Categories: اندیشه

نقدی بر نقد یوسفی اشکوری از «شهید جاوید»

شهید جاوید کتابی است که در زمینۀ اهداف و انگیزۀ قیام امام حسین(ع) نوشته شده است و باید گفت از جملۀ مهم‌ترین کتاب‌های تاثیرگذار در یک قرن گذشته بوده است که با تحلیلی نو و استدلالی به قیام باشکوه امام حسین(ع) پرداخته است. کتاب‌های تاریخی فراوانی در مورد قیام امام حسین(ع) نوشته شده است اما در هیچ یک از آنها با نگاه اجتهادی به تحلیل و بیان اهداف و فلسفۀ این قیام پرداخته نشده است و لذا کتاب شهید جاوید را می‌توان نقطۀ عطفی در این زمینه به شمار آورد.

اخیرا آقای یوسفی اشکوری بر این کتاب نقدی نگاشته‌اند که علاوه بر سایت خود ایشان در سایت زیتون نیز درج شده است و هرچند ایشان از کسانی بوده‌اند که از گذشته با مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی و آثار ایشان آشنایی کامل داشته‌اند اما متأسفانه بسیار سست و گاه غیر منصفانه می‌نماید.

اشکوری در بخشی با عنوان « آیا پیروزی امام حسین ممکن بود؟» به آیت الله صالحی نجف آبادی اعتراض می‌کند که چگونه در کتابش این احتمال را تقویت می‌کند که امام حسین(ع) پیروزی بر دشمن را ممکن می‌دانسته و اساساً به امید پیروزی بر دشمن قیام نموده است؟ و به گونه‌ای مطلب را پی می‌گیرد که گویی این  اعتراض در حقیقت به خود امام حسین برگشت می‌کند که چرا امام به سخن کسانی که او را از این حرکت باز می‌داشتند گوش فرا نداده است؟

ایشان می‌نویسند:«تحولات بعدی نشان داد که مخالفان راست می‌گفتند و استناد به سوابق نامطمئن اهل کوفه و حداقل سست عنصری غالب آنان واقع بینانه بوده است. بدین ترتیب واقعا جای پرسش دارد که چرا شخصیت آگاه و با تجربه‌ای چون حسین بن علی، از گرایش کوفیان پیروی کرد و به پیشنهادهای انبوه خیرخواهان معتبر اعتنایی نکرد؟»

باید به جناب آقای اشکوری گفت، امام حسین(ع) دربارۀ قیام خود چه کاری باید انجام می داد که انجام نداده است؟!!  امام در مدینه در وضعیت عادی و در حالتی که در امنیت کامل باشد به مکه هجرت نکرد، یزید به گونه‌ای نبود که از بیعت امام حسین(ع) دست بردارد او به حاکم مدینه دربارۀ بیعت با امام حسین(ع) چنین نوشته بود:«إِنْ أَبَى عَلَیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَیَّ بِرَأْسِه؛ اگر[بیعت را] نپذیرفت گردنش را بزن و سر او را براى من بفرست».[۱]‏‏ امام (ع) پس از آنکه از بیعتی که حاکم مدینه قصد داشت برای یزید از امام حسین(ع) بگیرد سرباز می‌زند شبانه به سمت مکه رهسپار می‌شود و مدّت چهار ماه و پنج روزی که در مکه اقامت داشته است علاوه بر آنکه مردم را از فساد حکومت یزید آگاه  می ساخت شرایط را برای قیام علیه حکومت مورد بررسی قرار می‌داد و هرچند در هنگام اقامتش در مکه نامه‌های بسیاری از اهل کوفه دریافت کرد اما تنها به سخن آنان اعتماد نکرد بلکه نمایندۀ خود مسلم بن عقیل که فردی خبره و کاردان و مورد اعتماد امام نیز بود را به سوی آنان فرستاد تا از نزدیک  اوضاع سیاسی را به طور دقیق بررسی کند و معلوم سازد که آیا برای تشکیل حکومت و برگرداندن خلافت، نیروی کافی موجود است یا نه؟ و اگر شرائط، مساعد است از مردم برای جهاد بیعت بگیرد  و مسلم نیز پس از قریب چهل روز مطالعه و بررسی دقیق، گزارش داد که: برای تشکیل حکومت، نیروی انسانی به حد کافی وجود دارد و اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه داوطلب پشتیبانی امام هستند، و حتی در نامه‌‌‌ای که به امام حسین(ع) می‌نویسد تأکید می‌کند که امام هر چه زودتر به سوی کوفه حرکت کند.[۲]

نکتۀ دیگر آنکه امام در مکه نیز در معرض خطر دستگیری و یا ترور بود، ایشان در پاسخ فرزدق که به ایشان گفت:« یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَعْجَلَکَ عَنِ الْحَج؟‏؛ ای پسر رسول خدا(ص) چه چیز شما را واداشت که بر حج پیشی گیری؟» حضرت فرمود:« لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْت؛ اگر شتاب نمی‌ورزیدم دستگیر می‌شدم».[۳]

امام پس از رسیدن نامۀ مسلم از مکه  خارج می‌شود و در بین راه به مردم کوفه چنین نامه می‌نویسد:«فَإِنَّ کِتَابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ جَاءَنِی یُخْبِرُ فِیهِ بِحُسْنِ رَأْیِکُمْ وَ اجْتِمَاعِ مَلَئِکُمْ عَلَى نَصْرِنَا وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یُحْسِنَ لَنَا الصَّنِیعَ وَ أَنْ یُثِیبَکُمْ عَلَى ذَلِکَ أَعْظَمَ الْأَجْر؛ نامه‌ی مسلم بن عقیل از رأی پسندیده‌ی شما حکایت می‌کند و خبر می‌دهد که بزرگان شما متفق گشته‌اند تا (درباره‌ی تشکیل حکومت) به ما کمک کنند و خلافت اسلامی را که حق ماست به ما برگرداند پس از خدا خواستم که برای ما خیر و موفقیت پیش آورد و بزرگ‌ترین پاداش را در مقابل این زحمتی که کشیده‌اید به شما بدهد».[۴]

آنگاه امام به همین هم اکتفا نمی‌کند و در ادامۀ نامه، مردم را برای قیامی که پس از ورود او به کوفه در شُرُف وقوع است مهیّا می‌سازد تا با جدیّت بیشتری آماده و گوش به فرمان باشند. ایشان در ادامۀ همین نامه به مردم کوفه می‌نویسند:«و قد شخصت إلیکم من مکه یوم الثلاثاء لثمان مضین من ذی الحجه یوم الترویه، فإذا قدم علیکم رسولی فاکمشوا امرکم و وجدوا، فانى قادم علیکم فی ایامى هذه ان شاء الله‏؛ من سه شنبه هشتم ذی‌الحجه روز ترویه از مکه به سوی کوفه رهسپار شدم، فرستاده‌ی من که بر شما وارد شد با جدیّت و استقامت بیشتری آماده باشید که من همین روزها بر شما وارد خواهم شد».[۵]

امام حسین(ع) از دیگر شهرهای‌ عراق نیز غافل نبود بلکه  برای هر یک از سران و بزرگان بصره نامه‌ای می‌نویسد و آنان را به احیای کتاب و سنتی فرا‌می‌خواند که حاکمان زمانه آن را میرانده‌اند  و به آنها گوشزد می‌کند که اگر از او اطاعت کنند و به سخنش گوش فرا دهند آنها را به رشاد و صلاح، رهبری خواهد کرد.[۶]

چنان که در این میان، یزید بن مسعود النشهلی  به نامۀ امام حسین لبیک می‌گوید و اقوام بنی تمیم وبنی حنظله وبنی سعد را جمع می‌کند و آنها را به یاری امام حسین(ع) فرا‌می‌خواند و پس از موافقت آنها بر یاری امام، نامه‌ای به عنوان آمادگی آنها به سوی امام حسین(ع)  ارسال می‌کند.[۷]

در همان مجلس «یزید بن ثبیط عبدی» که همراه ده پسرش در این جمع شرکت داشته، تصمیم می‌گیرد به لشگر امام بپیوندد، سرانجام با دو پسرش در مکه به امام حسین(ع) ملحق می‌شود.[۸]

جای جای تواریخی که قیام امام حسین(ع) را گزارش نموده‌اند نشان از آن دارد که امام حسین(ع) نظر سیاستمداران عاقل و کاردان را جویا شده و پس از آنکه اکثریت آنها با آن موافق بودند به سمت کوفه رهسپار شده است  و اساساً اصل مشورت بر پایۀ آیۀ «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ » اصلی بنیادین در ادارۀ جامعه به شمار می‌رود که موافق فطرت انسانی هم هست چنان که پیامبر(ص) نیز در جنگ احد با آنکه نظر خود ایشان بر جهاد در داخل مدینه بود  اما  بالاخره  با رأی اکثریت موافقت نمود و تصمیم گرفته شد که با دشمن در خارج از مدینه  به جنگ بپردازند[۹] و امام علی(ع) نیز در مورد جنگ صِفِّین با اصحابشان به مشورت پرداخت و پس از شنیدن آراء به رای اکثریت عمل کرد.[۱۰]  طبیعی است که امام حسین(ع) نیز از آنجا که میراث‌دار سنّت پیامبر(ص) و پدر بزرگوارشان بوده‌اند از اصل مشورت که اصلی قرآنی و نبوی است در امر قیامشان  بهره برگیرند  و بر مبنای همین اصل است که  مسلم بن عقیل را مامور می‌کند که نظر بزرگان و عقلای قوم[۱۱] را دربارۀ این قیام جویا شود.

