مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۷)
حرکت جوامع دموکراتیک پاندولی است و در این میان آمریکا شدیدترین حرکت را دارد، تا جاییکه یک دوره آن میتواند ۱۸۰ درجه با دوره پیشین یا پسین آن تفاوت داشته باشد. نگاهی به همین چند دهه اخیر درستی این نظر را نشان میدهد. دوران کارتر با ریگان و بشش پدر، یا دوران کلینتون و اوباما با دوران بوش پسر، و هردو با دوران ترامپ. این تحول بینظیر مدیون آن است که آمریکا جامعه ای است بسیار پویا با بالاترین درجه نوآوری علمی . این کشور، تاریخی کوتاه دارد و بههمین سبب سنتی بسیار ضعیف. و در نتیجه کمترین مقابله را با نوآوری دارد. بیجهت نیست که رامسفیلد اروپا را در برابر جامعه جوان و سرزنده آمریکا، پیر و کم تحرک میدانست؛ جامعهای که برای ساکنان آن آتش فشانی است زنده است و فعال .
دوران کلینتون نشان داد که هنوز دهه شصت در آن فعال است و کلینتون نماد آن بود. در جوانی حشیش کشیده بود و در تظاهرات ضد جنگ ویتنام شرکت کرده بود. در مجالس ترومپت مینواخت. در دوران او، بسیاری از کارمندان کاخ سفید مثل هیپیها در بینی و گوششان حلقه آویزان میکردند. سازمان ویژهای برای حقوق زنان در کاخ سفید دائر شده بود. در مورد سقط جنین، که مهمترین مسئله برای مذهبیهاست، همراه با زنان متجدد میگفت این حق یک زن است که در مورد جسمش تصمیم بگیرد و. ر لایحه بودجه، رقم قابل ملاحظهای برای آن تصویب کرد. از حقوق همجنسگرایان حمایت میکرد و ازدواج آنان و حضورشان را در ارتش قانونی کرد.
از طرفی دیگر، دوران بوش دوران نفی این امور بود. هرچند در بسیاری از موارد –از جمله مسئله همجنسگرایان – جامعه چنان دور رفته بود که باز گرداندنش ممکن نبود، اما با آنکه سقط جنین در ۳۶ ایالت تصویب شده بود، مذهبیها نگذاشتنند این قانون فدرال بشود؛ که اگر میشد همه ایالات باید آن را میپذیرفتند و لغو آن تقریبا غیرممکن میشد. در مقابل شیوع نوعی هیپیگری در کاخ سفید زمان کلینتون، در زمان بوش ۴۰ درصد کارمندان کاخ سفید موقع نهار در جلسات توراتخوانی شرکت میکردند و بوش به طور بیسابقه ای در نطقهایش از اصطلاحات مذهبی استفاده میکرد. از جمله ایران را محور شیطانی میخواند و. ر کتاب خاطراتش از تجلی حضرت مسیح بر او میگفت. در مورد انگیزه حملهاش به عراق از الهام الهی بر قلبش سخن میگفت. بهجای رفتوآمد هنرمندان و ادیبان به کاخ سفید، که معمول زمان کلینتون بود، مبلغین نامآور مسیحی مرتبا میهمانان رئیسجمهور بودند. جرج دبلیو بوش به دلیل اعتقادات و مشی سیاسیاش، بیش از هر رئیسجمهوری از آنان حمایت کرد. وی میگفت در جوانی از خدا غافل شده و الکلی شده. مشروب خوری زیاد او در اثر افسردگی شدید او بود، به ویژه در زمانی که شرکتهای او ورشکستشده و او سخت در تنگنای مالی افتاده بود. ولی خداوند به یاریش آمد و قلبش را به نور ایمان منور کرد. لذا همانگونه که در میان مسیحیان معمول است «تولدی دیگر» یافت. از این روی در همه حال رضایت مسیح را در نظر میگرفت، حتی در حمله به افغانستان و عراق!
بههمین دلیل نیروهای مذهبی در همه ارکان حکومت نفوذ داشتند، زیرا جمهوریخواهان، در اثر تلاش آنان، در مجلس و سنا نیز اکثریت داشتند. نمایندگان یا مستقیم مدیون حمایت آنان بودند، یا میدانستند با مجموعهای چنان توانا در بسیج، بهتر است مدارا کنند.
