سرداران یا خالی‌بندان

در میان ایام جشنی که برای مردم ایران جشن غیرت بود و در میانه روزگار بحث‌ها و جدل‌ها، ناگهان یک غول بی‌شاخ و دم به شهر حمله کرد. غول عجیب و غریب بود. تنها بود و تنها نبود. حمله یک غول به یک شهر بود یا حمله جهان غول‌ها به یک شهر! هرچه بود غول تنها نبود. بر مبنای اسیرانی که گرفته شده بود، از چندین ملیت و قوم و نژاد در این حمله حضور داشتند. اما جوانانی که قرعه به نامشان افتاده بود و به جنگ غول رفته بودند، جانانه دفاع کردند.
آن شهر نامش ایران بود و آن جشن انقلاب بهمن ۵۷ و آن غول عراق بعثی و آن جمع غول‌ها جامعه جهانی حامی عراق تحت حکومت حزب بعث. در باب ادامه جنگ اما اختلاف شد و جماعتی که متاسفانه در مقام فرماندهی این جنگ در شهر بودند به دنبال بسط قدرت سیاسی خود و تصورات خاص‌شان، جنگ را بیش از زمان خود کش دادند. زمانی رسید که غول‌ها به زانو در آمدند. خونین‌شهر آزاد شد و خاک داده شده پس گرفته شد. جماعتی از جان گذشته که در جشن انقلاب بهمن ۵۷ از سهیم‌ترین‌ها بودند اما پس از جشن توسط تازه به قدرت رسیدگان مست، حذف و سرکوب و خانه‌نشین شدند و اعدام و حبس و شکنجه و مصیبت جوانان وطن دیدند، بارها به ادامه جنگ پس از فتح معترض شدند و تنها دفاع را مجاز دانستند و نه حمله و تسخیر خاک طرف مقابل. بر اساس اسناد به دست آمده و سخنان فرزند بنیان‌گذار نظام، حتی خود آقای خمینی هم با ادامه جنگ مخالفت کرده بوده (۱) و اما توسط فرماندهان وقت جنگ، هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی و امثالهم قانع به ادامه جنگ شده بود. انگار این جنگ از مقطعی به بعد دیگر موافقان چندانی نداشته (گرچه حمایت رهبران سیاسی وقت را داشته) اما جوانان خوش قد و بالای این شهر عاشق‌پرور، همچنان ایستاده بر سر آرمان و بی‌خبر از درگیری‌های سیاسی و زد و بندها و قصد و نیت‌ها تمام قد ایستاده بودند.
باری هدف، بحث از ادامه جنگ و دلایل و موافقان و مخالفان نیست. جوانان خوش قد و بالای شهر ایستادند در برابر حمله غول. در زمان حمله غول در همان دو سال و اندی پیش از کودتای خرداد ۶۰، همه در برابر غول بی‌شاخ و دم حمله کننده به ایران صف‌آرایی کردند. از همه گروه‌ها و دسته‌ها. چپ و راست. مذهبی و غیر مذهبی. مسلح و غیر مسلح. اما از همان روزهای اول و پس از آن بود که ورود به جبهه‌ها و جنگ علیه غول بی‌شاخ و دم حمله کرده به شهر برای برخی از جوانان عاشق ایران زمین از گروه‌ها و احزاب و دسته‌جات ممنوع شد و ایشان با انواع و اقسام بهانه‌ها یا تصفیه و یا اعدام شدند. یا خانه‌نشین شدند و یا زندانی و یا فراری از وطن.
اما همان‌ها که توانستند در جبهه‌ها حضور پیدا کنند، تمام قد ایستادند و معجزه و حماسه آفریدند. خونین‌شهر آزاد شد و دفع تجاوز آن عفلقی متجاوز و الباقی جهانی را کردند که به او نیرو، سلاح، اطلاعات و همه چیز می‌داد. نام‌هایشان عموما آشناست. با عقاید سیاسی‌شان کاری نیست؛ اما ایستادن‌شان سترگ است و مورد احترام. از همت تا باکری و باقری تا کسانی که تن زخمی‌شان بعدها تاب زخم‌ها را نیاورد و به خیل یاران عاشق‌شان پیوستند. تا حاج داود کریمی‌ها.
