار میشد. تنها راه عضویت جامعه ایفای نقشهای خانوادگی بود.
ولی الان قلمروهای جدید مشارکت از جمله آموزش عالی، اشتغال و فعالیتهای اقتصادی ایجاد شده است. جوانان و بهخصوص خانمها از طریق اشتغال احساس میکنند در جامعه نقشی پیدا کردهاند. قلمرو سیاسی هم احساس مشارکت اجتماعی را ارضا میکند. به این دلیل که عضویت اجتماعی یکی از انگیزههای قوی انسانی است و انسان دوست دارد خودش را با جامعه پیوند دهد. قبلا در دوره پدرسالاری این قبیل پیوندها از طریق خانواده و خویشاوندی ایجاد میشد ولی امروزه تعلق حزبی و فعالیتهای اجتماعی و رسانهای احساس اجتماعی بودن را ارضا میکند و ارزش و اهمیت خانواده در حال کاهش اس. در گذشته اگر دختری در سن ۱۷ یا ۱۸ یا ۲۰ سالگی ازدواج نکرده بود، احساس خلا مکرد و جامعه نیز مارکها و واژههایی را که با آنها آشنا هستید، را برای آنها به کار میبرد و اگر پسر بودند آنها را متهم به عدم پذیرش مسولیت اجتماعی میکرد. اصطلاحا نمی خواهند سر و سامان بگیرند. پدر و مادر به سر و سامان گرفتن فرزندان یعنی ازدواج کردن آنها اهمیت زیاد میدادند. اما در حال حاضر خانواده به لحاظ ساختار تعاملی و ساختار اقتدارگرا تغییر کرده و نقش زیادی برای زنان و جوانان در تصمیمگیری بهوجود آمده و قدرت تصمیمگیری از انحصار پدر و مرد خانواده خارج شده و گروههای سنی و جنسی اهمیت پیدا کردهاند. اگر این تحولات بهصورت طبیعی رخ میداد، مشکلی نبود. ولی تحولات مقداری جنبه آسیبشناسانه دارد و خانواده به سختی قادر به باز تولید فرهنگی خود است.
البته این بحث نسبی است و نه مطلق. حتی در تهران تفاوتهای زیادی در نقش و ساختار خانواده قابل مشاهده است. همینطورالگوی خانواده در برخی شهرها به تهران و برخی به دوره پدرسالاری شبیه است. نشانه تغییر در خانواده در تهران مشهود است. برای مثال طبق آمار، از هر۴ ازدواج، ۱ یا ۲تای آنها به طلاق منجر میشود اما در شمال و برخی مناطق دیگر تهران از هر ۳ ازدواج، یکی به شکست منجر میشود.
حالا نگرانی چیست؟ نگرانی شکاف بزرگی است که در جامعه اتفاق میافتد و این شکاف این شکافتهشدن آدمیان -آدمیان منظورم ملت است- توسط دو موتور رخ میدهد. موتوری که از بالا حرکت میکند سیاست است و موتوری که از پایین حرکت میکند خانواده است. موتور سیاست مجموعه تضادهایی است که فرد دارد گسترش میدهد. تضادهای سیاسی بهخصوص در مواقعی چون زمان انتخابات باعث دوقطبی شدن جامعه میشود و تضادهای دیگری مانند تضادهای قومی، مذهبی، سنت و مدرنیته و بخشی از تضادهای طبقاتی است، نیز در حال تبدیل به تضادهای سیاسی میباشد و جامعه را چند قطبی میکند. طلاق عاطفی، خشونت و طلاق حقوقی در خانواده های جدید اتفاق میافتد و به سختی به تفاهم میرسند، در حالیکه نسلهای قدیم زودتر به تفاهم میرسیدند. این تفاهم را سنت ایجاد میکرد یا هنجارهای اجتماعی تعریف میکردند. در قدیم خانواده گسترده بود و تعداد زیادی زن و مرد با هم زندگی میکردند. پدر جایگاه ویژهای داشت. پدر برای دیگر مردان یعنی پسران هم تصمیمگیری میکرد و در مواقعی که پدر به دلایلی غایب میشد، مادر همان نقش را پیش میبرد و زنان هم با پدرسالاری مخالف نبودند و حتی گاهی مواقع آن را تحکیم میکردند. مادر قواعد پدرسالاری را به نسل بعدی انتقال میداد نه مردان و پدران. در نظام پدرسالاری همهچیز منظمتر بود. البته این به معنای دفاع من از نظام پدرسالاری نیست. این
نظم در زمان حاضر ولی رو به زوال است و جامعه در حال گذار میباشد، گرایشات جدیدی پدرسالاری را به عنوان ستمگری تاریخی اطلاق میکنند، در صورتی که این صحیح نیست. نظام پدرسالاری نظامی بوده که در عین تصمیمگیری برای افراد از آنها حمایت نیز میکرده است. یعنی پدر تنها فرد و شرایط ازدواج را برای فرزندان مشخص نمیکرده، بلکه منزل و امکانات نیز فراهم میکرده است. همه اینها در شرایط کنونی دچار مشکل شده است. درون خانواده موتوی از پایین تضاد ایجاد میکند و این تضادهای سنی و جنسیتی بسیار مهم است. مسله طلاق در جامعه تاثیرگذار شده است. طلاق به سادگی در فرهنگ ما رخ نمیدهد و با یکسری دعوا، شکاف خانوادگی، صفآرایی و رجز خوانی دو خانواده همراه است. منابع مادی هم وجود دارد که غالبا با یک منطق مادی پیش میرود و خانواده ها نسبت به هم بیاعتماد میشوند. دختر و پسر در ازدواج مجدد دچار بیاعتمادی میشوند و در واقع نوعی بیاعتمادی در اثر متزلزل شدن خانواده رخ میدهد، در صورتیکه قبلا دو پدر پیوند را ایجاد میکردند.
