موضوع این شماره جنگ است. آیا امکانپذیر بود که جنگ آغاز نشود؟ در مورد سفری که در ارتباط با جنگ به نیویورک داشتید هم برایمان بگوئید.
در آن سفر شهید رجایی، بهزاد نبوی، احمد عزیزی، مهدی نواب، احمد جلالی و کسان دیگری هم بودند. احمد عزیزی کتابی نوشته به اسم « شتای عمر» که در آن به خاطراتش پرداخته است و در این کتاب بخشی از حرفهایی را که شبیه حرفهای من است زده است. مثلاً گفته بهزاد نبوی معتقد بود مسیری که باید برویم، این است ولی تا لحظهای که ایشان آن مطالب را نوشته , در جریان جزئیات سفر من و آقای رجایی به نیویورک و توافقی که ما با آقای آندرو یانگ کردیم، نبود. در آن سفر ما با یانگ (نمایندهی امریکا در سازمان ملل و قبل از آن نمایندهای در کنگره) بر سر رسیدن به یک متن در ارتباط با دو موضوع جنگ و گروگانها چانه زدیم.
از چه زمانی یانگ را میشناختید؟ یادم است ایشان از سیاهپوستان روشنفکر و کبوترهای حزب دموکرات بود، الآن زنده است؟
بله میدانم زنده است. من در جوانی و قبل از انقلاب، با این مبارز آمریکایی ضد نژادپرستی که بعدها در حزب دموکرات به ردهی بالایی رسید دوست بودم و مرحوم صادق طباطبایی هم با برخی فعالان خوشفکر آلمانی ارتباط داشت. امام به من گفت که با صادق در مورد مذاکره با آلمانها صحبت کردهام، شما هم از طریق سازمان ملل و امریکاییها اقدام کنید و بروید کاری کنید که این روابط تلخ بهتر شود. به بیانی ایشان به دنبال ترمیم رابطه با امریکا بودند. قبل از آن، من چند بار گفته بودم که ما الآن یک نظام قائم هستیم و دعوای با امریکا به سود منافع ملی ما نیست. البته امام تفکیکی بین منافع ملی و حقوق ملی قائل نبودند و مسائل حقوقی را از دید فقهی میدیدند نه از دید منشور ملل . من با ایشان راجع به منشور ملل صحبت میکردم که حاکم بر روابط بین ملل است و صورت قانونی نیز دارد.
این بعد از گروگانگیری بود یا بعد از شروع جنگ؟
بعد از گروگانگیری بود و قبل از حادثهی طبس. هنوز جنگ رخ نداده بود. دولت کویت آقای آندرو یانگ را دعوت کرده بود. بعد از اتفاقات ناگوار در فلسطین ، بیشتر اعضای فتح در کویت بودند ازجمله ابوجاهد و خالد الحسن (برادر بزرگ هانی الحسن که بعداً نمایندهی فلسطین در ایران شد) و خود یاسر عرفات هم از قدیم در کویت بود. اینها آن موقع جوانانی بودند که بعد از قضیهی بقول خودشان نِکبه به شهرهای مختلف مهاجرت کرده بودند. دولت کویت با پایمردی فردی به اسم ابوادیب که عضو هیئت اجرایی فلسطینیان بود و در ضمن نماینده سازمان فلسطین درکشورهای خلیج فارس هم بود، اینها را در کویت پذیرفته بود. من هم یک زمانی مدیر پروژهی انرژی در مرکز تحقیقات دانشگاه کویت بودم و با بخشی از آنان در کویت بهواسطهی ارتباطات خانوادگی آشنا شده بودم، چون همسر اول من فلسطینی بود و پدرش در جنگ ۱۹۴۷ در حیفا کشته شده بود. اینها آندرو یانگ را به کویت دعوت کردند که دعوتی رسمی بود. من خبر را شنیدم و رفتم در جلسه شرکت کردم، جلسه در محل جمعیت الخریجین بود؛ یعنی انجمن فارغالتحصیلان از دانشگاه. ما آنجا رفتیم و خیلی خوشحال شدم که بعد از چند سال دیدمش و اینها هم تعجب کردند که با این فرد بلند پایه آشنا هستم. بعد از جلسه آمد و گفت شما که انقلابتان پیروز شده، چرا اینگونه شدهاید؟ این قضیهی خصومت و دشمنی چیست؟ چرا آقای خمینی هرروز به کارتر فحش میدهد؟ ما که ممانعتی، مخالفتی نکردیم. گفت بیاییم و روابط را تلطیف کنیم. گفتم خوب شما بروید با کاخ سفید صحبت کنید تا ببینیم چه میشود.
