پیشگفتارِ مترجم:
در حالِ ترجمۀ کتابِ «خوانش آرامی-سُریانی قرآن» اثر کریستوف لوکزنبرگ بودم که یکی از دوستانِ آلمانیام خواندن کتابِ پیش روی شما را برای مطالعه به من پیشنهاد کرد. کتاب را با هیجان و لذت خواندم و تصمیم به ترجمه آن گرفتم. پیش از آغازِ ترجمه با دوست و همکارم مزدک بامدادان موضوع را در میان گذاشتم. زیرا برای این کار میبایستی برای چند ماه ترجمه نیمهکارۀ کتابی را که در دست داشتم کنار میگذاشتم. هر دوی ما به این نتیجه رسیدیم که ترجمه این کتاب از ضرورت فوری برخوردار است و مناسبِ زمان اکنون است. زیرا این بحث و گفتمان هم میتواند کمکی باشد به روندِ عمومی اصلاحطلبی و خوانشِ مدرن از اسلام و هم میتواند به جنبشِ اصلاحطلبیِ اسلامی جهانی، که در حال حاضر بزرگترین کشور اسلامی جهان یعنی اندونزی طلایهدار آن است، یاری رساند.
نام اصلی کتاب «آیا هنوز اسلام قابل نجات است؟» میباشد. از آن جا که تمامی مضمون کتاب بر سرِ اصلاحگری در اسلام است، نام کتاب را اندکی تغییر دادم. احتمالاً ناشرِ کتاب برای این که این کتاب در میان کتابهای دیگر که نام «اصلاحاتِ اسلامی» را دارند گُم نشود، چنین عنوانی برای آن انتخاب کرد.
این کتاب دنبالۀ بحثهای شفاهی میان حامد عبدالصمد (Hamed Abdul-Samad) و مُهند خورشید (Mouhanad Khorshide) است که به یک سلسله بحثهای نوشتاری تبدیل گردید و سرانجام در اواخرِ سال ۲۰۱۷ به مناسبتِ ۵۰۰مین سالگرد رفورماسیون انتشار یافت. مُهند خورشید پروفسور اسلامشناسی در دانشگاه مونستر است و یکی از ستونهای بسیار فعال اصلاحطلبی در جهانِ اسلام میباشد. اگرچه حامد عبدالصمد یک سکولار منتقد اسلام و مُهند خورشید یک مسلمان باورمند است، ولی یک چیز مشترک آن دو را به هم گره میزند: هومانیسم. و این رشتۀ انساندوستانه از آغاز تا پایان کتاب، علیرغم بحثهای نه چندان نوازشآمیز، مانندِ نوری گرم احساس میشود.
این کتاب ابتدا بخش بخش در سایت ایران امروز منتشر میشود. برای نسخۀ اینترنتی از بسیاری توضیحات و پاورقیها صرفنظر کردم تا خواندن آن برای خواننده راحتتر باشد. در نسخۀ چاپی آن تمامی مفاهیم و حوادث به صورت زیرنویس توضیح داده شدهاند.
سرانجام قرار بر این شد که دوست و همکارم اسد سیف ویراستاری ترجمۀ کتاب را انجام بدهد و دوست گرامیام حمید مهدیپور، انتشارات فروغ، چاپ و انتشار این کتاب را در آینده به عهده بگیرد.
به هر رو، امیدواریم که این کتاب بتواند یک گفتمان همهجانبه، سازشناپذیر ولی دوستانه، را در میان ما ایرانیان نیز دامن بزند.
مترجم: ب. بینیاز (داریوش)
***
آیا اسلام اصلاحپذیر است؟
یک بحثِ نوشتاری در ۹۵ تز
حامد عبدالصمد / مُهَند خورشید
به جای دیباچه: نامهنگاری برای آغاز بحث
حامد عبدالصمد عزیز،
در گذشته چند بار این فرصت را به دست آوردیم که در عرصۀ همگانی نظرات گوناگون خود را دربارۀ این یا آن جنبۀ اسلام بیان کنیم. احتمالاً بسیاری از تماشاگران یا شنوندگان متوجه شدهاند که ما علیرغم نظرات و مواضع متفاوتمان میتوانیم بدون حمله یا تهمت شخصی به یکدیگر معقولانه بحث و گفتگو کنیم. البته امروزه یک چنین چیزی چندان بدیهی نیست، به ویژه در گفتمانهای دروندینی اسلامی. به عکس، اکثراً چنین است که اگر کسی موضعی دیگر غیر از «جریان اصلی» داشته باشد، بلافاصله برچسب زندقه [زندیک / با تفاسیر نوین در دین نوآوری کردن] به او زده میشود. منظورم از «جریان اصلی»، جریانهایی هستند که در خلال زمان تثبیت شدهاند و از سوی مراجع دینی به عنوان مجموعهای خدشهناپذیر و مصون نگریسته میشوند و مؤمنان هم باید بدانها به عنوان امورات دینی غیرقابل تغییر بنگرند. پیامدهای انتقاد از جریان اصلی از تهمتِ شخصی تا تهدید به مرگ بسط مییابند. خود شما این را با پوست و گوشت خود تجربه کردهاید.
تا آن جا که به کتابها و تزهای شما مربوط میگردد، جای یک بحث عقلانی در درون جامعۀ اسلامی خالی است. به جای بحث، اغلب شاهدِ اتهامها و برخوردهای احساساتی هستیم؛ چون بعضی از مسلمانان احساس میکنند که شخصاً به آنها حمله و توهین شده است. در این جا کسی استدلال نمیکند، هر کس میخواهد از خودش دفاع کند. و همین باعث میشود که هر بحثِ منطقی در نطفه خفه شود.
در کتابها و بحثهای علنیتان شما همواره به منابع اسلامی استناد میکنید و دلایلِ خود را بر اساسِ این منابع و بر یک بسترِ واقعی پیش میبرید – اگرچه به نظر من ارجاعات شما اندکی گزینشی هستند. ولی این شیوه هم مشروع است، زیرا هر کس برای استدلالات خود میبایستی ابزار مناسب خود را برگزیند. حتا اگر بعضی از مسلمانان متوجه نشده باشند، کار شما هیچ چیز به جز نقد دین نیست؛ و این به نظر من امری کاملاً ضروری است، به ویژه تا آن جا که به اسلام مربوط میشود. زیرا یک بحث انتقادی در بارۀ چگونگی تفسیر مسایل دینی به مؤمنان این امکان را میدهد که ضعفهای بعضی از استدلالات و موضعگیریها را بشناسند و آنها را برای خود بازاندیشند و بازنگرند.
در روند یک نقدِ جدی از دین این امکان بوجود میآید که مؤمنان دینِ خود و خویشتن را به عنوان انسان مرتباً مورد پرسش قرار بدهند و درستی و راستیِ بعضی از نظرات را بیازمایند. چنین روندی به نفع هر دین یا هر جهانبینی است. اگر کسی از آراء یا عقاید خود مطمئن است دیگر ترس از نقدِ دین بیجاست و نباید از نقد بپرهیزد، زیرا نقدِ دین به هیچ وجه به معنی تهاجم به هویت فردِ مؤمن نیست.
حامد عزیز، آخرین کتاب شما نشان میدهد که برای شما یک گفتمان دروندینیِ عقلانی از اهمیت بسیار برخوردار است. در این کتاب شما با قرآن درگیر میشوید و تلاش میکنید یک تصویرِ عقلانی دقیق از متون قرآن ارایه دهید. شیوۀ منصفانه و باز شما در این است که همواره تأکید میکنید که در نهایت این مسلمانان هستند که باید تصمیم بگیرند کدام خوانشِ قرآن را بپذیرند و آیا این کتاب را به عنوانِ پیامِ عشق یا پیامِ نفرت درک کنند.
