ناتوان و گریزان
چرا بسیاری از ما از گفتوگوکردن گریزانیم؟ چرا در انجام و پیشبرد گفتوگو با دیگران عموماً ناتوانیم؟ چرا تلاشهایمان در بهسامان کردن گفتوگو با دیگران معمولاً به ناکامی میانجامد؟ چرا گفتوگوهایمان غالباً به تحکیم و تعمیق و توسعه روابط انسانی ما با دیگران منتهی نشده و در عوض، مسیر دستیابی به توافقهای قابل حصول را برای ما به راهی پرسنگلاخ و عبورناشدنی مبدل ساخته است و دسترسیمان را به برنامهها و رویکردهایی که پوششدهنده و پیشبرنده نیازها و منافع و مطلوبیتهای مشترک است دورتر و دشوارتر میسازد؟ چرا در جریان و در پایان گفتوگوهای دو یا چندسویه خود با دیگران، در اکثر موارد، بهجای افزایش احساس درک و همفهمی متقابل و ارتقای سطح مفاهمه سازنده و تعالیبخش با دیگر طرفهای گفتوگو، تلخکام و آزردهخاطر میشویم از اینکه در روند و مرحله پایان گفتوگو درمییابیم تشدید و تعمیق حس ناخوشایند بدبینی به همراه غامضتر و گنگ ترشدن فضا و محتوای رابطه، تنها نتیجه عملی بهدست آمده از گفتوگوی غیرسازنده و مأیوسکننده ما بوده است.
اشتباه است اگر گمان شود مخاطب این پرسشها، که البته تعداد و دامنه گسترش معنایی آن به شمول حوزههای اخلاق، انسانشناسی و روانشناسی، سیاست و جامعه، بسی قابل بسط و تعمیم است، افراد و اقشار و طبقات خاصی را دربر میگیرد. خیر، این فقره از پرسشها را میتوان و در عالم واقع میبایست «پرسش همه از همه» بهشمار آورد. تیزاب تند پرسشهای بالا و از این دست، از صدر تا ذیل جامعه و هرم صورتبندی اجتماعی را یکجا در برابر آزمون قرار میدهد و کارنامه حاکم فرادست و محکوم فرودست را در مواجهه با «شکست در برقراری ارتباط و انجام گفتوگوی سازنده»، به چالش میکشد.
از فرادستان حاکم بر امور زندگی مردم و رهبران مسلط بر سرنوشت جامعه و کشور گرفته تا مخالفان هیئتحاکمه و معترضان و منتقدان کارنامه و عملکرد حکومت، خواه در درون و خواه برون از حوزه قدرت، هیچیک را از روی برتاباندن از پرسشهای بالا و دیگر سؤالاتی از این جنس مفری نیست. همچنان که کلیت جامعه روشنفکری و نهادها و تشکلهای حزبی و غیرحزبی برآمده از هموندیهای روشنفکران، اعم از دینی و غیردینی را نیز از این مواجهه ناگزیر گریزی نیست.
به دیگر سخن، ناتوانی و ناکامی در برقراری ارتباط و انجام گفتوگوی سازنده، آفتی نیست که صرفاً بر دست و دامن بالادستان قدرتمدار سرایت کرده باشد، آنگاهکه در معرض کنش یا واکنش نسبت به مخالفان و معترضان و منتقدان داخلی و خارجی خود برمیآیند. تنها آنها نیستند که از این ناتوانی و ناکامی هم خود رنج میبرند و خسران میکنند و هم سبب رنج و مرارت دیگران میشوند. اندکی انصاف و واقعبینی کافی است تا دریابیم سخنگفتن با زبان استیلاطلبانه و آمرانه با دگرخواهان و دگرباوران مخالف و منتقد خود را از سر تحَکُّم و تغیُّر و تحقیر مورد خطاب قرار دادن، آتشی نیست که لهیب آن فقط به جان و خانمان حاکمان افتاده باشد.