باید گفت: امام حسین(ع) به خوبی از تمامی امکاناتی  که در دست داشت بهره گرفت تا بتواند قیام خود را به نحو احسن به انجام رساند و اینکه در نتیجه چه پیش آمد، تقصیری را متوجه امام حسین(ع) نمی‌سازد.

آقای اشکوری  در مقام دیگری از نقدشان در پانوشت آورده‌اند: « شگفت اینکه در شهید جاوید (ص ۱۲۰) جمله‌ای از امام علی در خطبه شقشقیه غیردقیق ترجمه شده و برای تأیید قیام مسلحانه مورد استفاده قرار گرفته است. در خطبه چنین آمده است: «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أُصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاء…».

نویسنده آن را چنین ترجمه کرده است: «یعنی (پس از آن که دیگران زمام حکومت را به دست گرفتند) با خود اندیشیدم که آیا با نداشتن قدرت کافی با دستگاه حکومت به مبارزه مسلحانه برخیزم یا اینکه آرام بنشینم و در برابر انحرافات در آن روزگار سیاه …».

روشن است که معنای جمله «اصول بید جذاء» حمله کردن با دست بریده (یا بسته) است و نه لزوما به معنای قیام مسلحانه».

باید گفت :متأسفانه آقای اشکوری در اینجا متوجه کنایی بودن عبارت «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أُصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاء» نشده‌اند!

اگر ایشان به کتاب «لسان العرب» و یا «تاج العروس» که دربارۀ لغت عرب نوشته شده است مراجعه می‌کردند، می‌دیدند که در آنجا آمده است:

« فی حدیث علی، کرّم الله وجهه: أَصولُ بیدٍ جَذَّاءَ أَی مقطوعه، کنى به عن قصور أَصحابه و تقاعدهم عن الغزو ؛در حدیث علی(ع) « أَصولُ بیدٍ جَذَّاءَ؛ جذاء به معنای بریده است که کنایه از کوتاهی و امتناع یارانش از جنگ می‌باشد»(لسان العرب،ج۳،ص۴۷۹).

ایشان در ادامه می‌نویسند:«البته می‌توان آن را تلویحاً قیام مسلحانه نیز دانست ولی اوّلاً این ترجمه با متن منطبق نیست و ثانیا با اصول فکری و سیره گفتاری علی نیز سازگار نیست. همین خود می‌تواند از نشانه‌های معقول برای جعل اصل خطبه و یا دست بردن در متن خطبه باشد».

باید به آقای اشکوری گفت: در مواردی که تعبیر کنایی است اساساً صحیح نیست که  در ترجمۀ آن معنای اصلی عبارت لحاظ شود و در زبان فارسی نیز بسیار معمول است که  چنین عبارت‌هایی را هرگز بر معنای اصلی آن حمل ‌نمی‌کنند.

اما بحث در مورد اینکه آیا این خطبه  با اصول فکری و سیره گفتاری علی نیز هماهنگی دارد یا خیر و یا اینکه این خطبه واقعاً از امام علی(ع) صدور یافته و یا حدیثی جعلی و برساخته است، بحثی است که باید در جای خود بحث شود و مجالی دیگر می‌طلبد.

آقای اشکوری در جایی دیگر در قسمت پاورقی از احتمال خیانت ورزی مسلم بن عقیل به امام حسین(ع) سخن می‌گوید: ایشان می‌نویسند:«نویسنده محقق شهید جاوید می‌داند که حداقل بارها کارگزاران معتمد امام علی (حتی شخصیتی چون عبدالله بن عباس) به وی خیانت کرده و امام به شدت آزرده شده و بارها شِکوِه کرده و حتی به کسی چون «منذربن جارود عبدی» می‌گوید «فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْک‏» یعنی شایستگی پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوش‌ بینی ساخت (نهج‌البلاغه، نامه ۷۱) (صالحی در کتاب «ولایت فقیه حکومت صالحان» خود به موارد متعددی از این دست اشاره کرده است).یا سرداری چون عبیدالله بن عباس سردار خویشاوند و معتمد امام حسن به او خیانت کرده و در حالت جنگی به دشمنش معاویه می‌پیوندد. و شگفت اینکه شخص امام حسین در سخنانش در روز عاشورا به حاضران می‌گوید: «…انّ اهل العراق غرّونی و خدعونی …». وقتی امام حسین از عراقیان خدعه دیده و فریب خورده باشد، چرا مسلم چنین نباشد؟!»

باید به جناب اشکوری گفت: در سپاه امام حسین(ع) خانواده و برادران مسلم بن عقیل نیز بودند آیا امکان دارد کسی در حق خانوادۀ خود و برادران خود خیانت ورزد و آنها را به سمت مرگ سوق دهد؟!!

نامۀ مسلم به امام حسین(ع) مبنی بر آمادگی مردم کوفه با این مَثَل آغاز شده است:«إِنَّ الرَّائِدَ لَا یَکْذِبُ أَهْلَه‏؛خبر رسان به خویشانش دروغ نمی‌گوید».[۱۲]

«رائد» به کسی می‌گویند که وظیفه دارد برای کاروان در چراگاه‌های اطراف بگردد و محلی مناسب و بدون خطر را برای اقامت کاروان برگزیند این شخص  باید از سران قوم و دارای تجربه باشد و هم از خود دارای مال و منالی باشد تا همۀ جهات محل را کاملاً بسنجد و برای حفظ منافع خودش هم که شده است قبیله‌اش را به مکانی مناسب دلالت کند بنابراین، رائد هر گروه، منافع مشترک با گروهش دارد و هرگز به آنها دروغ نمی‌گوید.[۱۳]

استشهاد مسلم بن عقیل بدین مثل اشاره به این دارد که من برای حفظ منافع خانوادۀ خودم هم که شده دروغ نمی‌گویم و خانواده‌ام و کسانی که با حسین(ع) همراهند را به جای مخاطره آمیز دعوت نمی‌کنم.

و لذا اینکه آقای اشکوری گفته‌اند که احتمال خیانت مسلم منتفی نبوده است، سخنی بی‌پایه و دور از حقیقت است.

آقای اشکوری در ادامۀ نقدشان نوشته‌اند:« نویسنده [: آیت الله صالحی] بر این گمان است که پیشبینی‌های حسین کاملاً دقیق و صحیح بود «…آری حوادث پشت پرده که از مجرای طبیعی قابل پیش بینی نبود اوضاع عراق را تغییر داد و عبیدالله زیاد که در آغاز از ترس ارتشِ داوطلبِ امام به قصر حکومتی فرار کرد و محاصره شد، سرانجام بر نیروهای ملّی مسلّط شد».[۱۴]  اما گفتن ندارد که بدفرجامی چنان پیشبینی‌هایی، نه با هوشمندی شخصیتی چون حسین بن علی سازگار است و نه (به ویژه) با علم خاص امام که نویسنده بدان باور دارد)».

در جواب ایشان بهتر است بخشی از کتاب «شهید جاوید» را که ایشان به نقد آن پرداخته اند نقل کنیم و سپس بحث را دربارۀ نقد ایشان پی بگیریم.

آیت الله صالحی نجف آبادی در صفحۀ ۵۴ از شهید جاوید می‌نویسد:« ممکن است کسی خیال کند که ارزیابی امام حسین (علیه السلام) درباره‌ی اوضاع سیاسی عراق دقیق نبوده و ارزیابی ابن عباس دقیق‌تر بوده است زیرا ابن عباس به آن حضرت می‌گفت: من می‌ترسم شما در این سفر مغلوب شوید[۱۵] و عاقبت همان طور شد که ابن عباس گفت.

باید دانست که پیش بینی و ارزیابی اوضاع سیاسی یک مطلب است، و پیش آمدن حوادث پشت پرده مطلبی دیگر.                                                                                                          در جنگ احد «عبداللّه بن اُبَی «رئیس منافقان با جنگ در خارج مدینه مخالف بود و پیش بینی شکست مسلمانان را  می‌کرد و می‌گفت: «علی م نقتل انفسنا؟؛ چرا ما خود را به کشتن بدهیم؟» و از این رو در جنگ شرکت نکرد. ولی  رسول خدا (صلی‌ الله علیه وآله) پیش بینی پیروزی مسلمانان را کرد و فرمود: «لکم النّصر ما صبرتم؛ اگر شکیبا باشید پیروز می‌شوید». و در آغاز کار هم مسلمانان بر دشمنان پیروز شدند تا آنجا که اردوی ۳۰۰۰ نفری مشرکان بیش از ۲۰  نفر کشته دادند و فرار کردند و زنانشان فریاد: واویلا، بلند نمودند. اما آنگاه که اکثریت تیراندازان تپه‌ی «عینین» به طمع غنیمت، موضع خود را خالی کردند و سواره نظام دشمن از پشت به مسلمانان حمله بردند نیروهای اسلام شکست خوردند و بیش از ۷۰ کشته دادند و پیشانی رسول خدا (صلی ‌الله علیه وآله) و گونه و صورت و لب پایین و دندان آن حضرت ضربت خورد و با صورت غرقه خون به پهلو به زمین افتاد و چیزی نمانده بود که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) کشته شود. آیا در اینجا می‌توان گفت: پیش بینی رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) درباره‌ی غلبه‌ی بر دشمن دقیق نبوده و پیش بینی «عبداالله بن ابی «رئیس منافقان دقیق‌تر بوده است؟! البته نه. بلکه پیش بینی و ارزیابی پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) کاملاً دقیق و صحیح بوده و دلیلش همان موفقیتی است که در آغاز کار نصیب مسلمانان شد، ولی حادثه‌ی پشت پرده یعنی مخالفت تیراندازان با دستور آن حضرت و خالی کردن موضع خود سبب شکست مسلمانان و ضربت خوردن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) شد و این حادثه‌ی پشت پرده چیزی بود که از نظر مجاری عادی و طبیعی پیش بینی نمی‌شد و رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) راهی برای جلوگیری از آن نداشت».[۱۶]