اما در همین میانه کارزار هم انگار و بر اساس بحث‌های پسینی دو دسته بوده‌اند. دسته‌ای در میانه میدان بودند و پشت خاکریزها و دسته‌ای ستادی و پشت جبهه تا حتی خالی‌بند و فراری و پیروزان بعد از فتح. فاطمه امیرانی همسر شهید حمید باکری در مصاحبه‌ای از درگیری میان ستادی‌های سپاه منطقه خودشان (امثال صادق محصولی) حرف زده و حتی می‌گوید (۲) که «همین آقایون اعتراض کردند که حمید سپاهی نیست. نباید بهش مسوولیت بدهند که در عملیات رمضان نگذاشتند او در عملیات باشد. بهانه آوردند که چون حمید عضو رسمی سپاه نیست، نمی‌تونه فرمانده گردان و فرمانده عملیات بشه. بعد مهدی هم گفت حمید برگرد یه کاری بکن دوباره برگردی سپاه. دیگه حمید اومد پیش این آقایون. با التماس به اینها که به قول خودشون حمید باکری پیش ما توبه کرد و یه چیزای دیگه‌ای که پیش خودشون داستان می‌بافند». (مراد از حمید و مهدی، شهیدان حمید و مهدی باکری هستند)
همسر حمید باکری همچنین می‌گوید که صادق محصولی، حمید و مهدی باکری را قبول نداشت و از تضادهای رفتاری و اخلاقی اینها سخن می‌گوید. همچنین پیشتر نیز همسران فرماندهان جانباخته در جنگ (بالاخص همسران همت و باکری) از ستادی بودن محصولی‌ها و احمدی‌نژادها در برابر نیروهای عملیاتی سخن گفته‌اند. ستادی‌هایی که در ستادهای خود بودند و عملیاتی‌هایی که زیر توپ و تانک و در میانه جنگ ایستاده بودند.
بسیاری از آن ستادی‌ها که یا به عدم صداقت معروف بودند و یا اصلا در جاهایی که اعلام می‌کردند حضور نداشته‌اند، امروز مدعی جنگ و جبهه و میراث جان‌باختگان جنگ میهنی شده‌اند. در اینجا شاید بهتر باشد که به دو تن از ایشان اشاره کرد. بالاخص که یکی از این دو نفر اخیرا در اظهار نظرهایی هم به تمام زنان ایران زمین توهین کرده و هم با سخنی که بعد معلوم شد دروغ بوده است به قدرت‌نمایی پوشالین پرداخته است.
نادر قاضی‌پور، نماینده فعلی و منتخب از ارومیه (البته نماینده خروجی رد صلاحیت‌های گسترده شورای نگهبان) در سخنانی که جنجال‌برانگیز هم شد علاوه بر انواع و اقسام توهین‌ها به زنان ایران زمین، دیگر نمایندگان و حرف‌های رکیک در ارتباط با مجلس، مساله‌ای را در ارتباط با دوران جنگ مدعی شده که موضوع سخن ماست. او نقل به مضمون گفته است که «ما در جبهه ۱۲ نفر بودیم و من فرمانده … در جاده بصره ـ العماره حدود ۷۰۰ـ۸۰۰ عراقی تسلیم ما شدند … چون امکانات انتقال اسرا را نداشتیم از دستشان خلاص شدیم! البته می‌دانم خیلی از مردم تحمل دیدن سربریدن یک گوسفند را ندارند اما ما به‌خاطر امام و شهداء این کار را کردیم!». (۳)
اعتراف قاضی‌پور به این عمل که در واقع یک جنایت جنگی محسوب می‌شود، واکنش‌های زیادی را برانگیخت تا سرانجام محمد زمان اکبری، از رزمندگان دوران جنگ در نامه‌ای خطاب به قاضی‌پور که در سایت کلمه منتشر شد (۴) ضمن اعلام این مطلب که «من از جملهٔ ۱۲ نفری هستم که برای انفجار و تخریب پل واقع بر اتوبان (بصره ـ العماره) در شرق دجله (عملیات بدر، ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ یا ۲۴) ساعت ۲ بامداد، خیلی بی‌سرو صدا به آن نقطه رسیدیم. اما عراقی‌ها به کمک سگ‌های شکاری‌شان ما را در محاصره خود قرار دادند» گفته است که «اکثر بچه‌هایی که در آن عملیات شرکت داشتند، زنده هستند و شاهد».
این رزمنده دوران جنگ هشت ساله همچنین در پرسشی از قاضی‌پور و خطاب به او گفته است که «جناب‌عالی در کدام لشکر و در چه تاریخی (به قول خودتان) در جاده بصره ـ العماره تشریف داشته‌اید؟».
اکبری همچنین خطاب به قاضی‌پور با ذکر جزییاتی از آن روزها و ذکر این نکته که بسیاری از شاهدان آن روزها زنده‌اند، از قاضی‌پور پرسیده است که «شما و آن ۷۰۰ نفر عراقی کجا بودید، نمی‌دانم».
در واقع و به زبانی ساده این رزمنده جنگ هشت ساله که خود آن صحنه و روزها و محلی که قاضی‌پور اشاره کرده حضور و شرکت داشته است می‌گوید که قاضی‌پور دروغ گفته و اصلا در آن روزها و در آن محل حضور نداشته است که بخواهد ۷۰۰ یا ۸۰۰ عراقی را اسیر کند و بعد بکشد! یعنی او در ارتباط با این خاطره مربوط به دوران جنگش هم سخن کذب گفته است.
