شبها برای راه رفتن در برهوت یک بیابان نمی از نور ماه کافی است. با اینکه تاریک است، کورمال کورمال میتوان راه خود را پیدا کرد. اما اگر نورافکنی روشن کنید، محیطی را به شدت شفاف میکنید و همان هنگام محیط بیشتری را تاریکتر از آنچه واقعاً هست. نورافکنها به اعتبار آنچه روشن میکنند متن میسازند و به اعتبار آنچه به تاریکی محض میبرند، حاشیه سازند. در چنین وضعیتی درست است که راه خود را خوبتر میبینید، اما از ناحیه آنچه در حاشیه تاریک است، در معرض خطرید. یک دفعه ممکن است حتی پرش ساده یک گربه سیاه از تاریکی به متن غافلگیرتان کند.
قلمرو زندگی سیاسی نیز چنین وضعیتی دارد. نمیدانید به بهای آنچه میدانید و مرتب از آن حرف میزنید و بر سر آن منازعه میکنید، قلمروهایی را به حاشیه تاریک راندهاید و هر آن، بابت آنچه دیده نمیشود، در خطرید. بخصوص در کشوری مانند کشور ما که سیاست، مرتباً حاشیه ساز است.
جمهوری اسلامی تکنولوژی پیشرفتهای برای تولید حاشیه دارد. از همان سالهای نخست از ضرورت تکیه بر نیروهای ارزشی و وفادار سخن گفت. هر کس برای بهرهمندی از هر موقعیت شغلی یا تحصیلی، باید از مجاری پیچیده و تو در توی گزینش و تحقیق گذر کند. باید اطمینان حاصل شود که فرد متقاضی، متعهد است، وفادار است، در قلب و بواطن درونیاش هم حتی مرضی نیست. ماشین گزینش، فیالواقع ماشین حاشیهساز بود. نظام کلامی نیز هر روز با خلق عناوین تازه، کسانی را خودی و کسانی را غیر خودی طبقه بندی میکند. مرزهای خودی و غیرخودی، همان مرزگذاریهای حاشیهساز است. کسانی مرتب برچسب غربزده، لاابالی، فاسد و نفوذ کننده و وابسته و مشکوک میگیرند و به حاشیه پرتاب میشوند. کسان بسیاری هم البته هستند که ارزش برچسب هم ندارند. اصولا دیده نمیشوند. انگار نه انگار که هستند.
خودیها صاحب منزلتاند و غیرخودیها با برچسبهای متفاوت تحقیر میشوند. اما کاش همه چیز محدود بود به توزیع نامتوازن منزلتها و برچسبها. همراه با توزیع نامتوازن برچسبهای ارزشی، توزیع نامتوازن قدرت و ثروت نیز در پی آمد.
تکنولوژی حاشیه ساز نظام مستقر در بخش زبان سیاسی نیز درخور توجه است. انقلاب و اسلام، بستههای والای کلامیاند. همه نورافکنها روی آنها زوم کردهاند. یکی دو بسته دیگر هم هستند که در حاشیه نیمه تاریک دیده میشوند. همانها که نام بردن از آنها کراهت دارد اما قابل تحملاند. مثل دمکراسی و عدالت و حقوق بشر و توسعه و رفاه. اما کلماتی هم هستند که نجساند و گناهآلود. شاید نجسترینشان، سلطنت و پادشاهی است. آنها را باید به زباله دانی پرتاب کرد. زبالهدانی حاشیهها.
دوم خرداد سال هفتاد و شش یکی از مقاطع غافلگیر کننده بود. یکباره از تاریکی مفرط چشم انداز حیات سیاسی، کسانی به میدان آمدند که قبلا کسی انتظارشان را نداشت. آنها همان به حاشیه رانده شده ها بودند که با بهرهگیری از فرصت انتخابات، در صحنه حاضر شدند. همه غافلگیر شدند. آنها که پیروز انتخابات شدند شاید بیشتر از رقیبشان وحشت کردند. مردان سیاست در دهه هفتاد، توانسته بودند با بهرهگیری از کلمات به حاشیه راندهای مثل دمکراسی، بخشی از نیروهای صف کشیده در تاریکی را بسیج کنند. رویدادی غافلگیر کننده مدتها همه را منگ کرده بود. دوم خردادیها از سحر کلام دمکراسی استفاده کردند.
احمدی نژاد هم در سال هشتاد و چهار بخش دیگری از نیروهای صف کشیده در تاریکی صحنه را بسیج کرد و یکباره رویدادی تازه در صحنه سیاست خلق شد. احمدی نژاد از سحر کلام عدالت بهره گرفت.
اما نه غافلگیری سال هفتاد و شش، و نه غافلگیری سال هشتاد و چهار، نظام سیاسی را به این نتیجه نرسانید که دمکراسی و عدالت را به منزله اشیاء مقدس و تازه، در متن خود جایگذاری کند. در سازوکارهای عملی و در ترتیبات و مناسبات رسمی، چنان بازآفرینی کند که از حاشیه آمدگان، احساس خودی بودن کنند و جایی در متن اشغال کنند. احساس مالکیتی کنند و شخصیتی. به همان دو واژه انقلاب و اسلام چسبیدند و دلنگران آن نبودند که انقلاب و اسلامی که دلالت بر آزادی و عدالت نکند، چگونه ممکن است معنادار و جاذبه افکن باشد.