ویا اینکه امام علی(ع) در مورد جنگ صفین پس از مشورت با اصحابش ـ چنان که گذشت ـ تصمیم به جنگ با معاویه می‌گیرد و تمام مقدمات آن را هم فراهم می آورد و برای جنگ با معاویه لشگر و تجهیزات آماده می‌کند اما در زمانی که جنگ داشت به سود امام علی(ع) و یارانش تمام می‌شد، عده‌ای فریب دسیسۀ معاویه و عمروعاص را خوردند و علی رغم توصیه‌های امام با حکمیت، سرنوشت جنگ را به سود معاویه و یارانش به پایان بردند آیا در اینجا مشکل از ضعف تدبیر و ارزیابی امام علی(ع) است که شکست در جنگ، به امام(ع) تحمیل می‌شود و یا شکست امام(ع) به خاطر  مخالفت و نفاقی بود که عده‌ای مرتکب آن شدند و عملاً فرماندهی سپاه از ایشان سلب گردید چنان که خود ایشان فرمود:« لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاع‏ ؛کسی که اطاعتش نکنند  دستور او ارزشی نخواهد داشت».[۱۷]

اشکوری در ادامه به روایاتی اشاره می‌کند که خبر از شهادت امام در این سفر می‌دهد و نظریۀ شهید جاوید  را در تعارض با آن اخبار می‌بیند اما ایشان خود بهتر می‌دانند که بحث تاریخی آن هم درمورد چنین واقعۀ  مهمی با بحث فقهی بسیار متفاوت است در بحث فقهی فقیه به دنبال دستیابی به حجت شرعی است و در آن حتی امکان دارد خبر واحدی هم راهگشا باشد اما در حوزۀ تاریخ، مورخ در پی کشف واقع است و گاه اخبار بسیار هم نمی‌تواند بیانگر واقعیت امر گردد آن هم در چنین مسأله‌ای که مشارب و آراء مختلف در بیان وقایع آن بسیار دخالت داشته است. کار آیت الله صالحی نجف آبادی از آن رو ارزشمند به شمار می‌رود که تنها به نقل متون تاریخی اکتفا نکرد و به تحلیل و نقد و بررسی این متون نیز پرداخت و بسیاری از اخباری که موافقان نظریۀ مشهور بدان استدلال می‌کنند  را در این کتاب به بررسی و نقد گذاشت و  در نهایت به نظریه‌ای رسید که نه تنها با متون تاریخی معتبر هماهنگی داشت بلکه راه و روش امام حسین(ع)  در این قیام را بر مبنای سخن خود ایشان که «فَلَکُم فِیَّ أُسْوَه؛عمل من [در این قیام] سرمشقی برای شماست»[۱۸] مطابق  آیات و روایات معتبر و حکم عقل قرار داد و  سیرۀ امام را در این جنگ  به گونه‌ای به نمایش گذاشت که بتواند سرمشقی برای دیگر انسان‌ها قرار گیرد.

اشکوری در ادامه می‌نویسد:« صالحی مدعی است که «نهضت عظیم حسین بن علی علیه‌السلام را از نظر مجاری عادی و با صرف نظر از علم غیب امام بررسی کرده است» اما چنین کاری نه در عالم نظر موجّه است و نه در عالم عمل و سیاست، شدنی. نیز پرسیدنی است، در مقطع دریافت خبر شهادت مسلم و اطلاع از دگرگونی اوضاع کوفه، امام حسین با یارانش به مشورت می‌نشیند تا تصمیم بگیرد و در فرجام کار، با اینکه خود معتقد به بازگشت بوده، به نظر برخی از یاران و مشاورانش (بیشتر اصرار برادران مسلم) احترام می‌گذارد؛ ولی چرا حضرت ایشان در آغاز در مدینه و به ویژه در مکه نه تنها مشورت نمی‌کند بلکه به مخالفت‌های عموم یارانش و اعضای خاندانش اعتنایی نمی‌کند و عازم عراق می‌شود؟ حداقل آن است که باید عدم مشورت نخستین و مشورت پسین، مدلل و مبیّن باشد».

چگونه آقای اشکوری با چنین قاطعیتی مدعی می‌شود که امام در مدینه هنگام خروج به سمت مکه با کسی مشورت نکرده است؟!! آیا اینکه در منابع تاریخی این مطلب نیامده دلیل بر عدم وجود آن است؟!! دیگر آنکه آیا در مدینه راه دیگری برای نجات از دست عمّال یزید به جز هجرت به سوی مکه برای امام حسین(ع) قابل تصور بود؟! آیا  امام در آنجا می‌توانست به نیروی نظامی متوسل شود؟  و یا شخصیتی همچون او می‌توانست به بیعت با یزید راضی شود؟! آقای اشکوری به گونه‌ای سخن گفته‌اند که انگار راه دیگری در مدینه برای امام حسین(ع) متصور بوده که امام در آن موقعیت حساس می‌توانسته آن را با مشورت کردن بیابد و انجام دهد!!

اینکه عموم یارانی که با امام بودند حتی در همان مقطع شهادت مسلم و قبل از آن راه منطقی را در رفتن به سوی کوفه می‌دانند و به امام پیشنهاد می‌دهند که هنوز امید برای رسیدن به هدفی که قبلاً  خود را برایش آماده کرده‌اند وجود دارد [۱۹]خود بر این دلالت ندارد که آنها در مکه نیز یعنی همان جایی که امید پیروزی بسیار بیشتر از زمانی است که خبر شهادت مسلم بن عقیل  به آنان برسد برای رفتن به سوی کوفه هم نظر بوده‌اند؟!!

اشکوری در ادامه می‌نویسد:«[نویسنده] تلاش وافر کرده تا به نوعی بین علم غیب امام و رعایت قواعد عقلایی و طبیعی جمع کند ولی به نظر می‌رسد چنین جمع و سازگاری‌ای حاصل نشده باشد. در این زمینه گاه نویسنده دست به توجیهاتی زده که از خردمندی چون او بعید و حتی عجیب می‌نماید. او می‌نویسد: «و این نقص امام نیست که پس از تحقیق کامل، ظاهر آراسته مردمی را حمل بر حقیقت کند و مصلحت خداوند نباشد که از علم لدنّی استفاده کند».[۲۰] اگر قرار بر این باشد هرجا که در تفسیر حوادث در ماندیم به علم لدنی و غیب متوسل شویم، دیگر این همه اصرار بر رعایت قواعد عقلایی در جنبش امام و داستان کربلا برای چیست و چگونه ممکن خواهد بود؟…».

و یا در پاورقی صفحۀ قبل  می‌نویسد:« در صفحه ۲۳۵-۲۳۶ شهید جاوید به مناسبتی این جمله از امام حسین نقل شده است که می‌گوید «ما نمی‌دانیم کارمان با نیروی دشمن … به کجا می‌انجامد». بی‌درنگ در پانوشت آمده است: «این حساب از نظر مجاری عادی و با صرف نظر از علم غیب امام است». در جایی دیگر (ص ۲۰۹) در توجیه بی‌خبری حسین از وقایع کوفه می‌نویسد: «مکه خبر ندارد که پس از انتصاب عبیدالله زیاد به حکومت کوفه چه تحولات جدیدی در آن شهر به وجود آمده است». در پانوشت چنین آمده است: «این حساب از نظر مجاری عادی و با صرف نظر از علم غیب امام است». قابل توجه اینکه نویسنده در اینجا از تعبیر «مکه خبر ندارد» استفاده می‌کند. نمی‌دانم تصادفی و صرفاً یک صناعت ادبی است و یا عمدی. روشن است که مراد از «مکه» حسین است. دور از ذهن نیست که تصور شود نویسنده به جای حسین از مکه استفاده کرده تا مستقیماً به امام حسین نسبت بی‌خبری نداده باشد که در این صورت هم تناقضات نهانی‌اش آشکارتر می‌شد و هم دچار جنجال بزرگ‌تری می‌شد».

باید در جواب ایشان گفت: که برای رسیدن به تحلیلی درست از دیدگاه نویسندۀ شهید جاوید، انسان باید مقدمۀ کتاب را به خوبی مطالعه نماید آیت آلله صالحی در همان صفحات آغازین کتاب در پاسخ به این سوال  که «آیا زمان شهادت آن حضرت هم به طور دقیق معلوم بود یا نه؟» می‌نویسند:« در این مسأله بین علمای شیعه دو نظر وجود دارد: یک نظر این است که آن حضرت به طور سربسته و اجمال می‌دانست سرانجام شهید خواهد شد ولی آیا این  شهادت  در همین سفر خواهد بود یا نه؟ این مطلب روشن نبود. نظر دیگر این است که امام از همه جزئیات حوادث آینده و از اینکه در چه زمانی و در چه نقطه ای از زمین شهید خواهد شد آگاه بود و کوچک‌ترین حادثه از حوادث مربوط به شهادت آن حضرت از نظرش مخفی نبود. نهایت اینکه این علم غیب امام برای وی ایجاد وظیفه نمی‌کرد بلکه وظیفه داشت طبق مجاری طبیعی و عادی عمل کند و مثلاً مسلم بن عقیل را برای گرفتن بیعت و تهیه نیرو به کوفه بفرستد و به استناد نامۀ اطمینان بخش وی به سوی کوفه حرکت کند و از بین راه برای مردم کوفه نامه بنویسد که من همین روزها وارد کوفه خواهم شد. همه اینها از نظر وظیفه ظاهری بود که آن حضرت مکلف بود انجام دهد با اینکه می‌دانست به کوفه نمی‌رسد و در کربلا شهید می‌شود».

