اصطلاحات و عناوین در زبان رایج و محاورهای فارسی دیری است که دچار دگردیسی و در واقع دستکاری شده و غالبا با گزافهگویی و یا مجیزگویی همراه شده و در هرحال در مصادیق درستی به کار گرفته نمیشوند. به ویژه زبان و ادب شعری و شعاری و ذوقی پارسی، که برآمده از ذهنیت زیباییشناختی قدرتمند و توان تخیل بالا و در عین حال والاست، چنین ظرفیتی را دارد.
یکی از این عناوین «اسطوره» است که گاه گشادهدستانه در مصادیق گسترده و در مورد افراد زیادی به کار برده میشود. به عبارت دیگر، در محاورات روزمره و حتی در ذهن و زبان روشنفکری و روشنفکران یعنی فرهیختگان ما نیز از این عنوان برای مصادیقی به کار گرفته میشود که گاه به حق و به جا به نظر نمیرسند.
اما من اکنون، با عنایت به این دقیقه و با توجه به آگاهی نسبی به عمق معنایی و مفهومی اسطوره، میخواهم این عنوان را برای زندهیاد طاهر احمدزاده به کار ببرم و مرگ او را، به شرحی که خواهم آورد، «غروب خورشید یک اسطوره» بدانم.
میدانم که واژه اسطوره در لغت و اصطلاح و در زبانهای مختلف دارای معانی مختلف و متنوع است ولی آنچه بیش از همه اکنون مراد میشود این است که اسطوره یعنی نمونه مثالی و نمادین یک ایده و یا اندیشه و یا حقیقتی که میبایست باشد و نیست. مانند اسطورههای خدایان و فرشتگان که در قالب نمادهایی ویژه در روزگار غلبه اساطیر بروز و ظهور یافتهاند. احمدزاده کمتر از یک قرن (۹۶ سال) زیست و در این زمان دراز به واقع نماد مثالی یک ایرانی شریف و مبارز و عدالتطلب و آزادیخواه بود و از این رو اصطلاح اسطوره درباره او گزاف نمینماید؛ به ویژه زندگی سراسر رنج و پر خطر و تراژیک احمدزاده، او را به جهان اساطیر و به عالم نمادهای ماندگار در تاریخ معاصر ایران، نزدیک کرده است.
گفتن ندارد که این مدعا با بررسی دقیق و جامع زندگی سراسر حادثه و خطیر احمدزاده روشنتر و استوارتر میشود. در این مجال، که هدف صرفا ذکر خیری است از آن بزرگ، البته چنین کاری ممکن نیست. اما میتوان اشاره کرد که: طاهر احمدزاده، که در خراسان و حتی در تهران به «طاهر آقا» شهرت داشت، از روزگار جوانی در بطن و متن تحولات اجتماعی و سیاسی روزگار خود حضوری فعال و در مقاطعی نقشی پر رنگ و اثرگذار داشته است. تا آنجا که اکنون به یاد میآورم احمدزاده در دهه بیست از بنیادگذاران «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد (تأسیس در سال ۱۳۲۳) بود و در واقع پس از محمدتقی شریعتی شخصیت فکری دوم این نهاد دینی–ملی شمرده میشد. در دوران حکومت دکتر مصدق احمدزاده از حامیان جدی و صادق و فعال رهبر جنبش ملی شدن نفت در خراسان بود و پس از وقوع کودتا علیه او و سقوط مصدق، احمدزاده از پیشگامان «نهضت مقاومت ملی» خراسان به شمار میآمد (نهضت مقاومت ملی در تهران تشکیل شده بود). در دهههای بیست تا پنجاه، طاهر احمدزاده، از مبارزان سیاسی و انقلابی خراسان به شمار میرفت و در واقع از رهبران سیاسی این خطه شمرده میشد.
او فقط فعال سیاسی و مبارز نبود بلکه اهل فکر و اندیشه و نظریهپردازی نیز بود. چنان که در اسناد تاریخی این دوران و از جمله در خاطرات بسیاری از فعالان فکری و دینی پیش از انقلاب آمده است (و خود نیز خاطراتی در این باب از او شنیدهام)، احمدزاده در شمار چند نفری بود که در مشهد در تکاپوهای معرفتی و فکری و به تعبیر رایج آن روزگار «ایدئولوژیک» (اصطلاحی که در سالیان اخیر مظلوم واقع شد) حضور و شرکت اثرگذار داشت. او بود که برای تهیه یک مانیفست اسلامی در اوایل دهه پنجاه اقدام کرد و پیشنویس آن را تهیه کرده و بعد به دوستانش در مشهد و تهران ارائه داد تا آن را تکمیل کرده و به صورت یک متن نهایی انقلابیون مسلمان درآید.
محور اندیشه دینی – سیاسی احمدزاده را میتوان در چهار اصل خلاصه کرد: توحید، عدالت، آزادی و خرافهزدایی از ساحت دین. البته او هم مانند اکثر رجال فکری و سیاسی معاصر بیشتر اهل خطابه و سخنرانی بود تا قلم و نوشتن و امروز میتوان به خطابههای منتشر شده و نشده و نیز خاطرهگوییهایش (که در این کار بسیار توانا بود) مراجعه کرد و افکار و آموزههایش را استخراج کرد.