کافی است نگاه کنیم به طیف گسترده معترضان و منتقدانِ بهویژه برونحکومتی و بالاخص برونکشوری، آنجا که خطاب به حاکمیت لب به اعتراض و مخالفت میگشایند تا دریابیم با چه زبان و نحوه بیانی مَرکب سخن میرانند. آیا حتی آنجا که روی سخن با مردم است، شباهتی پررنگ و غلیظ از جهت صبغه و سیاق گفتار، بین زبان حکومت و مخالفانش، وجود ندارد؟ از این هم فراتر، ببینید و بیگمان بهدفعات و فراوان دیدهاید، حتی زمانی که مخاطب نقد و سوژه مخالفت نه حاکمیت و سیاستها و عملکرد حکومت، بلکه نقد آرا و نظریات یکدیگر است، چگونه افراد و تشکلهای درون این طیف متکثر با کمترین حد بردباری، روی از هم برمیتابند و رخ درهم میکشند؟ فارغ از آنکه موضوع بحث یک مسئله کاملاً نظری، یک ایده و بحث خاص روشنفکری یا یک مسئله سیاسی باشد، چگونه نسبت به یکدیگر درنهایت پرخاشگری و تندخویی و برچسبگذاری و تهمتزنی و در یک کلام خشونتگری و خشونتپروری، داد سخن سر میدهند؟
گفتوگو، زبان، گفتمان
دانیل یانکلوویچ(۲۰۱۷-۱۹۲۴) یکی از پژوهشگران علوم اجتماعی امریکایی که عموماًاشتهارش بهواسطه آرا و نظرات او در حوزه تحلیل و بررسی افکار عمومی است، در اثر معروف خود به نام اعجاز گفتوگو: گذار از کشمکش بهسوی همیاری، تعریف ساده و کوتاهی از واژه گفتوگو به دست میدهد که به نظر من این تعریف میتواند با کمی تساهل، مورد قبول و اجماع همهکسانی باشد که علاقهمند به مطالعه و اندیشیدن در این باره هستند. او با طرح این پرسش که گفتوگو چیست مخاطب را در برابر این سؤال قرار میدهد که انجام گفتوگو برای ما چه دستاوردی دارد که دیگر راههای سخن گفتن ندارند. وی سپس با ارجاع به فرهنگنامه وبستر، غایت گفتوگو را پویش برای نیل به مفاهمه متقابل» بیان میکند.(۱۵-۱۴ : lbid)او با برشمردن چهار نوع از انواع سخن گفتن تحت عنوان گفتوگو، مناظره، مباحثه و مشورت بر این عقیده است که اغلب مردم گاه یکی از این چهار نوع گفتوگو را به نادرست در جای دیگری به کار میگیرند.(۳۷ : lbid)
آنچه وی در ادامه سعی بر تشریح و توضیح آن دارد این است که دستیابی به مفاهمه و درک متقابل برای کشف و گشودن عرصههای نوین ایده و نظر و بازشدن افقهای جدید و ناشناخته بینش و ارزش، هدفی است که فقط و فقط در فرآیند یک گفتوگو حاصل میشود. در جایی که میبینیم برونداد و هدف از انجام مکالمه و صحبت، بین دو یا چند نفر درنهایت ناظر بر اثبات بر حق و درست بودن یا نبودن و یا تلاش برای شکست یا پیروزی یا حتی اقناع و مجابکردن دیگری است، واژه گفتوگو هیچ جایگاه و موضوعیتی ندارد. چنین عرصهای از مکالمه و بدهبستان رأی و سخن را باید عرصه مناظره یا بحث دانست و در شرایط وجود یک فضای تا حدی تلطیفشده و به دور از جدل و کشاکش بر سر برد و باخت، آن را یک نشست و ملاقات مشورتی قلمداد کرد.
به باور یانکلوویچ وجود سه خصیصه و ویژگی، سبب تمایز یک گفتوگو از بحث میشود. مادام که هر سه ویژگی با هم در جریان یک مکالمه حضور و کارکرد داشته باشند، میتوان چنین مکالمهای را پیشروی در متن و مضمون «گفتوگو» دانست، اما فقدان حتی یکی از این سه خصیصه، ماهیت و شکل مکالمه را به بحث یا دیگر انواع صحبت کردن تبدیل خواهد کرد. این سه خصیصه عبارتاند از: ۱-وجود برابری و یکسانی در شرایط ابراز نظر و عقیده و فقدان هر نوع اعمالنفوذ یا دخالت در برهم خوردن شرایط یکسان و برابر، بین طرفین؛ ۲-گوش فرا سپردن همدلانه به یکدیگر؛و ۳-عدم پیشداوری و گشودگی ذهن و ضمیر برای پذیرش انگارههای تازه.(۴۶-۳۸ : lbid)در ادامه، دوباره به توضیح درباره این ویژگیها خواهیم پرداخت، اما با این درنگ مختصر بر روی مفهوم گفتوگو و تفاوت آن با دیگر انواع صحبت کردن، اینک به نسبت میان زبان و گفتمان بپردازیم.
