تاریخ نگاری یک سویه در توجیه مظالم اسرائیل

حسن یوسفی اشکوری

درآمد

چندی پیش مقاله ای از من با عنوان «تراژدی فلسطین» در سایت زیتون منتشر شد. بر این نوشته، نقدی به قلم  آقای علی صدر زاده با عنوان«تراژدی ما، تاریخ‌نگاری یک‌سویه در خدمت خشونت» در سایت «گویانیوز» منتشر شد. پس از خواندن این نقد، مدتی با خود کلنجار می رفتم که پاسخی بدهم یا نه. زیرا تجربه های مکرر به من آموخته است که این نوع مجادله ها کمتر راه به جایی می برد و این گونه بگو مگوهای رسانه ای، غالبا در فضایی تیره و همراه با پیش داوری ها و مفروضات پیشینی چه بسا نادرستی رخ  می دهد و در نهایت با گسترش گفتگو و مجادله، مواضع دو طرف از هم دور و دورتر می شود و به ویژه به دلایل مختلف دلخوری ها و آزردگی ها نیز پدید می آید. از جمله نوشته دوست گرامی جناب صدر زاده کاملا واجد همین خصوصیات است. با این همه، به دلایلی، بر آن شدم پاسخی بنویسم و امیدوارم که خلاف تصورم نتیجه مثبت بدهد. به ویژه که در این میان پای مخاطبان به عنوان طرف سوم مباحثه، نیز در میان است و در نهایت آنانند که داوری خواهند کرد.

مناسب دیدم که به شیوه خود ایشان از تیتری مشابه استفاده کنم. زیرا، به شرحی که خواهد آمد، دریافت مضمونی نوشتار ایشان، این احساس را در من ایجاد کرد که نویسنده (که البته به احتمال زیاد بدون قصد و غرض) در نهایت در پی توجیه مظالم و جنایات دولت اسرائیل در طول هفتاد سال بوده است.

نکته قابل ذکر دیگر این که نوشتار جناب صدر زاده، از یک نظم و انتظام منطقی برخوردار نیست. با این حال من تلاش می کنم نقدهای جناب صدر زاده را در یک منظومه منسجم و مرتبط بگنجانم و در هر مورد به کوتاهی توضیحی تقدیم کنم. از آنجا که نوع ادبیات منتقد محترم به گونه ای است که تدریس و تعلیم را به ذهن متبادر می کند، موضوعات مورد بحث را ذیل عنوان «درس» طبقه بندی کرده ام. امیدوارم نزدیک به صواب باشد.

بیفزایم، جناب صدر زاده اعلام کرده که نوشته را برای زیتون فرستاده و به دلیل عدم پاسخ، مقاله را به گویا نیوز سپرده است. در حد اطلاع من تعمدی در کار نبوده و صرفا تعجیل آقای صدرزاده اسباب انتشار نقد ایشان در گویا نیوز و البته بعدا در زیتون شده است.

یکم. درس تاریخ نگاری

جناب صدر زاده چند بار درس تاریخ نگاری داده و مرا به عدم رعایت قواعد تاریخ نگاری متهم کرده است. در آغاز چند فراز از نوشتار پراکنده ایشان را عینا می آورم:

«. . .این چگونه تاریخ نویسی است که با دشنام و گزاره هایی شروع می شود که غلط، بحث انگیز و یا لااقل مورد اختلاف دانشمندان بی طرف و تاریخ نویسان معتبر جهان است . . .».

«. . . بازشماری حوادث گذشته، تاریخ نیست . . . آنچه شما نوشته اید نه تاریخ بلکه تفسیر ایدئولوژیک تاریخ است. تفسیری ناقص، بحث انگیز و در یک کلام غیر قابل قبول . . .».

«توافق روی تفاسیر و تحلیل تاریخ نه میسر است و نه مطلوب . . .».

در پاسخ محض اطلاع ایشان و خوانندگان چند نکته را یادآوری می کنم.

نکته اول:

گویا جناب صدر زاده گمان کرده اند که من در عین تاریخ نگاری تاریخیت نوشته ام را انکار کرده ام. از این رو ایشان به صورت طعن آلودی می نویسد: «گفته اید قصد تاریخ نگاری ندارید ولی کم لطفی فرموده اید. تمام نوشته شما تاریخ است . . .».

آنچه من ادعا کرده ام در همان نوشته من به روشنی آمده است. نیازی به تفسیر ندارد. در فرازی که ایشان نیز آن را عینا نقل کرده چنین آمده است:

«بگویم مراد گزارش تاریخی این دوران نیست بلکه قصد آن است که چند سرفصل چگونگی تشکیل دولت غاصب اسرائیل تا سال ۱۹۴۸ را بازگویم تا کسانی که هیچ اطلاعی از رخدادهای فاجعه‌بار این شجره خبیثه ندارند اندکی با خبر شوند». سپس این سرفصل ها را در پنج گام برشمرده و در قسمت دوم به نکاتی از نظر خودم مهم اشاره کرده ام. از این رو کار من در قلمرو تاریخ نگاری است ولی هدف مشخصی داشته و در مقام استنتاج معقول از آن بوده ام.

اگر منتقد محترم از پیشداوری ها فاصله می گرفت و اندکی همدلانه تر متن را می خواند، متوجه می شد که بین «قصد تاریخ نگاری» و «اشارت های تاریخی برای حصول به نتیجه ای معین»، تفاوت آشکاری وجود دارد. اگر قصد تاریخ نگاری حدود یک قرن تحولات جنبش جهانی صهیونیسم و روند پیدایی دولت کنونی اسرائیل بود، طبعا هم به تطویل (حتی در حد یک کتاب) نیاز بود و هم می بایست منابع لازم و معتبر ذکر می شد و هم به ویژه زبان و ادبیات آن متناسب این نوع آثار می بود.

از قضا نوشته خود جناب صدر زاده گواه خوبی است برای اثبات این تفاوت و تمایز. یعنی در حالی که  در آن  به دهها موضوع مهم و غیر مهم تاریخی استناد و اشاره شده است، اما بی تردید نویسنده قصد تاریخ نگاری نداشته است.

نکته دوم:

جناب صدر زاده!

در باب این جمله که «این چگونه تاریخ نویسی است که با دشنام . . .» توضیحی تقدیم می کنم.