رویدادهای پس از انتخابات سال هشتاد و هشت، اوج این به حاشیهرانی بود. از کم و کیف آنچه در سال هشتاد و هشت گذشت، بگذریم، اما بخش مهمی از مردم که به میرحسین موسوی رای داده بودند، و نتیجه انتخابات را به هر دلیل نپذیرفته بودند، تحقیر شدند. سالهای سال تحقیر شدند. بازی خورده قلمداد شدند. سالهای سال است که در اندوه حصر رهبران خود سر میکنند و هیچ کس هیچ پاسخی به پرسشهای بی شمار آنان نمیدهد. پس از آن ماجرای تلخ، دمکراسی و دمکراسی خواهی، جاذبه پیشیناش را از دست داد. مردان نامدارش نیز، به حاشیه رفتند و بخش زیادی از حاشیه آمدگان دوباره به حاشیه بازگشتند. بعید دانستند دمکراسی خواهی سرانجامی پیدا کند پس به تدریج از متن بیرون رفتند.
حاصل مدیریت احمدی نژاد نیز به وجهی دیگر واژه عدالت را خالی از جاذبه کرد. به متن آمدگانی که در نتیجه جاذبه عدالت به صحنه آمده بودند، کم کم اطمینان پیدا کردند، عدالتی در کار نیست. داستانی بود که از اساس دروغ بود. آنها باید همچنان در حاشیه تاریک صحنه برای یک لقمه نان تلاشی بی فرجام کنند.
آنچه امروز شاهد آن هستیم یک صحنه غافلگیر کننده دیگر است. یک روز در سال هفتاد و شش احساس غافلگیر شدن کردیم، یک روز در سال هشتاد و چهار و اینک لحظه سوم فرارسیده است: سال نود و شش.
درماندگان و بیکاران با آنها که خواستار سبک دیگری از زندگیاند، وحدت کردهاند و نامهای تازهای برای آنان جاذبه ایجاد کرده است. نامهای متعدد که شگفت انگیزترینشان، ایرانیت، سلطنت و پادشاهی است. یکبار دیگر، شبحی از تاریکی به متن یورش برده است. اصولگرایان و اصلاح طلبان را با هم مورد هجوم قرار میدهند. اصل نظام را هدف گرفتهاند. احساس قدرت میکنند و حمایت رسانهها و سیاست مداران غرب به آنها امید میبخشد.
البته از حاشیه آمدگان سالهای هفتاد و شش، هشتاد و چهار، توانستند در متن غلیانی به پا کنند و برای خود مهری ماندگار بر عرصه سیاسی کشور بکوبند. اما از حاشیه آمدگان امروز کمتر ممکن است چنین شانسی داشته باشند. آنها در خیابانهای تهران میچرخند و شعارهای تند میدهند. مردم خیره خیره به آنها مینگرند. به چشمهای مردم اگر خوب نظر کنی، تنها از پلیس ضد شورش نیست که میترسند، از خود این تظاهرکنندگان نیز میترسند. جوانان سادهای که معلوم نیست چطور سازماندهی شدهاند، چطور هماهنگ میشوند، به دقت معلوم نیست خواستشان چیست، معلوم نیست در میدان قدرت چگونه میخواهند خواستشان را تحقق ببخشند. حمایت آشکار ترامپ، نگرانی را بیشتر میکند. احساس سنگین ترس از جنگ است که بر صحنه مستولی میشود نه امید به یک دگرگونی خجسته.
این جوانان بی گناه از حاشیه آمدهاند، اما استعداد آن را ندارند متن را برای مدت زمان کمی هم که شده، گشاده کنند و جایی برای دیده شدن پیدا کنند.
بیم آن میرود که آنچه این روزها جریان دارد به یک خشونت سنگین تبدیل شود. ماجرا از کف خیابانها جمع شود، و بعد یک راه پیمایی وحدت برگزار شود و به همه اعلام شود تمام شد، مردم به خیابان آمدند و ریشه فتنه تازه را درأوردند و مثل همیشه پشت سر نظام یکصدا و یک سخن ایستادهاند. کاش جمهوری اسلامی برای نخستین بار سیاستی تازه در پیش بگیرد. به جای انکه تلاش خود را مصروف آن کند که همه چیز را فوراً از متن آرایش داده شده خود پاک کند، اصل این واقعیت را بپذیرد که متن سیاسیاش با حاشیههای بسیار محاصره شده است. این حاشیهها پتانسیلهای انبار شدهای هستند که میتوانند به هم بپیوندند و برای همه فاجعه بار باشند. باید نورافکنهای صحنه را دو چندان کرد. بگذارید عرصه بیشتر و بیشتر گسترده شود.
صادق باشیم، دست از تبلیغات کلیشه برداریم، اعتراف کنیم که عرصه سیاسی کشور را درست مثل اقلیم این سرزمین پر کردهایم از گسلهای خطرناک. به جای شعارهای مطنطن، راست گو باشیم و شجاعت پذیرش اشتباهات فاحش را داشته باشیم. مشتهای آلوده را بگشاییم، برچسبهای ناروا را از مردان بزرگ و خادم مردم برداریم. آنگاه شاید به این جوانان طغیان کرده نیز بتوان گفت، خشم تان قابل درک است، صبور باشید، اعتماد کنید، در افق چشم اندازی تازه پیداست.
باشد تا هوای این سرزمین از این همه آلودگی پاک شود.
منبع: کانال تلگرام نویسنده
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…