و در ادامه، علامه طباطبایی را از طرفداران نظریۀ دوم معرفی می‌کند و آنگاه تحت عنوان «توجّه» می نویسد:«معلوم شد که طرفداران نظر ۱  و۲  هر دو گروه اتفاق دارند که امام حسین (علیه السلام) وظیفه داشته است طبق موازین عادی عمل کند. بنابراین قیام آن حضرت نیز باید بر اساس موازین عادی بررسی شود، از این رو کتاب حاضر نهضت عظیم حسین بن علی(علیه السلام) را از نظر مجاری عادی و با صرف نظر از علم غیب امام بررسی کرده تا هم طبق اتفاق هر دو گروه از علما رفتار کرده باشد و هم عمل سبط پیغمبر (صلی الله علیه وآله و سلم) بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد»

با این بیان دانسته می‌شود که اساس کتاب «شهید جاوید» بر مبنای نقطۀ مشترک هر دو گروه که همان وظیفۀ امام بر عمل به موازین عادی است بنا شده است، در این میان هر چند که گروه دوم معتقدست که امام به علم غیب به صورت دقیق از سرانجام کار خود آگاه است اما باز همچنان همانند گروه نخست معتقدند که امام وظیفه دارد بر طبق موازین عادی عمل کند. متاسفانه غفلت از این نکته باعث شده که ناقد محترم جناب آقای اشکوری چیزی را نقد کنند که اساساً آیت الله صالحی بدان اذعان ندارد و به نقطۀ مقابل آن معتقد است.

اگر ناقد محترم به سراغ کتاب‌های دیگر آیت آلله صالحی نجف آبادی همچون «عصای موسی» و یا «نگاهی به حماسۀ حسینی» که حول همین کتاب شهید جاوید نوشته شده است ـ  و خود ناقد محترم در نقد خود  از آنها به «نوشته‌های تقویتی بعدی» یاد می‌کند ـ می‌رفتند نیزمی‌دیدند که ایشان در آنجا هم به خوبی بدین مطلب اشاره نموده‌اند برای نمونه آیت الله صالحی نجف آبادی درصفحۀ۵۳ از کتاب «عصای موسی» که در پاسخ به نقدهای شهید جاوید نوشته شده است  به طرح پرسش‌هایی پرداخته‌اند و سپس خود در مقام جواب از آنها برآمده‌اند ایشان ذیل سوال شمارۀ۱۷ آورده‌اند:    «آیا مى‏توان گفت: على (ع) به علم غیب مى‏دانست مالک اشتر را درراه مصر، مسموم مى‏کنند و نیز مى‏دانست قشون معاویه به شهر انبار حمله مى‏کنند و شیعیان را مى‏کشند. و نیز مى‏دانست منذربن جارود در بیت‏المال خیانت مى‏کند. و امام حسین (ع) نیز مى‏دانست در این سفر کشته مى‏شود، ولى این علم غیب امام براى وى وظیفه نمى‏آورد و نمیتواند طبق آن عمل کند بلکه باید طبق علمى که از راه‏هاى عادى پیدا مى‏کند، عمل نماید؟

جواب: علم نور است و ممکن نیست نور روشن نباشد. آیا ممکن است خورشید، نتابد و آتش، گرمى نداشته باشد؟ حقیقت علم، روشنى است و خاصیت ذاتى آن این است که حجت و دلیل باشد و براى انسان وظیفه بیاورد. شیخ انصارى در مبحث قطع، در رسائل مى‏فرماید: علم ذاتا حجت است و این خاصیت و صفت ذاتى، هرگز از آن سلب نمى‏شود، پس ممکن نیست علم باشد و حجت نباشد و وظیفه نیاورد. مثلاً نمى‏توان گفت: آنگاه که رسول خدا (ص) دست خود را روى سنگى گذاشت و عقرب دست وى را گزید. (وسائل، چاپ جدید، ج۹، ص ۱۶۶) آن حضرت به علم غیب مى‏دانست، عقرب روى سنگ است ولى این علم غیب براى وى ایجاب وظیفه نمى‏کرد، از این رو دانسته دست خود را روى عقرب گذاشت. پس روشن شد که صحیح نیست کسى بگوید: حضرت على (ع) به علم غیب مى‏دانست مالک اشتر را در راه مصر مى‏کشند و دانسته او را به طرف مرگ فرستاد. و نیز مى‏دانست شیعیانش در انبار مورد قتل و غارت قرار مى‏گیرند و دانسته جلوگیرى نکرد و نیز مى‏دانست منذربن جارود خائن است و دانسته او را به حکومت گماشت. و نیز صحیح نیست کسى بگوید: امام حسین (ع) به علم غیب مى‏دانست در این سفر کشته مى‏شود ولى این علم غیب براى آن حضرت ایجاب وظیفه نمى‏کرد که ازخطر پرهیز کند و بود و نبود این علم براى او یکسان بود!»

ایشان در کتاب «نگاهی به حماسۀ حسینی شهید مطهری» در صفحۀ۱۸۹ نیز همین مطلب را با بیان دیگری بیان نموده‌اند.

ناقد محترم در جایی دیگر نوشته‌اند:« آنچه امروز از مجموعۀ سخنان پراکندۀ امام در این باب[هدف امام از قیام] در منابع موجود است چندان مبهم و گاه متناقض می‌نماید  که به راستی نمی‌توان به صرف استناد به آنها اهداف مشخصی از آنها در موضوع علل قیام امام حسین دریافت و به همین دلیل است که از گذشته تاکنون هر کسی از ظن خود یار حسین شده و با استناد به پاره‌هایی از سخنان امام تفسیری خاص ارائه داده و دیگران را متهم به نادانی و حتی بی‌دینی کرده است. .. در هرحال می‌توان پرسید که آیا بهتر نبود که شخص امام، که از آغاز تا پایان مورد سئوال و چالش بود، خود به معترضان و منتقدان خیرخواه پاسخ‌هایی روشن و معقول و قانع کننده بدهد و این کار را بر عهده برخی مدافعان عقلگرای بعدی خود نگذارد؟ بر حسب داده‌های منابع موجود، او همواره یا به خواب‌ها و سرنوشت محتومش استناد کرده و یا به دعوت کوفیان از خود برای عزیمت به عراق که این دو مواجهه یا برای مخاطبان قابل فهم و درک نبوده و یا از قدرت اقناعی کافی برخوردار نبوده است».

ایشان در همان جا در پاورقی آورده‌اند:« مثلا در سخنان امام حسین، گاه از احقاق حق خود و ضرورت احراز امامت و خلافت یاد می‌شود، و گاه از بازگشت و صلح و مسالمت سخن در میان است، و گاه به کشته شدن به فرمان خدا و اخبار غیبی رسول و در نهایت شعارهای عاطفی و حماسی شهادت طلبانه تکیه و به آنها استناد می‌شود.»

آیا می‌توان گفت که امام حسین(ع) با آن جایگاه و شخصیت تاثیرگذاری که دارد  به گونه‌ای مشخص و روشن به بیان هدف و انگیزۀ خود برای کسانی که قصد دارند بدو بپیوندند نپرداخته است؟!! و همراهان او بدون آنکه هدف از این قیام را بدانند چشم بسته به او پیوسته‌اند؟!! آیا می‌توان معتقد شد که امامی که خود و قیامش را سرمشقی برای تمامی مردم معرفی می‌کند در مقابل معترضان و منتقدان خیرخواه  چیزی جز پاسخ‌های مبهم و نامعقول ارائه ندهد تا در حیرت و سرگردانی بیشتری باقی بمانند و پیروان او در نسل‌های بعدی واقعاً ندانند امامشان برای چه چیز قیام کرد و از چه رو از آنان خواست که در وقایع مشابه همانند او عمل نمایند؟!!

هر کسی که به حسین(ع) و راه و روش او ایمان دارد به خوبی می‌داند که امکان ندارد که امام حسین(ع) در بیان هدف و انگیزۀ خود  از این قیام اهمال ورزیده باشد بلکه آن  را به گونه‌ای شفاف و روشن برای همگان بیان نموده است تا سیره و روش او در این قیام چنان که خود بیان داشته برای کسانی که از پی او می‌آیند و برای تمامی اعصار همچنان حجت و سرمشقی باقی بماند. بله درک هدف و انگیزۀ امام حسین(ع) در این قیام مرهون تتبع و تحقیق در منابع و آثاری است که بیانگر این موضوع هستند و این کاری است که نویسندۀ «شهید جاوید» به بهترین نحو بدان پرداخته است ممکن است بگوییم این پژوهش نتوانسته است از پی این مهم به درآید اما اینکه بگوییم امام حسین(ع) نتوانسته پیام خود را از این قیام به گوش جهانیان و نسل‌های بعدی برساند به دور از چیزی است که انصاف و عدالت بدان حکم می‌کند.