جدای از ایراد دشنام گویی که جداگانه بدان خواهم پرداخت، ظاهرا ایراد اصلی حضرتعالی فرازهای بعد است. فرموده اید گزاره های من «غلط، بحث انگیز و لااقل مورد اختلاف دانشمندان بی طرف و تاریخ نویسان معتبر جهان است».

شگفت است! شما که لالایی بلدید چرا خواب تان نمی برد؟! معقول این بود که مستندا نشان می دادید که کدام دعوی من «غلط» است؟ گزارش کار هرتسل و جنبش صهیونیسم جهانی؟ طرح بالفور؟ اشغال فلسطین به وسیله انگلستان و ماجرای توطئه آمیز کوچ مهاجران اروپایی و مقاومت مشروع بومیان فلسطین و سرکوبی خونین و وحشیانه و اعمال تروریستی صهیونیست های مهاجر در سرزمین فلسطین؟ و . . . اگر غلط بودن اینها را نشان می دادید، موجب سپاس بود. چرا که اشتباهات من اصلاح و اطلاعات من تصحیح می شد.

در باره جمله «بحث انگیز» بعدی هم البته حق با شماست. کدام داده های تاریخی بحث انگیز نیست؟ تاریخ های رایج را عموما حاکمان نوشته اند و مردمان بی صدا صدایی نداشته اند. در مورد مانحن فیه نیز، اسرائیلی ها و صهیونیست ها تاریخ خود را به سود خود نوشته و می نویسند و طبق این تاریخ اینان قوم برگزیده خدایند و باید به «ارض موعود» خود بازگردند و اکنون خداوند بر اینان رحمت آورده و به زودی نیز از نیل تا فرات را تصاحب خواهند کرد و حتی (چنان که شنیده و خوانده ام) شماری از مسیحیان نیز در آمریکا به این دلیل از صیهونیست های اسرائیل حمایت می کنند که با تسخیر ارض موعود و اورشلیم مسیح ظهور خواهد کرد و دین شان عالمگیر خواهد شد! صد البته فلسطینیان و اعراب همسایه نیز تاریخ خود را نوشته و می نویسند. اما به راستی در این میان تحقیق و داوری «دانشمندان بی طرف و تاریخ نویسان معتبر جهان» چگونه است و در واقع چگونه می بایست باشد؟ ادعای من این است آنچه من در پنج گام نوشته ام، واقعیت های تاریخ است؛ هرچند سخنی تمام نیست و مراد نیز ارائه چنان گزارشی تمام و جامع نبوده و نیز ممکن است نتیجه گیری های من محل اختلاف باشد.

نکته سوم

اما در باره این جمله «بازشماری حوادث گذشته، تاریخ نیست»، حق با شماست ولی اولا، «تاریخ محض» و بدون تفسیر وجود خارجی ندارد و ثانیا، بازخوانی و حتی بازسازی حوادث تاریخی، بدون بازشماری رخدادهای بالنسبه معتبر ممکن نیست. از جمله تحولات هفتاد ساله اسرائیل و فلسطین بدون فاکت های تاریخی گذشته و صد سال اخیر ناممکن است و من نیز در همان چند سطر کوشیده ام حداقلی از اطلاعات مهم را در اختیار مخاطبانم بگذارم تا بدانند سوابق امر چگونه بوده و اکنون چه می شود کرد؛ چه باید کرد خودم را البته در آخرین فراز مقاله آورده ام.

نکته چهارم

فرموده اید آنچه من نوشته ام «نه تاریخ بلکه تفسیر ایدئولوژیک تاریخ است». در جای دیگر مرقوم فرموده اید که «نقطه آغازین شما ایدئولوژیک است و جای تعجب نیست که تفسیرتان نمی تواند بی طرفانه و واقعی باشد».

به راستی جناب صدر زاده «تفسیر ایدئولوژیک تاریخ» چگونه تفسیری است؟ اصولا «ایدئولوژی» چیست و شما چه تعریفی از این اصطلاح دارید؟ در این سالهای اخیر، متأسفانه، ایدئولوژی و ایدئولوژیک اندیشی به دشنامی و انگی برای ترساندن طرف مقابل و یا برای گریز از پاسخ گویی تبدیل شده است. گویی ایدئولوژی به گفته یکی از منتقدان تنها با «اعدام» درمان می شود.

در هرحال اکنون مجال بحث و فحص در باره ایئولوژی نیست و موضوع اصلی در این گفتار هم نیست ولی ظاهرا جناب صدر زاده (مانند بسیاری دیگر) ایدئولوژی را به معنای مارکسی آن یعنی آگاهی کاذب و یا آگاهی وارونه مراد می کند. اگر چنین باشد، باید عرض کنم که اولا، چنین تفسیر و تعریفی از ایدئولوژی تنها تعریف این اصطلاح نیست و ثانیا، هرگز دعاوی اصلی من در مکتوب مورد بحث، مصداق چنین تعریفی نیستند.

توضیحا عرض می کنم که: اگر مراد این باشد که مدعیات من خارج از چهارچوب استدلال عقلانی و یا غیر مستند به داده های تاریخی است، به شدت انکار می شود و چنین برچسبی را کاذب می دانم. در مقاله کوتاه من یک سلسه گزاره هایی مطرح شده و (چنان که گفته شد) حال بر منتقد محترم است که تکذیب کند و یا به پرسش های من جواب بدهد. راهش انگ زدن نیست. درست است که «البینه علی المدعی» و من باید منابع و اسناد دعاوی خود را ارائه دهم ولی انتظار بود که  جناب منتقد، حداقل در همان حد اعلام نظر و موضع، دیدگاه خود را بیان کند تا حقیقتا روشن شود در کدام قسمت و در کدام گزاره با من اختلاف نظر دارد. مثلا بفرماید که چرا فلسطین محل «وطن ملی» صهیونیست های غالبا اروپایی و غیر بومی تعیین شد؟ آیا از نظر ایشان بهانه اسکان شماری از یهودیان در روزگارانی دور در فلسطین و یا وجود اماکن مقدس مذهبی این قوم در این مکان، برای تجمع دوباره در قرن بیستم و تأسیس یک دولت قوم گرای مذهبی کفایت می کند؟ آقای صدر زاده آشنا با تاریخ و متخصص خاورمیانه، این استدلال سست و لغو را می پذیرد؟ آیا این همه خشونت و ویرانی و کشتار و آوارگی میلیون ها عرب (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) را بهای منطقی تشکیل وطن و دولت ملی یهودیان بازگشته از یهودیه قدیم می داند و از آن دفاع می کند؟ بعد با موارد نقض آن چه خواهد کرد؟ آیا اصولا اصرار بر قید دولت یهود، با ساختار یک نظام سیاسی مدرن و سکولار و دموکرات، سازگار است؟ فعلا هیچ یک مجال تفصیل نداریم ولی ایشان می توانست دیدگاه چند جمله ای خود را روشن اعلام کند تا روشن شود که اشکال در شیطان ایدئولوژی نیست، اشکال و در واقع اختلاف در جاهای دیگر است.