طلاق دارد سرمایه اجتماعی را مختل میکند. مثلا دختران حقوق جدیدی را بدست میآورند، مثل حق طلاق که در مورد خوب یا بد بودن آن قضاوت نمیکنم، بلکه آن را تحلیل اجتماعی میکنم که باعث افزایش طلاق میشود. دختر احساس میکند چرا من حق طلاق نداشته باشم. در شرایط دموکراتیکشدن که ساختار خانواده تغییر کرده و جامعه حقوقی را به افراد تفویض کرده است، زوال پدرسالاری تحول بنیادین است نه نتیجه مبارزات زنان و جوانان. حتی مردان میانسال هم آن را همراهی کردهاند. مثل مواقعی که پدران به دختران خود اجازه ادامه تحصیل نمیدادند، اما اکنون نوهها یعنی نسل جدید را به ادامه تحصیل تشویق میکنند.
زوال پدرسالاری با حسابسنجی نبوده و غیرمنتظره بوده و چه بسا روحانیون فکر نمیکردند زنان چادری که در تظاهرات شرکت میکردند و مرگ بر شاه میگفتند روزی مقابل روحانیون بایستنند و حقوق جدیدی را بخواهند و بگویند فقه نمیتواند جوابگوی حقوق جدید ما باشد. در ایران یکی از برهههای حساس مبارزه با پدرسالاری انقلاب اسلامی است و دیگری انقلاب مشروطه. انقلاب اسلامی به چالش کشیدن پدرسالاری در سیاست بود. ما علیه یک پدر تاجدار انقلاب کردیم.
الان در وضعیت پساپدرسالاری هستیم. در وضعیت کنونی چه باید کرد؟ زن و مرد هر دو بهدلیل وضعیت اقتصادی درگیر کار هستند و ضریب کاری افزایش یافته و ارتباط کاهش یافته است. غالبا در خانواده یک یا دو فرزند هست که پدر و مادر خود را کمتر میبینند و تلاش والدین معطوف به برآوردن نیازهای مادی فرزندان است. فرزندان مورد توجه زیادی قرار میگیرند و فرایند فرزند سالاری شکل میگیرد. بچه هایی را تربیت میکنیم که نسل خودشیفته هستند و خود را محور خانواده میبینند.
آیا در چنین وضعیتی،خانوادههای ما قادربه تربیت فرزندانی هستند که فرهنگ و تمدن ما را استمرار ببخشند؟ باید به نسلهای آینده هم خوشبین و هم بدبین بود. فروپاشی خانواده یا خانواده مدنی دو مشکلی است که پیش روی ماست. بعضی میگویند مدرنیته، جهانیشدن و تحول است و آسیبشناسی و تحلیل اجتماعی نمیکنند. برخی میگویند این وضعیت آسیبزاست و اتوپیا و طرح جدیدی باید برای مردم بگشاییم. من معتقدم راه سومی در جامعه وجود داردو آن، این است که در خود جامعه چه روندهایی وجود دارد و کدام را میتوانیم تقویت کنیم. خانوادههای مشورتی یا خانواده مشارکتی یا مدنی یا ارتباطی، در حال شکلگیری است. خانواده ها از مفاهیم جدید استفاده کنند. گفتوگو مبتنی بر کشف حقیقت نباشد، بلکه همدلانه باشد. زیرا گفتوگوی مبتنی بر کشف حقیقت ممکن است به جدل منتهی شود، اما در گفتوگوی همدلانه افراد با تفاوتهای یکدیگر آشنا میشوند و یاد میگیرند به این تفاوتها احترام بگذارند.
باید دموکراسی را در یک اشل کوچک در خانواده تحقق بخشیم. بیشتر تلاش ما در زمینه دموکراسی به سیاست معطوف بوده است، چقدر برای تحقق بخشیدن به گفتگو در جامعه تلاش کردهایم؟ باید به کودکان تواناییهای اجتماعی و گفتوگو را آموزش بدهیم نه مهارت تستزنی. علم فقط از دل تست بیرون نمیاید. تربیت بدنی و ذهنی نیز بسیار مهم است. با مجموعهای از بحرانها روبرو هستیم و این به صنعتیشدن خانواده منجر شده است. خانواده بیش از حد دچار دغدغه مالی شده است. مهریه در ابتدا ضمانت فرهنگی بود اما اکنون بیشتر جنبه اقتصادی دارد. باید مسایل را از طریق گفتگو حل کنیم نه روشهای بوروکراتیک یا رویکرد اقتصادی و نه از طریق روانشناس و حقوقدان. روانشناس باید تسهیلگر گفتگو باشد.
* متن تنقیح و ویرایش شدهی سخنرانی در حزب اتحاد شاخهی فارس، ۲۶ مهر ۱۳۹۶