«مردی که در ۴٠ دقیقه دهها دروغ و خلاف و گندهگویی در حرفهایش وجود داشت»، «کسی که مانند لاتی هرزهگو میخواهد آدمها را وادار به توقف و تماشای حرفهایش کند»، «شخصی که شهره است به بیپایه حرف زدن»، اینها توصیف یک مقام قضایی درباره مردی است که نه ۴٠ دقیقه که ٨ سال در این کشور رییسجمهور بوده و هزاران ۴٠ دقیقه فرصت داشته است تا در مجامع داخلی و بینالمللی حرف بزند و نماینده مردم ایران باشد.
نمیتوان نسبتی ریاضی برقرار کرد و گفت کسی که در ۴٠ دقیقه ١٠ خلاف میگوید، در ٨ سال چند خلاف گفته. حتی الان وقتش نیست که بپرسیم یاوهگویی فرد موردنظر، نقطه همپوشانی چه گروههای سیاسی در ایران است و چندین نفر به دلیل اظهار این جملات، کمی زودتر مواخذه شدند و هزینه پرداخت کردهاند. از یاد هم ببریم که فرد مذکور رجایی دوران خودش بود و موردحمایت همه مخالفان امروزش. الان وقت این حرفها نیست، گفتن این حرفها شاید دردهای کهنه را کمی تسکین دهد اما برای دردهای امروز دوایی فراهم نمیکند.
مدتی است محمود احمدینژاد، رییسجمهور سابق رد صلاحیت شده، روبهروی یک مجری مینشیند و در نقد اصلیترین ارکان نظام از کهنهکارترین مخالفان و معاندان هم سبقت میگیرد؛ الان حال آنها که به او دلبسته بودند و هوادارش بودند بهتر از حال منتقدان او در دوران ریاستجمهوریاش نیست. تحلیل سیاسی کار او هنوز از کسی ساخته نیست هر چه هست تحلیل روانشناختی اوست. «احتیاج به توجه دارد؛ نمیخواهد فراموش شود؛ دوست دارد در صدر اخبار باشد؛ نمیگذارد از عرصه سیاست حذفش کنند، دوست دارد به حصر برود» و انبوهی از این جملات که حتما شما هم یا به یکی از آنها معتقدید یا به گوشتان رسیده است.
اینها هر کدام نکتهای است در خور تامل اما یک وجه دیگر قضیه که نباید مغفول بماند آن است که در سیستم سیاسی ما فردی با ویژگیهای شخص مذکور توانسته تا بالاترین مرتبه اجرایی این مملکت بالا برود. او رییسجمهور ایران بوده است با تمام ضعفهای شخصیتی که اکنون اصولگرایان برایش برمیشمرند. این نقطه شروع یک بحث سیاسی است. معنای سمت سیاسی احمدینژاد و فرقه زنبیلیه این است که در سیستم سیاسی ایران چنان منفذی برای نفوذ وجود دارد که چنین افرادی میتوانند برای چند سال متوالی به قدرت دسترسی بلاواسطه و مستقیم پیدا کنند همینها که اکنون به گفته سیستم قضایی ایران در یاوه گویی و خلافگویی متبحرند. خیلی خوب است کسانی که به پروژه نفوذ حساسند به این مساله هم فکر کنند که چرا از نفوذ چنین نحلهای به درون حاکمیت غفلت کردند؟
نکته مهمتر اما چیز دیگریست. محمود احمدینژاد در ٨ سال دوره ریاستجمهوریاش یک خدمت بزرگ به مخالفان اصلاحات کرده است خدمتی که هنوز نانش را میخورد و سکوت میخرد. آن خدمت این بود که به دست او یک جریان سیاسی تا آستانه حذف پیش برده شد برایش برچسب درست شد و فقدانش در عرصه سیاست و مدیریت اجرایی تبدیل به پیشفرضی شد که چون و چرا درباره آن هنوز هم کار سختی است. او با حمله به هاشمی شروع کرد؛ مهرهای که حذفش برای مخالفانش کاری غیرممکن بود اما احمدینژاد با توسل به همین ویژگیهایی که الان عیب او شمرده میشود با هتاکی و یاوه گفتن درباره او، ناطقنوری و دیگر رجال سیاسی به قول علی مطهری فتنهای بزرگ را رقم زد؛ فتنهای که حق و باطل در آن به هم آمیخته شدند. او آن روز شمشیر تیزی برای حذف بسیاری از رجل سیاسی شد. ادارهها و وزارتخانهها را پر کرد از افرادی شبیه خودش، کسانی که دولت روحانی مجبور بود با آنها کار کند و پروژههایش را جلو ببرد.