اما داستان تکراری بی طرفی در تاریخ نگاری. توافق داریم که به دلایل مختلف معرفت شناختی و از جمله تأثیرپذیری های ذهن و زبان آدمی از محیط و تربیت و نیز محدودیت های شناخت آدمی، ورود به هر حوزه معرفتی و به ویژه در داوری ها، با ذهنیت تهی ممکن نیست؛ با این حال، یک محقق در مقام تحقیق و گردآوری داده ها، التزام اخلاقی و نیز تعهد علمی دارد که منابع و یا استفاده از منابع را بی طرفانه انجام دهد و در مقام تحلیل داده ها و اسناد نیز حداقل تا آنجا که خود آگاه اواجازه می دهد، جانب انصاف و همه جانبه نگری را رعایت کند و به هر تقدیر داوری های او محتاطانه و مستند باشد. این بدان معناست که یک محقق و تحلیل گر و مفسر تاریخ، تحلیل و تفسیرش نسبی است و تا اطلاع ثانوی و از این رو افق دیدش همواره گشوده است و آماده است که معارض ها ببیند و نقدها را بشنود و در صورت انکشاف حقیقت تازه نظر و نظریه اش را اصلاح کند و یا تغییر دهد.

در ارتباط با گزارش کوتاه تاریخی ام در باب منازعه صهونیست های مهاجر و مهاجم ساکن در اسرائیل کنونی با بومیان فلسطینی، در حد امکان چنین کرده ام. سخن دقیق تر این است که این نوشته دو بخش دارد. یکی گزارش برخی سرفصل های تاریخ معاصر فلسطین و دیگر تحلیل های کوتاه و طرح چند پرسش. پرسش ها نیز پاسخ می طلبند. در باره ناگفته ها نیز نمی توان به طور ایجابی سخنی گفت و به داوری نشست.

به این نکته مهم نیز اشاره کنم که من در مقام تحقیق تاریخ جامع نبوده ام و انگیزه اصلی من صرفا یک اقدام انسانی و عدالت خواهانه بوده که می خواستم با برخواندن وفادارانه چند جمله از یک کتاب تاریخ خونین و جنایتکارانه، هم به سوابق امر ارجاع دهم و هم به ظلم و ظالمان اعتراض کنم و در مقابل از ستمدیگان مضاعف حمایت نمایم. همین!

نکته پنجم

باز در قلمرو درس تاریخ گفته اید: «تعجب نمی کنم که در تاریخ نویسی شما چیزی از شش میلیون یهودی سوخته شده در کوره های نازی نمی خوانم. با این که این کشتار یکی از داده های مهم برای فهم چگونگی تشکیل دولت اسرائیل است».

در ارتباط با این بخش و صرفا در باب توضیح واضحات چند نکته را عرض می کنم:

اولا (چنان که گفته شد)، من در مقام تاریخ نگاری کل ماجرای تاریخ صد ساله نبوده ام تا نیازی باشد تمام جوانب ماجرا و تمام حوادث و تحولات را ببینم و گزارش کنم؛

ثانیا، تلویحا عدم اشاره به کوره های آدم سوزی را به معنای موافقت با چنین فاجعه ای بزرگ دانسته ید؛ در اینجا با شما همنوا می شوم که از «تراژدی ما» سخن گفته و اظهار ناامیدی کرده اید؛ چیزی جز این نمی توانم بگویم صد رحمت به «نیمه پنهان» نویسان وطنی!

ثالثا، بر اساس معیار حضرتعالی، می شود پرسید: چرا شما از تاریخ خونبار تشکیل اسرائیل از گذشته های دور تا همین الان کلمه ای نگفته اید؟ به ویژه این پرسش از این جهت موجه می نماید که شما از یک سو به من ایراد می گیرید که چرا به هولوکاست اشاره نکرده ام و فاجعه بارتر این که عدم اشاره بدان را به معنای موافقت با آن جنایت بی سابقه تفسیر کرده اید؛ و از سوی دیگر شما، برخلاف من که حول هدفی معین چند جمله ای نوشته ام، در باره کثیری از موضوعات نظری و سیاسی و تاریخی و مسائل نه تنها فلسطینی و اسرائیلی بلکه حتی در باب مسائل داخلی ایران نیز نظر و تحلیل ارائه داده و دهها داوری های سنگین کرده اید. می توانم بپرسم، دلیل این خودداری چیست؟ وقتی حضرتعالی از یک طرف تمام فلسطینی های تحت ستم مضاعف و چند لایه اشغالگران متجاوز از عرفات تا دیگران را متهم به انواع گناه کرده و ناکرده می کنید و عموم کسانی که در طول کمتر از یک قرن برای حفظ خانه و کاشانه آبا و اجدادی شان مبارزه و مقاومت کرده و می کنند را با تعابیر گزنده و یک سویه و در مواردی ناحق مورد هجمه و حمله قرار می دهید و در مقابل چشم تان را هم بر تاریخ فاجعه می بندید و هم تلویحا جانب اسرائیل را می گیرید، چه تفسیری می توان از این نوع تحلیل سیاسی و تاریخی داشت؟ نیت خوانی نمی کنم و حتی همچنان با حسن ظن به شما دوست گرامی نظر می کنم ولی وقتی با معیارهای خودتان به متن شما نظر کنیم، این تعبیر و تفسیری به آسانی  به ذهن خطور می کند.

