سوریهای شدن یعنی چه؟
با شروع موج اعتراضات دیماه بحثی در محافل سیاسی مطرح شد به نام «خطر سوریهای شدن ایران». سوریهای شدن یعنی اعمال خشونت و کشتار و تخریب وسیع شهرهای کشور به علت حضور گسترده نیروهایی که تا پای جان و به مدت طولانی و حتی به قیمت ویرانی کل کشور حاضر به ادامه جدال هستند و وجود بنیه مالی- تسلیحاتی برای ادامه این نزاع طولانی. سوریهای شدن یعنی وجود یک دولت نیمبند مرکزی همراه با هرج و مرج و کشتار و ویرانی در بسیاری نقاط کشور. در همین ابتدا مبحث دیگری تحت عنوان لیبیایی شدن یعنی فروپاشی قدرت و هرج و مرج پس از آن را از مبحث سوریهای شدن جدا میکنیم که خود بحث مستقل دیگری است. بحث قابل تامل فروپاشی همزمان رژیم سیاسی و سیستم دولت و بوروکراسی حافظ نظم و مدیریت اجرایی.
درباره هراس از سوریهای شدن ایران سه مسئله مهم وجود دارد: آیا این خطر جدی است؟ این خطر را باید به چه کسانی گوشزد کرد؟ چرا اصلاحطلبان بیش از دیگران روی این موضوع تاکید میکنند؟
بر اساس سه عنصر اصلی سوریهای شدن (انگیزه خشونت- عنصر خشونت ورز و تخریبگر- بنیه مالی)، در گام نخست باید ناامنی و تخریبهای محدود را از آنچه در اذهان به سوریهای شدن معروف است، جدا کرد. ناامنی و تخریب در حدی که در دوران انقلاب در ایران اتفاق میافتاد و نمونههایی مشابه اما محدود آن در موج اعتراضات اخیر. یکی کردن این دو تصویر موج سواری استبداد از یک سو و محافظهکاری سیاسی از سوی دیگر بر « توهم ترس» است. شبیه آنچه در شکنجه سفید اتفاق میافتد. (شکنجه سفید مبتنی بر القاء ترس است بدون اینکه در عمل چندان خشونتی صورت گیرد. بازجویی که با پا بر پایه صندلی متهم لگد میکوبد و یا با دست با شدتی نه چندان زیاد بر سر و پهلوی او میزند می خواهد این ترس را القا کند که ضربه بعدی میتواند شدیدتر باشد. ضربهای که هیچگاه فرا نمیرسد اما همین القاء کار همان ضربه را در ذهن و روح متهم انجام میدهد!)
سوریهای شدن ایران یعنی برافرخته شدن طولانی مدت آتش خشونت و تخریب از تهران بزرگ و اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز و … گرفته تا مناطق پیرامونی. از شهرهای بزرگ و کوچک تا شهرکها و روستاها. آیا چنین چیزی ممکن است؟ معتقدان به سوریهای شدن ایران به دلایلی اشاره میکنند.
دلایل سوریهای شدن: قطبی بودن مردم
در این فرض بخشی طرفدار حکومت و بعضی در مقابل آن هستند. میگویند در همین انتخابات اخیر میلیونها ایرانی به طرفداری از رئیسی و قالیباف رای دادهاند. اما توضیح نمیدهند آیا اینها یکدستاند و یا حاضرند اسلحه به دست بگیرند و برای حفظ حکومت و جناح مرجح خویش بجنگند؟ به نظر نمیرسد پاسخ مثبت باشد.
شاید طرح مسئله در این قالب شکل دستکاری شده و محرّفی از این امر باشد که هسته سخت قدرت و نظامی-امنیتیها و میلشیای حقوق بگیر آنان حاضر نیستند عقبنشینی کنند و اصلاح و تغییری جدی را بپذیرند و قدرت بی حد وحصرشان را واگذارند. البته این درست است. این هسته سیاسی و باند قدرت و ثروت در جنبش سبز و دیگر موارد کوچک و بزرگی نشان داده که برای حفظ سیطره خویش حاضر به استفاده از هر ابزاری است.