با الهام ازآنچه که دراکثر قریب بهاتفاق فرهنگنامههای انگلیسی برای واژه گفتمان آمده است، شاید بتوان معادل این واژه را به لحاظ مفهومی چنین تعریف کرد: «گفتمان، گفتاری است مکتوب یا شفاهی که با طرح و ورودش در هر حوزه و قلمرویای از جامعه، نظام دانای و آگاهی مسلط بر آن حوزه را به نقد و چالش میکشد و نظام دانای و آگاهی بدیل و سامانه عقلانیتی نوین را، در معرض گزینش و پردازش قرار میدهد». با فرض اینکه چنین استنباطی را بتوان بهعنوان معادلی قابل پذیرش برای مفهوم گفتمان دانست، آنگاه میتوان اضافه کرد که زبان و گفتمان در عالم واقع دو پدیدار جدا از یکدیگر نیستند و رابطه این دو پدیدار از نوع تعلق و پیوستگی است.
هیچ گفتمانی منفک و مستقل از صورت و قالب، به تعبیر ویتگنشتاین بخوانید بازی، زبان، خواه زبان محاوره خواه مکتوب، در عالم واقعیت شکل نمیگیرد و فعلیت نمییابد. از این روست که ویتگنشتاین با توصیف رابطه ساختار واقعیت و ساختار زبان، آنگاهکه به طرح نظریه زبان بهمنزله بنیاد و شالوده زیستجهان انسانی میپردازد، بدون زبان اساساً جایگاهی برای مفهوم تفکر قائل نبوده و ساحت و نقش اندیشه در زیستجهان انسان را بدون زبان، امری بلاموضوع میداند. بر بستر چنین نظریهای است که او با ذکر مثالهای متعدد، توضیح میدهد چرا باید زبان را پدیدهای فراتر از یک وسیله برای مفاهمه برشمرد و چرا باید برای زبان جایگاهی در حد عاملیت در بروز یک اندیشه و شکلگیری گفتمان و نظام نوین عقلانیت قائل شد و نه صرفاً یک وسیله و واسطه برای گفتوگو.(۲۰۱۷ ،McNallY)
چنین درکی از نسبت دو پدیدار زبان و گفتمان ما را بر آن میدارد که بگوییم، زبان و گفتمان هم وسیله و هم عامل تولید محتوا و معنا هستند. علاوه بر این و در عین حال، زبان و گفتمان، خود محصول و ثمره محتوا/ معنای تولیدشده در جریان گفتوگوهایی است که ما بر بستر روابط و مناسباتمان با دیگران برساختهایم؛ بنابراین، ما بهطور پیوسته در جریان یک چرخه تولید و بازتولید، زبان/گفتمان← محتوا/معنا← زبان/گفتمان، بهسر میبریم؛ چرخهای که اگر نیک بنگریم در حقیقت، بازنماکننده صورت و ماهیت روابط و مناسبت انسانی ماست. روابط و مناسبات ما با دیگران در هر سطحی و با هر خواست و هدف و ماهیتی، بهواقع بازنمادهنده صورت و ماهیت زبان/گفتمان و سامانه عقلانیت موجود و جاری در متن هستی فردی و اجتماعی ماست؛ بنابراین، بیراه نیست اگر در واکاوی آسیبشناسانه علل و ریشههای انواع ناملایمات و بیماریهای مزمنشده در روابط و مناسبت فردی و اجتماعی موجود، تأمل در صورت و ماهیت زبان/گفتمان جاری درمان هستی فردی و اجتماعی را دستکم بهعنوان یکی از مهمترین مسائل در خور توجه بهشمار آوریم.