آیا آقای خمینی به شما پیغام داده بود یا این حرف را از طرف خودتان گفتید؟
با اینکه در آن زمان سفیر ایران در کویت بودم ولی این را از طرف خودم صحبت کردم. من ۲۹ بهمن ۵۷ کارم را در دانشگاه کویت رها کردم و به ایران آمدم. در آن جلسه هم که اواخر ۵۸ بود بهعنوان سفیر شرکت کرده بودم.
آیا اینکه آنوقتها میگفتند قرار بود شما بهجای مهندس میرحسین موسوی وزیرخارجه شوید، درست است؟
بله آقای بابا صفری منشی کمیسیون خارجه مجلس و چند نفر دیگر گفتند شما در رأیگیری کمیسیون ۹ رأی آوردید و آقای مهندس موسوی ۳ رأی. آن زمان حتی دکتر یزدی که عضو کمیسیون خارجی مجلس بود میگفت تسلط بر روابط بینالملل و زبان خارجه و تحصیلات مناسب مهم است.
بگذریم، یانگ گفت من میروم و به شما خبر میدهم. بعد از تعطیلات عید بود، همسرش که فعال سیاسی و از اعضاء نهضت مارتین لوتر کینگ بود به من زنگ زد و گفت آندرو دوشنبهی هفتهی آینده به کویت میآید و گفته که قرار است در هتل هیلتون باشد و شما حتماً با ایشان تماس بگیرید. من هم تماس گرفتم و شمارهی اتاقش را به دست آوردم. جالب است که ایشان روزی وارد کویت شد که واقعهی طبس اتفاق افتاده بود. اندرو چیزهایی گفت که بهداشتیاش میشود اینکه جناح عقابها و کماندوهای امریکایی گند زدند. گفت خبر را شنیدی؟ گفتم بله! گفت ما هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم ولی باز هم اجازه بده تحقیقات و مذاکرات را ادامه دهیم. فکر میکنم این حرفها را بهطور خصوصی هم به دکتر یزدی گفته بودم، هم به احمد آقا، هم به آقای دعایی و وقت گرفتم که برای امام هم مطرح کنم. کاری که آندرو یانگ پخته بود، خراب شد چون آندرو جزو جناح معتدل بود. وزیر خارجهی امریکا هم سر همین قضیهی حمله به ایران استعفا داد و به جایش ماینسکی آمد، حتی به نظرم برژینسکی هم موافق این حمله نبود. طرح و برنامهی امریکا تحت فشار تندروها و بخشی از افکار عمومی، جنگ بود. در واقع در صورت شکست در مذاکره، برنامهشان جنگ بود و در گام بعدی به دنبال ایجاد جنگ در منطقه بودند. اگر در اخبار دقت کنید بعد از اردیبهشت ۵۹ روابط بین عربستان و صدام یکدفعه بهبود پیدا میکند تا اینکه در جولای همان سال صدام برای جلسهای که کویتیها هم بودند به ریاض میرود، به نظرم اماراتیها هم بودند و احتمالاً جلسه به رهبری آمریکاییها تشکیل شده بود. حسنالبکر رئیسجمهور قبلی عراق و رهبر حزب بعث و صدام با حکام عربستان خیلی اختلاف داشتند و رادیو بغداد تا زمانی که انقلاب ایران پیروز شد هر شب به شیوخ فحش میداد و عنوان خنازیر الخلیج به آنها میدادند. یعنی عراقیها به اعراب حاشیهی خلیج فارس خوک میگفتند و میدانید بدترین چیزی که میشود به یک عرب مسلمان گفت، خوک است؛ یعنی نجس و ذاتاً پلید.
چون حزب بعث ضدآمریکایی بود، به شاه و اعرابِ حاشیهی خلیج فارس که نیروی امریکا بودند، ناسزا میگفت.
بله، اینها در جولای (تیر ۵۹) جلسهی ریاض، جلسهی نهایی کردن جنگ و تقسیم کارشان را انجام دادند. حتی چند هفته بعد برای اولین بار امیر کویت به بغداد رفت درحالیکه حکومت عراق، کویت را بهعنوان یک کشور قبول نداشت و آن را از استانهای خودش میدانست. امیر کویت و عراقیها تمامی موارد از جمله برنامهها، مسیر و پول را با یکدیگر هماهنگ کرده بودند و فقط صدام به آنها نگفته بود که چه روزی قصد حمله دارد. ما همهی این اطلاعاتمان را منتقل میکردیم و این بود که به ما گفتند بروید سازمان ملل و کار روابط با امریکا را پیگیری کنید.