آیا شما نمی دانید که تشکیل اسرائیل همراه با ترور و وحشت و کشتار و ویرانی بوده و بر دریای خون و به زور سرنیزه و با حمایت های خارجی تا کنون سرپا ایستاده است؟ حتما می دانید وقتی که در سپتامبر سال ۱۹۴۷ قطعنامه سازمان ملل سرزمین فلسطین را به دوبخش یهودی و عرب فلسطینی تقسیم کرد، صهیونیست های متمرکز در «آژانس یهود» به شدت ناخرسند شده و به آن اعتراض کردند. شما اطلاع دارید که در سال ۱۹۷۴ این ابوعمار بود که با شاخه زیتون به سازمان ملل رفت و پیشنهاد صلح داد. شما می دانید که سایکس – پیکو با اهدافی معین خاورمیانه جدید را طراحی کرده و در تشکیل اسرائیل نقش داشته است. شما می دانید که گلدامایر زمانی تشکیل دولت اسرائیل را «شایعه» دانست و صریحا گفت: «اسرائیل دولت خود را در سرزمین بدون مردم بنا نهاده و در آنجا چیزی به نام ملت فلسطین وجود نداشته است». عنایت دارید که داستان تشکیل اسرائیل با استقلال طلبی ها و یا مستقل شدن های معاصر ماهیتا متفاوت است. برخی کشورها و دولت های جدیدالولاده پس از جنگ جهانی مانند عراق و کشورهای خلیج فارس، قرن ها و بلکه هزاره ها در سرزمینی خود حضور داشته و بعدا در زمانی معین و به دلایلی استقلال یافته و دولت تشکیل داده اند، اما اسرائیل را عمدتا مهاجران خارجی و بیگانه با توطئه و زور و جنگ و ترور و ویرانگری، در جایی موهوم به نام «وطن ملی یهود» بنا نهاده اند. می پرسم چرا ین واقعیت های تاریخی، جایی در نوشتار متنوع شما ندارد؟

اما بخش دوم ایراد شما. هرچند داستان کوره های آدم سوزی و آنچه بر یهودیان ستم دیده و قربانی خشم و خشوت نازیسم آلمانی و کوچ برنامه ریزی شده و یا ناگزیر بخشی از یهودیان به فلسطین بی تردید در تسریع مهاجرت ها و در تشکیل دولت اسرائیل مؤثر بوده است ولی تمام شواهد تاریخی نشان می دهد که جنبش صهیونیسم جهانی در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفته و از همان زمان نیز حداقل گزینه اصلی شان استقرار در سزمین فلسطین بوده است. البته باید اذعان کرد یهودآزارهای دیرین در اروپا در نطفه بستن چنین ایده ای اثر داشته است. از این رو چگونگی و چرایی شکل گیری دولت اسرائیل را با یک و یا دو عامل (از جمله استعمار) نمی توان توضیح داد. با این ملاحظه، با شما کاملا موافقم که «تاریخ اعراب و فلسطینی ها پیچیده تر از این هاست و لایه های گوناگون دارد» ولی برای رفع هر نوع سو تفاهم مناسب بود که به چند لایه از انواع لایه اشاره می کردید.

اما نکته تأسف بار این است که چرا باید اعراب مسلمان تاوان هولوکاست را بدهند؟! آیا عادلانه است که جنایتی با جنایت دیگر توجیه شود؟ قابل تأمل این که در روزگاران درازی که یهودیان اروپایی به وسیله هموطنان مسیحی خود تحت تعقیب قرار داشته و آزار دیده و اخراج می شدند، همین مسلمانان عرب و قلمرو عثمانی بود که اینان را می پذیرفته و به طور نسبی امنیت لازم را برایشان فراهم می کردند. طنز تلخ تاریخ است، یهودیانی که خود در تاریخ این همه آوارگی و آزار را تجربه کرده اند، امروز از کسانی انتقام می گیرند که در قیاس با دیگران با آنان مهربان تر بوده اند.

دوم. درس صلح طلبی

جناب صدر زاده در واکاوی درخشان خود صلح خواهی مرا نیز به چالش کشیده و فراز پایانی نوشته را، که در آن دیدگاه سیاسی و راهبردی خود را به کوتاهی اما به روشنی گفته ام، «زورکی» (بخوانید ریاکارانه) تفسیر کرده و گفته است یک اسرائیلی با این نوشته هرگز صلح خواهی ام را باور نخواهد کرد و بعد افزوده است: «اگر اسرائیلی فرضی ما این آشتی جویی زورکی شما را رد کند و بگوید با شما و افرادی مثل شما هرگز به صلح پایدار نخواهد رسید، چه خواهید گرفت؟».

ظاهرا درست گفته اند: «چون غرض آمد هنر پوشیده ماند»! اما محض اطلاع جناب صدر زاده به آن دوست فرضی اسرائیلی خواهم گفت: عزیز برادر! سوراخ دعا را گم کرده اید و سرنا را از سرگشادش می دمید (البته حال که بنا بر فرضیات است می توان فرض کرد که این اسرائیلی ایرانی تبار است و با زبان پر کنایه پارسی آشناست) ولی چند نکته را فراموش نکنید:

اولا، من در مقام گزارش کوتاهی از چگونگی رژیم نوبنیاد اسرائیل بوده ام و نه در مقام نظریه پرداز صلح و یا در مقام یک مذاکره کننده (مثلا) هیئت فلسطینی و حتی یک ایرانی مسلمان منتقد اسرائیل. به عبارت دیگر، یک انسان ایرانی به مناسبتی خواسته از طریق نوشتاری کوتاه برخی مواضع خود در قبال یک چالش ویرانگر صد ساله در قلب جهان اسلام و عرب را اعلام کند. همین! نه بیشتر! من از فلسطینیان مدعی تر نیستم، خود آنان اند که باید برای احقاق حقوق خود بکوشند و با طرف مقابل به گفتگو بنشینند و به مصالحه مرضی الطرفین برسند و البته من هم به عنوان فردی ناظر و حامی اگر نظری داشته باشم ارائه خواهم داد.