آنها درستیزشان با کلینتون چنان مرتب شکست خوردند که دابسون میگفت ما مثل مسیحیان قرون اولیه هستیم در دست رومیها. اما در زمان بوش رالف رید یکی دیگر از سرانشان، برای جلوگیری از انتقاد یارانش میگفت ما حال درون خانهایم و دیگر سنگ انداختن به خانه درست نیست.
علاوه بر آنکه آنان در سیاست صاحب قدرت شده و دیگر خود را یک نهاد مدنی منتقد قدرت نمیدیدند، شرایط اجتماعی نیز برای گسترش نفوذشان بسیار مناسب بود. جامعه با شتاب مدرنتر شده و تکنیک با سرعت بیسابقهای گسترش مییابد و عوارض اجتماعی همراه آن نیز گسترش مییابد: تنها شدن انسانها، برهم ریختن نظام خانواده، جایگزینی ارزشهای نوین و… بهعلاوه عمیقتر شدن شکاف طبقاتی، احساس ناامنی روانی با فروریختن ارزشهای مانوس سنتی و در این میان طبقات پائین و رو به پائین، که توان کمتری برای همگامی با جامعه در حال تغییر سریع را دارند، بیش از همه سر خورده و ناتوان میشوند و به همینخاطر اینان بیشتر و بیشتر به دین پناه میبرند. از جمله کمتر کلیسایی است که وقت زیادی را صرف رسیدگی به معتادان نکند. حتی کلیساهای بسیاری برنامههای آموزش رژیم غذایی دارند. چنین است که طبقات محروم بیش ازهمه به کلیساها روی میآورند. همینها بدنه اصلی مسیحیان بنیادگرا را شکل میدهند و سرسپرده ترامپ، ریگان و بوش پسرهستند.
اینان، همچنین، بدنه اصلی نظامیان را تشکیل میدهند. لذا جان کری در مبارزات انتخاباتیش گفت: بروید درس بخوانید تا مجبور نشوید، چون شغلی به دست نمیآورید، به ارتش بپیوندید. سخنی از سر دلسوزی برای اقشار محروم، که بیانش برای او از نظر سیاسی بسیار گران تمام شد.
جرج دبلیو بوش هرچند سواد و آگاهی چندانی نداشت، اما مثل ریگان و ترامپ سیاستمدار توانا و زیرکی بود، که شناخت بسیار خوبی از این جماعت مذهبی داشت. او در زمان انتخابات پدرش مسئول تماس با اوانجلیکنها و دیگر بنیادگرایان مسیحی بود. لذا در انتخابت دور دوم، در حالی که اوج جنگ بود و عموم مشاوران بر آن بودند که مثل هر جامعه درگیر جنگ، از غرور ملی بگوید و امنیت. اما او شعار «ارزشهای اخلاقی» را محور اصلی مبارزات انتخاباتیش کرد و البته از ارزش اخلاقی مقصودش جلوگیری از سقط جنین، جلوگیری از قانونیشدن ازدواج همجنسگرایان و پاسداری از خانواده سنتی بود. بههمین سبب پیروزی او عموم مفسران سیاسی و اکثریت بخش عرفی جامعه را چنان غافلگیر کرد که بسیاری میگفتند برای ما دیگر آمریکا قابلزیستن نیست. اما نابغه سیاسیای چون بیل کلینتون، برخلاف همگان، پیشبینی کرده بود که او با این سیاست برنده میشود.
