طرح موضوع «سوریهای شدن ایران» از طرف برخی از اصلاحطلبان و ایجاد هراس و تردید در دل مردم برای برگشتن به خانههای خود و عدم حمایت از معترضین و ناراضیان وضع موجود، منجر به بوجود آمدن اختلاف در اردوگاه اصلاحطلبان شد.
بهنظر می رسد تشبیه ایران به سوریه هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ جنس تظاهرات خیابانی چنان سخت و ناممکن است که اگر این ادعا را بزرگترین خطای تاریخی و تحلیلی اصلاحطلبان به طور همزمان در برابر «حاکمیت و مردم» بنامیم، پربیراه نگفتهایم
اصلاحطلبان در برابر حاکمیت مرتکب خطا شدند، چون حاکمیت متوجه شد که دست اصلاحطلبان خالی است و اگر خدای ناکرده فرداهای دور و نزدیک، مشکلی در مملکت بوجود بیاید، اصلاحطلبان ارتباطی موثر و معناداری با بدنه اجتماعی ندارند و در شرایط اضطرار به همان ابزارهایی متوسل میشوند که هسته سخت قدرت در اختیار دارد. بنابراین این احزاب و شخصیتهای اصلاحطلب نقش لولا و مفصل حاکمیت را بهعهده نداشته و توان مدیریت نارضایت اجتماعی را ندارند و نمی توانند رهبری جریانات ناراضی را بهعهده بگیرند تا در یک بده بستان با حاکمیت با دادن حداقلی از امتیازات، چالش ها را مدیریت کنند. در شرایطی که طرف مقابل نشان داده است نه تمایلی به سهمدهی و نه اعتمادی به اصلاحطلبان دارد، این نکته ضعف بزرگ از دید او پنهان نخواهد ماند
از طرفی مواضع اصلاحطلبان در برابر مردم هم خطا بود؛ هول و دستپاچه چنان با ادبیات درشت و قلدرمابانه، ناراضیان و مردم را نواختند که تصور تفاوت احتمالی آنان با جریان مقابل، مخصوصا برای نسل جوانی که تجربه دومخرداد و دولت اصلاحات را ندارد، مخدوش و شاید ناممکن شد. اگر احمدی نژاد معترضان خیابانی را «خس و خاشاک» می نامید و کاظم صدیقی آنها را «آشغال» خواند، اصلاحطلبان معترضان ناراضی را «کرکس» و «اغتشاشگر» نامیدند و هر چه در توجیه و توضیح آنهم کوشیدند کار را خرابتر کردند. طرح سریع شعار مشهور «اصلاح طلب،اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»، از طرف ناراضیان معترض، واکنش سریعی به این ادبیات موهن و واکنش ناپخته بود و موید این فرضیه که در ذهن بخش زیادی از مردم، اصلاح طلبان فقط برای گرفتن رای در کنار مردم هستند و حق مردم تا جایی برایشان اصالت و مقبولیت دارد که منجر به رایسازی برای آنها برای ورود به قدرت باشد. یعنی اگر برای جریان مقابل رای مردم زینت مشروعیت حاکمیت دینی آنهاست برای اصلاحطلبان هم مردم زینت صندوق رایشان است تا مادامیکه دسترسی به نهادهای غیرانتخابی و نظامی ندارند.
خطای استراتژیک، اخلاقی و تحلیلی اصلاحطلبان در همینجا متوقف نشد. طرح موضوح «سوریهای شدن ایران»، گریزگاهی بود که ظاهرا میتوانست نگرانیهای اصلاحطلبان را در مواجهه با معترضان ناراضی مقداری موجه سازد و بیانگر دغدغههای کلان آنها باشد و یا پوششی برای خطای قبلی، اما تعجیل و بیتوجهی به فکتهای تاریخی و جغرافیایی ، از طرفی ضربه دوم را به اصلاحطلبان وارد کرد و بخش منصفی از آنها را هم که در خصوص ناراضیان معترض مواضع ملایمتر و میانهروانهای داشتند، نیز قربانی کرد و خواسته یا ناخواسته به گروه اول پیوند زد و در خطای آنها شریک ساخت و از طرفی دیگر ناظران را در قوای تحلیلی و سطح شناخت اصلاحطلبان از مناسبات بینالمللی و دموکراتیک مردد ساخت
به دیگر سخن، وضعیت سوریه به هیچ وجه مشابهتی با وضعیت ایران امروز ما نداشت و از درون مناسبات قدرت ایران به هیج وجه سوریهای دیگر خلق نخواهد شد و میطلبید اصلاحطلبان بهجای ایجاد این هراس و یاس بیجا در دل مردم ، با تاکید بر «تقدس و اصالت حق مردم» بهجای اتخاذ مواضع سخت، میدانداری و مردمداری میکردند و از خواستهای مشروع مردم حداقل در برابر دولت، جانب مردم را میگرفتند
اما چرا ایران سوریه نمیشود؟