نفر دوم اما نامی آشنا برای فعالین عرصه رسانه است. نامی که سال‌هاست با حضور در جمع‌های دانشجویی خود را سرداری معرفی می‌کند که سال‌ها در جبهه‌های جنگ هشت ساله حضور داشته و حماسه‌ها آفریده است. او کسی است که در دوران احمدی‌نژاد به جمع‌های دانشجویی وارد شد، در سال ۸۶ در همایشی که بسیج دانشجویی دانشگاه تهران آن را مدیریت می‌کرد به نام «چه مثل چمران، چه مثل چه گوارا» سخنرانی کرد و از ارنستو چه گوارا یک مسیحی معتقد ساخت. و پس از آن البته دختر چه گوارا قاطعانه از کمونیست بودن پدرش، عدم اعتقاد پدرش به خدا و تنها اعتقادش به یک پیامبر و آن هم فیدل (کاسترو) سخن گفت. این پهلوان با سواد البته بعد در ماجرای حضور جوانان بسیجی در ترمینال یک فرودگاه مهرآباد برای فرستادن دانشجویان و جوانان داوطلب به غزه در جریان جنگ غزه (در شرایطی که غزه از زمین و هوا و دریا محاصره بود) خودی نشان داد و البته تنها با راهپیمایی این بسیجی‌ها و صرف بودجه بسیار که رزومه‌سازی برای سعید قاسمی و سعید قاسمی‌ها بود، این غائله تمام شد. سعید قاسمی عضو قرارگاه عمار شد و چند سالی است که به عنوان نماد جبهه و جنگ و مانند اینها خود را معرفی می‌کند.
اما در همان روزهای سال خون و درد و زخم و درگیری و حماسه و شهادت و مبارزه و زندان و شور و ایستادگی، یعنی سال ۸۸ در سایت موج کمپ نامه‌ای سرگشاده اما بدون ذکر نام (که البته در آن روزها عجیب نبود چرا که امنیت‌بانان چنگ و دندان تیز کرده ولایت‌مدار دمار از روزگار آدم‌ها در می‌آوردند) از یکی از نیروهای قدیمی سپاه منتشر شد که مشخص شد سعید قاسمی قهرمان جنگ مدعی در واقع «سعید خالی‌بند» و فراری از میدان جنگ است. (۵)
این نیروی قدیمی سپاه در این نامه به سعید قاسمی یادآور می‌شود که او روزگاری برای اعزام نشدن بیماری پدر را بهانه می‌کرده که این بیماری نیز توسط فرمانده دیگری از سپاه در همان محل و همان روزها تکذیب می‌شود و با برملا شدن دروغ آقا سعید قاسمی، او تنها عذرخواهی می‌کند.
همچنین سعید قاسمی در این نامه به گم شدن در جبهه متهم می‌شود. نویسنده این نامه خطاب به سعید قاسمی در این ارتباط می‌گوید: «شبی که در منطقه عمومی ایلام (بانی شیطان) در شب عملیات گم شدی! همان شب امانی با تعدادی از بچه‌ها شهید شدند و جالب‌تر اینکه در همان جا صدیقان به تو گفت: برو که اگر بمانی، نیاز نیست عراقی‌ها تو را بزنند، این بچه‌ها می‌کشندت. بعد فرار کردی به سوی تهران. از همان‌جا، همه ما که تو را می‌شناختیم، با تو قطع ارتباط کردیم، ولی باز تو در لشگر ۲۷ حضرت رسول پیدایت شد».
در این نامه خطاب به سعید قاسمی در ارتباط با عنوان «خالی‌بند» که به او داده شده گفته می‌شود و همچنین اشاره کوتاهی نیز به آنچه سعید قاسمی از سابقه رشادت‌های خود در بوسنی و لبنان می‌گوید و همچنین رویداد آمدن او در ظهور در مقابل دوربین سید مرتضی آوینی نیز سخن می‌رود.
متن این بخش به روایت نامه منتشره عینا در زیر می‌آید:
«در قرارگاه، بنده خدایی با دوربین دنبال کسی می‌گشت تا با او مصاحبه کند. همه بچه‌ها از دوربین فراری بودند. وقتی پرسید من با کی مصاحبه کنم، همه در یک لحظه به اتفاق گفتند: «خالی‌بند ما قاسمیه»! خبرنگار پرسید: کدامیک از این برادرهاست؟ همت گفت: بهترین راه برای یافتن او، این است که هر جا دوربین دیدی، سعید هم آنجاست؛ و چقدر راست می‌گفت، چون بعد از مدتی به شهید آوینی آویزان شدی. به قول بچه‌ها آوینی را با دروغ‌هایی که بافته بودی، درست به وسط میدان مین بردی. پسر، تو از اطلاعات و عملیات فقط اسم آن را یدک می‌کشیدی. تو کجا میدان مین رفته بودی؟ البته اگر رفته بودی یا شهید می‌شدی که لیاقت آن را نداشتی، و یا مثل خیلی از ما گوشه آسایش‌گاه بودی. خالی‌بندی کار خوبی نیست. راستی، قضیه لبنان و بوسنی بماند …».
