یک: وقتی شش سال پیش در شهر کردنشین «وان» در ترکیه زلزله آمد، مجریهای تلویزیونی، شبکههای اجتماعی و بخش هایی از جامعه ترکیه صحنه فوران فاشیسم علیه جامعه فاجعه دیده کرد بود. حرف بسیاری از آنها یکی بود: «کردها حقشان است بمیرند.» آن روزهای عجیب و سیاه را احمد هاکان، روزنامه نگار ترک در یک جمله ویران کننده چنین توصیف کرد: ابتدا زلزله وان را لرزاند و بعد هم فاشیسم.
دو: وقتی در کرمانشاه و سرپل ذهاب زلزله آمد، علاوه بر خود کردها، جامعه ایران هم یکدست و یکصدا با زلزله زدگان همدلی کرد. صحنههایی بی نظیر از همدردی و حمایت همگانی از فاجعه دیدگان خلق شد. مجریها، ورزشکاران، هنرمندان و عموم شهروندان، هرچه در توان داشتند انجام دادند. تا ذرهای از رنج زلزلهزدگان کم کنند. یک موج انسانی و کم نظیر. هیچ نگاه سیاسی و برنامه سیاسیای نباید مانع از دیدن این واقعیت عریان باشد.
سه: فاجعه در مناطق کردنشین، تنها محدود به زلزله نبود. دولت نمیتواند مانع از وقوع زلزله شود اما دولت کارهای دیگری میتوانست انجام دهد که انجام نداد و حاکمیت کارهای دیگری نباید انجام میداد که انجام داد. هنوز دولت پاسخی برای این پرسش ندارد: در کشور زلزلهخیزی مثل ایران، چه تدابیری برای ایمنسازی، استانداردسازی منازل و اماکن اندیشیده شده است؟ دولت برای کاهش تلفات و آسیبهای ناشی از زلزله هایی که معمولا در کمیناند، چقدر انرژی گذاشته، برنامهریزی کرده و نتیجه گرفته است؟ مسکن مهر، تنها یکی از رسواییهایی است که بیانگر بیتوجهی دولت نسبت به مقوله امنیت عمومی است. امنیت، تنها مقوله ای مرتبط با مرزها و «دشمنان احتمالی» نیست. امنیت یعنی خانهای که با مسئولیت پذیری دولت می تواند برسر اهالیاش فرو نریزد.
چهار: فراتر از زلزله، حاکمیت مسئول یک پدیده دیگر در مناطق کردنشین است: فقر و محرومیت. خانههایی که در شهرها و روستاها فروریختند، به روشنی نشان میدهند که این خانهها متعلق به مردمانی محروم است. خانههایی ساده که با ابتداییترین ابزارها و مصالح ساخته شدهاند. این تصویر ما را به دل لایههای عمیقترین از واقعیت های موجود پرت میکند: در جایی که زلزله آمد، جامعهای محروم و فقیر زندگی میکند. چه کسی مسئول این محرومیت و توسعه نیافتگی است؟ علاوه بر اینها، دولتی که هنوز به وظایف خود عمل نکرده، کمک به مردم عراق را در اولویت قرار داده و محمولههایی را برای آنها ارسال کرده. محمولههایی که انصاف و مسئولیت پذیری حکم می کرد نخست به دست زلزله زدگان برسد.
پنج: مردم آذربایجان، به شکل بینظیری از زلزلهزدگان حمایت کردند. خون دادند. کمک فرستادند. همدردی کردند. مثل سایر مناطق ایران. این موضوع جای تامل دارد. در جایی که نخبگان سیاسی تلاش می کنند وضع موجود را بینهایت وخیم نشان دهند و برای توجیه پروژههای سیاسیشان، مردم را به جان یکدیگر بیاندازند، این حمایتها نقش پادزهر را داشت. مردم برای آنکه در کنار هم باشند، برای آنکه انسانیتشان را با یکدیگر به اشتراک بگذارند، آمادگی دارند. فاجعه، تنها وضعیتی نیست که می تواند این انسانیت و مهربانی و حمایت را «بالفعل» کند. گفتمانهای سیاسی و نخبگان سیاسی مسئول میتوانند این دینامیسم عظیم را به خدمت همزیستی مسالمت آمیز و دوستانه و همدلانه دربیاورند. دقیقا عکس گفتمانهای سیاسی نامسئولانه که تلاش می کنند برای توجیه اقداماتشان، دینامیسم اجتماعی را علیه یکدیگر بشورانند. صدالبته تخریبات سیاسی و اجتماعی را نباید دست کم گرفت و وضع موجود را هم نباید رمانتیسیزه کرد. اما زمینههای قوی همگرایی را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت و دست کم گرفت.