سوریه کشوری است که از میان بحرانهای جدی سیاسی و مذهبی و قومی و قبیلهای، از میان سیاست و مناسبتهای پیچیده قدرتهای جهانی بهخصوص انگلیس و فرانسه برخاسته است.سوریه کشوری که از ابتدا با تکیه بر طبقه بورژوا و غالبا مردمانی منتسب به مذهب اهل سنت با حذف و نادیده گرفتن و انکار دیگر مردمان سوریه به رهبری شکری القوتی به استقلال رسید.این دولت ناکارآمد و غیرمشروع، در راستای سرکوب مخالفین داخلی ارتش تازه تاسیس خود را که فاقد تجربه و آموزش لازم بود وارد جنگ فلسطین کرد و شکست سنگینی متحمل شد. بههمین منظور از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۴ یک سری کودتاهای پیدرپی در این کشور به راه افتاد که با سرکار آمدن هر کدام از کودتاچیها، نیروهای وابسته به آنها وارد ارتش شد. با قدرت گرفتن ارتشیان کرد،اهل سنت و بعثیها در طی این کودتاها و ورود منتسبین به آنها به درون ارتش، در واقع ارتش از درون چند پاره شد. در سطح سیاسی نیز سرکوب قیامهای مردمی حما و جنبشهای وابسته به اخوان المسلمین توسط علویها و دروزیها و اسماعیلیان، در کنار ایدولوژی اخوان المسلمین مبنی بر کافر دانستن علویها و اقدام به قتل و ترور افسران ارتش توسط اخوان و در این میان حذف کردها از مناسبات قدرت و انکار هویتی کردی توسط ناسیونالیسم عربی، مناسبات سوریه را براساس «همه یا هیچ» یا «بود و نبود» ترسیم کرد.در عالم واقع اگر بخواهیم سوریه را توصیف کنیم می توانیم با چنین مختصاتی سوریه را ترسیم کنیم .
مختصات سوریه:
– سوریه فاقد تجانس و انسجام جامعه ایران است
-سوریه تجربه زندگی نوگرایانه نداشته و از زمانی که بهعنوان یک استان تحت اداره مستقیم عثمانی بوده تا امروز در حالت جنگ و جدل قومی و مذهبی بوده
-از زمان قیمومیت سوریه، ملت سوریه همواره دو پاره سنی و اقلیت بوده است و ملت سازی در آن انجام نشده است.
-استانهای سوریه با حمایت و استقبال فرانسه، نه بر اساس تقسیمات عادی کشوری در راستای مدیریت کشور بلکه بر اساس اختلافات داخلی و تمایلات جداییطلبانه و خواستهای فرقهای، در واقع نه تقسیم اداری بلکه قطعهقطعه شده است.
در عالم واقع هیج وقت دولت با ثباتی در سوریه وجود نداشته و از ابتدا سوریه روی بستری از خشم، تبعیض، اثر متقابل ژیوپولیتیک، فرقهگرایی و ناسیونالیسم افراطی و مذهبگرایی افراطی بنا شده است و فشار این صفحات زیرین و واقعی بر صفحه سیاسی سوریه اثر گذاشته که در نهایت منجر به تسلط یک حزب واحد شده است. بدون اغماض میتوان گفت از ۱۹۲۳ تاکنون برآیند نیروهای متعارض سوری منتج به شکلگیری حکومتی فاسد و نظامی در سوریه شد که هیچ توافق عمومی برای شکلگیری و ادامه حکومت آن حاصل نشده است و این یکی از بارزترین ویژگیهای تاریخ سیاسی سوریه است که برونداد بیرونی آن الگویی از سیاست کودتایی است که نشانگر جابجایی سریع نخبگان در هرم قدرت و در محیطی کاملا نا امن بوده. تکیه حزب بعث سوریه بر جذب اقلیتها ،دروزیها ، مسیحیان، سنیهای فقیر و حاشیهنشینهای اقتصادی و اجتماعی در مقابل حزب کمونیست از یک طرف و بهویژه اخوانالمسلمین که با بسیج نیروهای اشراف، سنیهای افراطی، هویتطلبان عرب غیر ناصری، بنا را بر حذف و سرنگونی و نابودی علویها گذاشته بود مناسبات سیاسی سوریه را درگیر مناسبات خونین قومی و عشیره ای کرد. این تنش ها بهقدری واقعی است که تشکیل گروهای حذف در درون ارتش با نام کمیتههای نظامی در راستای حذف فیزیکی طرفین یک موضوع عادی بوده است . تشکیل کمیته بعث، کمیته نظامی علویان، اتحادیه افسران فاطمیه، اتحادیه افسران سنیمذهب، تشکیل السرایا الدفاع (جوخههای دفاع) وحدت الخاصه(واحد ویژه) الطلیعه المقاتله(افسران پیشتاز) تنها بخشی از گروهها و جوخههای مرگ هستند که رسما در درون ارتش و علیه همدیگر اقدام میکردهاند و همواره دستی در انتقامگیری و قتل عام مخالفین داشتهاند
در واقع جنگهای داخلی سوریه در این سالها فقط شعلههایش بلندتر شده است و گرنه این قتل و کشتار همواره در سوریه وجود داشته و درگیری و تنازعات بود و نبود در سوریه در جریان بوده است.