آقای طباطبایی قرار شد از طریق آلمانها مبادلهی گروگانها را حل کند و آقای احمد عزیزی هم از طرف آقای رجایی مأمور بود آنها را تحویل بگیرد تا بتواند تحویل بدهد، چون گروگانگیران این اواخر زیر بار حرف دولت هم نمیرفتند. آقا صادق کارش را جلو میبرد و اوایل مرداد در یک جلسهای ایشان را دیدم، گفت که ترتیب کار را داده است. بعداً هم سالها بعد در خاطراتش و یا در مصاحبهای که با خبرآنلاین انجام داد، گفته بود امام تجدید روابط با آمریکا را به عهدهی شمس اردکانی گذاشته بود و من هم به موازات، کار گروگانها را حل میکردم. معلوم شده بود که این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند. بعدها بعضیها به صادق گفته بودند شما چه کاره بودید؟ ایشان پاسخ داده بود که از طرف آقای خمینی مسئول بوده است. من هم همینجور بود و آن زمانی که من به دنبال این کار بودم آقای بروجردی (داماد امام) در جریان مسئله بود.
آقای خمینی به شما دستنوشتهای نداد؟
خیر. امام فقط گفت برو این را پیگیری کن، ما مأموریت دیگری نداشتیم. من دوباره به خدمت حضرت امام رفتم و گفتم که ما را ناقض منشور ملل متحد قلمداد کردهاند.
آیا قبل شروع جنگ، نشانههایی در مورد وقوع جنگ میدیدید؟
بله، حتی بیشتر از نشانه. یک سرهنگ شیعهی عراقی که به نظر من از دار و دستهی سیدمحمدباقر حکیم بود را به من معرفی کردند. فکر میکنم این را آقای دعایی به مرحوم دکتر یزدی هم معرفی کرده بود و یکجا در خاطراتش گفته است. آن افسر دو مورد اطلاعات بسیار ذیقیمت به من داد. او از بیابان بین کویت و عراق که آن زمان در آنجا هیچ چیزی نبود، به کویت میآمد و همیشه اطلاعات مهمی میاورد. در مرداد ۱۳۵۹ یک نقشه داد که محل حملههای زمینی عراقیها را روی آن نقشه مشخص کرده بود. یکی دیگر این که کد الکترونیکی موشکاندازهای عراقی را به ما داد , آن کدها را من به آقای سرهنگ کتیبه دادم و او این مدارک را خیلی جدی گرفت. بعداً من از تیمسار ملکزادگان که فرماندهی نیروی دریایی شده بود شنیدم که آنها را گرفته بود و آن روزی که قرار بود جنگ دریایی شروع شود بهمحض اینکه قایقهای موشکانداز عراق از پایگاهشان از خلیج میخواستند اقدام کنند، ما آنها را میزدیم. آقای ملکزادگان یک بار به صورت مخفی به عنوان لنجبان به کویت آمد و این کار را به ما یاد داد که آنها را شنود کنیم و برای آنها در تهران بفرستیم. بعد سرگردی را در دفتر مخابراتی ما در سفارت مستقر کرد که مامور شنود بود. دستگاهی به نام «تانسون» اواخر رژیم شاه برای شنود عراق خریده بودند، این دستگاه در سفارت ما در کویت افتاده بود و استفادهای نمیشد که آنرا هم راه انداختیم. یک زمانی به امام میگفتم ما هم آنها را شنود میکنیم و حرف درستی نیست که بگوییم سفارتخانه یعنی جاسوسخانه. یکی از وظایف سفارتخانه ها جمعآوری اطلاعات و ارسال به مرکز است حال می توان اسم آن را جاسوسی گذاشت. فرد دیگری هم که در دستگاه حکومتی کویت داشتیم حدوداً اواخر مرداد به ما گزارش داد که اتفاقاتی در شرف وقوع است.