همانگونه که بوش امید داشت، مسیحیان دستراستی با تمام توان به یاری او آمدند. بیش از یک میلیون داوطلب خانه به خانه برای او تبلیغ کردند و در نتیجه ۷۸ درصداوانجلیکنها، و ۵۲ درصد کاتولیکها، و به طور کلی ۶۰ درصد کلیساروها، به او رای دادند. و معلوم شد نه جنگ و نه اقتصاد در حد این ارزشها، که در تحلیل نیروهای عرفی جای چندانی ندارد، برای این بخش از جامعه اهمیتی ندارد. میلیونها مردمی که به گفته جری فاول باور داشتند که ماجرای یازدهم سپتامبرنشان خشم خداوند بر جامعه آمریکا بود، که از طریق سقط جنین ۴۰ میلیون کودک را کشتند ( این رقم را معلوم نیست ایشان از کجا آورده بود)
در ژوئن ۲۰۰۳ مسیحیان دست راستی جان تازه گرفتند . اینان که درعکس العمل به دولت کلینتون بسیج شده بودند، با در دست گرفتن همه نهادهای قدرت آسودهخاطر و بیتحرک شده بودند؛ الا کلنگی تکراری در جامعه آمریکا . لذا چهارده نفر از بزرگترین مهرههای آنان برای یافتن راهی برای بسیج عمومی، در آپارتمانی درشهر آرلینگتون در حومه واشنگتن، به گرد هم جمع شدند، از جمله جیمز دابسون، ریچارد لند، کگری باوئر، پاول ویریچ ، دان ویلسون. آنها به این نتیجه رسیدند که مهمترین امری که همه بر سرش توافق دارند، مخالفت با قانونیشدن ازدواج همجنسگرایان است. اما این جنگی محکوم به شکست بود، چون ۸۰ درصد مردم آمریکا قانونیبودن همجنسگرایی را تایید میکردند. لازم به یادآوری است، اینان با آنکه اکثرا همجنسگرایی را مخالف تعلیمات دین میدیدند، اما آن را امری شخصی میدانستند و احترام به آزادی فردی و حق انتخاب، مهمترین ارزش درآمریکا است. آنچه آنان در صدد نفیاش بودند، ازدواج همجنسگرایان بود و نه همجنسگرایی. زیرا این گروه از مسیحیان بر این باورند که خانواده مقدسترین و مهمترین نهاد جامعه است و هر ضربهای بر آن، هزینه سنگینی برای جامعه دارد. لذا دهها سازمان برای تقویت آن ایجاد کردهاند. این امر چنان برای آنان اهمیت دارد، که با وجود آنکه -همان گونه که گفته شد- میدانستند شانس بسیار کمی برای موفقیت دارند، زیرا ۸۰ درصد مردم قانونی شدن همجنسگرایی را قبول داشتند و حتی دختر چینی، معاون رئیس جمهور، نیز اعلام کرده بود که همجنسگراست.اما آنان با همه توانشان، در تمام مراحل قانونی، با آن جنگیدند و حتی پس از آنکه دادگاه عالی ۵ به۴ آن را تایید کرد، بر آن شدند که این دادگاه باید منحل شود و چنان فشاری بر مقامات وارد آوردند، که حتی بوش برای امضای آن چند ماه تعلل کرد و بعدهم طی نطق مفصلی روشن کرد که آن را نادرست میداند، اما به عنوان رئیسجمهور خود را تابع قانون میداند. همین سبب شد که ۲۵ درصد همجنسگرایان جمهوریخواه به او رای دادند.
اما با آنکه این جماعت از عدم حمایت مستقیم بوش ناراضی بودند، اما لحظهای از حمایت از بوش تردید نداشتند، چون او حداقل مخالف این ازدواج و سقط جنین بود. در حالیکه جان کری، رقیب دموکرات او، یک کاتولیک لیبرال ماساچوستی بود، که کارنامه روشنی در حمایت از همجنسگرایان و سقط جنین داشت . لذا دابسن گفت «بوش محافظهکارترین رئیسجمهوری است که ما داشته ایم و او جسارت آنرا دارد که از خانواده و ازدواج دفاع کند». لند، یکی دیگر از سران اوانجلیکن ها، اورا با ریگان، که بزرگترین قهرمان جمهوریخواهان است، مقایسه کرد.
محافظهکاران جدید
همانگونه که در بخشهای پیشین آمد، رهبران اوانجلیکنها، و محافظه کارترینهایشان که مسیحیان دستراستی خوانده میشدند، خطیبان بسیار با استعدادی بودند که توان بسیج تودههای ملیونی را داشتند. و همین قدر بسیج، همیشه عاملی برای توجه سیاستمداران به آنان بود. اما اینان مثل پیروانشان، آدمهای کمسوادی بودند که سیاستهای داخلی را هم درست نمیدانستند، چه رسد به سیاست خارجی. و از این روی به آسانی اسرائیلیها آنان را با خود همراه کرده و از نفوذشان در جهت اهدافشان بهرهبرداری میکردند و در دوران جنگ سرد، در بیاعتبارکردن کمونیستها، بهترین بلندگو برای سیاستمداران آمریکا بودند. آنان نقش بسیار موثری در تقویت سرمایهداری و شیطانی نشان دادن نه تنها کمونیست، بلکه سوسیالیست داشتند. اینان در عین حال مدیران و رهبران توانایی بودند که با جمعآوری کمک از مردم موسسات آموزشی، از مهد کودک تا دانشگاه، ایجاد کردند تا از طریق آنها مبلغین و باورمندان خود را بپرورانند. از جمله این رهبران میتوان جری فاول Jerry Falwell، پت رابرتسون Pat Rabertson، ویلیام جنینگ بریان William Jennings Bryan، فرانک نوریثFrank Norris، بیلی تامی بککر، بیلی گراهامBillyGraham، اورال رابرتزOral Roberts، رین هلد نیبورReinhold Niebuhr را نام برد.