حکایت سعید قاسمی‌ها و نادر قاضی‌پورها حکایت حاجی گرینوف‌هاست. پهلوان پنبه‌های پسا جنگ که با رفتن آنان که واقعا دفاع کردند و به حاشیه راندن الباقی حق‌داران خود میدان‌دار می‌شوند. ابتدا با صدها جعل تاریخ برای خود سابقه‌ای می‌سازند و بعد با سوار شدن بر موج سوابق جعلی خود و خون‌های ریخته شده برای نسل جوانی که تنها به سخنان شفاهی اینان اتکا می‌کند و با سانسور گسترده از دسترسی به سخنان دیگران محروم است، بر پایه همان آبروی ساخته شده میدان‌داری می‌کنند و تز سیاسی می‌دهند و رقبا را حذف می‌کنند و برای خود، جناح خود و هم فکرهای خود قدرت می‌خرند. قدرتی نه بر مبنای صلاحیت حقیقی اینها بلکه بر مبنای خون‌های ریخته شده کسانی که در راه وطن و در طول سال‌ها جنگ، جان خود را از دست داده‌اند تا وجبی از خاک ایران به چنگال دشمنان نیافتد.
به نظر می‌آید که با اظهار نظر اخیر قاضی‌پور و مانورهای گاه و بی‌گاه سعید قاسمی و امثالهم باید فکری به حال این میراث‌خوران پس از جنگ کرد. جنگ هشت ساله‌ای که بیش از بیست و هفت سال از پایان آن گذشته و هنوز تاریخش ضبط و مستند نشده و هنوز بخشی از آن بر مبنای شنیده‌ها و گفته‌های این پهلوان پنبه‌ها که چونان طبل توخالی پر صدایند، روایت می‌شود.
به قول حاج کاظم حاتمی‌کیا بعد از جنگ حاضرانش دو دسته شدند. کسانی به غار دل‌شان خزیدند و اگر هم بیرون آمدند به نفع مردم بیرون آمدند که یا چونان حاج داود کریمی با تنی پر درد شکنجه شدند و بعد شیمیایی شهیدشان کرد و یا زندان و محرومیت به جرم مخالفت با آقای نظام (اسم مستعار رهبر جمهوری اسلامی) و یا دولت مصیبت هزاره سوم و خواست حق مردم را متحمل شدند و یا معامله کردند و دنیا را گرفتند و دیروز خود را وانهادند و با قدرت محوری خود موجب شدند که سعید قاسمی‌ها و قاضی‌پورها قدرت بگیرند و اینقدر فرصت و جسارت پیدا کنند که زنان ایران زمین را مورد توهین قرار بدهند و حرف‌هایی بزنند که حتی قلم هم از نگارش آنها شرم دارد.
بگذارید گفتار را با یک خاطره از قول غلام‌علی رجائی که با یک واسطه نقل کرده است پایان بدهم. آن واسطه در ارتباط با آن روزها و هم‌دانشگاهی‌های خود در دانشگاه علم و صنعت می‌گوید: «در بحبوحه جنگ روزی که من و احمدی‌نژاد و محصولی و ثمره هاشمی منتظر اتوبوس بودیم و بحث از ضرورت لبیک به فرمان امام در پیوستن به جبهه‌ها شد. احمدی‌نژاد به من گفت: این‌هایی که در این شرایط تحصیلی به جنگ می‌روند احمق هستند. وی می‌گفت مملکت دکتر و مهندس می‌خواهد و مخاطب و منظور امام دانشجویان ترم‌های اول هستند نه ما که ترم‌های آخر هستیم». (۶)

۱- http://www.radiofarda.com/content/f14_20_years_after_suspicious_death_of_ahmad_khomeini/26902390.html
و
http://www.bbc.com/persian/iran/2010/09/100922_war30th_iran_questions_about_war.shtml
۲- http://fararu.com/fa/news/22043/%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%83%D8%B1%D9%8A-%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%87%D9%85%D8%AA-%D8%B1%DB%8C%DB%8C%D8%B3%E2%80%8C%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B4%D8%AF
۳- http://isna.ir/fa/news/94121811723/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D9%82%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D9%BE%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%86%DA%AF
۴- http://www.kaleme.com/1394/12/17/klm-239050/
۵- https://archive.is/hoQ9O و http://www.webcitation.org/6B1BE1vAW
۶- http://mobareze.ir/pol/19768.html

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