ثانیا، مجموعه ملاحظات و استدلال های جناب صدر زاده (به ویژه از ذهن و زبان یک اسرائیلی فرضی) حاوی تفسیر شگفتی است. از این ملاحظات چنین فهمیده می شود که دیدگاه های انتقادی رادیکال  مخالفان و منتقدان اسرائیل سبب شده است که تاکنون  صلح استوار نشده است. نتیجه: مسئول شکست صلح عرفات و دیگر فلطسینی ها هستند و البته کمی دورتر نیز کسانی چون اشکوری مانع صلح اند. اما چه باید کرد؟ پاسخ فلسفی: باید دیدگاه تان را به کلی تغییر دهید و تمام باورهایتان در باب مناقشه اعراب و اسرائیل را اعتقادا ونه زورکی به کناری نهدید و یا انکار نمایید و در نهایت به مشروعیت ذاتی و اولیه جنبش جهانی صهیونیست ها و بانیان اسرائیل و حاکمان کنونی آن ایمان بیاورید و آنگاه مدعی صادق صلح و آشتی بشوید و گرنه صلح بی صلح.

اگر این تفسیر از مجموعه ملاحظات سخنگوی یک اسرائیلی فرضی (جناب صدر زاده) درست باشد (که ظاهرا جز این نیست)، به آن اسرائیلی چند نکته ی یادآوری خواهم کرد:

نکته اول

نکته نخست آن است که نوع دیدگاه و اعتقاد افراد در ارتباط با جنگ و صلح، ارتباط الزام آوری با رویکرد عملی این افراد به جنگ و یا صلح ندارد. بی تردید نوع نگاه ما به عالم و آدم و نوع تفسیر ما از روابط آدمیان در قلمرو جامعه و سیاست، در رویکردهای عملی و سیاستگذاری های مان تأثیر دارد ولی این گونه نیست که تمام تصمیمات و رفتارهای ما برآمده ضروری و گریزناپذیر از تمام و یا بخشی از افکارمان باشد. اندیشه و نظر مهم است و اثرگذار ولی تصمیم به عمل و اجرای آن به عوامل پیچیده ای بستگی دارد. مثلا التزام عملی به دموکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر هیچ ملازمه ای ضروری با باور قلبی و قبول نظری تمام مبانی و یا ارکان دموکراسی و حقوق بشر و یا بخش هایی از آن ندارد. نویسندگان حقوق بشر نیز هرگز در مقام اثبات برهانی و منطقی مواد اعلامیه نبوده اند و برای اقناع عقلی و نظری آن نکوشیده اند، بلکه آنان، با توجه به تجارب بشر و به ویژه دو تجربه تلخ جنگ جهانی اول و دوم، متنی فراهم آوره اند تا ملت ها و دولت ها با التزام عملی به آن هرچه بیشتر از تخاصم و درگیری فاصله بگیرند و به صلح و امنیت و عدالت نزدیک تر شوند؛ اهدافی که همواره آرزوی تمامی آدمیان بوده و هست. وانگهی، آدمی در زندگی تک منبعی نیست تا در تصمیم سازی هایش در زندگی روزمره به یک منبع مراجعه کند و بر اساس آن عمل کند؛ آبشخور فکری و معرفتی آدمی بسی متنوع اند و پیچیده و هر یک در جایی بر اندیشه و تصمیمات مان اثر می گذارند. با توجه به این ملاحظات است که رورتی می گوید اول دموکراسی بعد فلسفه.

اگر چنین باشد (که هست) من از یک سو با توجه به دلایلی که در دست است (ولو این که اجماعی نباشد) رژیم اسرائیل را غاصب و ظالم می دانم ولی در عین حال به دلیل التزام به قانون و حقوق بین الملل و مخالف جنگ و خشونت و طرفدار جدی صلح و آشتی و مسالمت در تمام روابط انسانی و بین المللی  و رعایت مصالح عالی تر، موجودیت چنین دولتی را به رسمیت می شناسم ولی در عین حال از یک سو به عنوان یک انسان مدافع آزادی و عدالت بی ابهام واقعیت ها را فاش می گویم و همزمان برای تأمین حداقل عدالت و حقوق مظلومان (هرکه و در هرکجای که جهان باشد) مبارزه می کنم. در کجای این دیدگاه و رویکرد تناقض هست؟ مگر عموم مردم چنین نمی کنند؟ در هرحال برای تحقق صلح و آشتی، لزومی ندارد که «دیگری» را مهدورم الدم بدانم، بلکه کافی است که در فرجام کار، صلح را برای بشریت مفیدتر از جنگ و خشونت بشناسم.

به آن اسرائیلی می گویم: دوست من! صلح طلبی من «زورکی» نیست و اگر کسی در گوش شما چنین واگویه کرده، خلاف به عرض رسانده است، نشنیده بگیرید و فراموش کنید. بله! به گفته جناب صدر زاده، «راه درازی آمده ام تا بالاخره به اجبار اسرائیل را به رسمیت» بشناسم ولی اکنون تجربه و منطق و به واقع واقعیت های تلخ و ظالمانه حاکم بر جهان، مرا به این نتیجه رسانده است و نه این که کسی مرا به این تصمیم مجبور کرده باشد. در هرحال دیری است که برای منافع بیشتر به سود صلح و امنیت عمومی و از جمله فلسطینی ها و حتی امنیت اسرائیل (چنان که در همان مقاله بدان تصریح کرده ام) از صلح البته با تحقق حداقل عدالت برای طرف مظلوم و تحت ستم مضاعف دفاع می کنم.

نکته دوم

دوست اسرائیلی من! وفق اطلاعات من و به استناد شواهد و قراین پرشمار، علت اصلی عدم برقرای صلح نه عرفات بوده و نه حتی تندروهای فلسطینی و نه به طریق اولی امثال اشکوری! علت العلل ناکامی صلح اسرائیلی ها و به ویژه جناح تندرو و افراطی حاکم و قدرتمند در اسرائیل است. از ۱۹۴۸ تا کنون این اسرائیل بوده است که غالب قطعنامه های سازمان ملل را یا نقض کرده و یا نادیده گرفته و به هرحال عملی نکرده است. به ویژه در این دوران، به هر بهانه ای قلمرو بیشتری از زمین همسایگان را تصرف عدوانی کرده و گوشش نیز بدهکار هیچ بنی بشری نیست. حتی از قرار صلح اسلو به بعد نیز اسرائیل های بوده و هستند که ناقض مقررات بین الملی اند و نه تنها به قانون عمل نمی کنند  بلکه با حمایت های کسانی چون رئیس جمهور فعلی آمریکا و برخی حامیانشان به یاغی گری خود ادامه می دهند. تداوم شهرک سازی غیر قانونی (چیزی که حتی آمریکایی ها ولو به ظاهر نیز مخالفش اند) عنوانی جز شرارت و یاغی گری دارد؟