ضمن تایید بیمناکانه این مولفه اما؛ در اینجا هم باید به دو نکته توجه کرد:
الف. همین هسته مسلط بر ساختار نیز در کشتار(که لازمه سوریهای شدن است) محتاط است. تلاش برای انکار کشتههای جنبش سبز و موج اعتراضی اخیر و به گردن دیگران انداختن مثلا قتل ندا و یا کشتهشدگان اخیر اگر بنمایهای از تزویر و فریبکاری ذاتی دارد نشانی از ترس هم دارد. بخش غالبی از هسته قدرت را روحانیت تشکیل میدهد که در طول تاریخ ارتباطی اجتماعی با مردم داشته و کم و بیش دارد. همچنین عناصر بدنه سپاه و خانوادههای آنان در انتخابات های مختلف طبق آمار صندوق های شهرکهایی که سپاهیان ساکناند، رفتاری مشابه بقیه مردم به نفع نیروهای اصلاحی-اعتدالی داشتهاند؛ بی هیچ تفاوتی. بدنه سپاه و بسیج علیرغم همه مغزشوییهایی که میشوند اما با مثلا حزب بعث عراق و سوریه متفاوتاند. (البته قدرت فرضا خونریز آن هنگام در بدترین حالت میتواند از نیروهای مزدور منطقه ای خود بهرهمند شود.)
بدین ترتیب هر چند خطر ایستادگی تا پایان و به هر قیمت (کشتار- تخریب؛ سوریه ای شدن) از سوی هسته سخت قدرت را باید بسیار جدی گرفت در عین حال نباید ملاحظاتی که این اراده مهیب را محدود میکند، را هم نادیده گرفت. هر چند حس ملی و بیم استراتژیک اقتضاء میکند که در این نقطه بدترین حالت را در رابطه با سناریوهای آینده در نظر آورد.
تجربه شهودی بسیاری از ایرانیان (که آقای زیبا کلام نیز در روزهای اخیر بدان اشاره کرد) نشان داده که به فرض محال اگر امروز در فضایی امن، همه پرسیای درباره بود و نبود این حکومت برای انتقال آرام و مسالمتآمیز آن به حکومتی دیگر صورت بگیرد؛ اکثریت بسیار بالایی به تغییر آن رای میدهند. این یعنی طرح شکاف بین اقشار وسیع مردم به عنوان مقدمه سوریهای شدن ایران، طرح کژتابانه و تحریف شده صورت مسئله دیگری به نام سرسختی هسته متصلب قدرت (با پایگاه رای ناچیزی از وفادارانِ تا پای جان و به قیمت کشتار و تخریب سراسر کشور) و جابجایی شکاف حکومت- ملت با ملت- ملت است.
ب. حال فرض بگیریم به هر علت خشونت و تخریب در پایتخت و دیگر شهرهای مهم و نقاط مختلفی از کشور توسط عدهای شعلهور شود، آنگاه سیر حوادث و صحنه جدال در کشور چگونه آرایش مییابد و به چه سمتی میرود؟ تجربه ورود به فاز مسلحانه مجاهدین در خرداد سال ۶۰ با وجود هزاران هزار نیروی طرفدار و هوادار در سراسر کشور به عنوان یک نمونه و دهها نمونه کوچک و بزرگ دیگر از جمله در همین موج اعتراضی اخیر نشان داد که در هنگامی که صحنه خیابان به درگیری وسیع مخالفان با هسته سخت قدرت مستقر تبدیل میشود، بخش عمدهای از مردم بهخصوص طبقه متوسط محافظهکار و بیمناک نسبت به آینده خود (و اینک آینده کل کشور) نظارهگرانه و نگران به خانههایش می رود. این حکایت درباره اکثر قریب به اتفاق شهرهای بزرگ و سطح وسیعی از کشور صادق است. بدین ترتیب تا اینجا میتوان گفت لااقل مناطق وسیع مرکزی کشور که بخش عمدهای از ایران را تشکیل میدهند از خطر سوریهای شدن بری هستند!