من بلافاصله بعد از گرفتن اسناد و اطلاعات از آن سرهنگ تشکیلات آقای حکیم، به آقای جواد امامی که نفر دوم سفارت بود گفتم من دارم به فرودگاه میروم و یک تلگراف رمز به تهران بزن که طی چند هفتهی آینده از راه زمین و هوا به ایران حمله خواهند کرد. وقتی به تهران رسیدم به منزل آقای دعایی در هفتحوض نارمک رفتم و شب را آنجا خوابیدم و کلی صحبت و بحث کردیم. آقای دعایی گفتند که این نقشهها را به ستاد ارتش ببریم و به دست حاج احمد آقا، قطبزاده و بنیصدر برسانیم. دوتایی رفتیم پیش آقای قطب زاده که هنوز سرپرست وزارت خارجه بود و تلگراف رمزی من را هم دریافت کرده بود ضمناً آقای محمود بروجردی داماد امام هم آنرا دیده بود. ایامی بود که آقای رجایی نخستوزیر شده بود و یک نسخه از آن نقشهها را هم به بنیصدر دادیم و یک نسخه هم به احمد آقا. بنیصدر بعدها در حرفهایش مکرر میگفت این که بگوییم ما غافگیر شدیم دروغ است و هر کسی هم گفته دروغ گفته. نسخهای که به قطبزاده داده بودیم در کشوی میز او مانده بود و بعداً رفته بود پیش آقای خداپناهی (سرپرست موقت) و او هم گفته بود که این چیست و من آن را چه کنم؟
شنیده بودم آقای دعایی نیز موضوع احتمال جنگ و اینکه نباید با ندانم کاریها , عراق تحریک شود را با آیت الله خمینی مطرح کرده و حتی گفته بود دیگر نمی خواهد سفارت در بغداد را ادامه بدهد. چه عاملی باعث شد که صحبتهای شما و آقای دعایی و افراد مورد وثوق را جدی نگیرند؟
بله این درخواست برنگشتن به عراق را گفته بودند اما من از این جلسه خبر نداشتم و گویا امام گفته بودند که باید به عراق بروید. علت جدی گرفته نشدن هم معتقدم عدم آشنایی با مسائل روابط بین ملتها و دولتها بود. روابط بین المللی، روابط بین دولتها است. اوایل انقلاب، ایران به دلیل گروگانگیری و خودِ انقلاب، تحریم شده بود. در آن زمان میگفتند ما با ملتها ارتباط برقرار میکنیم. خب این سوال پیش میآید که چگونه می توان مثلاً با ملت روسیه ارتباط برقرار کرد؟ از زمان عهدنامهی «وِستفالی» روابط بین دولتها به صورت دولت (state) بود و تفاوت آن با ملت (nation) مشخص شده بود. تفکر مسئولان ما به شدت قدیمی بود مثلا میگفتند ای ملت آمریکا چرا جواب نمیدهید ؟ خب ملت امریکا کیست؟ حزب دموکرات است یا جمهوری خواه یا …؟
در روابط انسانی، در هر سطحی گاهی آدمها در ارزیابی قدرت اشتباه میکنند. همهی آدمها ازجمله مرحوم آقای رجایی اگر منافع ملی را درست فهمیده بودند، ما میتوانستیم روابط با آمریکا را سازماندهی کنیم، از وقوع جنگ جلوگیری کنیم و نتیجه بهتر از آن کاری که کردند میشد. گفتند ما روابطمان را با امضای بیانیه حل کردیم ولی کجای روابط بینالملل براساس بیانیه تنظیم میشود؟ بیانیه موضعگیری است درحالیکه قرارداد تعهدآور است. حالا دولت ثالث الجزایر که واسطه شده بیانیه داد که اینها با هم توافق کردند در صورتیکه توافق، قرارداد است و نه بیانیه. شهید رجایی و همفکرانش شاید متوجه نبودند که فرق است بین قرارداد تعهدآور و بیانیه، شاید هم متوجه بودند ولی نمیخواستند بگویند ما انقلابیون با آمریکا قرارداد بستیم اما توجه نکردند که پیغمبر خدا با نجرانیها و … قرارداد و عهدنامه امضاء میکرد، نه بیانیه که در منبر بخوانند. اینها همه بیتدبیری و تندروی بود.
در سفر نیویورکِ شهید رجایی، شما چه اقدامی برای بهبود روابط با امریکا که آقای خمینی هم تلاش برای تجدید روابط با آنها را از شما خواسته بودند انجام دادید؟
در نیویورک بر اساس آشناییهای قدیمی و روحیات آزادیخواهانهی یانگ، ارتباط خوبی با او داشتم. آندرو یانگ نمایندهی امریکا در سازمان ملل و اکثر دموکراتها و در راس همه جیمی کارتر میخواستند گروگانها آزاد شوند و رابطهشان با ایران بهبود پیدا کند و این آزاد شدن، کلید موفقیتشان در انتخابات ماه آیندهی ریاست جمهوری بود. از طرف دیگر امام، شهید بهشتی، ملیون و مذهبیهای معتدل علاوه بر اینکه خواهان بهبود رابطه با امریکا و آزادی منصفانهی گروگانها بودیم، متجاوز دانستن عراق برایمان مهم بود.