البته اذعان می کنم که خوشبختانه در کشور اسرائیل افراد پر شماری هستند که به جد حامی صلح اند و گاه با راست کیشان هم پیمانان نتانیاهو مخالفت می کنند. بسیاری از اینان، حتی با تشکیل دو دولت موافق اند و البته به گفته درست جناب صدر زاده «نه از عشق به فلسطینی ها، بلکه به خاطر منافع خودشان». بیفزایم، وفق همین گفته جناب صدر زاده، برای صلح طلبی نیازی نیست که تمام عقاید و مبانی معرفتی افراد تغییر کند و بعد صلح طلبی رخ دهد. چرا که اسرائیلی های صلح طلب، در عین وفاداری به بنیادهای صهیونیسم و حفظ منافع اساسی رژیم اسرائیل، موافق صلح اند.

سوم. درس اخلاق

سومین تأکید جناب صدر زاده روی اخلاق است که با انگشت نهادن روی برخی تعابیر و یا به طور کلی ادبیات نوشتار نگارنده به نکاتی اشاره کرده است. از قضا مهم ترین بخش نقدنوشته ایشان همین قسمت است.

ایشان در این قلمرو روی دو نکته انگشت نهاده است. یکی دشنام گویی است و دیگر این که این نوع ادبیات بالضروره مولد خشونت است و از این منظر به زعم ایشان بین ادبیات نوشتار من با القاعده و داعش و . . . فرقی نیست. به این نوشته ایشان توجه بفرمایید: یهودی اسرائیلی فرضی «به خود می گوید که من این واژه ها را خوب می شناسم. او می داند و می بیند که صفحات و جملات آخر این نوع ادبیات را در پایان حماس و جهاد اسلامی و القاعده  و دیگر انتحاری ها نوشته اند و در حال نوشتن اند . . .».

در باب این فقره به چند نکته اشاره می کنم:

نکته اول

تعابیر به کار رفته در نوشتارم در باره اسرائیل در مجموع و به طور کلی، درست و منطبق با واقعیت است. مثلا نسبت هایی چون جعلی بودن رژیم اسرائیل، یاغی گری، افکار و اعمال فاشیستی و نژاد گرایانه و قوم گرایانه، دمل چرکین، ترریستی ترین دولت هفتاد سال اخیر جهان، دولت اشغالگر و . . . اینها دشنام به معنای اخلاقی آن نیست  و به انگیزه دشنام گویی و یا اهانت بر قلم جاری نشده اند. آدم کش را «قاتل» و سارق را «دزد» خطاب کردن، دشنام نیست. مگر سازمان ملل چند بار اقدامات سرکوبگرانه ارتش اسرائیل در نوار غزه را جنایت جنگی ندانسته است؟ البته اسرائیلی ها طبعا این نسبت ها قبول ندارند و همواره تحت عنوان دروغین یهودستیزی محکومش می کنند و کسانی چون آقای صدر زاده نیز صد البته می توانند با این عناوین مخالف باشند، ولی مجاز نیستند کسانی که به صدق این گزاره ها باور دارند و برای صدق دعوی شان استدلال می کنند را از به کار بردن چنین عناوینی منع کنند و بدتر از آن، به پیروی از راست گرایان افراطی اسرائیلی و حامیانش در سطح جهانی، که سوگ مندانه رسانه های عمومی را در تسخیر خود گرفته اند، منتقدان را با برچسب افراطی و بنیادگرا و یهودستیز و دشمن صلح و مانند آنها از صحنه خارج کنند.

قابل توجه این که، چنین معیاری دامن جناب صدر زاده را هم می گیرد. از باب مثال جدای از برخی تعابیر موهن و حداقل نامناسبی که در باره من به کاربرده اند (مانند: حرفهای شعاری، لفاظی، روضه خوانی و . . .) در باره مرشد عالی نتانیاهو و اسرائیل جناب ترامپ هم یک بار از تعبیر «مواضع ابلهانه ترامپ» و بار دیگر هم از تعبیر «مواضع احمقانه ترامپ» استفاده کرده اند. اگر اینها دشنام و اهانت نیست، پس چیست؟  اگر فرضا همین تعابیر را من درباره نتنانیاهو به کار می بردم، ایشان اعتراض نمی کرد؟

وانگهی، چنین عناوینی را من جعل نکرده ام بلکه در این هفتاد سال در ادبیات جهانی و حقوقی و در اسناد رسمی سازمان ملل و حتی در افکار و آثار شماری از متفکران و نویسندگان آزاده و آزاداندیش یهودی نیز بسیار به کار رفته است. از باب نمونه در قطعنامه ۳۳ ۷۹ در نوامبر ۱۹۷۵ مجمع سازمان ملل عبارت «نژادپرستی» برای صهیونیسم به کار رفته و این جنبش را شکلی از نژادپرستی دانسته است.

نکته دوم

این جمله جناب صدر زاده: «در پی خشونت کلامی ضرورتا خشونت عملی می آید»، به کلی  در جای نادرستی استفاده شده است. چنان که قبلا توضیح دادم، هیچ ضرورت منطقی و جبری بین باورهای ذهنی و معرفتی و عملکردها و رفتارها نیست؛ از این رو، بسیار اند کسانی که دموکراسی را در نظر نپذیرفته و حتی با آن مخالف اند ولی خود دارای منش دموکرات هستند و بر عکس فراوانند در نظر مدافع سینه چاک دموکراسی و حقوق بشرند ولی در عمل دیکتاتور تمام عیار اند. اگر بین فکر و باور ذهنی پیوند منطقی و عملی الزام آور وجود داشت، اکنون اروپا و آمریکای مدعی وضعیت بهتری داشت. اصلا وضعیت اسرائیل خود دعوی یاد شده را تکذیب می کند. می گویند اسرائیل دموکرات ترین کشور خاورمیانه است (که ظاهرا درست هم هست) ولی همین دولت (به ویژه در قبال شهروندان عرب و فلسطینی خود) نظامی آپارتاید پدید آورده که در دیکتاتوری ترین کشورهای منطقه نیز بی مانند یا کم مانند است و رفتاری با اعراب فلسطینی دارد که در جاهای دیگر دیده نشده و نمی شود. واقعیت این است که این نوع تناقضات، هم در زندگی فردی ما فراوان است و هم در روابط  اجتماعی ما و هم در روابط بین الملل و جهانی بسیار.