در این نقطه باید یک نکته هم افزود و آن اینکه شکاف طبقاتی در این صحنه فرضی ممکن است به ناامنی و غارت منجر شود اما به جنگ و تخریب تا پای جان کشیده نمیشود. پابرهنگان عاصی خودشان را برای غارت جلوی گلوله قرار نمیدهند. سابقه محدود غارت برخی فروشگاهها در برخی شورشهای شهری در ایران نشان داده که همگی در فقدان حضور پلیس و امن بودن صحنه اتفاق افتاده است. نظامیگری برخلاف دیگر کشورها هیچگاه در تعارضات داخلی ایران تبدیل به یک رویه و شغل نشده است. مگر از سوی سرسپردگان حاکمان.
شکافهای قومی و مذهبی
آیا در مناطق پیرامونی کشور که شکافهای مذهبی و قومی و زبانی و نفرت انباشته شده سالیان سال در زیر پوست جامعه وجود دارد مستعد وضعیت سوریهای شدن خواهد بود؟
در این عرصه مقدمتا توجه به این نکته بنیادی و ظریف مهم است که شکافهای مذهبی و قومی در تاریخ ایران بین مردم با مردم نبوده بلکه بین اقوام و حکومت ها بوده است. در اینجا نیز شکاف مردم با مردمی وجود ندارد که دوقطبی مستعد خشونت و تخریب سوریهایوار بسازد. پس در اینجا هم صورت مسئله شکاف بین مردم- حکومت است. اما آیا این صورت مسئله مستعد سوریهای کردن ایران است؟
جدا از این که که وضعیت شهرنشینی و رشد طبقه متوسط در این مناطق (از جمله و به خصوص در کردستان) نسبت به ماهها و سالهای اول انقلاب تغییر کرده، ولی فرض بگیریم همان حالت ابتدای انقلاب در برخی از این مناطق شهری و روستایی تکرار و حتی زمانهایی برخی شهرها از کنترل حکومت خارج شوند؛ آیا این مترادف با سوریهای شدنی است که تصویرسازی می شود؟ آیا جدال در نقطهای از کشور و در برخی مناطق (یکی، دو استان محروم و مظلوم و عصیان زده)، مترادف سوریهای شدن ایران است که ساکنان کل کشور و بسیاری از شهرهایش از آن ترسانده میشوند؟
تا اینجا فرض محتملتر این نوشتار این بود که امکان سوریهای شدن اولا به برخورد حکومت و ایستادگی تا انتها و به هر قیمت آن بستگی دارد که این البته قابل تصور است و دیگری شکاف گسترده سراسری که در بسیاری از نقاط کشور بین دولت- ملت وجود دارد اما در همانجا نیز عنصر دوم وجود ندارد یعنی ملت ناراضی حاضر به اسلحه گرفتن و جنگیدن و تخریب بیانتها نیستند. بر فرض در مناطق قومی- مذهبی نیز چنین باشد اول این به معنای سوریهای شدن ایران نیست و ثانیا در همانجا نیز اکثر تودههای مردم مثل بقیه کشور حاضر به جنگ و تخریب بیانتها نیستند. ثالثا در همین بخش از صورت مسئله آیا باید مردم آن مناطق را از سوریهای شدن ترساند و یا حکومت را از مظالم مذهبی و قومی انذار داد؟
گروههای مسلح
بیایید عنصر دیگری را هم به صورت یک فرض در نظر بگیریم: افراد و گروههای اسلحه بهدست که قبلا حضور داشتهاند و یا هم اکنون در برخی مناطق مرزی حضور دارند. با این مولفه در شهرهای بزرگ نیز حضور فرضی برخی گروه ها مثل مجاهدین (که اینک کوچکترین فعالیت نظامی ندارند و در اوج هر بحران متصوری نیز دیگر از چندان پایگاه قابل اعتنایی بهرهمند نیستند)، چقدر میتواند فراگیر باشد و شهرهای بزرگ و کل کشور را سوریه چای کند؟ به نظر نمیرسد اتفاق این فرض نیز در واقعیت چندان وسیع و محتمل باشد. البته در برخی استانها ( و مشخصا کردستان) میتوان این فرض را جدیتر و واقعیتر گرفت. اما ابعاد این مسئله در همین مناطق نیز مگر چقدر است و حتی در صورت تشدید بحران و حضور و فعال شدن همه نیروهای مرتبط و هوادار این گروه هاِ، چقدر امکان پیوستن و حضور جنگی و تخریبی مدتدار بقیه مردم ناراضی در همین مناطق وجود دارد و بر فرضی ضعیف چنین اتفاقی هم بیفتد آیا این به معنای سوریهای شدن کل ایران است!؟
دشمنان خارجی
و بالاخره عنصر دیگر حمایت مالی و لجستیک نظامی فرایند سوریهای شدن ایران است. در این رابطه باید گفت این عنصر نه تنها وجود دارد بلکه زیادتر از حد معمول هم وجود دارد!! از همین همسایههای نزدیک بگیر تا اسرائیل و تا جریان های تندرو در آمریکا همگی حاضر به همه نوع حمایت از این روند هستند. بگذریم از اینکه در درون همین کشورها نیز سیاستمداران و تحلیلگران و کارشناسان و نیز افکار عمومی مخالف جدی این سیاست نیز وجود دارد. ولی باز بر اساس بیمناکی ملی و طبق احتیاط معمول اتاقهای فکر بدترین حالت را در نظر بگیریم و بر قطعیت وجود این عنصر توجه و تاکید کنیم.