اشکوری در جایی دیگر می‌نویسند:«ایشان[آیت الله صالحی) از آغاز کتاب و تا پایان (و در نوشته‌های تقویتی بعدی) قاطعانه از درستی تصمیم حسین در هر مرحله دفاع می‌کند. می‌توان پرسید که پس چرا آن همه تلاش و فداکاری به پیروزی نظامی و سقوط یزید و احراز خلافت به وسیله حسین منتهی نشد؟ پاسخ نویسنده این است که همه چیز از قبل قابل پیش‌بینی نبود. چنین پاسخی هرچند در جای خود درست است ولی درباره امام حسین درست و قانع کننده نیست. چرا که اولا (چنان که گفته شد) با علم غیب امام و وجود انبوه اخبار قبلی و غیبی مبنی بر شهادت حسین در کربلا (دو گزاره‌ای که مورد تأیید و اعتقاد نویسنده نیز هست) سازگار نیست و ثانیا به حکم عقل و منطق بالاخره یک جای کار می‌لنگید و به عبارت روشن‌تر اشتباهی در جایی رخ داده که در فرجام کار، حسین شکست خورد و به شهادت رسید و رقیب پیروز شد و بلکه با قتل‌عام کربلا نه تنها رقیب کامیاب شد بلکه شکست خونین حسین از جهاتی بر تقویت نظام حاکم افزود و حتی بنی‌هاشم را برای همیشه از صحنه قدرت حذف کرد».

واقعاً عجیب است آیا ناقد محترم از مبنای نویسندۀ کتاب «شهید جاوید» مبنی بر  اینکه امام از حوادث پشت پرده و وقایعی که در کوفه رخ داده آگاهی نداشته بی اطلاع است؟!! آیا گناه اینکه گروهی از مسلمانان علی رغم توصیۀ پیامبر(ص) تپۀ «عینین» را در جنگ احد رها ساختند و سرانجام موجب شکست مسلمانان در آن جنگ شدند به حساب پیامبر(ص) گذاشته می‌شود؟!! ناقد محترم به گونه‌ای سخن می‌گویند که انگار پیامبر و امام  باید نسبت به تمامی چیزها آگاهی داشته باشند و لذا باید در تمامی جنگ‌ها نیز پیروز میدان باشند و اگر به فرض در جنگی که پیامبر و امام وجود دارد به سبب نافرمانی برخی و یا عوامل دیگری شکستی برای مسلمانان پیش آمد مقصر اصلی خود پیامبر و یا امام است که در اینجا پیش بینی لازم  برای تمامی جوانب را نکرده است!!

ناقد محترم در جایی دیگر از نقد خود نوشته‌اند:«…نویسنده شهید جاوید در نقد کسانی که می‌گویند شهادت امام حسین موجب تقویت اسلام شد به تفصیل بحث می‌کند و با استناد به ادله و شواهدی آن را مردود می‌شمارد. این در حالی است که خود او به تفصیل و به مناسبت‌های مختلف از اینکه هدف امام، احیای اسلام و دفاع از ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی بوده سخن گفته است. از این رو حتی در چهارچوب دیدگاه نویسنده شهید جاوید نیز امام حسین در این هدف نیز کامیاب نبوده است».

آقای اشکوری در اینجا بین مقام عمل به تکلیف و رسیدن به هدف خلط نموده‌اند. خداوند تمامی مردم را مکلّف ساخته که در صورت داشتن توان دربرابر ظلم حاکمان ظالم بایستند چنانکه امام حسین(ع) در خطبه‌ای که پس از برخورد با لشگر حرّ ایراد نمود می‌فرماید:« أیُّهَا النّاسُ إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قال:‏ مَن رَأى سُلطانا جائِرا مُستَحِلًاّ لِحُرَمِ اللّهِ، ناکِثا لِعَهدِ اللّهِ، مُخالِفا لِسُنَّهِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، یَعمَلُ فی عِبادِ اللّهِ بِالإِثمِ وَ العُدوانِ، فَلَم یُغَیِّرعَلَیهِ بِفِعلٍ و لا قَولٍ، کانَ حَقّا عَلَى اللّهِ أن یُدخِلَهُ مُدخَلَه؛ اى مردم، پیامبر خدا(ص) فرمود:«هر کس فرمانروایى ستمکار را ببیند که حرمت‏هاى الهى را زیر پا مى‏گذارد و پیمان خدا را مى‏شکند و با سنّت پیامبر خدا مخالفت مى‏کند و در میان مردمان به گناه و تجاوز عمل مى‏نماید و با کردار و گفتار بر او نیاشوبد، بر خدا رواست که او را به همان جایى ببرد که آن حاکم ستمگر را مى‏برَد».[۲۱]

و چه کسی سزوارتر از خود امام حسین(ع) که رهبری این قیام را به دست گیرد و طبیعی است که برای رسیدن بدین هدف نیاز به تشکیل حکومتی عادلانه است تا در سایۀ آن بتواند مظلوم، حقش را از ظالم بستاند. حال در این هنگام اگر شرایط به گونه‌ای رقم خورد که گروهی که به یاری امام حسین(ع) برای ریشه کنی ظلم و فساد قیام نموده‌اند به سرنگونی حکومت که هدف آنان بوده است دست یافتند در این صورت آنها هم به وظیفۀ خود عمل کرده‌اند و هم به هدفشان که سرنگونی ظلم و فساد بوده رسیده‌اند ولی اگر سرنوشت چنین شد که نتوانستند به هدفی که داشته‌اند دست یابند و در این راه به شهادت رسیدند باز هم به تکلیفی که داشته‌اند عمل نموده‌اند و در پیشگاه خداوند معذور خواهند بود. در هرصورت آنها بدانچه وظیفه داشته‌اند عمل نموده‌اند چنانکه در آیۀ ۵۲ سورۀ توبه آمده است:«قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْن‏؛ بگو: آیا شما درباره ما جز یکى از دو خوبى (پیروزى یا شهادت) را انتظار مى‏برید؟»

اشکوری  قسمتی دیگر از نقدشان را به این موضوع اختصاص داده اند که « شهید جاوید به دیدگاه کسانی چون اقبال و شریعتی پاسخ نمی‌دهد» و در آن به نقدهایی که دکتر شریعتی به کتاب«شهید جاوید» داشته‌اند اشاره می‌نمایند.

متاسفانه ایشان بدون اینکه به کتاب‌ها و مقالاتی که آیت الله صالحی نجف آبادی در زمینۀ قیام امام حسین(ع) نگاشته‌اند مراجعه‌ نمایند به نقد و بررسی پرداخته‌اند. باید به ایشان گفت: آیت الله صالحی نجف آبادی در همان سال ۱۳۵۰ که دکتر شریعتی در موضوع قیام امام حسین(ع) سخنرانی داشتند[۲۲] با ایشان ملاقاتی داشته‌اند و دربارۀ مسائلی که آقای اشکوری از جانب آقای شریعتی نقل می‌کند به بحث و بررسی پرداختند که متن مطالب آن جلسه را آیت الله صالحی نجف آبادی در مقاله‌ای با عنوان « نقدِ نظر دکتر شریعتى در کتاب شهادت» آورده‌اند که بعدها در کتاب «قضاوت زن در فقه اسلامی همراه چند مقالۀ دیگر» نیز به چاپ رسید.

آقای اشکوری در تبیین نظریۀ دکتر شریعتی آورده‌اند:«… اگر برای مرحله دفاع جلب کمک ضرورت دارد (که البته دارد)، در مرحله تهاجم و آغاز جنبش به قصد برانداختن خلیفه حاکم و تشکیل حکومت، به طریق اولی لازم و بلکه واجب است؛ در این صورت، چرا امام حسین از مدینه و حداقل مکه (که تصمیمش برای رفتن به عراق و تسخیر قدرت قطعی شده بود) دست به چنین اقدام مهمی نزد؟»

ایشان توجه ندارند که امام حسین(ع) از مدینه به مکه تنها به خاطر بیعت نکردن با یزید هجرت کرد و  در آن هنگام هنوز شرایط را برای قیام علیه حکومت یزید ارزیابی نفرموده بود و نامه‌های کوفیان در مکه به دست امام رسید و در مکه نیز چنانچه آیت الله صالحی در مقالۀ «نقدِ نظر دکتر شریعتى در کتاب شهادت» آورده‌اند در شرایطی بودند که امکان اعلام تصمیم خود را به صورت علنی نداشتند آیا در چنین شرایطی می‌توان از جلب نیرو  آن هم به صورت آشکار سخن گفت؟!!