ما وقت گرفته بودیم که نخست وزیر در شورای امنیت سخنرانی کند، چون جلوی تجاوز را باید از مسیر شورای امنیت گرفت. نبوی، افتخار جهرمی و اکثر آنهایی که با رجایی آمده بودند متوجه مسائل نبودند، گفتیم آقا شورای امنیت مثل دادگاه است. ما باید طبق منشور ملل متحد از منافع ملی دفاع کنیم چون به ما تجاوز شده است. منشور ملل متحد هم از ما طرفداری میکند. منشور، هر نوع جنگی از جمله جنگِ از قبل برنامه ریزی شده را ممنوع میکند و برای اینکه بگوید تجاوز انجام شده، عبور از مرز را ملاک میداند و خود صدام در تلویزیونش و همهجا اعلام کرد. بنابراین ما بر اساس فصل ۵ و ۷ منشور تقاضای غرامت داریم. اگر شما نطق بکنید که مثلاً انقلاب بر حق است یا شاه شکنجه میکرد، اینها درست نیست. اینجا شورای امنیت است ، موارد اینچنینی را ما در مجمع عمومی چند بار تا حالا گفتیم؛ از زمان انقلاب تا حالا آقای دکتر یزدی به بهترین نحو این مطالب را در اجلاس مجمع عمومی که در سپتامبر ۱۹۷۹بعد از پیروزی انقلاب تشکیل شده بود گفته است و من در سخنرانیهای قبلی حقانیت ایران را گفته بودم اما در پیش نویس نطقی که همراه کارشناسان برای شما تهیه کردهایم بحث را به شورای امنیت برگرداندهام. ما میخواستیم به پنج عضو دائمی شورای امنیت بگوییم از منشور سازمان تخطی شده و بدترین آن شروع جنگ است. اگر آمریکا به عنوان عضو دائم و نیز گردانندهی واقعی شورای امنیت ، عراق را متجاوز و شروع کنندهی جنگ میدانست، مخالفت بقیه بسیار سخت میشد. سازمان ملل متحد در بند اول میگوید ما در مقابل جنگ متحد هستیم. پس همهی این تشکیلات دادگاه بینالمللی که در منشور ذکر شده برای چیست؟ برای جلوگیری از جنگ است. پس شما باید بهعنوان رئیس دولت، این را بگوئید.
همانطور که اشاره کردید آزادی گروگانها خواست آمریکا بود و محکوم شدن صدام و پایان جنگ، خواست ایران برای انجام این خواستهها گویا قرار بوده توافقنامهی فیمابینی هم امضا شود، جریان به کجا رسید؟
بله، با هماهنگی شهید بهشتی قرار شد ایران و آمریکا بر روی یک متن محرمانه به توافق برسند تا زمینهای باشد برای اقدامات جدی آمریکا در شورای امنیت و همچنین ایران مطمئن باشد که خواستههایش انجام میشوند تا بتواند براساس آن، اقدامات لازم داخلی را انجام دهد.
آندرو یانگ و تیم ما هر روز یک متنی را پیش نویس میکردیم، دفتر آمریکا و ایران در نیویورک فقط یک چهارراه با هم فاصله داشت و ما دائماً به دفتر همدیگر رفت و آمد میکردیم. یانگ که به کارتر خیلی نزدیک بود، کاملاً برای بهبود روابط تلاش میکرد و من هم از طرف امام دنبال همین موضوع بودم. قرار ما این بود که من شبها به آقای خاتمی که آن زمان وکیل اردکان بود، زنگ بزنم و ایشان بعد از صحبت با آیت اله بهشتی، بگوید که نظر آقای بهشتی چیست. بن یحیی وزیر خارجهی الجزایر که قبلا در پاریس از دوستان دکتر شریعتی بود و برای مجمع عمومی به آمریکا آمده بود خیلی پیگیر کارهای ما بود و جالب است بدانید عراقیها بعداً هواپیمایش را در مرز ایران زدند. آن مرحوم و آقا شاهی وزیر خارجه پاکستان که شیعه بود خیلی نسبت به ایران سمپاتی داشتند و به من گفتند که امریکاییها میگویند مذاکرات جدیست و به دنبال حل مسئله هستند. بالاخره متن را نهایی کردیم و میدانستیم پسفردا آقای نخستوزیر برای این کار و نطق در شورای امنیت سازمان ملل میآید. متن توافقنامه را به صورت سری فرستادیم تهران و در مکالمهی بعدی، سید محمد خاتمی گفت آقای بهشتی تأیید کردند، حالا آقای نخستوزیر باید بیاید که تمام شود. این متن از آن چیزی که بعداً به اسم بیانیه درآمد بیشتر به نفع ایران بود و من میتوانم بند بند آن دو را با هم مقایسه کنم.
از آنجا که این توافقنامه می توانست منجر به آزادی گروگانها و پایان جنگ شود و از منظر حزب دموکرات آمریکا مهمتر از همه این بود که منجر به پیروزی آنها در انتخابات ریاست جمهوری میشد بنابراین مطلوب جمهوریخواهان، تندروها، کارتلهای اسلحه سازی و صنایع مربوطه نبود لذا برای نپذیرفتن آن به کارتر فشار میآوردند. آیا شما مطمئن بودید که جیمی کارتر شخصاً موافق این متن است و محکم پشت آن خواهد ایستاد؟
بله، مطمئن شدیم و خلاصهاش را میگویم چون مصاحبه طولانی شد .