بخشی ازآنان به شدت ضد اسلام و ضد کاتولیکها بودند، از جمله پت رابرتسون که هم مدافع سرسخت اسرائیل بود و هم میگفت اسلام دینی جنگطلب و بدتر از نازیها است. بسیاری از آنان با بودجه جرج دبلیو بوش برای تقویت دین مخالفت میکردند، زیرا میگفتند مسلمانان و کاتولیکها هم از آن بهرهمند میشوند.
دو نفر از این رهبران ، نویسنده و تحصیلکرده و صاحب اندیشه بودند و بر افکار نسل بعدشان بسیار تاثیر گذاشتند: روساس روشدونی Rousas Rushdoony و فرانسیس شافر Francis Shaeffer
نسل جدید محافظهکاران ازچند جنبه با نسل گذشته تفاوت بنیانی دارند. اینان خود مهرههای فعال و موثری در سیاست هستند. بسیاری از نمایندگان در کنگره، فرمانداران، مقامات دولتی از آتان هستند، ازجمله پنس، معاون ترامپ، بتسی داوس وزیر فرهنگ که خود و خانوادهاش در مدارس خصوصی دینی، مخالف مدارس دولتی است. چون معتقداست آموزشهای مدارس سکولار، مخالف تعلیمات مسیح است. آنان مثل شافر معتقدند، مشکل غرب و آمریکا جدا شدن از تعلیمات مسیحی و دنبالهروی از آموزشهای رنسانس و عصر روشنگری است. هم چنین خطیبان جدید فارغالتحصیلان معتبرترین دانشگاه های جهان، یا صدها دانشگاهی هستند که خود محافظهکاران تاسیس کردهاند، مثل دانشگاههای لیبرتی، بیولا، ریجنت. از آنجمله جیمز دابسون، که دکتر روانشناس کودکان است، برنامههای او از دو هزار ایستگاه رادیویی در آمریکا و صدها ایستگاه رادیویی در خارج پخش میشوند، که روزانه ۵ میلیون شنونده دارد. «همسران میخواهند شوهرانشان چه مطالبی راجع به زن بدانند» و «جرات کنید بچهها را تنبیه کنید» دو کتاب مشهور اوست که در ۶۰ میلیون نسخه چاپ شد. موسسه وی ۱۳۰۰ کارمند داشت و ۱۰۰ میلیون دلار کمک جمع کرد.
از ویژگیهای دیگر این نسل جدید اشغال سمتها بود.؛ برخلاف نسل پیشین که واعظان منفرد بودند. آنان بر آن بودند کهه با استفاده از قدرت سازمانی، بهتر میتوانند جلوی «سکولار و غیراخلاقی شدن» جامعه را بگیرند، یکی از مهمترین اینان المهلر Al Mohler بود که در ۱۹۹۳ پرزیدنت مجمع عظیم کلیساهای باپتیست جنوب شد. وی در برنامههای معروف تلویزیونی، مثل لاریکینک، شرکت میکرد ود در نشریه تایمز مقاله مینوشت . او با صراحت میگفت زمین در کمتر از دههزار سال قبل خلق شده و تحت تاثیر شافر میگفت “چ«کتاب مقدس برای هر سوالی جواب مشروع دارد». وی معلمین زن را اخراج کرد و در ۱۹۹۳ سازمان کلیساهای باپتیست جنوب را قانع کرد که قطعنامه صادر کند مبنی بر اینکه جایگاه زن در درون خانه و تربیت فرزندان و اطاعت از شوهر است. ارزشهایی چنان سنتی و در تضاد با ارزش های زمان، که جیمی کارتر، پس از سالها عضویت در این مجموعه و حتی موعظه در آن کلیساها، از عضویت خود استعفا داد. او به فلسفه و علم پس ازرنسانس سخت ایراد میگرفت. و بهویژه مخالف نظر دیوید هیوم بود که میگفت «هیچ حقیقتی جهانی، ابدی و عینی نیست».