آیت الله صالحی نجف آبادی در همین مقاله در نقد این دیدگاه  که امام حسین(ع) هیچ نیرویی برای قیام نداشت آورده‌اند:« شما[دکتر شریعتی] فرموده‏اید: «امام حسین علیه السلام هیچ قدرتى براى مبارزه مسلّحانه با یزید نداشت وحتى یک شمشیر و یک سرباز نداشت.» (کتاب شهادت ص ۱۵ و ۱۶)این سخن برخلاف نصوص تاریخ است، زیرا در منابع معتبر تاریخى مانند تاریخ طبرى و ارشاد شیخ مفید و منابع دیگر آمده است: «وقتى که مردم کوفه به امام حسین علیه السّلام نوشتند صد هزار مرد شمشیرزن آماده یارى شما هستند، امام مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا معلوم کند که ادعاى مردم کوفه صحیح است یا نه؟ و مسلم بن عقیل پس از تحقیقات کامل به امام نوشت: اکثریت قریب به اتّفاق مردم کوفه آماده یارى شما هستند پس زودتر به سوى کوفه حرکت کنید.» (تاریخ طبرى ۴/۲۹۷) و نیز امام از مکّه به مردم بصره نامه نوشت و آنان‏را دعوت به یارى و همکارى کرد و گروهى از مردم بصره نیروئى فراهم کردند و آمادگى خود را براى پیوستن به امام اعلام نمودند. (لهوف ص ۳۲ الى ۳۷) بنابراین امام حسین علیه السلام تنها در کوفه و بصره بیش از صد هزار نیروى داوطلب در اختیار داشته است. با این وصف چگونه مى‏توان گفت:امام حسین علیه السلام حتى یک شمشیر و یک سرباز نداشت؟».[۲۳]

آیت الله صالحی نجف آبادی در کتاب «شهید جاوید» در پاسخ به این سوال که «چرا امام حسین(ع) در شب عاشورا با اصرار زیاد به یارانش فرمود همگی بروید؟» نوشته‌اند که:« «جمعی از اعراب به گمان اینکه می‌توانند از سفره چرب و شیرین امام استفاده کنند همراه کاروان امام می‌آمدند … ناگفته پیداست که این گونه افراد نمی‌توانستند کمک مؤثری به امام بکنند بلکه بودن آنان زحمت و خرج آن حضرت را بیشتر می‌کرد، و به هنگام جنگ هم ممکن بود فرار کنند یا به دشمن ملحق گردندضمناً توجه به این نکته لازم است که در اینجا امام به اصحابش نفرمود: بروید، بلکه فرمود: هرکس می‌خواهد برود، ومعنای این عبارت مؤدبانه این است که هرکس آمادۀ مبارزه نیست و به هوس پر کردن شکم آمده است برود».  ظاهراً آقای اشکوری  این پاسخ را نپسندیده‌اند و در نقد آن آورده‌اند:«این انگیزه خوانی موجه نیست. ثانیا، بر فرض چنین باشد، مگر در جنگ‌ها و جمع عِدّه و عُدّه نظامی انگیزه خوانی می‌کنند و مثلا می‌بینند که سربازان و رزمندگان چه اندازه اخلاص دارند؟ چنین چیزی نه ممکن است و نه معقول و نه در عمل شدنی. مگر پیامبر اسلام، در جنگ‌ها چنین می‌کرد؟ وانگهی، اصولا غنایم جنگی در تمام جنگ‌های کهن و از جمله در تمام جهادهای عصر نبوی و پس از آن رایج و سنت بوده است».

باید در جواب ایشان گفت: در منابع شریعت نیز ما نمونه‌هایی داریم که پیامبر و یا امام در هنگامۀ جهاد به جدا نمودن یاران مخلص از غیر آنان پرداخته‌اند نمونۀ عینی آن پیکار سپاه جالوت و سپاه طالوت است که قرآن در آیات ۲۴۶ تا ۲۵۱ بدان پرداخته است. آقای اشکوری توجه نکرده‌اند که در جنگ آنچه اهمیت دارد قدرت ایمان و مسلط بودن بر تمایلات نفسانی است و لذا یک سرباز با ایمان و شکیبا، بر ده سرباز راحت طلب و دنیاپرست ترجیح دارد این همان حقیقتی است که خداوند در آیۀ ۶۵ انفال بدان اشاره کرده است:«إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ؛ اگر از شما بیست تن شکیبا باشند، بر دویست تن غالب خواهند شد» وجود افراد بی‌اراده‌ای که تنها به امید جاه و مال با لشگر همراه شده‌اند در پاره‌ای از مواقع نه تنها کمکی برای سپاه نخواهد بود بلکه در هنگامۀ خطر، فرار و اضطراب اینان موجب تشویش و اضطراب دیگر افراد سپاه نیز خواهد شد چنانکه خداوند می‌فرماید:«لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَه؛ و اگر همراه شما بیرون می‌شدند، شما را جز تباهی و اضطراب نمی‌افزودند و به میانتان نفوذ می‌کردند،‌[آنگاه] میان شما فتنه می‌انگیختند»(توبه/۴۷). و اساسا پیامبر و امام وظیفه ندارند که مردم به اکراه بر جهاد مجبور سازند و لذا بسیار شده که کسانی به خاطر دلبستگی‌هایی که به دنیا داشتند و یا علت‌هایی دیگر با إذن ایشان از جهاد سرباز می‌زدند در سپاه امام حسین(ع) نیز طبیعی بود که از این گونه افراد وجود داشته باشند لذا امام نمی‌خواست که حالا که پس از شهادت مسلم احتمال پیروزی کمتر شده است این افراد به اکراه  و به خاطر  برخی ملاحظات با سپاه ایشان همراه شوند و چنین پیشنهادی از امام کاملا منطقی و اخلاقی بود.

آقای اشکوری پس از آنکه تحلیل آیت الله صالحی نجف آبادی را از این ماجرا را نمی‌پسندند خود در مقام بیان تحلیل برآمده و می‌نویسد:« در هرحال هرچند پاسخ و تحلیل نویسنده شهید جاوید قانع کننده نیست ولی واقعا روشن نیست چرا امام حسین چنان کرده است. شاید بدان دلیل بوده که اخلاقاً روا نمی‌دیده است که تمام یاران و به ویژه جوانان برومند خانواده‌اش قتل عام شوند. اینکه استدلال‌های امام در تشویق یارانش برای ترک صحنه کاملاً مضامین اخلاقی و انسانی دارند و نه سیاسی و یا نظامی، مؤید این نظر است».

هرچند احتمال آقای اشکوری نیز در جای خود قابل بررسی است اما همین پاسخ نیز به خوبی بر این دلالت دارد که هدف امام در این سفر به کشتن دادن خود و خانواده‌ و همراهانش نبوده است و گرنه معنا نداشت که امام حسین(ع) پس از شنیدن خبر مسلم بن عقیل و یا در شب عاشورا به همراهانش اطلاع دهد که هرکس می‌خواهد برود!

آقای اشکوری در جایی دیگر از نقد خود می‌نویسد:« صالحی با استناد به جمله امام حسین «فَلَکُم فِیَّ أُسْوَهٌ» می‌کوشد با تکیه بر منطق امور و سیره عقلا ماجرای خروج حسین و داستان کربلا را به گونه‌ای تفسیر کند که برای شیعیان معقول و برای فقیهان و مجتهدان در اجتهادات احکام شرعی قابل پیروی باشد. با توجه به این رویکرد مهم است که صالحی پیشنهاد می‌کند که تاریخ کربلا به مثابه یک متن علمی و اجتهادی در حوزه‌های علمیه تدریس شود. پیشنهاد هوشمندانه‌ای که هرگز جدی گرفته نشد و ‌ای کاش که جدی گرفته می‌شد»

عجیب است آقای اشکوری از طرفی  بر این دیدگاه  اصرار می‌ورزد که قیام امام حسین(ع) بر طبق قواعد علمی نبوده و مطابقتی با مبانی عقلایی ندارد اما از طرفی دیگر از اینکه آیت الله صالحی پیشنهاد داده که قیام امام حسین(ع) باید بر مبنای علمی و اجتهادی مورد تدقیق  فقهی قرار گیرد استقبال می‌کند!!

آقای اشکوری در قسمت انتهایی نقد خود به دیدگاه کتاب «شهید جاوید» دربارۀ دفاعی بودن یا ابتدایی بودن قیام امام حسین(ع) پرداخته است ایشان می‌نویسند:«نکته دیگر اینکه در داستان امام حسین، آیا می‌توان از اصطلاح «جهاد ابتدایی» استفاده کرد؟ نویسنده شهید جاوید از این عنوان استفاده نکرده و ترجیح داده است از «قیام ابتدایی» بهره بگیرد، اما گفتن ندارد که مراد همان جهاد ابتدایی است و تغییر عنوان مضمون را تغییر نمی‌دهد».

باید به ایشان گفت: آیت الله صالحی نجف آبادی مرادشان از به کار بردن «قیام ابتدایی» در مورد قیام امام حسین(ع) معنای اصطلاحی آن یعنی آنچه در فقه مطرح است نبوده است بلکه مراد ایشان از آن این بوده که قیام امام حسین(ع) چنین نبوده است که اگر یزید هم مزاحم امام حسین(ع) نمی‌شد، برای قیام علیه حکومت اقدامی نکند  بلکه باز تکلیف ایشان بود برای تغییر حکومت ظالم اقدام نماید.[۲۴]

چنان که ایشان در همان جایی هم که به بیان «قیام ابتدایی» می‌پردازند می‌نویسند:« قیام ابتدائی آن است که شخصی یا جمعیتی از دولت و حکومتی ناراضی باشد یا به فکر تشکیل حکومت بیفتد و بدون اینکه آن شخص یا جمعیت از طرف دستگاه حکومت مورد تجاوز واقع شود بر ضد حکومت موجود دست به قیام وانقلاب مسلحانه بزند و برای در هم کوبیدن حکومت، تمام قدرت خود را به کار برد».[۲۵]

ملاحظه می‌شود که آیت الله صالحی نجف آبادی در اینجا نیز«قیام ابتدایی» را بر طبق همان مبنایی که از ایشان در ص۱۳۱ کتاب «شهید جاوید» نقل شد تفسیر کرده‌اند و اساساً مرادشان از این عبارت «جهاد ابتدایی» که در اصطلاح فقهاء مطرح است نبوده است چرا که جهاد ابتدایی چنانکه در کتب فقهی نیز آمده و آقای اشکوری نیز بدان اشاره کرده‌اند دربارۀ دعوت نمودن غیر مسلمانان به اسلام مطرح است.[۲۶]

آقای اشکوری در جایی دیگر از نقد خود دربارۀ مشروعیت این قیام آورده‌اند:« نکته مهم آن است که اگر نظریه حرکت امام حسین به قصد برانداختن خلافت حاکم و استقرار «حکومت صددرصد اسلامی» با زعامت رهبر انقلاب یعنی حسین بن علی را قبول کنیم و مبدأ آن را مدینه و مکه بدانیم، در این صورت، چه عنوانی خواهد داشت؟ آیا چنین اقدامی جایز بوده است؟ آیا امام حسین (ولو به عنوان امام معصوم و منصوب شیعی) مجاز بوده است آغازگر جنگ داخلی بین مسلمانان و آن هم بر ضد حکومت باشد؟…».