مقایسه چنین کشوری که حتی قیام آن مبتنی بر خواستهای غیر دمکراتیک و حذف بخشی از مردم است، با خواستهای مردمان کشوری که صرفا به نحوه مدیریت و فساد مدیریتی معترض هستند و از جنوب تا شمال شعار «جانم فدای ایران» میدهند، بهغایت غیر واقعی است.
مقایسه کشوری بدون سابقه همزیستی جمعی با هم ومملو از خشونت ساختاری و تضاد معیشتی و طبقاتی و مذهبی و قومی و هویتی با ایران، حکایت مشهور جعل اسکناسهای هفتتومانی است که بارها در تحلیلهای اصلاحطلبان از جناح رقیب تکرار شده است
جعل اسکناس هفتتومانی یعنی:
مقایسه ایران ثروتمند با طبقه متوسط قابل توجه و قشر مذهبی نسبتا روشنفکر (جعفری و شافعی) و جمعیت قابل توجه تحصیلکرده و سوکلار، با سوریهای که ۴۶ درصد اقتصاد آن متکی به کشاورزی است و ۷۴ درصد مذهب مردم آن اهل سنت، آن هم نه اهل سنت میانهروشافعی، بلکه حنبلی است ( بیشترین خشونت در حق مذهب شافعی که یکی ازمذاهب اهل سنت است، توسط همین حنبلی ها انجام شده و سابقه تقکر و رفتارهای داعشی و ریشههای خود داعش دراین منطقه حداقل بیش از چند صد سال است تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام مملو از خشونت های داعشگونه این مذاهب بر علیه همدیگر است قتل محمد شافعی، ریس مذهب شافعی توسط همین جماعت و انداختن زنجیر به گردن ایشان از مصر تا فلسطین و قتل ایشان در فلسطین فقط یکی از رفتارهای داعشگونه این جماعت است .می توان ادعا کرد
اصولا هیچکدام از کشورهای منطقه -بجزمصر- با مردم ایران قابل مقایسه نیستند .اصلا در ایران اختلافات قومی و مذهبی به کینه ورزی تبدیل نشده است و اصلا این اختلافات در میان مردم ریشه پیدا نکرده است و این اختلافات به تنش های مذهبی و قومی تبدیل نشده است و حتی
میشود ادعا کرد با وجود تلاشهای فراوان حکومت واحزاب اپوزیسیون و دولتهای خارجی، حتی ظرفیت تبدیل شدن به خشونت را هم ندارد
از طرفی دیگر، جنس نارضایتی ایرانیان در روزهای اخیر نه از جنس نارضایتی هویتی و هویتطلبانه، بلکه از جنس نارضایتیهای مردم لبنان بود که در عین نارضایتی و به سقوط کشاندن دولت، چارچوب
هوییتی را حفظ و کسی متعرض هویت دیگری نشد. جنس تظاهرات در ایران از جنس تظاهرات یونان در سال ۲۰۰۸ بود . مردم یونان در سال ۲۰۰۸ در اعتراض به نظام آموزشی یونان و تولید هزاران تحصیلکرده بیکار که بعد از دانشگاه هم دست در جیب والدینشان داشتند، در کنار عدم تعهد صندوقهای بازنشستگی و ورشکست شدن آنها، دست به اعتراضات خیابانی زدند. بخشی از مردم ایران، بهخصوص در شهرستانها، هم قاعدتا از وضعیت اقتصادی در کنار بیبرنامگی، ویژهخواری و ناکارامدی سیستم مدیریتی کشور و البته بیتوجهی حاکمیت به دغدغههای آنها و توزیع غیر عادلانه ثروت و منزلت و قدرت دست به اعتراض زدند
تشبیه جنس اعتراضات ایرانیان با جنس اعتراضات سوریه وشبیه سازی شعار «جانم فدای ایران» مردم از ایذه تا مریوان با شعار رویای خلیفه گری که تروریست ها را از چچن تا فرانسه کنار هم جمع می کندبسیار غیر منصفانه و غیر معقول بود. متاسفانه گویی اصلاحطلبان، همزمان به دو بیماری «خویشتن قربانیپنداری» و « و نوعی «رسالت پنداری تاریخی » گرفتار شده اند. آنها از طرفی گمان دارند که ایثارمی کنند و از طرفی رسالت خود میبینند که ایران به دام خشونت نیفتد و در این میان هیچگاه مسولیت یاس بوجود آمده جامعه، ناشی از سیاستورزی نادرست خود را نمیپذیرند. اصلاح طلبان تا دیروز میگفتند مردم تنبل هستند و تغییر از درون جامعه مدنی و فشار از پایین مستلزم حضور مردم است و چون مردم حضور فعالانه در عرصه عمومی ندارند ، ما می خواهیم با آسانسور قدرت از درون سیستم را اصلاح کنیم، حالا که مردم جلوتر از آنها هستند حضور مردم را خطرناک می دانند و یا آنها را تحقیر میکنند. نتیجه آنکه باید راه دیگری برگزید تا همچنان امید نمیرد تا همچنان مردم برای اصلاح امیدوارانه حضور داشته باشند .
منبع: سایت هماندیشان