کمتر کسی باور میکرد دانشجوی دوره دکتری راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت تهران در سالهای آغازین دهه هفتاد، بختش آنقدر بلند باشد که ظرف یک دهه ره صد ساله بپیماید و با یک پرش از استانداری اردبیل و البته با فاصله زمانی دوره نخست اصلاحات، بشود شهردار پایتختی که برخی آنرا سکوی پرش به ریاست جمهوری میدانند. و البته بازهم کسی باور نمیکرد، این سکوی پرش که برای «غلامحسین کرباسچی»، «محمود ملکمدنی» و «مرتضی الویری» سکوی زندان و مجرمیت شده بود، برای این دانشجو که حالا دکتر شده و در همان دانشکاه تدریس میکرد، درست عمل کند.
***
فشار مجلس چهارم باعث شد «عبدالله نوری» جایش را در وزارت کشور بدهد به «علیمحمد بشارتی». اصولگرایی که در روز روشن در صبحگاه مشترک نیروی انتظامی ادعا میکرد: با تمام وجود صدای رضایت امام زمان از عملکرد آنها را شنیده.
با وجود چنین وزیرکشوری، بخت با «احمدینژاد» یار شد و او در همان دوران دانشجویی در تهران، بدون تجربه مدیریتی مناسب، استاندار استان تازه متولدشده اردبیل شد و ناگفته پیداست با علاقهای که به امام زمان داشت، بیشتر از سایر استانداران موردتوجه وزیر کشور بود و این توجه سه بار مدال استاندار نمونه را برای احمدینژاد به ارمغان آورد.
در همین ایام اصولگرایان اسب خود را برای یکدست کردن حاکمیت بهطور کامل بعد از دوران سازندگی زین میکردند. احمدینژاد با فراست تمام سوراخ دعا را یافت و با تمام قوا پشت سر «ناطق نوری» ایستاد. «ناطق» شکست خورد، و روزنامه سلام گزارش داد که در اردبیل از امکانات دولتی برای تبلیغ ناطق استفاده شده. این شانس خوبی برای «احمدینژاد» فراهم کرد تا با شکایت از مطرحترین روزنامه وابسته به جریان پیروز انتخابات، برای خود هم «توجه»، هم رزومه «اصولگرای انقلابی» و پیشتاز دستوپا کند. همان رزومهای که بیشترین توجه «آبادگران» که شورای دوم تهران را فتح کرده بودند را برمیانگیخت.
***
دهه هفتاد به سالهای آخر میرسید. اصولگرایان کمی آوار شکست انتخابات ۷۶ را تکانده و برای حذف کامل اصلاحطلبان آماده میشدند. «ضرغامی»، تنها اصولگرای همراه احمدینژاد در جریان اشغال سفارت آمریکا رئیس صداوسیما شده بود. حالا پازلهای پرواز احمدینژاد از بهشت به پاستور یکییکی جور میشد.
نکته جالبتوجه اینکه احمدینژاد برای شهردار تهران شدن، یک مشکل قضایی داشت که «ناطق نوری» و «کروبی»، دستبه دست هم دادند تا «موسویلاری» مشکل را نادیده بگذارد و حکم احمدینژاد را امضا کند.
احمدینژاد شهردار شد و بلافاصله علم میدانداری مبارزه با فساد را بردوش گرفت و توجهش را به جنوب شهر معطوف کرد. حالا دوربینهای صداوسیما در قبال پوشش دو سه دقیقهای افتتاح بزرگترین پروژههای ملی، بیش از ۴۰ دقیقه افتتاح یک پل روگذر عابر پیاده در تهران توسط احمدینژاد را پوشش میدادند.
دوران اصلاحات تمام شد و هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری که احمدینژاد را کشف کرده و به او سه بار مدال استاندار نمونه داده بود، خود را برای ریاستجمهوری بعد از خاتمی آماده میکرد. احمدینژاد هم در این انتخابات ثبتنام کرد. ثبتنامی که اصلاحطلبان متشتت و اصولگرایان مغرور آنرا به طنز برگزار کردند.