در این جا میخواهم از دستی که شما به سوی الهیاتشناسان و مؤمنانی که علاقهمند به یک گفتمانِ سازنده و عقلانی دراز کردهاید استقبال کنم و یک پیشنهاد هم به شما بدهم: بیایید در سال ۲۰۱۷ که ۵۰۰مین سالگرد رفورماسیون لوتر است یک بحثِ نوشتاری دربارۀ اسلام را به پیش ببریم.
آیا به نظرتان این یک پروژۀ پرشوری نمیشود اگر ما نیز مشترکاً ۹۵ تز پیرامون اسلام تنظیم کنیم و نشان بدهیم که چرا اسلام اصلاحپذیر است – یا آن گونه که شما میگویید، نیست؟ و اگر اسلام اصلاحپذیر است، چه چیزی دقیقاً باید اصلاح شود یا به نظر شما این اصلاحات طیِ چه موانعی با شکست مواجه خواهد شد؟
از پاسخ مثبت شما خیلی خوشحال خواهم شد.
با دروهای قلبی
مُهَند خورشید
***
مُهَند خورشید عزیز،
بسیار خوشحالم از این که شما جنبۀ سازندۀ نقدِ اسلام مرا میبینید و متوجه شدهاید که بعضی پیشوایان دینی و مسلمانان با تزهای من چه مشکلاتی دارند. واقعاً همین طور است که بخش بزرگی از مشکلات به هنگام بحث دربارۀ اسلام به احساساتِ بعضی از مسلمانان برمیگردد، زیرا آنها هر نقدِ دین را به عنوان تهاجم مستقیم به هویتِ خود برداشت میکنند. به ویژه کتاب من دربارۀ «محمد» [محمد – یک تصفیه حساب] از همه سو مورد حمله قرار گرفت. بدون توجه دقیق به استدلالات و توضیحات من دربارۀ زندگینامۀ پیامبر؛ تقریباً همۀ برخوردها سرشار از دشمنیِ شخصی بود، تو گویی که شخصاً آنها را مورد توهین قرار داده بودم.
ولی واکنشها نسبت به کتابِ «قرآن» [قرآن – پیام عشق/ پیام نفرت] من طور دیگری بودند. در این کتاب نه فقط بخشهای مشکلبرانگیز و خشونتبرانگیز قرآن را نشان دادم بلکه جنبههای زیباشناختی و معنوی آن را نیز که برای مؤمنان تکیهگاه و راهنما میباشد آشکار ساختم. در همانجا نیز از مسلمانان خواستم که بخشهای خشونتپرور آن را خثنی و بخشهای معنوی و عدالتخواهانۀ آن را برجسته نمایند. زمانی که این کتاب در رسانهها به عنوان یک نوشتار منطقی، متعادل و به دور از احساسات ستایش میشد، مسلمانان، به ویژه فقها و نمایندگانِ اتحادیههای مسلمانان [در آلمان]، با سکوت عمیقی به آن پاسخ دادند. شما نخستین اسلامشناس و الهیاتشناس هستید که در این باره اظهار نظر کرده و تزهای انتقادی مرا نه به عنوان حمله بلکه به عنوان یک پیشنهاد برای گفتگو یا «دستی که دراز شده» نگریسته است. از این بابت بسیار خوشحالم.
همچنین از پیشنهاد شما برای شکل دادن به یک بحثِ نوشتاری دربارۀ اصلاحپذیری اسلام استقبال میکنم. همانگونه که به خوبی میدانید به نظر من اسلام اصلاحپذیر نیست. البته به اصلاحپذیری تفکر مسلمانان و حتا الهیاتدانانِ مسلمان نیز باور دارم، وگرنه دلیلی نداشت که خود را با شما و نظرات شما درگیر کنم.
راستش نمیدانم که آیا سرمشق قرار دادن اصلاحات لوتر با ۹۵ تزش یک حرکت قرینهای درست است یا نه. زیرا اسلام از خاستگاه تاریخی کاملاً متفاوتی برخوردار است و شخصیت بنیانگذار آن با بنیانگذار مسیحیت بسیار متفاوت است. در ضمن، اسلام فاقدِ یک مرجع دینی مقتدر مانند پاپ است که یک «لوترِ مسلمان» بتواند علیه او به پا خیزد و شرایط را بدین وسیله برای اصلاحات فراهم نماید. لوتر با ۹۵ تز خود در مرتبۀ نخست آن تجارتی را که کلیسا با آمرزشنامهها میکرد و از نظر او عملی زشت و زننده بود مورد هدف قرار داد. او نه کلیسا را به عنوان نهاد و نه جایگاه پاپ را به عنوان نمایندۀ خدا زیر علامت پرسش بُرد. تزهای او، البته غیرعامدانه، منجر به انشعاب در کلیسا شد و باعثِ جنگهای مذهبی [جنگهای سی ساله ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ م./بینیاز] گردید.
به نظر من این مقایسه برای برخورد انتقادی به اسلام فاقد پایه و اساس است. به راستی با کدام پرسشها میتوان آغاز کرد؟ با کلامالله بودن قرآن؟ با مصونیت پیامبر؟ با تروریسم و خشونت؟ با برخوردِ اسلام با بیدینان و دیگراندیشان؟ با قوانین یا شریعت اسلام؟ با جایگاه زنان در اسلام؟ با نقض حقوق بشر؟ با برخورد اسلام با سکولاریسم؟ با درک اسلام از دموکراسی؟ این فهرست را میتوان همین طور ادامه داد!
وارد شدن به اسلام مانند ورود به یک هزارتوی مینگذاری شده است؛ سیستمی به غایت پیچیده که اسلام از همین شرایط تغذیه میکند. اگر کسی بخواهد جداً این دستگاه فکری را اصلاح کند، موفق نخواهد شد که مانند یک لوتر وارد تاریخ- و در این جا تاریخ اسلام- بشود، بلکه این فرد سرنوشت یک گورباچف اسلامی را خواهد داشت که میخواست شوروی را اصلاح کند ولی سرآخر نه فقط خودش قدرت را از دست داد بلکه شوروی را هم به سقوط کشاند.
البته این فکر وسوسهآمیز هم میتواند وجود داشته باشد که کل این دستگاه فکری را ویران کرد! نه، به بحث جدی خود برگردیم! من به هیچ وجه خواهان از میان بردن اسلام نیستم و نمیخواهم بخشی از انسانها را از تکیهگاه خود محروم کنم. ولی خواهان آن هستم که مؤمنان به خود بیایند، بخردانه بیندیشند و برای خود درک نوینی از اسلام بیابند.
به همین دلیل، شما را در این پروژه پشتیبانی میکنم و برای شما نخستین تزهای خود را ارسال میکنم. در این میان شما نیز فکر کنید وقتی تزهای خود را به پایان رساندیم آنها را بر درِ کدام مسجد میتوانیم بچسبانیم.
تا آن وقت، امیدوارم که این وظیفۀ توانفرسا را با موفقیت، توانمندی و رها از سرخوردگی به پیش ببریم.
با بهترین درودها
حامد عبدالصمد
پس نویس: عدد ۹۵ یک عدد فرد است. این بدین معناست که یکی از ما دو نفر یک تز از دیگری بیشتر تدوین میکند. که این غیر اسلامی است! به نظرتان ۱۱۴ تز مناسبتر نبود؟ چون این عدد، بیانگر تعداد سورههای قرآن نیز هست.