خطر سوریهای شدن چقدر محتمل است؟
تا اینجای کار دو عنصر اصلی از سه عنصر سوریهای شدن ایران یکی ایستادگی تا انتها و به هر قیمت از سوی هسته اصلی قدرت و بهرهمندان آن است (و نه محرومان و معترضان در شکاف دولت- ملت و حتی شکاف مذهبی – قومی) و دیگری حامیان خارجی و تامینکنندگان مالی و نظامی طرف دوم مفروض درگیر در روند سوریهای شدن ایران مظلوم.
اگر با این فرضها همرای باشیم آنگاه باید دید چه عواملی ایران را به سمت سوریهای شدن می برند: مردم معترض و جان به لب آمده یا حاکمانی که نشان دادهاند «استعداد» استفاده از هر ابزاری ولو سرکوب و قتل و تجاوز و خونریزی را دارند. حاکمانی که البته به احتمال زیاد نمیتوانند سرسپردگان زیادی برای شلیک به توده های انبوه ایرانی مفروض در این صورت مسئله (سوریه ای شدن) را در کنار خود داشته باشند و این «حربه» هم در دست آنان چندان دوامی ندارد.
و دیگری برخی قدرتهای منطقهای و جهانی که انگیزه و امکان تلاش برای سوریهای شدن ایران را دارند. سربازان جنگجوی آنان اما چه کسانیاند؟ اندک مزدوران فارسی زبان همراهشان و یا اندک جاهطلبان به دنبال مقام که شهوتشان به قدرت بیشتر از علاقهشان به ایران است و یا اندک نفرتزدگان عاصی بر مظالم حکومت که نفرت شان از حاکمان بیشتر از عشق شان به سرنوشت مردم و میهن است؛ سرجمع اینها نیز وقتی تودههای وسیع مردم از بیم فردای خود و یا آینده سرزمین شان دورشان را خالی کنند، چندان «فرصت»ی برای خیل حامیان خارجی برای سوریهای شدن ایران فراهم نخواهند آورد.
خطر سوریهای شدن را باید زیر گوش حاکمان نجوا کرد یا مردم معترض؟
در اینجا یک مسئله مهم این است که ما را راه چندانی بر اثرگذاری بر قدرتهای بیمهار و سلطهگر خارجی و منطقهای نیست. هر چند میتوان هشداری داد و اعتراضی کرد به نیتهای تیرهشان برای سرزمینمان اما وظیفه ما مخاطب قرار دادن حاکمان کشور خودمان است و تاثیرگذاری بر روند داخلی سرزمین کهنمان. براین پایه هم سوخت اصلی سوریهای شدن را در داخل حاکمان کرو کور و سخت سر در برابر مردم محروم و معترضان اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که اکثریت ملت را تشکیل میهد و نیز دردمندان تحت ستم ناعدالتی مذهبی و قومی در مناطق پیرامونی، فراهم میکنند و هم چاقوی عامل خارجی را نیز باز سیاستهای نابخردانه و تنشزای غیر ملی و سرمایه برباد ده همین حکومت تیز میکند.