شاید برخی از صفاتی که به او نسبت میدهند راست نباشد، اما یک نکته در مورد او بدیهی است؛ احمدینژاد مهمترین شرط رییسجمهور شدن را نداشت و او یک رجل سیاسی نبود. رفتار این روزهای او بهترین شاهد مثال این ادعاست. تاریخ ایران کم ندارد سیاستمدارانی که در طول حیاتشان به آنها جفا شده، کسانی که در گردنههای صعب برای سقوط نکردن یک ملت حاضر شدند خودشان پرتاب شوند به دره بدنامی اما حرفی بر زبان نیاورند، آنها برای آنکه اعتماد مردم به یک کل بزرگتر را از بین نبرند حاضر بودند دردمندانه سکوت کنند و به خاطر مردم از نیکنامی خودشان بگذرند. به همین صفت هاشمی یک رجل سیاسی بود. فشارهایی که در طول حیاتش به او وارد شد در مقایسه با دردی که امروز احمدینژاد را به شاه عبدالعظیم کشانده غیرقابل تصور است. اگر کلیت این به قول اصولگرایان معرکهگیریها به خاطر لوطیگری و رفیقبازی است، هاشمی حیثیت سیاسی خود خانواده و تمام گذشتهاش زیر سوال رفت اما خیلی حرفها را با خود به گور برد چون او به کلیت سیاسی میاندیشید که یکی از معمارانش بود. خیلی پیشتر او حاضر شده بود برای اتمام جنگ مسوولیت پذیرش قطعنامه را بپذیرد با اینکه میدانست تندروهای شیفته جنگیدن با او چه خواهند کرد؛ اما ارزشی بالاتر از فردیت خودش برایش مهمتر بود.
با همین تعریف محمدعلی فروغی یک رجل سیاسی بود، قبل از اینکه برخی خوانندگان بخواهند روزنامه را متهم به حمایت از فراماسونر حامی رژیم پهلوی کنند، خوب است به داستان هدیه دادن کتاب فروغی به ظریف توسط حدادعادل اشاره کنیم. چند سال پیش او یادداشتهای روزانه فروغی را به ظریف هدیه داد تا به گفته خودش نوع برخورد این سیاستمدار که با وجود شناخت دقیق غرب مرعوب آن نبود و در تمام مذاکراتی که با آنها داشت به فکر حفظ منافع ایران بود به ظریف یادآوری کند. میتوانید از فروغی بدتان بیاید اما او با وجود خانهنشین شدن در دوران رضاشاه و از دست دادن تمام موقعیتهای سیاسی و حتی منابع درآمدش در بزنگاه تاریخی که فکر میکرد حفظ کلیت آن نظام سیاسی از نیکنامی او بهتر است به حمایت از آن شتافت. حالا رفتار همین دو مرد را با احمدینژاد مقایسه کنید. او تغییری نکرده همان است که بود فقط الان حرفهایی که درباره ناطق نوری و هاشمی میزد درباره افراد دیگری میگوید با همان لحن و با همان قوت استدلال. منافع شخصی خود و دوستانش به خطر بیفتد تبدیل میشود به فردی غیر قابل پیشبینی و ظاهرا غیرقابل کنترل. درنتیجه گیر کار امروز را نه در ویژگیهای او بلکه باید در آنجایی جست که شرط رجل سیاسی بودن در سیاست ایران به فراموشی سپرده شد.
منبع: روزنامه اعتماد