حامد عبدالصمد گرامی،
من نخواستم و نمیخواهم که یک «لوتر مسلمان» باشم یا بشوم. زیرا فقط به آن اصلاحاتی باور دارم که از خودِ مؤمنان برآید و توسط همانها نیز به دوش کشیده شود. همانگونه که اشاره کردید، اسلام یک دین غیرمتمرکز است و فاقد یک نهادِ مقتدر مرکزی است. در حال حاضر، اسلام از این در رنج است که بعضی از روحانیون و نهادهای اسلامی خود را تا سطح یک مرجعِ مقتدرِ دینی ارتقاء دادهاند و طوری رفتار میکنند که اسلام یعنی آنها. و اگر کسی هم از آنها انتقاد کند، آن را به عنوان انتقاد از اسلام میفهمند.
تا آن جا که به اصلاحپذیری اسلام برمیگردد، به نظر من بزرگترین چالش مسلمانان در این است که دیگر اجازه ندهند با آنها مانند افرادی صغیر رفتار کنند و این، هم شاملِ مراجعِ خودخوانده میشود و هم نهادها و روحانیونی که سنتهای اسلامی را به گونهای گزینهای چیدمان کرده و آنها محافظهکارانه تفسیر میکنند. منظور من از اصلاحات، شکلی از رهایی مسلمانان است: رهایی از مراجع دینی و سیاستمداران اسلامی که اسلام را برای حفظِ قدرت و موقعیتِ خود دستکاری میکنند. زیرا آنها به مؤمنان نه به عنوان انسانهایی بالغ و دارای خرد، بلکه به عنوان خردسالان یا اشیاء بیاراده مینگرند. مسأله این است که باید به این وکالتِ خودخوانده و صغیر دانستن مردم پایان داده شود.
به سخنی دیگر، هر مسلمانی باید خودش یک لوتر باشد یا بشود. خود مؤمنان باید بازاندیش باشند، پرسش طرح نمایند و خود را با مسایل دینی درگیر کنند. البته نه بر مبنای تفاسیر از پیش داده شده. هر مسلمانی خود باید به یک سفرِ اکتشافی بپردازد، قرآن را در دست بگیرد و بخواند و نتیجهگیریهای خود را از آن استخراج کند. دیگر به کسی اجازه داده نشود که خوانش معین خود را به عنوان تنها خوانش درست تحمیل نماید. یک چنین مؤمنی که اختیار خودش را به دست گرفته، میباید شهامت آن را نیز داشته باشد که آن چیزی را بپذیرد که واقعاً بدان اعتقاد دارد و سازگار با وجدانش است. هدف این است که روح مؤمنان را حساس کرد، آنها را برای پرسشگری تشویق نمود و برایشان شرایطی فراهم کرد تا طبق درک و اطلاعات خود دربارۀ اسلام ببینند که چه اصلاحاتی لازم است.
چیزی که من از اصلاحات میفهم یک فرآیندِ بیوقفه و طولانی است که شاید هم هیچ گاه به پایان نرسد. چون در نهایت مسأله بر سر یک بازنگری وقفهناپذیر و پرسشگری است؛ مسئلۀ اصلاحگری این نیست که دوباره به یک موضِعِ جدید و برای همیشه معتبر دست یافت. ایمان یعنی کارِ فکری.
در بحثها یا سمینارهای دانشگاهی تلاش میکنم مرتباً مسلمانان را برای چنین نگاهِ باز و چنین راهی که به خودسامانی منجر میشود تشویق کنم. امیدوارم که این بحث و جدل با شما نیز کمکی برای رسیدن به این هدف باشد. همانگونه که میدانید مسئلۀ من نیز به هیچ وجه ساقط کردن اسلام نیست! در این جا قرار نیست که اسلام به عنوان دین کنار گذاشته شود بلکه باید آن درک معین و گسترده از اسلام را که طبقِ آن سدهها با مسلمانان مانند افراد صغیر و بیخرد رفتار شده است، کنار گذاشت. منظورم آن درکی از اسلام است که برای مؤمنان بلوغِ عقلی و استقلال عمل قایل نمیشود و در همین راستا هم به ارتباط آنها با خدا آسیب رسانده است.
با درودهای صمیمانه
مُهَند خورشید
***
بخش دو
موضعگیری: آیا اسلام اصلاحپذیر است؟
حامد: اسلام در برابر هر حرکتِ اصلاحگرایانه مصون است
پیش از وارد شدن به جزئیات میخواهم بحثمان را با یک نکته که برای من از جایگاه ویژه برخوردار است آغاز کنم: اسلام در برابر هر حرکت اصلاحگرایانه مصون است! در اسلام دیوارهای نفوذناپذیری وجود دارند که مانعِ نوآوری میشوند. هر یک از این «دیوارها» میتواند خود یک موضوع یا تزی برای بحث ما باشد (حتماً در آینده به طور مفصل بدانها خواهیم پرداخت). این «دیوارها» در عین حال برای من مایههایی هستند که نگرش مرا در رابطه با اصلاحناپذیری اسلام رقم میزنند.
قرآن به مثابۀ کلام نهایی و معتبر الله، مصونیتی برای این کتاب میآفریند که جلوی هر تحلیلِ تاریخی- انتقادی دربارۀ تاریخ پیدایش اسلام و متون قرآنی را میگیرد. اعتبارِ قرآن از این ناشی میگردد که این کتاب آخرین پیام خدا برای انسانهاست و هر کس به این اصل شک کند، به خودِ خدا شک کرده است. آیا الله یک بیانیۀ [مانیفست] کامل برای ما به جای نگذاشته است؟ دقیقاً همین نگاه به قرآن است که نمیگذارد بخشهای خشونتپرور یا مبانیِ ضددموکراتیک این متون را «خنثی» کرد یا مانع از این میشوند که ما قرآن را در یک بافت و متن تاریخی قرار بدهیم.
اصلاحات، در معنی کلی خود، یعنی دیگرگون کردنِ مناسبات [اجتماعی]، ایدئولوژیها یا آموزههای دینی به این امید که با این دیگرگونیها تغییرات مثبت رخ بدهد. قرآن به عنوان کلامِ نهایی الله مدعی است که حقیقت در انحصار آن است و جایگاه آن به عنوان «کتاب ابدی» باعث میشود که راهِ چنین تغییری از همان آغاز بسته شود. چه کسی جرأت دارد جایگاه قرآن را مورد پرسش قرار دهد؟ آیا اگر کسی کلامالله بودن قرآن را مورد تردید قرار دهد بلافاصله به او برچسب زندقه Häretiker زده نمیشود
این مصونیت نه فقط برای قرآن بلکه برای پیامبر نیز وجود دارد. محمد برای مسلمانان سرمشقِ دینی، اخلاقی و سیاسی است که فرای زمان و مکان قرار دارد و همین مانع از این میشود که مسلمانان بتوانند یک توسعهگرایی سازگار با زمان را پیش ببرند. زیرا پیامبر در زمان حیات خود نه فقط رهبر معنوی امتِ خود بلکه در عین حال دولتمرد، وزیر مالیه، فرماندۀ نظامی، قانونگذار و قاضی نیز بود. به همین دلیل در اسلام دین، قوۀ مجریه، قوۀ مقننه، قوۀ قضائیه و اقتصاد با هم گره خوردهاند. درست به همین دلیل، اسلام تا به امروز در برابر سکولاریسم و دموکراسیسازی ایستادگی کرده است. استدلال میشود که اگر ارادۀ خدا این بوده که همۀ این مقامها [قوا] در محمد متمرکز شود، پس دیگر کسی اجازه ندارد این قوا یا نهادها را هم تفکیک کند و اگر کسی چنین کند به ارادۀ خدا خدشه وارد کرده است.