گفتوگو، ارتباط، گفتمان
ازآنجاکه هیچ گفتوگویی در خلأ شکل نمیگیرد هر گفتوگوی انجامشده یا تلاش برای انجام گفتوگویی، ناظر به وجود نوع و سطحی از ارتباط پیشینی یا تلاش برای برساختن نوع و سطحی از ارتباط پسینی است؛ بنابراین تعلق و پیوستگی دو مقوله گفتوگو و ارتباط با همدیگر، بهطور ماهوی از نوع تعلق و پیوستگی دو جستار، مفهوم و زمینه با یکدیگر است. رخ نمایان کردن یک مفهوم و به میدان گفتمان وارد شدن یک مضمون، هرآینه ناشی از وجود و کارکرد یک یا چند بستر و زمینه عینیتیافته در ساختارها و مناسبت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی از یکسو و کارکرد ارزشها و هنجارهای اخلاقی و نظام عقلانی موجود، از سوی دیگر است. بهعبارت دیگر، مفهوم گفتوگو برآمد کرده از یک زمینه بالفعل موجود ارتباطی است و گفتوگوی در حال تکوین و تعیّن، رویشکرده بر یک بستر ارتباطی است با ریشههایی درگذشته و البته همراه با اثرات و نتایجی که در یک فرآیند زمانی، پیشروی عوامل و عناصر این ارتباط قرار میگیرد.
در بسط و توضیح دلادلی و پیوستگی فرآیندها و کنشهای ارتباطی،با فرآیندهای منتج به شکلگیری نوع خاصی از گفتمان و عقلانیت، نظرات فراوانی توسط برخی اندیشمندان مطرح شده که بیگمان، هابرماس را باید از سرآمدان برجستهای بهشمار آورد که تمرکز و تأملی خاص بر روی این مقوله معطوف کرده است.اشارهای بسیار مختصر و گذرا به آرای او در این باب مفید بهنظر میرسد.
هابرماس با طرح صورتبندی تازهای از نیروی محوری و پیشبرنده حرکت تاریخ تحت عنوان «تکوین عقلانیت»، به ارائه و توضیح دوگونه از عقلانیت میپردازد. گونه اول عقلانیت ابزاریِ اثباتگراست که ضمن افسونزدایی از جهان و در قالب پیشرفت علوم تجربی مدرن، استیلای تکنولوژی و بوروکراسی را برای جوامع صنعتی مدرن به ارمغان آورده و به سلطه نظام سرمایهداری معاصر، بر زندگی مردم میانجامد، اما گونه دیگر، عقلانیت ارتباطی است. عقلانیتی «مبتنی بر فهم متقابل که به پیشرفت مناسبات تعاملی ازجمله، رشد و توسعه نهادهای گفتوگو منجر میشود و به امکان وفاق اجتماعی راه میبرد».(پولادی، ۵۳:۱۳۸۳)
به تعبیر دیگر، هابرماس معتقد است که مدرنیته در دو مسیر پیش رفته است: یکی مسیر عقلانیت ابزاری یا تکنیکی و دیگری مسیر عقلانیت فرهنگی یا استنباطی. «در اینجا، انسان در عصر تجدد، مدعی سلطه بر طبیعت شد و طبیعت را تسخیر کرد و یک عقل ابزاری شکل گرفت که نهایتاً دامنگیر خود انسان هم شد و مخلوق خود انسان، یعنی تکنولوژی بر انسان تسلط پیدا کرد. ولی مدرنیته غربی، یک خط توسعه دیگری هم داشت و آن، عقلانیت ارتباطی و فرهنگی بود. درواقع، مدرنیته با عقلانیت فرهنگی شروع شد که شاخص آن، حوزه عمومی، جامعه مدنی، کنش کلامی آزاد، ظهور منطق زبان و خلاصه، حوزه روابط بینالاذهانی افراد بود.»(نظری، ۱۳۹۱: ۲۱۶)
هابرماس در بسط و توضیح نظریه عقلانیت ارتباطی-مفاهمهای (بینالاذهانی) خود از این نقطه عزیمت میکند که رابطه انسانها با یکدیگر با نوع رابطه انسان با محیط طبیعی متفاوت است و لوازم دیگری را میطلبد. انسانها بهعنوان موجودات اجتماعی با یکدیگر تعامل دارند و نیازمند درک یکدیگرند. این کار با استفاده از زبان بهعنوان عامل ارتباط صورت میگیرد. او با تأکید بر نقش زبان در تعاملات انسانی، کنش ارتباطی را محصول این نقشآفرینی زبان دانسته و میگوید «تعامل انسانی بر پایه زبان، کنش ارتباطی خوانده میشود». (پولادی: ۵۴) او در همین زمینه، به شرح مفهوم دیگری به نام «حوزه عمومی» پرداخته و جایگاه آن را در نسبت با دموکراسی، بدان سان که مراد اوست توضیح میدهد.