من به یانگ گفتم ایران باید از طریق یک جملهی رمزی بفهمد که کارتر همهی این توافق را قبول دارد. تیم ما یک جمله میگوییم و ایشان در یکی از مصاحبههایش عین همان جملهی رمز را بگوید. بعد از این که یانگ با مقامات هماهنگ کرد و این کار را پذیرفتند، گفتم رییسجمهور ضمن مصاحبه یا سخنرانیاش بگوید عراق متجاوز است. اندرو گفت این جمله بار معنایی دارد، گفتم بله ولی اگر مثلاً بگوید امروز صبح نیمرو خوردم ، آیا نمیگویند کارتر دیوانه شده؟ یانگ به دفترش برگشت تا چک کند و ساعت حدود ۴ برگشت و گفت یک سورپرایز برایت دارم و آن اینکه قبول کرد. گفت رییس جمهور دو سه هفته بیشتر وقت ندارد که قبل از انتخابات یک برگ برنده رو کند. این را هم من برای ثبت در تاریخ میگویم که یانگ با هیجان گفت: ببین علی، امروز جیمی برای همه چیز آماده است بجز اینکه تو از او بخواهی تا …{یک درخواست غیر اخلاقی در مورد همسرش رزالین! }
بعد به دفترش برگشت و ساعت ۶ بود که زنگ زد و گفت اخبار را ببین. کارتر در یک سفر انتخاباتی وارد دیترویت شد و خبرنگاران یک جلسهی مطبوعاتی تشکیل دادند. سؤال یکی از آنان این بود که از خاور میانه چه خبر؟ کارتر هم ابتدا کمی توضیح داد و سپس در ادامه، جملهی رمزی را گفت :… و آشکار است که عراق متجاوز است. من هم بلافاصله خبر را به تهران فرستادم و گفتم موفقیت، بهتر از این نمیشد.
آقای دکتر میبخشید که مصاحبه طولانی شد، پس برویم به زمانی که آقای رجایی به نیویورک آمدند.
بله همینطوراست. به اتفاق دکتر احمد جلالی (مجری سلسله برنامههای اول انقلاب در تلویزیون به اسم «با قرآن در صحنه» که پیرامون نظرات آیتلله طالقانی بود و بعداً نماینده ایران در یونسکو شد) و دکتر مهدی نواب(سفیر اسبق در آلمان و معاون اسبق وزیر اقتصاد)، شهید رجایی و بهزاد نبوی و بقیه را از فرودگاه نیویورک به محل اقامت بردیم. اتاق هرکس تعیین شده بود. برای بهزاد نبوی، افتخار جهرمی و نفرات معدودی، اتاقهای رزیدانس را در نظر گرفته بودیم و اتاق خواب اصلی را هم برای نخست وزیر و برای بقیهی همراهان و خبرنگاران هم هتل رزرو شده بود ولی بهزاد گفت من همینجا پای تخت آقای رجایی میخوابم.
یادم هست صبح که پیش از رفتن به سازمان ملل همدیگر را دیدیم، شهید رجایی به من گفت شما نباید کراوات بزنی. من هم گفتم یادتان هست که خودتان هم اسفند ۵۷ و اوایل بعضی وقتها کراوات می زدید؟! بعد هم صحبت متن توافقنامه بین ایران و آمریکا شد و ایشان گفتند به آقا شاهی زنگ بزنید و بگویید لزومی ندارد ایشان هم به دفتر کورت والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد بیایند، چون نیازی هم به توافقنامه نداریم و بحث اصلی ما جنگ نیست. گفتم آقا، دبیرکل برای همین بحث وقت داده است. ایشان هم تلاش دارد متجاوز بودن عراق را جا بیاندازد تا در پروندهاش این نباشد که در دوران دبیرکلیاش نتوانست جلوی متجاوز بایستد. آقای رجایی گفت ما این تصمیم را گرفتهایم و من گفتم با چه کسی این تصمیم را گرفتهاید؟ تصمیم و برنامه آمدن شما را هم آقای بهشتی به من گفته و من با ایشان هماهنگ کردهام. شهید رجایی گفتند شما به این کارها کار نداشته باشید، نخست وزیر من هستم.