بدون از میان بردن این بیماریِ مادرزادی اسلام، بدون جدا کردن این حوزهها از یکدیگر، هیچ اصلاحی در اسلام صورت نخواهد گرفت. البته از میان بردن این بیماریِ مادرزادی به معنیِ تهی کردن اسلام از گوهر خود نیز هست! از سوی دیگر این رویکرد به معنی برخورد انتقادی با زندگینامۀ پیامبر و کارکرد او به عنوانِ سرمشق در حوزههای نامبرده نیز میباشد. و این یعنی برداشتنِ مصونیت پیامبر. البته چنین چیزی برای اکثریتِ مطلق مسلمانان غیرقابل تصور است، حتا اگر بدانند که جایگاهی که به پیامبر و قرآن داده شده، توسط خود انسانها صورت گرفته باشد. بر همگان روشن است که نخستین فقها پس از مرگ محمد بودند که مذاهب را بنیان گذاشتند و برای مسلمانان تعیین کردند که یک مسلمان چگونه باید قرآن و زندگینامۀ محمد را بخواند و درک کند، و به چه شکلی باید قوانین اسلامی را در زندگی خود به کار ببندد.
تفاسیر این فقها و متکلمانِ نخستین تا به امروز مبنای الاهیات اسلامی قرار گرفته و منبعِ تغذیۀ روحانیون و مواعظِ آنها در سراسر جهان است. تقریباً هزار سال است که هیچ فقیهِ اسلامی این مبانی را مورد تردید و پرسش قرار نداده است. اندک کسانی هم که جرأت کردند در این مبانی شک کنند به عنوان زندیق تحت پیگرد قرار گرفتند. آنها یا مجبور شدند به تبعید بروند یا روانه زندان بشوند یا جان خود را در این راه از دست بدهند. یک معنی دیگر اصلاحات هم میتواند قیام علیه قدرت متکلمانِ قدیم و سنتی باشد، علیه آن نهادهای مهم اسلامی که خود را وارث و پاسدارِ سنتِ اسلامی میدانند. منظورم نهادهایی چون الازهر (پایهگذاری در سال ۹۷۵ م.) است: وظایف این نهاد در سال ۱۹۶۱ در مصر حتا در یک قانونِ خاص مدوّن گردید (قانونِ الازهر). برای نمونه در این قانون آمده که الازهر پاسدارِ میراثِ اسلام است، وظیفۀ اصلیاش نشان دادن حقیقت اسلام و رساندن پیام اسلام به همۀ ملل جهان میباشد.
در این جا حالا به مشکل بعدی «برنامۀ اصلاحات»مان میرسیم: ما از یک سو شاهد وجود یک مرکز تفسیر با شعاع معین هستیم [مانند الازهر] ولی از سوی دیگر میدانیم که ساختار سازمانی الاهیاتِ اسلامی اساساً غیرمتمرکز است. یعنی دست کم در اسلام سُنی ما نه از یک مرکز مقتدر و نه از یک رهبرِ مقتدرِ دینی برخورداریم که بتوان آنها را اصلاح یا ساقط کرد. در این جا فقط نهادهای دینی سیاسیِ متفاوت و پراکنده وجود دارند که هر یک به نوبۀ خود در دلِ یک نظامِ سرکوبگر تنیده شدهاند. ادارات دولتی در مصر، عربستان سعودی، مراکش، ترکیه و ایران هر حرکت کوچک اصلاحطلبانه را فوراً در نطفه خفه میکنند. زیرا آنها به خوبی میدانند که اصلاحات به معنی بُریدن آن شاخهایست که بر آن نشستهاند. حفظِ قدرت برای آنها در صدر امور قرار دارد.
پیوند نامیمون میانِ نظامهای نیمهدیکتاتوری و نهادهای دینی باعث شده که به هر گونه اصلاحِ دینی به عنوان خطری برای هر دو بخش، یعنی دولت و دین، نگریسته شود. الاهیات در بسیاری از کشورهای اسلامی در خدمت قدرتِ حاکم است؛ دولت، هم حقوقِ عُلمای دینی را میپردازد و هم سُکان هدایت آنها را در دست دارد. اصلاحات در روند طبیعی خود هم میتوانند تغییراتی را به دنبال خود داشته باشند و هم ممکن است باعث عدمِ ثبات سیاسی گردند، چیزی که نه صاحبان قدرت میخواهند و نه منافعِ عُلمای دینی ایجاب میکند.
مسایل و مشکلات در کشورهایی مانند پاکستان که «دیکتاتوری سکولار» در آن حاکم است اندکی فرق میکند. برای نمونه دولت پاکستان در عرصۀ بینالمللی علیه بینادگرایی دینی و تروریسم اسلامی مبارزه میکند ولی در سطح ملی به دلیلِ سیاستهای آموزشی نادرست و تبعیضگرایی، گروههای رادیکال اسلامی را تقویت میکند. همین رویکرد نیز برای مصر، اُردن، مراکش، الجزائر و قسماً ترکیه صادق است. از سوی دیگر، رشدِ بنیادگرایی اسلامی باعث شده که این دیکتاتوریهای سکولار بدون بدیل [آلترناتیو] جلوه کنند و عملاً خشونت و سرکوبهایی که از سوی آنها صورت میگیرد موجه دانسته شوند. به نظر من هم اکنون در کشورهای اسلامی- نه آنهایی که از حکومت بنیادگرای دینی و نه آنهایی که از حکومتِ سکولار برخوردارند- فضای مناسبی برای اصلاحاتِ ثمربخش وجود ندارد.
چه کسی میتواند پیوند دین و سیاست را از هم بگسلاند؟ و با چه ابزاری؟ بهترین راهش این است که شهروندان بالغ و صاحبِ عقل ساختارهای کهن را نقادانه مورد پرسش قرار بدهند. بخشی از این ساختارها بر پایۀ قبیلهگرایی، تعلقات قبیلهای و پیوندهای خونی استوار هستند؛ این قوانین منسوخ و پدرسالارانه با زمانۀ کنونی سرِ سازگاری ندارند و محصولِ همین ساختارهای قبیلهای میباشند. به همین دلیل، پاسدارانِ این ساختارهای منسوخ به اسلام در «شکلِ اصیل» خود نیاز دارند تا بتوانند از خود و نهادهای قدرتشان در برابر مدرنیته دفاع کنند. نه نهادهای دینی و نه حاکمانِ کشورهای اسلامی (که اکثراً دیکتاتور هستند)، هیچ کدام روی خوش به جنبشهای اپوزیسیون و جنبشهای مدنی شهروندان بالغ نشان نمیدهند، زیرا به آنها به عنوان خطری برای قدرت خود مینگرند.
نکتۀ دیگر این که اسلام از مسلمانان اطاعت و از خودگذشتگیِ مطلق میطلبد. از مسلمانان انتظار میرود که با اسلام یکی شوند و به آن به عنوان هویت خود بنگرند. ولی اصلاحات نه به اطاعت بلکه به شک و برخورد انتقادی نیاز دارد؛ یعنی نگاه انتقادی به دین، به متون دینی، به فرمانها و ممنوعیتها و غیره. فقط در چنین شرایطی است که میتوان ضعفها (یا قدرتها)ی دین را شناخت، کمبودها و کاستیهای آن را به نام خطاب کرد و در صورت لزوم بر طرف کرد. از آن جا که یک شکّاک گاهی با شک کردن به یک جنبه از دین بلافاصله کل دین را مورد شک قرار میدهد، از نگاه متکلمان اسلامی هر متفکرِ منتقد، مرتد به شمار میرود و از نظر حاکمانِ [مقتدر] سکولار به عنوان خائن به کشور نگریسته میشود، زیرا در اسلام دین و دولت یکی هستند.