بدین ترتیب دو عنصر از سه عنصر اصلی سوریهای شدن ایران در دستان بی تدبیر و اذهان و امیال عنان گسیخته حاکمان ایران است. حاکمان را باید از افزایش شکاف با مردم و خطرات سرکوبشان ترساند و نیز از شکافهای مذهبی و قومی و سرکوب آنها به جای حل فصل شان. آنها را باید از سوریهای کردن ایران انذار داد و نه مردم کمتوان و کمطاقت و عصیانزده را دچار توهم ترس کرد و خود و آنها را از یک ابزار سیاستورزی یعنی تجمع و اعتراض موثر خیابانی محروم ساخت.
چرا نجوای سوریه ای شدن بیشتر از اردوگاه اصلاحطلبان به گوش می رسد؟
در دوران جنبش سبز بودند افراد محتاط و محافظهکاری که از ورود سیاست به خیابان پرهیز داشتند اما بخش مهمی از اصلاحطلبان به درستی از حق اعتراض خیابانی (البته همراه با فاصله گذاری و نقد خشونت)، دفاع میکردند. چرا امروزه چنین نمیکنند و خطر سوریهای شدن بخش مهمی از گفتارشان را تشکیل میدهد؟ چرا تاکید بر عدم سرکوب و توجه به تبعیضات مذهبی و قومی لایه کمرنگتری نسبت به هشدار سوریهای شدن را تشکیل میدهد؟
هر چند نباید اصلاحطلبان را یکسانسازی کرد و جناحبندیهای داخلیشان را نادیده گرفت؛ اما تاکید برخطر سوریهای شدن میتواند دلایل گوناگونی در میان افراد مختلف اصلاحطلب داشته باشد:
-هراس آشکار و پنهانی که بعضیشان از خیابان و شعارهای تندش دارند و تصور این که فقط از راه اصلاحات انتخابات محور باید کشور را آرامآرام سامان داد. هر روش دیگر یا بیاثر است و یا وضع را بدتر و از کنترل خارج میکند. در لایه پنهانیتر هم هراس و نفرت از قدیم مانده از طیف گسترده افراد منفرد و نیروهایی که از شعارهای تندتر حمایت میکنند، بی تاثیر نیست.
-هراس امنیتی شخصی به علت بازداشت قبلی و یا ارتباط گهگاهی نیروهای امنیتی با آنان. دامن بالا گرفتن از اعتراضات اخیر که دوباره بر آنها مارک حمایت از «فتنه» دیگری نخورد، بدون اینکه به هزینههای این محافظهکاری بیندیشند.
-با درونی شدن عمیق مقوله خودی- غیرخودی؛ آنان «بدعادت» شده اند به این معنا که تنها در جایی حضور دارند که رهبریاش در دست خودشان باشد. این دایره بازتر نمیشود. طریقه لیستبندی مجلس و شورای اخیر یک نمونه مهم است.
-پالس مثبت فرستادن به حکومت برای اینکه پست و مقامهای فعلی به خطر نیفتد و یا راه دستبابی به کرسیهای مجلس و دیگر پستها در آینده مسدود نگردد.
– روند اصلاحی از جایی نباید جلوتر برود و چارچوب حکومت را به خطر اندازد؛ خطر مفروض هر چند نه آنچنان محتمل فروپاشی حکومت. حکومتی که یک دهه سازندگان اصلی همه ابعادش بودهاند. دهه مهمی که زیربنای همه انحرافات بعدی است و شاید به لحاظ شخصی نیز ناگفتههایی از آن دهه دارند که موقعی محتاج پاسخگویی باشد. جدا از منافعشان از حضور در ردههای مدیریتی گوناگونی که هم اکنون نیز اکثرا در اختیار دارند.
-برخی نیز به واقع و بر اساس فرض تحلیلی (ولو نادرست) از سوریهای شدن ایران می ترسند.