من، جلالی و نواب شوکه شده بودیم و گفتم آقای والدهایم به منظور صحبت در مورد نقض منشور ملل متحد ما را پذیرفته است و نمایندهی آمریکا هم برای امضای متنی که طرفین تهیه کردهایم، میآید. دبیرکل خوشحال می شود که آمریکا در این متن از موضعش پایین آمده و کمک میکند تا تجاوز صدام در شورای امنیت تصویب شود و اگر تصویب شود ، صدام را بیرون می کنند و غرامت میگیریم. ولی آقای رجایی حاضر نبود این حرفها را بپذیرد. گفتم آقای آقاشاهی را با حیَل، داخل این کار کردم؛ شیعه است و برایش خوب نیست که کار خراب شود چون یک عده هم در پاکستان مخالفش هستند و برای رییس جمهور ضیاء الحق هم بد میشود. آقای آندرو یانگ هم دارند معاون وزیر خارجهشان را میفرستند تا پاراف کند و فعلاً پاراف برای سه هفتهشان تا انتخابات امریکا بس است. بعد از پیروزی دموکراتها در انتخابات و با استناد به همین پاراف، میتوانیم امتیازات بیشتری هم بگیریم ولی نخست وزیر نمیپذیرفت و اصرار به مطرح نشدن توافقنامه و کان لم یکن کردن آنرا داشت.
شما نمیتوانستید از تهران کسب تکلیف کنید؟
با توجه به اینکه ساعت از ۸ صبح گذشته بود و نشست با دبیرکل ساعت ۱۰ شروع میشد و با محدودیتهای ارتباطی بیش از ۳۰ سال پیش و پیدا نکردن مقامات تهران، ارتباط بسیار مشکل بود. ولی با همه این احوال توانستم آقای محمود بروجردی که معاون وزیر امور خارجه و داماد امام و یکی از رابطهای من بودند را پیداکنم و کسب تکلیف کنم. ایشان گفتند شما کوتاه نیا.
همراهان نخست وزیر نظری نداشتند؟
نه، آنها و به خصوص دو نفری که دیشب هماتاق شده بودند گویا آخرین حرفهایشان را در مستر بدروم با هم زده بودند. بهزاد هم تأیید میکرد که باید به آقاشاهی زنگ بزنید که متن توافقنامه را نیاورد و اصلاً نیاید. بهزاد نبوی خودش اجتهاد میکرد و حرف کسی را نمیپذیرفت در صورتیکه هم امام خواهان بهبود روابط با آمریکا بودند و هم وقتی که سیر کار، قدم به قدم با آقای بهشتی نهایی میشد، تغییر در آن درست نبود. بدیهی بود امام هم حداقل از دو طریق بهشتی و دامادشان در جریان توافقات بودند.
من به افتخار جهرمی هم تند شدم و گفتم تو که حقوقدانی یک چیزی بگو، گفت من منشور ملل متحد را بلد نیستم در حالیکه منشور ملل مهمترین سند حقوق بینالملل است (صدام را چطور زدند؟ براساس فصل هفتم منشور و همین چند سال پیش، نئوکانها میخواستند این را برای ما هم اجرا کنند ولی آقای خامنهای، روحانی و ظریف آنها را در رابطه با فصل هفتم خلع سلاح کردند و در شورای امنیت هم چیزهایی را که به استناد منشور تصویب کرده بودند، لغوش را گرفتند). آقای رجایی گفت به آقای افتخار چه ربطی دارد من تصمیم گرفتم، گفتم ایشان حقوقدان شماست پس چرا آمده است و نبوی هم که مهندس است ایشان هم نباید دخالت میکردند. در صحنه داخلی و بینالمللی برخی فکر میکردند بهزاد نبوی همه کارهی مملکت است. متأسفانه ما شاهد بی اطلاعی و تندروی بودیم و به نظرم خودشان به آقاشاهی زنگ زدند چون سفیر پاکستان و معاون وزیر خارجه امریکا به جلسه نیامدند. در این نشست هم آقای رجایی شروع کرد به اینکه ما مظلومیم و از این جور حرفها و به موضوع توافق با امریکا نپرداخت و نگذاشت به یک جمعبندی معقولی برسیم. چون در ابتدای جلسه و بر اساس عرف، آقای والدهایم از مساعی حمیدهی ما تشکر کرده بود، شهید رجایی در مسیر برگشتن به من گفت تو چکار کردی که دبیر کل سازمان ملل این قدر تشکر میکند! مهدی نواب هم گفت من این مأموریت را نخواستم و از نیویورک رفت. نخستوزیر گفت من در جلسهی شورای امنیت میآیم و مواضعمان را میگویم ولی ایشان نطقی که ما نوشته بودیم را در نیاورد. همه منتظر بودند که ما در شورای امنیت علیه متجاوز اعلام جرم کنیم. از آنجا که آقای رجایی در نطق خود راجع به مظلومیت ملت ایران و علیه شاه و اینکه انقلابیون توسط ایادی شاه شکنجه شدهاند حرف زد، بعضی خبرنگاران فکر میکردند که شاه هم همراه صدام به ایران حمله کرده! و بعد از سخنرانی میپرسیدند در قضیه تجاوز به ایران شاه هم با عراقیهاست؟ چرا سند رو نمیکنید؟ من به خبرنگار گفتم شاه مرده است! رجایی هم جوراباش را درآورد و گفت این آثار شکنجه است و سند است ولی منظور خبرنگار سند تجاوز عراق بود! من هم شب به وزارت خارجه تلگراف زدم که مأموریت من به پایان رسید و متأسفانه به نتیجهای نرسیدیم، بنده با اولین پرواز عازم کویت هستم و تهران هم نمیآیم. بعداً فهمیدم اولش آقای رجایی قرار بوده بیاید علیه تجاوز نطق کند و همچنین در برنامهاش بوده که در بازگشت به تهران من را به عنوان وزیر خارجه معرفی کند و حتی امام هم تأیید کرده بودند ولی به نظرم بهزاد نبوی تصمیماتش را عوض کرده و گفته بود که این حرف ما را گوش نمیکند.