شش: بخشهایی از حاکمیت همواره تلاش کرده کردهای شیعه را از کردهای غیرشیعه متمایز جلوه دهد. لایه هایی از گفتمانهای ناسیونالیستی هم در دهههای گذشته تلاش کرده یک کرد خوب را یک کرد سکولار و یا سنی که در مهاباد و سنندج زندگی می کند جلوه بدهد. هرچند ناسیونالیستهای کرد در یک دهه گذشته، تا اندازه ای تلاش کرده اند این نگاه را تعدیل کنند. با این وجود، زلزله کرمانشان نشان داد که هر دو طیف تا اندازه زیادی ناکام بودهاند. هم حاکمیت و هم ناسیونالیسم سکولارِ سنی محور. همدلی گرم و بینظیر همه کردها و همه ایرانیها از زلزله زدگان، بیانگر تغییرات بنیادین در نگاه عمومی به «یکدیگر» است. در این شکی نیست که هنوز مسائل ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی زیادی وجود دارد. و سمپاشی ها و تخریبات سیاسی عمیقی هنوز جریان دارد. اما وقتی مردم در لحظهای تصمیم میگیرند برای نجات دیگری و بدون قید و شرط هرچه در چنته دارند، انجام دهند، آنوقت باید مکث کرد. آن جامعه حتی اگر زخمی و پژمرده باشد، حتی اگر تخریب شده باشد و تا اندازهای داشتههای قبلی اش را از دست داده باشد، هنوز دارای یک روح جمعی زنده است. روحی که نیروهای زیادی تلاش میکنند آن را به خدمت خود دربیاورند. و مصادره به مطلوبش کنند. حاکمیت. دولت. جریانهای سیاسی و نظامی. اما آن روح گاهی آنقدر قدرتمند و بی تعارف می شود که دیگران را برای لحظاتی به خدمت خود در می آورد.
هفت: تقدیس نیروهای نظامی، خطرناک است. اما این صحنه قابل تامل است. ماموریت ارتش در مناطق زلزلهزده تمام شد و دستهای از مردم سرپل ذهاب در خیابانهای شهر در حال بدرقه نیروهای ارتش هستند. یکی از افسران در حال گریه کردن است و جوانی دستش را از پنجره داخل می برد و با دستش او را میبوسد و ابراز احساسات می کند. این صحنه ربطی به اتفاقات گذشته و آینده ندارد. این صحنه یک ترجمه محدود و مشخص دارد: هر نیرویی که با مردم، و در کنار مردم باشد، و بخواهد از رنج های مردم بکاهد، قابل احترام همان مردم خواهد بود. هر کجا که منافع این نیرو با مردم زاویه پیدا کرد، هر کجا که این نیرو ماهیتی سرکوب گرانه، تجاری و یا فرقهای پیدا کرد، و هر کجا که آن نیرو بر رنجهای مردم افزود، منفور خواهد شد و مردم را در مقابل خود خواهد دید. آن جوان، با بهت به آن ارتشی نگاه می کند و می گوید: خدا از شما راضی باشد. حتی از منظر درون گفتمانی که به این جمله بیاندیشیم، معنایش مشخص است: پیش از آنکه حتی خدایتان را راضی کنید، باید مردم را راضی کرده باشید. مهم نیست گفتمان سیاسی تان چیست. نگاهتان به سیاست و جامعه چیست. اما بین آن افسر ارتشی که حین خروج از سرپل ذهاب گریه می کند با آن فرمانده سپاهی که با لبخندهای بی ربط و به دروغ وانمود می کند که تلفنی به زلزله زدگان کمک می کند، تفاوتی باید باشد. آن تفاوت حتی اگر محدود به آن لحظه باشد و دو دقیقه بعد خاتمه یابد، باید آن را در حافظه جمعی به خاطر سپرد.
منبع: فیسبووک نویسنده
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…