برای نمونه در پاکستان قانون توهین به مقدسات که در روندِ اسلامی کردن آن کشور سختتر گردید، پیوسته موجباتِ خشونت علیه منتقدان و اصلاحطبان را فراهم میآورد. و زمانی که دولت پاکستان میخواست در چارچوب مبارزه علیه اسلامگراییِ افراطی این قانون را ملغی کند، یکباره در سالِ ۲۰۱۱ احزابِ رادیکال اسلامی موفق شدند علیه این اقدام دولت یک اعتصاب سراسری سازماندهی کنند.
اگر کسی نظرات انتقادی دربارۀ محمد بیان کند یا به اصطلاح ایدههای انقلابی علیه اسلام تبلیغ نماید، از تمامی حقوق انسانی خود محروم خواهد شد و این منتقد مجبور است در یک ترس دائمی زندگی کند.
و چون در اسلام، خدا قانونگذار است و نه انسان، این فضای ترس، باز هم بیشتر تشدید میشود. این واقعیت که در اسلام میان گناه و جنایت مرزی گذاشته نمیشود، راه را برای هرگونه سرپرستیِ امتِ صغیر، کنترلِ اخلاقی و اجتماعی مردم، و پیگردهای قضایی از «گناهکاران» و دگراندیشان باز میگذارد. امروزه در هیچ جای جهان مانند جهانِ اسلام انسانها برای بیان یک نظرِ مخالف یا متفاوت این چنین تحت پیگرد قرار نمیگیرند. در جهان اسلام بحث صورت نمیگیرد، فقط برچسب زده میشود. این فضای ترس مانعِ هرگونه استقلال فکری و بلوغِ فردی است. و این در حالی است که همین استقلال فکری و بلوغِ فردی پیششرطهای ضروریِ اصلاحات میباشند.
من در حال حاضر کسی را نمیبینم و نمیشناسم که بتواند این فضای ترس را بشکند. نه یک رهبر دینی و نه یک رهبر سیاسی و نه کسی که هر دو جنبه را داشته باشد؛ آری، متأسفانه کسی وجود ندارد که بتواند چنین تغییری ایجاد کند. حتا اگر چنین کسی هم وجود میداشت، در گام بعدی به تهِ خط میرسید: زیرا اسلام خود را به عنوان یک کُلِ [ارگانیک] میبیند که بر آخرین بیانیۀ [مانیفست] خدا استوار شده و مجهز به یک رسالت سیاسی و اخلاقیِ جهانی است. به همین دلیل اسلام نمیتواند تابع یا جزئی از یک نظامِ سیاسی مانند دموکراسی که محصولِ فکر بشری است باشد. از این رو، جدایی میان دولت و دین در اسلام وجود ندارد؛ اسلام دربرگیرندۀ همه چیز است، خودش همه چیز است. و در پایان پیروزی از آن میباشد!
چیزی که شاید برای غربیها یک کابوس باشد، برای مسلمان مؤمن تحققِ یک نوید الاهی و مقدس است. در سدههای میانه مسلمانان میپنداشتند که به هدف خیلی نزدیک شدهاند. در آن زمان اسلام بر حوادث جهانی مُهر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را میزد. تا به امروز هنوز این رؤیا در بسیاری از مسلمانان به قوتِ خود باقی است که اسلام را دوباره به همان قدرت سابق خود برگردانند. مسأله بر سر «پیروزی نهایی» است، یعنی متحقق کردن نقشۀ خدا. به راستی اگر نمایندگان جهان اسلام هیچ ضرورتی برای گشایش [اجتماعی] و اصلاحات نمیبیند پس چه لزومی دارد که این کار را به خاطر خوشآمدِ غربیها انجام بدهند؟ تازه همین کشورهای غربی با مسایلی مانند جوامعِ موازی یعنی مسلمانانی که حاضر به قبول شیوۀ زندگی غربیها نیستند یا حتا با خشونت در برابرش ایستادگی میکنند، روبرو هستند. نه، در جهان کسی از این رویکرد استقبال نمیکند! چون به هر حال، دیر یا زود، اسلام بر غرب پیروز خواهد شد و سرانجام نوید الاهی به بار خواهد نشست.
خوانش سنتی بالا از اسلام، حتا به اعتبار اصلاحطلبان مسلمان در اروپا نیز ضربه میزند: زیرا آنها به عنوان زائدۀ آن فرهنگی جلوه میکنند که سرشار از نظریههای توطئه و نفرت میباشد. از آن جا که بسیاری از مسلمانان، غرب را به طور مستقیم مسئول ویرانی جهان اسلام میدانند به همین دلیل در برابرِ نابسامانیهای سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی در کشورهایشان نه با بینش و تدابیر مدرنسازی بلکه با رویکردی واپسگرایانه و مرزبندیهای هویتی واکنش نشان میدهند. آنها چنین استدلال میکنند که به خاطر وسوسههای مدرنیته و غرب از کلامِ خدا دور شدهاند و فقط بازگشت به اصل است که میتواند اسلام را دوباره به قدرتِ سابقش برگرداند.
برای پیروزی اسلام باید یک مؤمن آماده باشد حتا زندگی خود را هم قربانی کند. قرآن زندگی دنیوی را تحقیر میکند؛ در چندین جای قرآن زندگی دنیوی به عنوان گذرگاهی به آن جهان وصف شده است. انسان در هستیِ زمینیاش به عنوان گناهکار، دروغگو، عیبدار و شکّاک پدیدار میشود؛ او فقط از طریق اطاعت کامل و از خودگذشتگی در برابر خدا میتواند خود را پاک گرداند. و اگر چنین نکند کیفرهای جهنم در انتظار او خواهند بود. این روشِ تربیتی مبتنی بر ترس، خود یکی از موانع شکلگیری تفکر انتقادی است که مانعِ آن بحثهای ضروریست که لازمۀ روند اصلاحات است.
آئین ستایشِ مرگ و ستایشِ شُهدا هم در متونِ دینی و هم در تاریخ اسلام توجیه شدهاند: جهاد در عین حال، هم رسالت است و هم خدمت به خدا. امروزه یکی از اهداف جهاد، ساقط کردن غرب و پیشگیری از روند فروپاشی جهان اسلام است. این روندِ فروپاشیِ واقعاً موجود – که البته ربطی به تلاشهای اصلاحطلبان ندارد- ناشی از مشکلاتِ خودساختۀ کشورهای اسلامی است که باعث شده آنها از قطارِ رقابتهای جهانی عقب بمانند. به ویژه این جوانان هستند که نمیتوانند هیچ آیندهای برای خود ترسیم کنند. سرخوردگی جوانان سه گرایش را تقویت میکند که نه تنها کمکی به اصلاحات نمیکند بلکه خود به یک نیروی ترمزکننده تبدیل شده است: ۱- مهاجرت، ۲- افراطگرایی و ۳- خداناباوری [آتئیسم]. در میان مسلمانانِ مهاجر معمولاً این گرایش قوی است که دین خود را به عنوان سپرِ هویتی مورد استفاده قرار میدهند و بیشتر به حفظ سُنن فکر میکنند تا نوآوری. تأمل دربارۀ ریشه و دین خود موجبِ ثبات آنان میشود، ولی در عین حال همین میتواند به یک دژ در برابر فرهنگِ جامعۀ میزبان تبدیل گردد.
پاسداری از سُنت و رسوم، یک اجماع [اتفاق نظرِ دینی] در جهان اسلام است. البته دو گروه دیگر خود را خارج از این اجماع قرار میدهند و موجبات ایجاد یک فضای تنشآور را فراهم میآورند: خداناباورانی که اسلام را رد میکنند و افراطگرایانی که میخواهند از یک روند فروپاشی دیگر با خشونت جلوگیری کنند. این جنگِ درونی، نیروها و منابع انسانی و مادی را میفرساید. هر دو گروه شنوندگان خود را مییابند، ولی صدای مسلمانان معتدل یا اکثریت خاموش را کسی نمیشنود.