و بالاخره از ریچارد لند میتوان نام برد که سیاستمداری توانا و سخنگوی کلیساهای باپتیستهای جنوب بود. وی فارغالتحصیل دانشگاه پرینستون بود و دکترایش را از آکسفورد در مورد «پاکدینان » گرفته بود و روابط گستردهای در واشنگتن داشت و لابی متنفذی برای مسیحیان محافظهکار بود.
دوران جنگ افروزان
شاید هیچ دورهای چون دوران حکومت جرج دبلیو بوش کاخ سفید این همه توسط جنگ افروزان اشغال نشده بود. در مورد «نئو کان» ها بسیار گفته شده اما چگونه است که همین جمع، با وجود حضور فعالشان در کنار بوش پدر، ماشین جنگی را نتوانستند چنین فعال کنند. حال در کاخ سفید رئیسجمهوری حضور داشت که معتقد بود حضرت مسیح او را از سقوط نجات داده و از نو در مسیحیت واقعی تولد یافته است. وی خود را با مسیحیان تندرو و متعصب محاصره کرده بود. ۴۰ درصد کارمندان کاخ سفید هر روز در جلسات دینی حاضر میشدند. او در اکثر وزارتخانهها سازمانی به نام «مبتنی بر ایمان» درست کرده بود تا آموزشهای مسیح را گسترش دهندو بودجهای ۸ میلیارد دلاری برای ترویج دین اختصاص داده بود. هر چند به عنوان یک سیاستمدار، در جامعه تکثرگرای آمریکا، میگفت «دین» نه «مسیحیت». و همین سبب شد که مسیحیان دستراستی معترض شوند که ازاین بودجه مسلمانان هم استفاده خواهند کرد. او هم چنین بر آن بود که بودجه خدمات اجتماعی در اختیار کلیسا ها قرار گیرد، چون بهتر از موسسات دولتی کار میکنند. اما کلیسا ها آنرا رد کردند و گفتند این بودجه ما را به دولت وابسته میکند. جالب است که کلیساها نمیخواستند زیر نفوذ دولت بروند، اما رئیسجمهور مومن متوجه نبود که این امر تا چه حد به فضای سکولار خدماتی صدمه میزند و دین و دولت را رسما به هم میپیوندد. اوانجلیکنها از دیرباز مدافع قدرت نظامی بودند، زیرا بر آن باورند که وظیفه مسیحیان است که پیام مسیح را در جهان به هر طریقی منتشر کنند و این تلاش، از پایهایترین اصول اعتقادی آنان است. در سطح فردی هم رفتن به در خانههای دیگران و ارشادشان را وظیفه دینی خود میدانند. آنان بر این باورند که آمریکا همان سرزمین معهودی است که خداوند آن را برگزیده تا ملکوت خود را در آنجا بر قرار کند. بههمین سبب معتقدند که آمریکا باید قویترین باشد تا بتوانند پیام مسیح را در جهان بگسترانند و البته در این میان، سرکوب مسلمانان از اولویت بر خوردار است؛ باوری که لابی یهود از آن نهایت بهره را میگیرد.