ایشان در جایی دیگر آورده‌اند:« واژه «اصلاح‌طلبی» در افکار و آثار صالحی نجف‌آبادی (مانند مطهری و دیگران)،  همان شورشگری و انقلابی‌گری به قصد تغییر نظام حاکم است یعنی این واژگان توسّعاً به کار رفته است».

باید از آقای اشکوری پرسید اگر حکومتی بدون در نظر گرفتن آرای عمومی با قدرتی که در دست دارد و بدون در نظر گرفتن رضایت مردم بر سرکار آید و به کشتار مردم بی‌گناه و به غارت بردن اموال آنها و پایمال نمودن حقوق آنها بپردازد آیا ایشان معتقدند همچنان نباید به مردم آن جامعه اجازه داد برای گرفتن حقوق خود بر علیه این حاکم مستبد قیام کنند چرا که نام چنین عملی شورشگری و انقلابی‌گری است؟!!

به نظر می‌رسد این دیدگاه آقای اشکوری بیشتر متأثر از وقایع پس از انقلاب اسلامی  و روندی است که در آن احیاناً حکومت دینی با ناکامی‌هایی مواجه شده و سرخوردگی‌ها و دلسردی‌هایی به وجود آورده و برخلاف انتظارات نسل انقلابی که حلّ همۀ مشکلات را در دین و حاکمیّت می‌جستند وقتی که با چنین خلأیی رو به رو شدند به اصل حکومت دینی بدبین گشتند تا جایی که دامنۀ این بدبینی‌ها چنان تسرّی پیدا یافت که پدیدۀ دین را جدای از حکومت و در منافات با آن جلوه دادند و حرکت اصلاحی امام حسین(ع) را که به وضوح، انگیزۀ تشکیل حکومت به شیوۀ پیامبر(ص) و علی(ع) در آن نمایان است به گونۀ دیگر تفسیر می‌شود ولی چنین دیدگاهی هرگز نمی‌تواند واقعیّت‌های تاریخ را تغییر دهد و موجب تحریف در تاریخ قیام امام حسین(ع) گردد.

در آخر مناسب می‌بینم یک بار دیگر  قسمت پایانی کتاب «شهید جاوید» را که به بیان نظر سید مرتضی و شیخ طوسی دربارۀ قیام امام حسین(ع) بیاورم نظر این دو عالم بزرگ که از استوانه‌های مذهب تشیع به شمار می‌روند خود می‌تواند بسیاری از ابهامات را که در بارۀ این قیام باشکوه مطرح است برطرف سازد:[۲۷]

«اگر سؤال شود: به چه علت روش سیاسی حسین ابن علی (علیه السلام) مخالف روش برادرش حسن (علیه السلام) بود؟ و چگونه میتوان روش این دو امام را یکسان دانست با اینکه ظاهراً یکسان نبوده؟ زیرا: ۱ـ امام حسین وقتی با خانوادهی خود به سوی کوفه حرکت کرد که دشمنانش بر آن شهر مسلط بودند و حاکم یزید بر کوفه فرمان میراند. با اینکه آن حضرت دیده بود مردم کوفه با پدر و برادرش چه کردند و آنان بی وفا و خائن هستند.۲ـ چگونه نظر او با نظر همه‌ی اصحابش مخالف بود؟ زیرا ابن عباس او را از رفتن کوبه بر حذر می‌داشت چون می‌دانست در این راه هلاکت است و عبداللّه عمر وقتی که با او وداع کرد گفت: تو را به خدا می‌سپارم ای کشته! و برادرش محمد نیز مخالف بود و غیر از این عده همه‌ی افرادی که با وی در این باره سخن گفتند با این سفر مخالف بودند.۳ـ وقتی که دانست نمایندهاش مسلم بن عقیل کشته شده چرا برنگشت با اینکه بی‌وفایی مردم کوفه معلوم شده بود؟ ۴ـ چرا با عده‌ی کم به جنگ سپاه عظیم دشمن رفت سپاهی که حکومت مرکزی شام پشتیبان آن بود؟ ۵ـ چرا وقتی که ابن زیاد بر امام عرض امان کرد و گفت: اگر با یزید بیعت کنی در امان هستی برای حفظ خون خود و همراهانش بیعت نکرد و خود را به هلاکت انداخت؟ در حالی که برادرش امام حسن (علیه السلام) حکومت را به معاویه واگذاشت با اینکه کمتر از امام حسین (علیه السلام) گرفتار خطر بود. خلاصه: روش سیاسی این دو برادر را چگونه می‌تو‌ان یکسان دانست؟

جواب: الف- می‌دانیم اگر امام ظن قوی پیدا کرد که می‌تواند خلافت را قبضه کند و به وظائف زمامداری بپردازد واجب است برای گرفتن خلافت اقدام کند و اگر هم برای او مشقتی قابل تحمل دارد باید آن را تحمل نماید و امام حسین (علیه السلام) به سوی کوفه حرکت نکرد مگر وقتی که مردم کوفه داوطلبانه و به طور ابتدائی به وی نامه نوشتند و از روی رغبت با او عهد وفاداری بستند. و قبلاً هم در زمان معاویه بعد از صلح حضرت مجتبی (علیه السلام) بزرگان کوفه حضرتش را دعوت به قیام کرده بودند و جواب لازم را به آنان داده بود و پس از وفات امام حسن (علیه السلام) در حیات معاویه بار دوم وی را دعوت به قیام کردند و آن حضرت به آنان وعده داد و امیدوارشان کرد ولی چون قدرت معاویه زیاد بود امیدی به نتیجه دادن قیام نبود. پس آنگاه که معاویه مرد و برای بار سوم مردم کوفه نامه نوشتند و اظهار اطاعت کردند و به طور پی گیر مشتاقانه از امام خواستند که دعوت آنان را برای زعامت بپذیرید و آن حضرت دید حاکم کوفه ضعیف است و نیروهای داوطلب ملی بر او غلبه دارند در چنین شرائطی ظن قوی پیدا کرد که حرکت وی به سوی کوفه برای قبضه کردن خلافت واجب عینی است و تصور نمی‌کرد که بعضی از مردم کوفه بی‌وفایی می‌کنند و بعضی دیگر از کمک امام ناتوان می‌گردند و آن حوادث عجیب پیش می‌آید زیرا: مسلم بن عقیل وقتی به کوفه آمد از بیشتر مردم کوفه برای امام بیعت گرفت و وقتی که عبیداالله زیاد به کوفه آمد و شنیده بود که مسلم در خانه‌ی هانی بن عروه ی مرادی است به شرحی که در تواریخ هست و شریک ابن اعور نیز در خانه‌ی هانی بود ابن زیاد برای عیادت شریک آمد و شریک با مسلم موافقت کرده بودند که وقتی ابن زیاد می‌آید مسلم او را بکشد و برای او امکان داشت ابن زیاد را بکشد ولی نکشت و بعد که ابن زیاد رفت عذر خود را برای شریک چنین بیان کرد که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده: ایمان مانع این است که مؤمن کسی را به طور غافلگیر بکشد. و اگر مسلم عبیدالله را کشته بود نقشه‌های ابن زیاد باطل می‌شد و امام حسین (علیه السلام) بدون مزاحم وارد کوفه می‌گشت و همه‌ی مردم آشکارا به کمک وی می‌شتافتند و هرکس در دل خواهان یاری آن حضرت بود به نیروهای وی می‌پیوست و با دشمنانش مبارزه می‌کرد.

و نیز وقتی که ابن زیاد هانی بن عروه را زندان کرد مسلم با جمعیت انبوهی از نیروهای ملی کوفه قصر ابن زیاد را به طوری محاصره کرد که او از ترس هلاکت درهای قصر را بست و بعداً افرادی را فرستاد که مردم را با تطمیع و تهدید از یاری مسلم باز دارند و فعالیتهای آنان مؤثر افتاد و سرانجام بیش از اندکی از یاران مسلم نماندند و شد آنچه شد. و منظور از ذکر این مطالب این است که معلوم کنیم اسباب پیروزی امام حسین (علیهالسلام) و غلبه‌ی وی بر دشمن فراهم بود ولی پیش آمد نامطلوب بود که اوضاع را دگرگون ساخت و شد آنچه شد.

و هنگامی که خبر قتل مسلم به امام رسید و با یارانش مشورت کرد به فکر افتاد برگردد ولی برادران مسلم نظر دادند که باید به کوفه برویم تا یا انتقام خون برادرمان را بگیریم و یا آنچه او چشید ما هم بچشیم، آنگاه امام فرمود: زندگی بدون این عموزاده‌ها ارزشی ندارد بعداً حرّ بن یزید با سربازانش رسیدند و نگذاشتند آن حضرت به حجاز برگردد و او را ملزم کرد که نزد ابن زیاد برود و تسلیم فرمان وی گردد ولی امام نپذیرفت و هنگامی که دید نه برگشتن به حجاز میسر است و نه رفتن به کوفه راه شام را در پیش گرفت تا با یزید بن معاویه ملاقات کند چون می‌دانست یزید با همه‌ی خباثتی که دارد از ابن زیاد و یارانش نسبت به آن حضرت مهربان‌تر است، و امام به حرکت خود به سوی شام ادامه داد تا وقتی که عمر بن سعد با سپاه عظیمی آمد و شد آنچه شد که در تواریخ مسطور است.