«دموکراسی موردنظر هابرماس که از آن بهعنوان دموکراسی مشارکتی نیز تعبیر میشود، مبتنی بر مفهومی است که آن را “حوزه عمومی” نامیدهاند. این مفهوم یکی دیگر از اجزای نظریه کنش ارتباطی و عقلانیت مفاهمهای هابرماس است. منظور از حوزه عمومی، فضایی همگانی است که در آن نهادها، کنشها، مبادلات و تعاملات گفتمانی، بهویژه از نوع فرهنگی و سیاسی و اجتماعی جای دارند. در این فضاست که بحث درباره مسائل همگانی جریان دارد و همگان حق مشارکت در آن دارند».(همان: ۶۲)
بااکتفا به همین اندک یادآوریِ آرای این نظریهپرداز اندیشه گفتوگوی انتقادی و نیز آنچه پیشتر در توضیح چرخه تولید و بازتولید زبان/گفتمان←معنا/محتوا بدان اشاره شد، مجدداً خاطرنشان میشود که هیچ گفتوگویی در خلأ شکل نمیگیرد. هر نوع تلاشی که ما در یک فرآیند گفتمانسازی یا شکلگیری و عرضه یک گفتمان جدید بهواسطه کنشهای زبانی و انجام گفتوگو مصروف میکنیم و هریک قدمی که در این مسیر برمیداریم، در عین واحد و به دور از هر نوع گسست زمانی، بهمنزله یک گام بهپیش نهادن برای ساختهشدن پل ارتباطی بین ما با دیگران است. استحکام، استواری و قابل اتکا بودن، یا سستی، تزلزل و شکنندگی این پل در پیوستگی و ربط و تعلق کامل است باکیفیت سازنده، بالنده و تعالیبخش گفتوگو و کنشهای زبانی ما در نسبت با دیگران.
بنابراین همچنان که در پاره آغازین این سخن ذکر شد، اگر تعداد کثیری از ما در انجام گفتوگو با دیگران ناکام و ناتوانیم که فیالواقع هستیم؛ اگر فارغ از برخی موارد استثنایی، بهجای آنکه فحوا و فرجام گفتوگوهایمان، به افزایش درک و مفاهمه متقابل و احساس خشنودی و رضایتمندی همدلانه منتهی شود، درعوض به عمیقتر و وسیعتر شدن شکافهایی در بین ما میانجامد که این شکافها با احساسات و نگرشهای مخرب و خشونتگرایانه و خشونتپرورانه پر شدهاند؛ اگر ملول و مغموم گشتهایم از اینکه زیستن تحت چنین وضعیتی، چگونه و تا کجا ھستی ما و دیگران را به رنج و مرارتی جانکاه انداخته است، در این صورت باید بسی ژرف و دروننگرانه، به تمرکز و بازاندیشی بر روی نسبت گفتوگو- زبان- رابطه، بپردازیم.
پیش از انجام ھر کوششی بهمنظور بهکار بستن مهارتها و تکنیکهای متداول برای اصلاح و بهبود کیفی گفتوگوهایمان، باید ابتدا درباره چیستی و چگونگی ماهیت روابط و مناسبات خود با دیگران، به تأملی آسیبشناسانه بنشینیم. باید توجه داشته باشیم و بدانیم که بدون خودآگاهی و جدا از بازشناسی و تشخیص آسیبشناسانه نقصانها و کژتابیهای موجود در شکل و محتوای روابط انسانی ما با دیگران و بهکارگیری تکنیکهای بهبود و پیشرفت گفتوگو، صرفاً به غامضتر، ناخالصتر و ابزارانگارانهترشدن ماهیت روابط با دیگران منجر میشود و ما را از مسیر اصلاح شالودههای آسیبدیده روابط انسانی با سایرین دورتر میکند. بدانیم که بدون خودآگاهی و مستقل از درک آسیبشناسانه نسبت به حجم و دامنه وسیع خشونتی که اختاپوسوار، بر همه سطوح و لایههای هستی فردی و اجتماعی ما پهنگستر شده است، گره از کار فروبسته روابط ناشکوفا و گفتوگوهای غیرسازنده ما باز نخواهد شد و باز هم در روابط و مبادلات گفتاری و رفتاری خود، همچنان بازتولید خشونتگری و خشونتپروری را دوره خواهیم کرد.