روند مشابه را میتوان در غرب هم مشاهده کرد. در این جا نیز مواضعِ افراطی وجود دارند که اکثراً گوشِ شنوا پیدا میکنند. بسیاری از سیاستمداران از یک بحثِ صادقانه، هدفمند و انتقادی دربارۀ اسلام میگریزند – از ترسِ اینکه مبادا چماقِ بیگانهستیزی و نامداراگری بر سرشان فرود آید یا از ترسِ این که مبادا آب به آسیابِ احزابِ دست راستی بریزند. آنها تلاش میکنند با مسلمانان وارد بحث و گفتگو بشوند، ولی متأسفانه عمدتاً کسانی را برمیگزینند که از نهادهای ارتجایی و محافظهکار هستند؛ این دسته فقط به یک سری اصلاحات ظاهری (تازه اگر چیزی به نام اصلاحات را بپذیرند!) بسنده میکنند ولی در عین حال با اصلاحات واقعی مخالفت میورزند و اصلاحطلبان را مورد افترا قرار میدهند. و اگر هم از این جریانات محافظهکار برای بحث و گفتگو دعوت به عمل نیاید، بلافاصله نظریههای توطئه بال و پر مییابند. تازه حالا، آرام آرام، درمییابیم که سرِ این نهادهای اسلامی به کجا وصل است. مُهَند عزیز، اگر غرب اصلاحطلبانی مانند شما را فعالانه حمایت کند، به خودش ضرر میزند. منظورم اصلاحطلبانی هستند که باز و شفاف حرف میزنند و ابایی ندارند که مثلاً بگویند: مقررات اجتماعی سختگیرانه اسلام در خصوصِ مناسبات زنان و مردان به ریاکاری و اخلاقِ دوگانه منجر میشود. راه حلی که جریان اصلیِ اسلام برای «پاک» نگه داشتنِ مسلمانان از «گناهِ مناسبات باز اجتماعی» میدهد، انزوا و دیوارکَشی و ایجاد جوامعِ موازی در اروپا است. یعنی این جریان اصلی در برابر جذب اجتماعی [انتگراسیون] مسلمانان در این کشورها ایستادگی میکند و ایجاد جوامعِ موازی و افراطگری را در دستور کار خود قرار میدهد.
حتا اگر در این جا تصویری بسیار تاریک از اسلام ترسیم کرده باشم، باز هم همۀ اینها به یک پرسش بزرگ ختم میشوند: با توجه به این که مسلمانان در تمامی حوزههای زندگی مقید به قوانین دینی هستند، چگونه باید اصلاحات در اسلام صورت بگیرد؟ زمانی که زندگی روزمره، تن، حتا افکار و رویاهای مسلمانان توسط دیگران تعیین و تکلیف میشود و فرد مسلمان باید هر لحظه از عذابِ جهنم بترسد، آنگاه تنها راه برونرفت از این مخمصه «گناه کردن» است. و فراموش نباید کرد که از نظر جریان اصلی، افکار اصلاحطلبانه در بسیاری حوزهها «گناهآلود» هستند. این همان دو راهیِ بد و بدتر است که مسلمانان در واقعیتِ زندگیِ مدرن امروز در برابر آن قرار دارند.
***
مُهَند: تاریخ اسلام یک تاریخ بیوقفه از نوآوریهاست
آغاز فوقالعادهای بود!
البته شما در این جا به چند نکتۀ درست اشاره کردید. برای نمونه، این که چرا اسلام با توجه به موضعش نسبت به سکولاریسم در برابر تلاشهای اصلاحطلبانه مصونیت دارد. ولی شما از اسلام یک تصویر معینی ترسیم کردید که به نظر من ناقص است، به ویژه تا آنجا که به اصلاحپذیری اسلام برمیگردد.
مسلمانان و غیرمسلمانان نباید اسلام را فقط از یک زاویۀ معین بنگرند. نباید به طور گزینهای یک سلسله جنبهها را استخراج کرد بلکه لازم است تمامی پهنای تاریخی سُنتِ اسلامی دیده شود تا بتوان یک تصویر باز و وسیع از اسلام به دست آورد. قصد من روشنگری در دو جبهه است، هم نقد کسانی که تصویرِ ناقصی از اسلام دارند و هم نقدِ مسلمانانی که تصویری ناقص یا شدیداً منفی از غرب یا دیگر ادیان دارند تا در این رهگذر بتوانند برای خود دشمنپراکنی کنند.
فکر نمیکنم که قصد شما دشمنی با اسلام باشد، بلکه میخواهید توجه را به کاستیهای آن جلب کنید. اگر درست دیده باشم، آنگاه لازم به گفتن است که آن تصویرِ تاریکی که شما از اسلام ترسیم کردهاید در بهترین حالت میتواند فقط یک بُرش یا یک زاویۀ نگاه باشد و این را نمیتوان به «کل اسلام» تعمیم داد.
زیرا اسلام از مرکزیت برخوردار نیست، به عبارتی در اسلام یک نهادِ دینی مرکزی وجود ندارد که تعیین کند چه چیزی اسلام است و چه چیزی اسلام نیست. اسلام در طول تاریخ خود از گفتمانها و مکاتب گوناگون برخوردار بوده که گاهی بسیار درخودستیز بودند. ولی همۀ اینها به اسلام تعلق دارند! این مکاتب در مسایلِ بنیادین، برای نمونه ماهیت خدا، صفات خدا، کردار خدا، چگونگی وحی، پیامبری و غیره نظرات گوناگونی را نمایندگی میکردند.
شما میگویید وقتی ما به «اسلام» [«کل اسلام»] مینگریم میتوانیم گواهی دهیم که این دین با سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، برابری حقوقی زنان و مردان و غیره مشکل دارد. این نظر با واقعیت تاریخی و کنونی اسلام همخوانی ندارد. به نظر من مسأله اصلی این است که کدام درک در کدام بافتِ اجتماعی توانسته خود را غالب کند. بسیاری از مسلمانان و غیرمسلمانان این تصورِ سادهانگارانه را دارند که اسلام با همۀ آموزهها، مواضع و قوانیناش، به عنوان یک محصولِ تمامشده از طریق پیامبرش، محمد، اعلام شده است. به همین دلیل، اسلام یک دینِ کامل و تغییرناپذیر است. این نگرش به دو دلیل یک تصورِ سادهانگارانه است. زیرا پیامبر گفته است:
«الله برای این جماعت [مسلمین] هر سد سال یک نفر میفرستد تا دین خود را تجدید کند.»
طبعاً در این جا مسأله بر سر عدد سد یا بر سرِ چه کسی یا چه نهادی نیست، بلکه بر سرِ این است که خود پیامبر در دیناش یک روندِ باز و بستهنشده میبیند. قرآن نشان میدهد که اصلاحات نه تنها امکانپذیر بلکه ضروریاند تا بتوان دین را پاسداری کرد.
منظور از اصلاحات هم البته تغییر در مبانی اسلام مانند یکتاپرستی نیست؛ ولی لازم است که درک ما مسلمانان از مواضعِ معینی تغییر کند و بهروز بشود.