نکته سوم

اما قابل تأمل این که تمام تلاش جناب صدر زاده معطوف است به تخریب یک سویه عرفات و دیگر اعراب فلسطینی و در این سوی جهان امثال اشکوری و همتایانش. ایشان می نویسد: «عرفات اسرائیل را غاصب می خواند و فلسطینیان را مظلوم و قربانی». سخن شگفتی است. مگر جز این است؟ بعد می افزاید: «فلسطینی چون فلسطینی است به خودی خودی نه مظلوم است و نه قربانی». این هم از کرامات شیخ ماست! مگر عرفات و یا کسی دیگر گفته فلسطینی ذاتا و در وضعیت طبیعی و تاریخی خود مظلوم است و قربانی؟! فلسطینی به این اعتبار قربانی است که مطامع استعماری و صهیونیستی او را در پای زور و قدرت ذبح کرده و به این اعتبار مظلوم است که متجاوزان بیگانه و مهاجر و مهاجم با غصب خانه و تخریب کاشانه شان و با آوارگی بومیان این سرزمین به او ظلم کرده است!

به هرحال تندروهای جنگ طلب و خشونت گرا و بنیادگرا، در هر دو سوی منازعه، حضوری جدی دارند و اینان اند که البته هر یک به سهم خود مانع صلح عادلانه بین عدالت خواهان هستند. از این رو عادلانه و اخلاقی نیست که فقط به اصطلاح به تندروهای یک طرف بتازیم و با طرف دیگر کاری نداشته باشیم و بدتر به گونه ای تحلیل کنیم که تجاوزها و متجاوزان تبرئه شوند. به ویژه باید توجه داشت که حتی بنیادگرایان مسلمان نیز در طیف بندی های سیاسی هفتاد سال اخیر، در گروه ستمدیدگان و حاشیه نشینانی هستند که عمدتا از فرط استیصال و یأس از اجرای عدالت به افراطی گری روی آورده اند. با کدام معیارهای عدالت و اخلاق می توان ظالم و مظلوم را (ولو این که مظلوم اشتباه بکند و یا افراطی باشد) تمایزی قایل نشد و حتی زشت تر ظالم را بر مظلوم رجحان نهاد؟ اگر سارق مسلحی به خانه ای حمله کرد و صاحب خانه در مقام دفاع از کاشانه  سرپناه خود اشتباه هم کرد و افراطی هم شد، منطقا و اخلاقا باید اول سارق متجاوز را محکوم کرد و بعد مدافع اشتباه کار را. وانگهی، اصولا گسترش بنیادگرایی و افراطی گری در میان مسلمانان، بیش و پیش از همه وجود کانون بحران یعنی دولت اسرائیل و تجاوزهای پایدارش در منطقه است. اسرائیل مسبب الاسباب بنیاگرایی در خاورمیانه اسلامی – عربی و به طور غیر مستقیم در جهان است.

به هر تقدیر، من اگر در فلسطین باشم در کنار «الفتح» و ابومازن می ایستم ولی مسئولیت اصلی پیدایی جریان هایی چون جهاد اسلامی و یا حماس را اعمال و رفتار اسرائیلی ها می دانم و لذا اگر قرار بر محکومیت باشد، اول باید مقصر اصلی را محکوم کرد.

چهارم. درس رژیم شناسی

درس چهارم جناب صدر زاده «رژیم شناسی» است که به راستی «شاهکار» است. ایشان نوشته اند که: «آخرین دولتی که می خواهد از نمد فلسطین برای خود کلاهی دست و پا کند جمهوری اسلامی ایران است؛ آن هم در تمامیت اش، چه اصلاح زندانی اش، چه نواندیش تبعیدی اش و چه فقیه کنونی اش . . .خمینی رهبر همه است». یعنی همه سر و ته یک کرباس اند! چرا که همه رژیم اسرائیل را اشغالگر می دانند و با اعمال و رفتار این تشکیلات مخالف اند و در کنار مردم فلسطین ایستاده اند و جانب مظلوم را گرفته اند و بر ظالم خرده می گیرند. این جان کلام است.

در باره چنین تفسیر درخشانی چه می توان گفت جز اظهار تأسف عمیق؟! با این همه، برای شیر فهم شدن آن دوست اسرائیلی فرضی ناگزیر به عنوان توضیح واضحات به چند نکته اشاره می کنم.

نکته اول

نخست این که مگر هرچه خمینی و خامنه ای و حتی القاعده و داعش گفته اند و بگویند لزوما باطل و غلط است؟ هر فرد و یا جمع، هرچند در مجموع نادرست و غیر قابل دفاع، در عمرش ممکن است حرفهای درست و مواضع معقول و قابل دفاع هم داشته باشد. مگر در سخنان نتانیاهو حرف حساب و معقول یافت نمی شود؟ مگر ترامپ گاه سخنانی درست نمی گوید؟ در این صورت، چنین مقایسه ای مهمل و لغو است و احیانا برای ترساندن و ارعاب گفته شده است. از قیاسش خنده آمد خلق را!

از قضا، یکی از مواضع درست آیت الله خمینی و حاکمان بعدی جمهوری اسلامی حمایت از طرف مظلوم و انتقاد و یا مخالفت با طرف ظالم در منازعه اسرائیل و فلسطین و اعراب است و این جای تحسین و تقدیر دارد. اما آنچه (حداقل از نظر من) نادرست است و جای انتقاد و حتی اعتراض دارد، فلسطینی تر شدن از خود فلسطینی هاست و در ایران عده ای هنوز در رؤیای ناشدنی محو اسرائیل هستند و با هر نوع صلحی مخالف اند؛ سیاستی که تا کنون حداقل زیانش به مراتب بیشتر بوده است تا سودش و تحمیل هزینه ای گزاف بر مردم ایران و حتی بر خود نظام جمهوری اسلامی.