اصولگرایان «علی لاریجانی» را معرفی کردهبودند و اصلاحطلبان هم با سه گزینه به صحنه آمدند. احمدینژاد اما سوراخ دعا را خوب میشناخت. بهترین پایگاه رای، حمله به اشرافیت و هاشمی بود که آنروزها معادل نظام شناخته میشد و با تبختری خاص، به عرصه آمده و اعلام کرده بود اگر نامزد قدری بود ثبتنام نمیکردم. تبختری که واکنش شدید مهدی کروبی را در پی داشت و زمینه را برای تشتت آرا و تمرکز روی احمدینژاد آماده میکرد.
احمدینژاد در شرایطی در میان بهت و حیرت همگانی ریسجمهور شد، که حاکمیت از قبل خود را برای ریاست او آماده کردهبود. از خیلی قبل، سرود: «یاور دانش و سواد/محمود احمدینژاد» بر بروی ملودی یار دبستانی برای پیروزی مسلم احمدینژاد ساخته شده و همه بسترها هم از قبل فراهم شده بود.
حالا این اصولگرایان مخالف هاشمی و از جمله روزنامه کیهان و صداوسیما بودند که سر از پا نمیشناختند. احمدینژاد برای رسیدن به ریاستجمهوری، نخستین نردبان بالارفتن خود یعنی هاشمی را شکست.
اما در مخیله کیهان و ضرغامی و آبادگران و طیفی که بعدها نام «جبهه پایداری» را بر خود نهادند هم نمیگنجید که احمدینژاد به هیچ نردبان و دوستی و رفاقتی رحم نمیکند و همه اینها تا زمانی است که او بالا نرفته است.
جمعیت قابلملاحظهای از اصولگرایان استخواندار، بلافاصله به حاشیه رفتند و جای آنها را جوانانی گرفتند که مثل خود احمدینژاد با کارنامه علمی ضعیف، اما به مدد سهمیه و ارتباط و رانت مشغول تحصیل در دانشگاه بودند. جوانانی که هیچ ابایی از توهین کردن به بزرگان نداشتند و مصؤنیتی آهنین آنها را مراقبت میکرد. کیهان احمدینژاد را «مستجابالدعوه» خواند، و بزرگان پایداری در قم هم ردپای امام زمان را در پیروزی احمدینژاد در انتخابات، و امضای او را پای ورقه وزرای او پیدا میکردند.
این سرمستی تا شب سیزدهم خردادماه ۸۸ ادامه داشت. حالا نوبت نردبان دومی که به بالاآمدن احمدینژاد کمککرد، رسیده بود تا با انداختن آن، مقدمات پرش به ریاست جمهوری دور دوم فراهم شود. پس جدای از هاشمی، ناطق نوری هم مورد اتهام قرارگرفت و سکوت اصولگرایان در قبال اتفاقات آن شب، نشانداد که از این داستان رضایت دارند.
احمدینژاد پیروز انتخابات اعلام شد. جشن شادمانی مجموعه اصولگرایان با احمدینژاد البته چند روز پس از خرداد ۸۸ با گماشتن «اسفندیار رحیم مشایی» به سمت معاون اول تمام شد. خر احمدینژاد از پل گذشته و دیگر نیازی به پل نبود. پس پل اصولگرایان به طور کامل خراب شد. تازه حالا اصولگرایان اندکاندک از خواب بیدار میشدند. اما بهت آنها زمانی بیشتر شد که متوجه شدند، احمدینژاد به توصیه شفاهی رهبری مبنی بر برداشتن مشایی وقعی ننهاده و حتی بدتر از آن، وقتی با حکم حکومتی رهبری مجبور به برداشتن مشایی از معاون اولی شد، نامه برداشت را چنان تنظیم کرد که بیاعتنایی تلویحی به حکم و دستور رهبری از آن عیان بود. بیاعتنایی به حکم رهبری که در نمازجمعه رسما گفته بود نظر من به نظر او نزدیکتر است و توجهی هم به اخطارهای هاشمی که گزیده احمدینژاد بود، نکرده بود.