اینکه کدام یک از این دلایل و یا ترکیبی از آنها و در چه حدی در طیف گسترده اصلاحطلبان موثر است، قابل حصول نیست. در اینجا اما باید بر دو مسئله بنیادی تاکید کرد:
یکی تفاوتی است که مهندس سحابی بین خود و محمد خاتمی قائل بود. برای وی اولویت اول، ایران بود و برای خاتمی، نظام. این داستان همچنان بین تحولخواهان ملی و اصلاحطلبان جاری است آنها وارد هیچ روندی نمیشوند که ممکن است به نفع ایران و اصلاح و تغییر وضعیت فروبسته آن شود، اما علیه نظام باشد.
و دیگری دو مسئلهای که اصلاحطلبان خو کرده به اصلاحات از بالا (و تنها ابزارش انتخابات) و اصلاحطلبان عمدتا معتقد به اندیشهها و رویکردهای بیاعتنا به فقرا و فرودستان از آن غافلاند: «اقشار فقیر»ی که به صورت سیستماتیک نادیدهاش گرفته و میگیرند مگر به صورت موسمی و تاکتیکی و در فصل انتخاباتی و دیگری حق و ابزار قانونی «اعتراض خیابانی» به عنوان یک عنصر بنبستشکن در کشاکش نابرابر با قدرتی که با بهرهگیری قانونی از اختیارات بخش غیرانتخابی قانون اساسی و غیرقانونیِ نظارت استصوابی در یک حکومت نفتی، عامل حکومت اقلیت بر اکثریت و انسداد داخلی شده است. علاوه بر تصلب داخلی، اقتصاد کشور و مردم نیز فدای سیاستهای غیر ملی خارجی همین هسته سخت قدرت شده است.
موج اعتراضات اخیر حاوی هر دو عنصر مغفول خیل اصلاح طلبان بود: خیابان و اقشار کمدرآمد. زمزمه خطر سوریهای شدن ایران در این مقطع زیرگوش مردم معترض به موازات اتخاذ سیاستی عمدتا بیرمق و بیاثر و در برخی موارد البته شرمآور(که آثارش در آینده روشن خواهد شد)؛ و نه زیرگوش حکومت؛ مشارکت خواسته و ناخواسته در ایجاد و القای چیزی جز «توهم ترس» نیست. نوعی تحت شکنجه سفید سیاسی بردن ذهن و روان مردمی که از قضا میتوانستند (و میتوانند) به شکستن بنبست سیاسی اصلاحطلبان و شیوه پای در گل مانده اعتدالی- اصلاحی (به دلیل محافظه کاری کنونی روحانی و مهم تر از آن سرسختی و تصلب راس بیت قدرت) یاری رساند. هراس قدرت متصلب از مردم به نفع اصلاح طلبان بوده و هست. اما اگر آنها عُرضه استفاده از آن را داشته باشند نه اینکه خود سردسته نواختن این سمفونی ترس شوند و به سیاست النصر بالرعب به صورت وارونه و تراژیکی یاری رسانند. خدا کند خود اصلاحطلبان اولین ترسندههای از این نجوا نباشند! قدرت مسلط و متصلبی که باید مخاطب اصلی خطر سوریهای شدن قرار گیرد که نشانی از ترس از مردم نشان نمیدهد و مقاماتش برای آمریکا خط و نشان میکشند و مردم را آشغال و جاسوس و آلت دست میخوانند. به جای فریاد «سرکوب نکنید» و حل معضل «تبعیضات قومی»؛ تکرار مکرر نجوای «سوریهای شدن» اسم رستمواری بر احتمال نحیف و ضعیفی نهاد که ظاهرا خود اصلاحطلبان را بیش از بقیه ترسانده و زمینگیر کرده تا اینکه قدرت مسلط و بیمهار را به سرعقل آورده باشد.
و چه تلخ و تاسفبار است سوزاندن فرصتی که میتوانستند بهترین بهره را از آن بگیرند و تبدیل کردن آن به یک تهدید آن هم بهدست خود و با القاء و درونی کردن توهم ترس. گویی ندای خطر سوریهای شدن ( که به عنوان یک خطای استراتژیک به این وسعت پژواکش دادند)، دستوری به ذهن و روان آنان شد که «باید ببازی!».
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…