در هرحال آنچه مرا و امثال مرا به انتقاد و حتی مخالفت از رهبران جمهوری کشانده و می کشاند، صرفا حرف های نادرست نیست، بلکه عدم وفاداری به حرفهای درست و حق زیادی است که زده و می زنند ولی در عمل خلافش را انجام می دهند.

نکته دوم

شگفت است! باز هم از سخن جناب صدر زاده محترم وام می گیرم و می گویم واقعا باید حتی از برخی از روشنفکران و حقوق بشری های وطنی نیز مأیوس بود! چگونه و با چه منطقی می توان به صرف این که رهبر بسیاری (از جمله من) در روزگاری آیت الله خمینی بوده و یا به دلیل مقارنت و حتی یکی بودن مواضع افراد و یا جریان های مختلف و در موارد بسیار زیادی متضاد (مثلا در باره اسرائیل)، همه را با یک چوب راند و با چند جمله و صدور یک فتوای کلی (شبیه فتاوای فقهی) همه را یکپارچه کرد و مردود شمرد؟ اصولا با کدام منطق و تجربه می توان در مورد تمام افراد و جریان های رژیم متکثر و حتی متناقضی چون «جمهوری اسلامی ایران» حکم واحدی صادر کرد؟ با این منطق، لابد رضا پهلوی هم عنصری از تمامیت رژیم است که گاه با حمله خارجی به ایران مخالفت کرده و حتی ممکن است ناپرهیزی کند و از حقوق فلسطینی ها حمایت کرده و این مردمان را مظلوم بداند! ای کاش برخی از مدعیان اپوزیسیون (به ویژه در خارج از کشور) از یک صدم شجاعت اخلاقی افرادی در داخل کشور و حتی برخی از کسانی که به واقع در «تمامیت رژیم» تعریف می شوند را داشتند و حاضر بودند برای حمایت از آزادی و عدالت هزینه بدهند و به ستم در همه جای جهان بدون تبعیض اعتراض کنند.

نکته سوم

اما جدای از این کلیات، تا آنجا که به من مربوط می شود، من با هیچ معیاری در تمامیت رژیم جمهوری اسلامی تعریف نمی شوم. زیرا در عین اشتراک نظر با مسئولان نظام در اصل حمایت از مردم فلسطین و دفاع از حقوق حقه آنان و در اعتراض به مظالم رژیم مذهبی اسرائیل، از جهات مختلف با برخی سیاست های خارجی و منطقه ای و از جمله در قلمرو مناقشه اسرائیل و فلسطین، مخالفم. جدای از تمایزات بسیار، مهم ترین تمایز من در این مورد خاص با تمامیت رژیم آن است که من پشت سر مردم فلسطین حرکت می کنم و نه جلوتر و متمایل به جناح فتح و دولت خودگردان فعلی فلسطین هستم و از تشکیل دو دولت (و یا هر تصمیمی که جناح خواهان صلح گرفتند) حمایت می کنم. برای من اساس صلح و امنیت است و تحقق حداقل (نه حداکثر) عدالت و صد البته برای همه و نه فقط برای بچه نُنُر آمریکا و غرب.

جناب صدر زاده از این نکته غافل است که اعلام به رسمیت شناختن اسرائیل و آن هم از جانب کسی چون من در داخل کشور، ذنب لایغفر است و حتی ممکن است کار به زندان و محکومیت برسد؟

سخن واپسین

در پایان می گویم که با دو توصیه جناب صدر زاده موافقم. یکی پرهیز از نفرت افکنی و تولید خشونت و دیگر نگاهی به آینده.

اما در باره مورد نخست، واقعیت این است که به عنوان یک قاعده اهل مدارا و صلح نباید کاری کنند که خشونت و نفرت بازتولید شود و من نیز در اندیشه و گفتار و نوشتار تا کنون چنین مشی کرده و خواهم کرد ولی گاه جدال ظالم ومظلوم (چه در سطح داخل کشور و چه در سطح جهانی) چندان آشکار و آزار دهنده است که آدمی را از عمق جان می آزارد و به فریاد می آورد. با این حال توصیه جناب صدر زاده را پاس می دارم.

در مورد دوم نیز کاملا موافقم ولی این را به معنای نادیده گرفتن واقعیات گذشته و حال و یا اعلام بی طرفی مطلق در منازعه ظالم و مظلوم نمی بینم. از قضا «گذشته چراغ راه آینده است». دفاع از مظلوم و ستیزه با ظالم، یک تعهد اخلاقی و یک وظیفه انسانی و یک تکلیف عدالت طلبانه است. نمی دانم مراد جناب صدر زاده از واگذاری گذشته های مناسبات اسرائیل و فلسطین به «روضه خوان ها» چیست؟ اگر مراد فراموشی مطلق و حتی مراد عدم ذکر حوادث هفتاد ساله است، این نه شدنی است و نه شایسته است فراموش شود. این بدان معناست که به تعبیر آیت الله منتظری «جنایتکاران» کشتار دهه شصت و از جمله کشتار بی رحمانه زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ از بازماندگان و خانواده ای قربانیان انتظار داشته باشند که رذیلت ها را نه تنها فراموش کنند بلکه حتی آن را فضیلت بشناسند! چنین کاری شدنی و یا اخلاقی است؟

من بر عکس جناب صدر زاده، معترضم که چرا روشنفکران ایرانی و دموکراسی خواهان مشهور (اعم از مذهبی و غیر مذهبی)، چندان به بزرگترین فاجعه قرن توجه چندانی نشان نمی دهند. قابل تأمل این که اینان عموما از موضع دموکراسی خواهی و حقوق بشری، از «حق تعیین سرنوشت» دفاع می کنند ولی وقتی پای حق مردم فلسطین می رسد، این حق فراموش می شود و حتی بی اعتبار می گردد. البته قطعا یکی از عوامل آن بیم از انگ خوردن است و این که کسانی آنان را خدای ناکرده در «تمامیت رژیم حاکم» تعریف کنند که صد البته فاجعه خواهد بود!

 

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان قدیمی که سابقه جنگ و خدمت در رده بالای سپاه را

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده مردم از انقلابی که

ادامه »

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که جهان در آن قرار دارد.

ادامه »