حالا دیگر کار برای حاکمیت بسیار سخت بود. همه آبرو را پشت سر احمدینژاد گذاشته بودند و برگشتن از آن، به سادگی حذف بنیصدر نبود که عدهای از اصولگرایان تلاش میکردند با یادآوری آن، به احمدینژاد غیرمستقیم اخطار بدهند.
دومین حکم حکومتی مبنی بر ابقاء «مصلحی» در وزرات اطلاعات، عرصه را بر جولان احمدینژاد تنگ میکرد. اما او بیدی نبود که از این بادها بلزرد. به خانه رفت و ۱۱ روز بر سرکار حاضر نشد. ۱۱ روزی که تمام گزارشهای منتشرشده از آن ناقص است، و هرکس از ظن خود روایت خود را از آن داستان گزارش میکند. چه آنکه، مثلا اگر «آیتالله یزدی» میخواست از ملاقات خود با احمدینژاد در آن خانهنشینی گزارش دقیق بدهد، حکم تف سربالا را داشت. پس مجبور بود «شیر بییال و دم و اشکمی» از آن ملاقات گزارش کند.
احمدینژاد بعد از ۱۱ روز به سرکار برگشت. معلوم بود تضمینهای لازم برای جولاندادن گرفته است و از طرفی هم بنابر برخی اخبار غیرموثق، اسناد لازمی در دوره کوتاه غیبت مصلحی از وزرات اطلاعات به دست آورده است.
تیر احمدینژاد اما زمانی برای نخستینبار به سنگ خورد که باور نمیکرد «مشایی» را ردصلاحت کنند. اما حاکمیت هزینه سنگین ردصلاحیت هاشمی را پرداخت، تا «مشایی» را ردصلاحیت کند و بهانههای اعتراض را از احمدینژاد بگیرد.
احمدینژاد حالا به پشتسری نگاه میکرد که همه پلهایش خراب شده بود و چارهای نداشت تا ۴ سال منتظر بماند و پل و سکوی پرتاب از نو بسازد و با امیدواری به اینکه ۴ سال دیگر قطعا ریسجمهور خواهد شد، از همراهانش که آرامآرام احضار و بازداشت میشدند، درخواست کند برای یک دورره ۴ ساله صبوری کنند و زمان بخرند تا «این نیز بگذرد.»
تیر بعدی اما باشدت بیشتری به سنگ خورد. اینبار خود احمدینژاد ردصلاحیت شد. حالا دیگر یال و کوپالی هم برای اعتراض نمانده و حاکمیت هم تقریبا خاطرش از واکنشهای احتمالی او جمع بود.
***
امروز نوبت سیم آخر احمدینژاد است. همه آنها که از نردبان او بالا رفته بودند، پشت او را خالی کردهاند. حالا نوبت تکرار خانهنشینی دیگر، اما اینبار در قالب «بستنشینی» در یک مکان عمومی است که کسی نتواند از اتفاقات آن روایت ناقص به بیرون مخابره کند.
نظام اکنون دارد میوه بزرگترین خطایی که خود در خرداد ۸۸ کاشت را میچیند. اگر رهبری نظام در خطایی آشکار همه تخممرغها را در سبد احمدینژاد نمیگذاشت، شاید الان خیلی راحت میتوانست از این بنبست عبور کند. اما الان کار برای نظام بسیار سخت است به همان اندازه که برای احمدینژاد.
باید منتظر ماند و دید نظام چگونه این استخوان در گلومانده از ۸۸ را قورت خواهد داد، یا به بیرون تف خواهد کرد. هرچه باشد اما احمدینژاد به سر آمده و با همان شیب که بالا رفت، حالا دارد به پایین سقوط میکند.
* نام نویسنده این یادداشت نزد زیتون محفوظ است