گفتنی است که اسلام و مسیحیت تنها دو دینی در دنیا هستند که مدعیاند پیام دین آنان جهانی و برای هم زمانهاست و تنها دین مورد قبول خداوند دین آنان است. بههمین سبب این دو دین در سراسر زمین و در همه زمانها با هم درگیرند. و معلوم است که متعصبین این دو دین، نفی آن دیگری را واجب میدانند. لذا شاهدیم که بسیاری از رهبران اوانجلکینها به زبانهای مختلف، ستیز با مسلمانان را تایید میکنند، اسلام را سرطان میخوانند، یا دین راهزنان بیاخلاق، دین متجاوزین خونخوار و دین شمشیر و کشتار. از این روی بوش مذهبی، که هر هفته با اینان دیدار میکرد، حمله به عراق و افغانستان را مشروع مییافت. تا جایی که کشتار مردم بیدفاع و زنان و کودکان و ویران کردن خانه و کاشانه مردم را هزینهای می چدانست برای نجات گمراهان . او و یارانش همان راحتی وجدانی را داشتند که مسیحیان در زمان تصرف کشورهای غیرمسیحی در دوران استعماری ( مشابه همان توجیهی که گروهی از مسلمانان برای جنگ و غارت غیر مسلمانان داشته و آنرا امری لازم در طول تاریخ برای ترویج اسلام می دانستند)
اینان از مدتها پیش از ماجرای نهم سپتامبر، خواستار حمله به عراق بودند و در جمع نومحافظه کاران نفوذ بسیار داشتند. بوش بیشتر از هر رئیسجمهور جمهوریخواهی مقامات کشوری را به مسیحیان دستراستی سپرد و البته این کار را با زیرکی بسیار پنهان کرد. ازجمله شخصی را مسئول اداره استخدام کارمندان دولت فدرال کرده بود که یک مسیحی دستراستی سرسخت بود که به شدت مخالف سقطجنین بود . وی پیشتر ریاست مدرسه ریجنت رابرتسون را داشت و عضو هیاتمدیره موسسه فوکوس و سازمان مشورت خانواده بود، که همه از سازمانهای متعلق به این حریان بودند. اما خانم کی کل جیمزkay Coles James یک زن سیاهپوست بود؛ یک نماد اقلیت نه نمادی از مسیحیان سفید پوستان برتریطلب . به عبارتی آقای بوش چپ نشسته و راست زده است. نقش خانم جیمز زمانی بارز شد که در سال ۲۰۰۷، در جریان افشای اعمال یک حقوقدان در منازعات حقوق مدنی، معلوم شد که این خانم ۱۵۰ تن از فارغ التحصیلان مدرسه راجرز را بر مشاغل معتبر دولتی گماشته بود؛ دانشکدهای که زمانی رئیس آن بود و از دانشکدههای بسیار کماعتبار متعلق به راستهای مسیحی است . وی همین انتصابات گروهی و عقیدتی را در بسیاری از دوایر دولتی نیز انجام داده بود.
این مدارک که نشان میدهد که مسیحیان دستراستی از طرق مختلف خواستار حمله به عراق بودند و این اصرار آنان در این امر به پیش از حمله نهم سپتامبر برمیگردد. معلوم میکند که چرا مطابق گفته اندرو کرت Andrew Card، رییسدفتر بوش، همان روز پس از حمله بوش به او گفته بود این کار صدام است ولی اوبه بوش میگوید همه مدارک خلاف آن را نشان میدهد . صدام دشمن خونین القاعده است که این کار را انجام داده است. او مینویسد بوش به وی گفت راهی پیدا کن که بشود آنرا به صدام نسبت داد. و بعد ها دانسته شد تمام اتهامات مربوط به سلاح کشتار جمعی و تایید نخستوزیر انگلستان، غیر واقعی و با هدف حمله تهیه شده بود. جالب آن است که در اخبار مرتب این سیاست را کار نئوکانها میدانند که حلقه کوچکی است،چ و صحبت چندانی از مسیحیان دستراستی نمیشود، که سازمان وسیعی با میلیونها طرفدار است. و در آن زمان بسیاری از نمایندگان کنگره و و قامات کشوری و لشگری عضو آن بودند. حتی بسیاری از نئوکان ها هم دلبسته یا وابسته به آن بودند. و مهمتر آنکه بوش به اینان دلبستگی شدید داشت و برای کسب و حفظ قدرتش بیشتر روی آنان حساب می کرد تا نئوکانها و همین تکیه بر این گروه کوچک که عمرشان محدود به دوران بوش بود، سوارانی که از غبار آمدند و در غبار گم شدند. در حالی که «راستهایمسیحی» سازمانی وسیع با طرفدارانی سرسخت است که اگر سالی چند، چون زمان اوباما، قدرتشان کم میشود، اما ّباز بهزودی در میانه میدان ظاهر میشوند و ترامپ را برکرسی قدرت مینشانند؛ اما طبق معمول نیروهای سکولار و مدرن یا آنان را نمیبیند،یا نادیدهشان میانگارند.
پایان
————————–
بخش های پیشین:
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۶)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۵)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۴)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۳)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۲)
مسیحیان دست راستی و نقش آنان در پیروزی ترامپ (۱)