اما طاهر احمدزاده، مانند بسیاری دیگر در ایران معاصر، برای تحقق ایدهها و آرمانهای انسانی و ملی و دینیاش، رنج بسیار بود. محرومیتها و ممنوعیتهای تابسوزی را در دو رژیم متحمل شد و با این همه خم به ابرو نیاورد و همچنان صبورانه چون سروی سبز و ستبر ایستاد و پایداری کرد. به ویژه دو بار زندانی شدنش در نظامی که امید میرفت مطلوب او باشد، رنجی عظیم بر او وارد آورد. چنانکه من از گفتارهایش استنباط کردهام، اعدام دو فرزندش (مسعود و مجید) در رژیم پهلوی آنقدر بر این پدر فرزانه گران نیامده بود که اسیرکشی فرزند جوان و کهترش (مجتبی) در رژیم جمهوری اسلامی!
گفتن ندارد احمدزاده مانند دیگران سالیانی برای نفی استبداد و استعمار و استقرار عدالت و آزادی و بهروزی مردمش تلاش و مبارزه کرده بود و امید داشت که با وقوع انقلاب ضداستبدادی به آرمانهایی که آن همه در آرزوی تحقق شان بود برسد ولی دریغ که چنین نشد. او اولین استاندار خراسان شد ولی افکار و روش و منش او با واپسگرایان مشهد و حتی تهران سخت به تعارض افتاد. زندهیاد مهندس سحابی بارها نقل میکرد که آیتالله خمینی به شدت با احمدزاده زاویه داشت و اصرار داشت که شورای انقلاب و دولت بازرگان او را برکنار کند و سرانجام تهدید کرد اگر دولت اقدام نکند او خود شخصا استاندار خراسان را بر کنار خواهد کرد. البته زندهیاد احمدزاده خود بارها گفته (و من بارها از ایشان شنیدهام) که دلیل اصلی خشم خمینی از او، مصدقی بودنش بوده است. احمدزاده در صدر انقلاب از معدود انقلابیونی بود که نسبت به خطر انحراف انقلاب و بازگشت زودهنگام انقلاب به ارتجاع و استبداد در پوشش دین و حتی انقلاب هشدار داد و البته به زودی نیز مجازات شد.
در عین حال گفتنی است که طاهر احمدزاده، بهرغم این همه رنج و شکنجه، همچنان یک مبارز اصلاحطلب و خردمند باقی ماند و تا زمانی که من اطلاع دارم برای تحقق حتی اندکی بهبود در وضعیت مردم و حصول اندکی فضای باز برای تنفس آزادیخواهان میهن تلاش میکرد و به بهروزی و آزادی مردمش امیدوار بود. او هرگز به ورطه رادیکالیسم کور، که در دهه شصت مد زمانه بود، در نغلطید.
من از سالیان پیش از انقلاب طاهر احمدزاده را از دور و به اسم میشناختم ولی شناخت من از ایشان عمدتا به دوران انقلاب و پس از انقلاب باز میگردد. در سفر به مشهد به مناسبت درگذشت زنده یاد محمدتقی شریعتی در سال ۱۳۶۶ با احمدزاده از نزدیک آشنا شدم و این آشنایی تا این اواخر ادامه داشت. در آن دیدار او خاطراتی مفصل از آنچه در زندان جمهوری اسلامی بر او گذشته بود را بازگشت. او چند بار تصریح کرد که شکنجههای این دوران با دوران نظام سلطنتی بهلحاظ شدت و غلظت قابل مقایسه نبوده و نیست و توضیح داد که با او چه کردهاند تا وادارش کنند به آمدن به تلویزیون و توبهنامهخوانی. پیش از دیدار با ایشان، در ذهنم بود که بپرسم چرا او با آن سوابق پر افتخار مقاومت و پایداری به تلویزیون آمد اما وقتی خاطراتش را گفت به جد شرمنده شدم و زبانم در دهانم خشکید و در عینحال خوشحال شدم که با طرح آن پرسش بیدردی و بیخبری خود را افشا نکردهام. آخرینبار او را در واشنگتن به سال ۲۰۰۹ دیدم که شبی در خانه فرزندش مهمانش بودم. در این سالهای دوری از وطن خبرش را گاه از دوست همشهری و قدیمیاش دکتر مهدی ممکن و یا از دختر گرامیاش مستوره میگرفتم. چه میشود کرد «نظام عدل اسلامی» چنین مقدر کرده است که دیدار کسانی چون من با کسانی چون احمدزادهها به قیامت بیفتد.
درگذشت اسطوره ایمان و عدالت و آزادیخواهی و استواری طاهر احمدزاده را نخست به خانواده معزز او تسلیت میگویم و بعد به انبوه علاقهمندان و شاگردانش در هفتاد سال اخیر و در نهایت به تمام مبارزان ضد استبداد و به مردم وطن.
نیز تسلیت ویژه دارم به دوست گرامی خانم مستوره احمدزاده. روانش شاد و راهش پر رهرو باد.