۱. شب امتحان گروهی از دانشجویان قصد مطالعه دارند. هر دانشجو برای مطالعه به ۱۰۰ واحد نور نیاز دارد اما فقط یک لامپ در اختیار دارد و این لامپ هم تنها ۶۰ واحد نور تولید میکند. یک دانشجوی خلاق، پیشنهاد میدهد که اعضاء گروه در یک دایره دور هم بنشینند تا هر فرد با استفاده از ۶۰ واحد نور از لامپ خود و ۲۰ واحد نور از لامپ نفر سمت راست و ۲۰ واحد نور از لامپ نفر سمت چپ، بتواند ۱۰۰ واحد نور مورد نیاز خود را تامین کند و مطالعهکردن ممکن شود. پیشنهاد عملی میشود و «سامانهی مطالعهکردن» شکل میگیرد .
پس از مدتی یکی از دانشجویان از مطالعهکردن خسته شده و یا به هر دلیلی لامپ خود را خاموش میکند. در این حالت دو نفری هم که در سمت راست و چپ این فرد نشستهاند، نور کافی را برای مطالعه از دست میدهند، پس لامپ خود را خاموش کرده و دست از مطالعه میکشند. این اتفاق برای بقیهی اعضا گروه تکرار شده و سامانهی «مطالعهکردن» از کار میافتد .
یعنی: تغییر رفتار یک عضو، بهراحتی و به سرعت یک سامانهی همکاری را از کار میاندازد.
۲. گروه دانشجویی، لحظاتی را در خاموشی بهسر میبرد. اینبار، نفر اول لامپ ۶۰ واحدی خود را به قصد مطالعه روشن میکند، اما او نه میتواند مطالعه کند و نه قادر است «انگیزهی» کافی را برای روشن کردن لامپ، در دو نفر کناری خود ایجاد کند، زیرا این دو نفر هم میدانند که با روشن کردن لامپ خود قادر به مطالعه نخواهند شد، چون آنها هم برای مطالعه، نیاز به ایجاد انگیزه در دو نفر دیگر دارند. این سلسله تا ایجاد انگیزه در تمام اعضا ادامه دارد، لذا اینبار وضعیت سامانهی مطالعه به آسانی «برگشتپذیر» نیست. به عبارتی دیگر، در حالیکه «تغییر رفتار» یک عضو توانست به سرعت منجر به تغییر رفتار کلان سامانه شود، اینبار فعالسازی سامانه به کندی و با «ایجاد انگیزه در کل اعضاء» ممکن میشود؛ انگیزهای که تنها با «اعتماد» همه به چپ و راست خود ایجاد میشود .
و مادامیکه خاطرهی تغییر رفتار قبلی وجود داشته باشد، راه افتادن سامانهی همکاری عملی و نسبتا غیر ممکن است.
۳. بسیاری از رفتارهای جمعی و حرکتهای جنبشی، نمونههایی از همین مدل سامانههای همکاریاند و با تغییر رفتار یک عضو و ماندن او در سامانه، از کار میافتند. جنبش دوم خرداد و رایآوری محمد خاتمی، یک سامانهی همکاری بود اما عملکرد جبههی اصلاحات، این سامانه را از کار انداخت و چنان مردم را از اصلاحات ناامید و نسبت به آنها بیاعتماد کرد که راهاندازی مجدد آن در سال ۸۴ ناممکن شد. مردم بعدها هم به لیستهایی با عکس و حمایت خاتمی رای ندادند و آثار این بیاعتمادی چنان بود که در سال ۸۷ هم رایآوری خاتمی برای انتخابات ۸۸ با تردیدهای جدی روبرو بود.
۴. رهبران جنبش سبز و در راس آن میرحسین موسوی، با شعارها و رفتارهای خود، سهمی از اعتمادها را بهخود جلب کرده و سامانهی دیگری را بنا نهادند که توانست حسن روحانی را در ۹۲ و ۹۶، به قدرت برساند. اما در تحلیل رایهای روحانی و سامانهی اصلی حامی او، به جنبش سبز جفا شد و در ۹۲ و ۹۶، سهم هاشمی و خاتمی چنان غلو شد که همه فراموش کردند که مردم در ۸۴ و ۸۶ به آنها اعتمادی نداشتند و این همراهی تلویحی آنها با سامانه جنبش سبز بود که آنان را در این جایگاه مورد وثوق قرار داد. این تحلیلهای مبالغهآمیز و انحرافی، تا جایی پیش رفت که حسن روحانی و حتی محمدرضا عارف خود را صاحبان رای مردم دانستند.
۵. رفتارها، انتصابات و سیاستهای اخیر حسن روحانی و محمدعلی نجفی، شهرادر تهران و تعابیری همچون سخنان محمدرضا عارف در تاکید بر فتنهخواندن و منشا خارجی جنبش ۸۸، به خاموششدن سریع سامانهای میانجامد که آنان را به قدرت رساند. راهاندازی مجدد این سامانه تا سال۱۴۰۰، ناممکن اگر نباشد بسیار سخت و دور از ذهن است. اگر یک میلیون و نیم از ایرانیان در صف مهاجرت به استرالیا و کانادا ایستادهاند، یعنی دست کم یکونیم میلیون نفر نه تنها از رفتار و سیاستهای حکومت بلکه از تغییر و اصلاحات هم ناامید شدهاند. تداوم روند فعلی، نه تنها تمام زحمات میرحسین موسوی و رهبران جنبش سبز را به باد میدهد بلکه تا ظهور جنبشی دیگر، قدرت را به تمامی و دودستی به طرف مقابل هدیه میکند.