متکلمان اسلامی از همان آغاز به ضرورتِ نوسازی [تجدید] بیوقفه آگاه بودند. برای نمونه، الاهیاتشناس، فیلسوف و عارف ایرانی، غزالی (۱۰۵۸-۱۱۱۱)، در سدۀ ۱۱ کتابی با عنوان «احیاء علومالدین» نوشت. او بر این اعتقاد بود که انسان متناسب با واقعیتِ زندگی خود عمل میکند. و از آنجا که این واقعیت، پیوسته در حال دگرگونی است میباید دین هم خود را با این تغییرات هماهنگ کند وگرنه میخشکد و از واقعیتِ زندگیِ انسانها و مناسباتِ واقعاً موجود دور و دورتر میشود. هر چه انسان به واقعیتِ زندگیِ پیروانش نزدیکتر باشد، به همان اندازه نیز مسلمانان میتوانند از دینشان بهره ببرند و آن را بانشاطتر کنند.
یک نگاه سرسری به تاریخِ تفکر اسلامی نشان میدهد که چرا این نگرش سادهانگارانه است. این تاریخ نشان میدهد که درست پس از مرگ پیامبر چه حرکتهای فکریای صورت گرفته است. مشهورترین فرقههای اسلامی (تسنن، شیعه، اباضیه، احمدیه و غیره) و همچنین مذاهب چهارگانۀ تسنن (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) یامکاتب کلامی (اشعری، ماتریدی و معتزله) و یا تفاسیر گوناگون از آموزههای اسلامی هنوز در سدۀ هفتم یعنی زمانِ برآمدن اسلام وجود نداشتند. این گرایشات و مکاتب سالها پس از مرگ محمد شکل گرفتند و تثبیت شدند و به هیچ وجه «حاضر و آماده از آسمان به زمین فرود نیامدهاند.»
مواضعِ گوناگون، محصولِ درگیریها و برخوردهای سیاسیاند که در مسیر تاریخ تفکر اسلامی به تدریج تثبیت شدند. از این رو، اسلام یک مجموعه از همۀ این گرایشات و نحلههاست که اساساً انسان در ساختن و شکلگیری آنها سهیم بوده است، یعنی اسلام یک پدیدۀ انسان-ساخته است. اگر این طور نمیبود، به قول غزالی، اسلام خیلی وقت پیش از میان رفته بود، زیرا دیگر سازگار و متناسب با زندگیِ پیروانش نمیبود.
اصلاً نمیخواهم بگویم که سنن را باید بیرون ریخت. نه! ولی سنن باید همواره مورد پرسش قرار گیرند و درستی، بهروز بودنشان و رابطهشان با واقعیتِ زندگیِ انسانها مورد بازنگری قرار بگیرد. من هم با شما موافقم وقتی میگویید دینی که همواره بازنگری شود مورد تقدیر هم قرار میگیرد.
سنتها، همواره فرآوردههای شرایطِ واقعیِ زندگی و گفتمانها هستند. الاهیات اسلامی با ۱۴۰۰ سال تاریخ خود و گونهگونیاش نیز محصولِ گفتمانهای فراوانی است. این پویایی سُترگ که همواره یک جزء ثابتِ الاهیات اسلامی بوده است، میباید حفظ و پاسداری شود. شما حق دارید وقتی میگویید که مخالفان اصلاحات، هر نوع پویایی را رد میکنند، زیرا آنها این تصورِ سادهانگارانه را دارند که گویا همه چیز کامل است و برای همۀ اعصار همه چیز گفته شده است. ولی من نمیخواهم که میدان را بدون مبارزه به این مخالفان اصلاحات واگذار کنم. بلکه همواره جملۀ محمد دربارۀ تجدید بیوقفه را در برابر آنها قرار میدهم.
بدیهیست که این نوسازی باید خودِ قرآن را نیز در بر گیرد. حق دارید وقتی میگویید که مصونیت قرآن جلوی هر گفتمانی را سد میکند. دوست عزیز، ولی شما بسیاری از متکلمان اسلامی معاصر را که قرآن را به عنوان یک متن باز و نابسته درمییابند از قلم میاندازید. برای نمونه در سالهای ۹۰ سدۀ بیستم در آنکارا مکتبی وجود داشت که به مکتبِ آنکارا شهرت یافت. پیروان این مکتب بر این نظر بودند که زمانی قرآن قابل درک است که در یک متن تاریخی گنجانده شود. و امروز بسیاری از تفاسیر مدرن قرآن را مدیون متفکر پاکستانی فضلالرحمن ملک (۱۹۱۹-۱۹۸۸ م.) هستیم، و یا کسانی مانند نصر حامد ابوزید، محمد ارکون یا اصلاحطلب ایرانی محمد مجتهد شبستری که هنوز هم در ایران فعال است. این فهرست را میتوان همین طور ادامه داد.
این شخصیتهای اصلاحطلب به همراه بخشی دیگر از متکلمان نیز در قرآن یک گفتگو و بده بستانِ بازشناسی را پیش میبرند و به آن سنتِ قوی اسلامی تکیه میکنند که از مناسبتهای وحی سخن میگوید، یعنی مناسبتهایی که مشخصاً برای آنها آیههای معینی اعلام شده است. این نشانگرِ این نکته است که در سنتِ اسلامی یک آگاهیِ تاریخیِ معینی برای قرآن وجود دارد. بر چنین شالودهای، مانند مناسبتهای وحی، در حال حاضر مفسرانِ مدرن نظراتِ خود را بنا میکنند. یعنی آنها قرآن را به عنوانِ سخنانی اعلام شده بر بستر تاریخ درک میکنند و بدین ترتیب بخشهای خشونتآمیز را نه فرازمانی بلکه با متنِ تاریخیِ معینی گره میزنند، و از این طریق میتوانند ظرفیتِ خشونتآمیز آیههای معینی را خنثی کنند.
اینکه چنین روشی میتواند کارساز باشد، بدون آنکه فرد مبتکر به زندقه متهم شود، نگاهی به گذشته آن را تأیید میکند: در امپراتوری عثمانی متکلمانِ اسلامی تنبیه بدنی را لغو کردند. به نظر آنها تنبیه بدنی آخرین و تنها جریمۀ معتبر نبوده، زیرا کیفرها ابزارهای قابلِ تغییری هستند که هدفِ اصلیشان جلوگیری از نقض قوانین میباشد.
استدلال شما مبنی بر این که قرآن کامل و مصون است، فرقی با بنیادگرایان اسلامی و مخالفان اصلاحات ندارد. هر دو شما بخشهای وسیع و ثمربخشِ سنتِ اسلام در گذشته و حال را نادیده میگیرید و به گونهای سخن میگویید که گویا نه اصلاحطلب وجود دارد و نه گفتمانِ اصلاحطلبی.
بنیادگرایان نیز مانند شما میپندارند که قرآن کتابیست که خدا همه چیز را در آن برای مردم تعیین و مشخص کرده است. طبعاً این دیدگاه نمیتواند درست باشد، زیرا در قرآن فقط ۸۲ آیه وجود دارد که به مضامین حقوقی [قضایی] یا مقرراتِ اجتماعی میپردازند. مابقی آیهها یعنی ۶۱۵۴ دیگر ثابت میکنند که قرآن بسیار بیشتر از یک مجموعه قوانین ناظر بر زندگیِ مؤمنان است. اسلامگرایان افراطی این چنین فکر میکنند، زیرا آنها میخواهند از قرآن یک ابزار سیاسی برای قدرت بسازند تا بتوانند توسط آن مردم را کنترل و سرکوب کنند. حامد عزیز، همنظری شما در این نکته با اسلامگرایان افراطی، بدون این که بخواهید، آب به آسیابِ آنها میریزید.