پس چگونه می‌توان گفت: امام خود را به هلاکت انداخت با اینکه نقل شده آن حضرت به عمر بن سعد فرمود: یکی از چند پیشنهاد را از من بپذیرید: ۱ـ برگردم به حجاز. ۲ – دست به دست یزید بدهم[۲۸] تا او که پسر عم من است نظر خود را درباره‌ی من بدهد.

۳ـ مرا به یکی از سرحدّات بفرستید تا مثل مردم آنجا و طبق مقررات آنان زندگی کنم. عمر بن سعد این پیشنهادها را برای ابن زیاد نوشت ولی او نپذیرفت و به وی دستور جنگ داد و شعر معروفی را خواند که (ترجمه‌ی آن این است:) آیا حالا که چنگال‌های ما به وی گیر کرده امید نجات دارد در حالی که وقت نجات نیست؟.  امام چون اقدام عمّال حکومت را دید و فهمید که دین را پشت سر انداخته‌اند و دانست که اگر تسلیم ابن زیاد شود باید ذلّت و عار را بپذیرد و سرانجام هم کشته شود ناچار به دفاع و جنگ اضطراری پرداخت و در این دفاع یکی از دو خوبی درباره‌ی وی انتظار می‌رفت یا غلبه‌ی بر دشمن یا شهادت افتخار آمیز  ب- اما اینکه تشخیص امام با تشخیص همه‌ی ناصحان از قبیل ابن عباس و دیگران مخالف بود برای این است که پیدایش ظن در موضوعات به وسیله‌ی قرائن است و گاهی قرائن نزد کسی قوی است و نزد دیگری ضعیف و شاید ابن عباس از نامه‌ها و پیمان‌ها و میثاق‌های مردم کوفه آگاه نبوده و این قرائن از اموری است که احوال مردم در مورد آن مختلف است و تنها به طور سربسته بدان می‌توان اشاره کرد نه به تفصیل.

ج- اما اینکه به کمک عده‌ی کم با لشکر عظیم دشمن جنگید قبلا گفتیم: این به علت اضطرار بود و دین و احتیاط در آن حال جز این اقتضاء نمی‌کرد.

د- و ابن زیاد لعنه‌االله به امام طوری امان نداد که قابل اطمینان باشد بلکه او منظورش این بود که وی را وادار به تسلیم سازد تا بدین وسیله او را ذلیل کند و از قدر و مقامش بکاهد آنگاه آن حضرت را به قتل برساند. و اگر درباره‌ی امام نیت خیر داشت می‌توانست به طوری که متهم به مخالفت یزید هم نشود بگذارد امام برای ملاقات یزید به شام برود و نیروهائی نیز همراه وی بفرستد، ولی کینه‌هائی که از زمان جنگ بدر از رسول خدا (صلی الله ‌علیه وآله) در دل داشتند در این زمان به ظهور رسید (و خواستند از فرزند پیغمبر (صلی الله ‌علیه وآله)  انتقام بگیرند). و امکان دارد که امام در آن حال احتمال می‌داد یک عده از کسانی که با وی بیعت کردند ولی از یاریش دریغ نمودند به وی بپیوندند و صبر و شکیبایی و کمی یاروان آن حضرت آنان را تحت تأثیر قرار دهد و به خاطر دین یا از روی غیرت به کمک وی بشتابند چنان که عده‌ای چنین کردند و در یاری امام شهید شدند، و همیشه در موارد سختی چنین انتظاری می‌رود اما درباره‌ی اینکه روش امام حسین و امام حسن (علیهما السلام) با هم موافق بود یا نه باید گفت: روش این دو امام به طور واضح با هم موافق بود زیرا حضرت مجتبی (علیه السلام) وقتی که دید یارانش به وی خیانت کردند برای جلوگیری از فتنه و حفظ جان خود و خاندان و شیعیانش تسلیم شد و امام حسین (علیه السلام) وقتی که ظن قوی پیدا کرد کسانی که با وی مکاتبه نمودند یاریش خواهند کرد و دید به طوری طرفداران حق قوی و طرفداران باطل ضعیف هستند که واجب است (برای تسخیر کوفه) حرکت کند، پس آنگاه که نشانه‌های بی‌وفایی ظاهر گشت و حوادث نامطلوبی اتفاق افتاد تصمیم گرفت برگردد و مثل برادرش حکومت را به دیگران واگذار کند ولی عمّال حکومت قبول نکردند. پس روش این دو امام یکی است ولی صلح از امام حسین (علیه السلام) پذیرفته نشد و خواستند خونش را بریزند ناچار از خود دفاع کرد و در راه دفاع به سوی بهشت و رضوان خدا شتافت»(تنزیه الانبیاء ص۱۷۹ تا ۱۸۲ و تلخیص الشافی جزء ۴ ص۱۸۲ تا ۱۸۸ با کمی اختلاف).

منابع و پانوشت ها
——————————————-

[۱] ـ ملهوف،ص۹۷ ؛ مقتل خوارزمی،ج۱،ص۲۶۲

[۲] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۳۷۵

[۳] ـ البدایه و النهایه،ج۸،ص۱۶۸

[۴] ـ الارشاد،ج۲،ص۷۰؛أنساب‏الأشراف،ج‏۳،ص۱۶۷

[۵] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۳۹۵؛الاخبار الطوال،ص۲۴۵

[۶] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۳۵۷

[۷] ـ اللهوف،ص ۱۱۰، ومثیر الأحزان،ص ۲۷- ۲۹.

[۸] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۳۵۴

[۹] ـ اعلام الوری،ص۸۰

[۱۰] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج‏۳، ص ۱۷۱؛وقعه الصفین،ص۹۲

[۱۱] ـ «ذَوِی الْحِجَا وَ الْفَضْلِ مِنْکُم»‏(الارشاد،ج۲،ص۳۹)

[۱۲] ـ انساب الاشراف،ج۳،ص۱۶۷

[۱۳] ـ ر.ک: مقالات فرزان،به اهتمام احمد اداره‌چی گیلانی،ص۹۷-۹۹.

[۱۴] ـ شهید جاوید، ص ۵۵-۵۶.

[۱۵] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۳۸۴

[۱۶] ـ شهید جاوید،ص۵۴و۵۵

[۱۷] ـ نهج البلاغه،خ۲۷

[۱۸] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۴۰۳؛بحار،ج۴۴،ص۳۸۲

[۱۹] ـ «قد جاءک من الکتب ما نثق به؛ نامه‏هاى بسیارى براى تو رسیده که ما به پشتیبانی آنان اطمینان داریم»(الامامه و السیاسه،ج۲،ص۱۱).

[۲۰]. شهید جاوید، ص ۸۷.

[۲۱] ـ تاریخ طبری،ج۵،ص۴۰۳.

[۲۲] ـ متن این سخنرانی بعدها به صورت کتابی با عنوان«شهادت» به چاپ رسید.

[۲۳] ـ قضاوت زن در فقه اسلامی همراه چند مقالۀ دیگر،ص۲۰۱

[۲۴] ـ شهید جاوید،ص۱۳۱

[۲۵] ـ شهید جاوید،ص۱۱۰

[۲۶] ـ «جهاد المشرکین ابتداء لدعائهم إلى الإسلام»(الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه،ج۲،ص۳۷۹).

[۲۷] ـ به جهت اینکه متن کامل سخنان این دو عالم بزرگوار کمی طولانی است تنها به ذکر ترجمۀ عبارت کفایت می‌شود علاقمندان برای دیدن اصل عبارات می‌توانند به کتاب «شهید جاوید» ص۴۳۹ و یا به کتاب «تلخیص الشافی» جلد ۱،ص۱۸۲-۱۸۸ و یا کتاب «تنزیه الانبیاء» ص ۱۷۹-۱۸۲ مراجعه کنند.

[۲۸] ـ-اینکه دست دادن امام حسین (علیه السلام) به دست یزید مثل دادن امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دست خلفای سابق و مثل دسـت دادن امـام حسن مجتبی (علیه السلام) به دست معاویه است یعنی این بیعت صوری و ظاهری بود و در شرائطی انجام می‌شد که امام (علیه السلام) راهی برای دفاع و امتناع نداشت چنانکه بیعت علی (علیه السلام) با خلفاء و بیعت امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه در شرائطی انجام شـد که هیچ راهی برای دفاع و امتناع وجود نداشت و چنین بیعتی که از روی اضطرار انجام شود نه به معنای پذیرفتن خلافت یزید است و نه مردم را گمراه می‌کند زیرا همه می‌دانند که این بیعت حقیقی نیست بلکه سازش ظاهری است که به منظور حفظ مصالح اسلام و جلوگیری از تلف شدن نیروهائی که باید در آینده برای پیشرفت اسـلام فعالیـت کنند انجام شده است.(پاروقی از کتاب شهید جاوید است).

Recent Posts

به همه ی اشکال خشونت علیه زنان پایان دهید

در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

ابلاغ «قانون حجاب و عفاف» دستور سرکوب کل جامعه است

بیانیه‌ی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور

۱۴ آذر ۱۴۰۳

آرزوزدگی در تحلیل سیاست خارجی

رسانه‌های گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

سلوک انحصاری، سلوک همه‌گانی

نقدی بر کتاب «روایت سروش از سهراب »

۱۴ آذر ۱۴۰۳

مروری بر زندگی سیاسی طاهر احمدزاده

زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…

۰۹ آذر ۱۴۰۳