حالا که ماموریت شما به پایان رسید، ماموریت من هم به پایان رسید! و ممنون میشوم اگر جمعبندی مختصری کنید و یا چنانکه بازتابی از این حرکت شکست خورده در خارج یا داخل کشور شنیدید، بفرمایید.
در همان زمان در مجلهی نیویورکر درباره حضور ما صحبتهای زیادی کردند و گری سیک(مشاور امنیت ملی کارتر) هم کتابی نوشت با عنوان «اکتبر سورپرایز» و در آن میگوید ما نفهمیدم چطور شد یکدفعه کاری که داشت از مسیر خوبی پیش میرفت، یک هیأت ایرانی به نیویورک آمدند و آن را به هم زدند.
در داخل هم یکی دو بار شهید بهشتی را دیدم و از اینکه به رغم اطلاعاتی که ما داشتیم و تلاشهایی که شد، جنگ به اینجا رسید تأسف میخورد. میتوانم بگویم اطلاعاتی که ما به دست آورده بودیم، در دنیا کلی پول خرج میکنند که کسی یک روز زودتر به شما بگوید قرار است به شما حمله کنند ولی کسی از ما تشکر هم نکرد. یک بار هم، اوایل خرداد ۶۰ زمانی که قضیه بنی صدر داغ شده بود، مرحوم آقای بهشتی را دیدم و قرار هم بود یک عملیات نظامی انجام شود، ایشان گفت اگر ما تأییدیهی شورای امنیت را در مورد تجاوز داشتیم الان دستمان خیلی پر بود. در متن منشور میگوید که تجاوزِ از قبل تصمیمگیری شده بالاترین جنایت بینالمللی است و به همین دلیل ما به مرحوم رجایی و بهزاد میگفتیم از این امر که در منشور وجود دارد باید استفاده کرد. وقتی صدام آمد و گفت من این قرارداد را قبول ندارم، این یک جرم است. او گفت من ارادهام بر این است که ایران را به دولتهای کوچک تقسیم کنم و بعد هم به مردم ایران توهین کرد و گفت درسی به آنها میدهم که از یادشان نرود. پس صدام این را گفته و از چند نقطه به مرز ایران حمله کرده است. این را یک هفته قبل از جنگ گفت و ما سند داریم برای اینها و باید آنها را در نظر میگرفتند.
آقای رجایی هم وقتی به ایران برگشت در دیدار با امام گفته بود شمس به من دستور میدهد، در صورتی که من متوجه بودم جلوی تجاوز را باید از مسیر شورای امنیت گرفت، آقای خمینی هم طرفداری من را کرده بود. همچنین شهید رجایی گفته بود شمس با عربها عربی حرف میزند با دیگران انگلیسی، امام گفته بود پس یونانی حرف بزند؟ امام دلخور بودند. وقتی هم میتران در سه ماه بعد که رجایی رئیس جمهور شد در تیر ماه ۱۳۶۰ و بعد از استیضاح بنی صدر، تبریک میفرستد و آقای رجایی جوابهای نامربوط مینویسد، امام میگوید منِ طلبه یک نوعی با میتران برخورد میکنم ولی شما باید تشریفات رسمی را رعایت کنید و از این موارد زیاد هست.
تندرویهای بسیار مخربی کردند، این همه شهید و این همه از بین رفتن داراییهای کشور و تضعیف جمهوری اسلامی در دنیا و پیش دوستان انقلاب، حالا اگر بر فرض هم بعد از سی و چند سال بگویند ظلمتُ نفسی، چه فایده؟ گفتاری که به عمل تبدیل نشود، نمیتوان به آن اطمینان کرد.
منبع: نشریه ایران فردا