در ضمن، نکاتی که دربارۀ پیامبر محمد گفتید نادرست هستند. از نظر مسلمانان اصلاً محمد از مصونیت برخوردار نیست و او برای مسلمانان یک مقدسِ عاری از خطا نمیباشد. حتا خود قرآن در چند جا از محمد به خاطر خطاهای ساده انتقاد میکند. بنیادگرایان اسلامی نیز تلاش میکنند همان تصویری از پیامبر ارایه دهند که شما به عنوان یک فراانسان ترسیم کردهاید؛ آنها نیز از پیامبر یک اقتدار دینی مصون از هر انتقادی میسازند تا به نام او بتوانند مردم را کنترل کنند. به عکس، خود محمد بر انسان بودنش تأکید داشته است:
«شماها امور دنیوی را بهتر از من میشناسید.»
بر مبنای گفتۀ بالا، امروزه، بسیاری از متکلمان اسلامی میانِ نقشِ محمد به عنوان پیامبر و نقش او به عنوان حاکم یا رئیس جماعت که آخرین کارکرد او به عنوان انسان بود، تفاوت قایل میشوند. برای مسلمانان فقط آن چیزی تکلیف است که محمد به عنوان پیامبر اعلام کرده است و نه به عنوان حاکم.
البته حق دارید وقتی میگویید که اکثرِ مسلمانان امروزه تفاسیر متکلمانِ سدۀ ۹ را بدون پرسش و چشمبسته میپذیرند و همین پیروی کورکورانه، متکلمان را تا سطح مقتدرهای دینی دارای مصونیت ارتقاء میدهد. دقیقاً از همین جا باید اصلاحات صورت بگیرد. این رویکرد انتقادی باید مسلمانان را ترغیب کند که سرنوشتِ خویش را به دست بگیرند و از بلوغ و عاقل بودنِ خود در برابر هر کس و از جمله متکلمان دفاع کنند.
این که امروزه بسیاری از حکومتها در جهانِ اسلام دین را با همۀ جنبههایش زیر کنترل خود گرفتهاند وضعیت را به بُنبست کشانده است. درست همین رژیمهای دیکتاتوری در پی آنند که یک اسلام عقبمانده و دستوپاگیر تثبیت کنند تا بدین وسیله ذهنیتِ اطاعت، بسط و گسترش یابد. برای این دیکتاتورها، دین یعنی مجموعه قوانین یا شریعت. طبعاً چنین حکومتهای دیکتاتوری به آن اسلامی که به ارزشهای اخلاقی مانند عدالت، شهروندانِ بالغ و عاقل، آزادی یا حقوق بشر پایبند است به عنوان یک تهدید بزرگ مینگرند. زیرا میدانند که یک اسلام روشن و بازاندیشیده شده قدرتِ سیاسیِ آنها را به خطر میاندازد.
حامد عزیز، نباید فراموش کرد که دولتهای غربی دیکتاتورهایی مانند صدام حسین، حُسنی مبارک یا کشورهایی مانند عربستان سعودی را زمان درازی مورد حمایت قرار میدادند و هنوز هم ادامه دارد. هنوز به چنین دیکتاتورهایی که مردم خود را تهدید و سرکوب میکنند اسلحه فروخته میشود. نمیخواهم بگویم که همۀ بدبختیها از غرب سرچشمه میگیرد، ولی اگر صادقانه به موضوع بنگریم میبینیم که کشورهای غربی حاضرند برای رسیدن به منافع اقتصادی و سیاسی خود از ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشر صرفِ نظر کنند. حوادثِ سالهای اخیر در خاورِ نزدیک شاهد این گونه سیاستهاست. به جای صدور اسلحه در برابر نفت میباید ما «غربی»ها صادقانه در صدد ایجاد ساختارهای دموکراتیک در این کشورهای باشیم. به جای حمایت از رژیمهای سرکوبگر میباید در نظام آموزشی، ایجاد کار برای جوانان، مبارزه علیه بیکاری و این چنین برنامهها سرمایهگذاری کنیم و مردم را در همانجا تشویق کنیم که سرنوشت خودشان را به دست بگیرند.
شما مینویسید که اسلام از مسلمانان اطاعت و از خودگذشتکی مطلق طلب میکند. توگویی که اسلام یک فاعلِ صاحباراده Subjekt است که خودش میتواند خواستهایش را بیان کند. واقعیت این است که انسانها یعنی عُلما و متکلمان در قدرت یا معطوف به قدرت هستند که این چیزها را از مسلمانان طلب میکنند، زیرا از این راه میخواهند جایگاه قدرت خود را حفظ نمایند. به عکس، من اسلام را به عنوان یک دعوت درک میکنم که آدم زندگیاش را در آزادی با خدا به عنوان منبع رحمت [مهربانی/بخشایندگی] هماهنگ کند. میگویم «در آزادی»، زیرا انسان ابتدا باید به چیزی که ایمان دارد، آن را درک کرده باشد. به همین دلیل غزالی تأکید میکند که ایمانِ بدونِ شک نمیتواند وجود داشته باشد.
همانگونه که میدانید قرآن در سدها جا مردم را به بازاندیشی انتقادی و پرسشگری فرا میخواند. این که بسیاری از متکلمان و صاحبانِ قدرت در جهان اسلام این بخشهای قرآن را نمیپسندند، جای تعجب ندارد. وقتی شما نیز این بخشهای قرآن را نادیده میگیرید در عمل از صاحبان قدرت و اقتدارهای دینی که افکار مردم را دستکاری و با آنها مانند صغیر رفتار میکنند حمایت میکنید.
شما میگویید که تصویر بسیار تاریکی از اسلام و مسلمانان ترسیم نمودهاید؛ دقیقاً مشکل همین جاست. چون شما فقط روی نقاط منفی متمرکز میشوید و ظرفیتهای مثبت را یا نادیده میگیرید یا به حاشیه میرانید. زیرا در جهان اسلام در کنار این جریان اصلی گرایشات فکری مثبت نیز وجود دارد. اندونزوی، بزرگترین کشور اسلامی، موفق شد دموکراسی را با اسلام گره بزند. صدای اصلاحطلبانی مانند عدنان ابراهیم هر روز بلندتر و بلندتر میشود و شنوندگان بیشتری مییابد. اتفاقاً بسیاری از مسلمانان جوان شوق و شورِ اصلاحات را دارند. به نظر من ضروریست که در کنار این تصویر تاریک که شما ارایه دادید، این گرایشات را هم عنوان کرد.
من هم مانند شما چندان به اصلاحات از بالا خوشبین نیستم و درست نمیدانم که برای مردم تعیین و تکلیف شود که دینشان چگونه باید باشد. به نظر من بهتر است که مردم را به تفکر ترغیب کرد و به آنها مایۀ فکر کردن داد. در نهایت، این خود مردم هستند که باید بتوانند چگونگی دیانتشان را تعیین کنند، آنهم درست در راستای تاریخ گفتمانیِ تفکر اسلامی. این یک نگاه دیگر به سنتِ اسلام است، البته سنتی بسیار مهم که تشویقگر و معطوف به آینده است. اگر اسلام بخواهد در این شرایط ارتباطش را با پیروانش حفظ کند باید به بسیاری از استدلالات موافق و مخالفی که در برابر خود میبیند پاسخ گوید. حتا اگر این به معنی بازنگری و بازاندیشی در بعضی از مواضع باشد. اگر مسلمانان از بازاندیشی انتقادی بپرهیزند، اسلام را از روح خود تهی میکنند و آن را تا سطح یک مجموعه اصول و احکام که برای زمانِ معینی تدوین شده بودند، تنزل میدهند.
به همین دلیل میگویم که اصلاحات نه تنها امکانپذیر است بلکه این رویکرد از روح و سنتِ خود اسلام برمیخیزد.
ادامه دارد…
توضیح: زیتون این ترجمه را از وبسایت «ایران امروز» برگرفته است. علاقمندان میتوانند بخشهای بعدی این نوشته را در همان وبسایت پیگیرند،