خشونتآمیزی، خشونتپرهیزی
اگر زمانی دامنه واژه خشونت و رفتار خشونتآمیز، فقط به کاربرد فیزیکی آن در قالب تعابیری چون داغ و درفش و اعدام و سرکوب و سانسور محدود میشد، امروزه علاوه بر جنبهها و مصادیق عریان آن، گستره معنایی خشونت چنان موسع شده است که پنهانترین سطح از لایههای نگرش و رفتار پیچیده انسان در ابعاد زیست فردی و اجتماعی را نیز شامل میشود. تا آنجا که روزنبرگ(۲۰۱۵- ۱۹۳۴)در توضیح مفهوم NVC یا ارتباط خشونتپرهیز در کتابی با همین عنوان، دستهبندی، برچسبزنی و قضاوت کردن مردم را ترویج خشونت میداند و با تشریح اینکه چرا مقایسهکردن افراد را هم بایداز انواع قضاوتکردن دانست، به این اعتبار حتی مقایسهکردن را نیز در زمره رفتارهای مروج خشونت، محسوب میکند.( ۱۸ : lbid)
روزنبرگ با پیکاوی دلایل و ریشههای قضاوت در موضوع از خود بیگانگی انسان، بیگانهشدن با نیازهای اصیل خود و ناتوانی در شناخت و درک نیازهای خویشتن حقیقی خویش را ریشه اصلی قضاوتکردن میداند. آنچنان که قضاوت بیشتر، سبب گمگشتگی وجودی عمیقتر انسان میشود. به باور او، به قضاوت نشستن دیگران، صورتی از ابراز وجود انسان از خود بیگانهشدهای است که درواقع امر، نیازهای اصیل انسانیاش بیپاسخ مانده و برآورده نشده است. بدانسان که توگویی «این نیازهای مرتفع نشده و بیپاسخمانده ماست که در مواجهه و ارتباط با دیگران، فرصت و امکان طرح شدن پیداکردهاند.»(۵۲ : lbid)
ازنقطهنظر اندیشمندان و مروّجان مکتب NVC، جوهر روابط انسانی به صحت درک و تشخیص، تعیین اصالت، نحوه طرح نیازها با یکدیگر و چگونگی رفع و اجابت آنها معطوف میشود. از این منظر، عرصه روابط و مناسبت انسانی در حقیقت عرصه طرح متقابل و مبادله پاسخها به نیازهایی است که در یک تقسیمبندی کلی میتوان آنها را در چهار دسته فیزیولوژیک، زیست فردی، زیست اجتماعی و معناجویانه جای داد. هیچ موجودی به صفت انسان در این کره خاک یافت نمیشود که فارغ از توجه و برآوردهشدن این نیازهای عام و مشترک، قادر به حیات و تداوم زندگی باشد. البته پرواضح است که در اینجا به فرق عظیم و اساسی که بین نیازهای پایهای انسانی با آرزوهای خیال زده و کششهای آنی و هوسهای لحظهای وجود دارد، دقت میورزیم و آگاه هستیم. به همین خاطر از مکث و توقف بیشتر روی این موضوع اجتناب کرده و فرض را بر این میگذاریم که ما بهخوبی توجه داریم که «نیاز یک آرزو نیست و باید به تفاوت موجود بین یک نیاز اصیل، با یک کشش و تمنّای برانگیختهشده آنی یا یک میل و جذبه لحظهای واقف باشیم. این امکان برای همه ما وجود دارد که بهغلط، خود را در دام یکی پنداشتن نیاز و هوس گرفتار نکنیم. هوشیاری و توجه به ضرورت فهم چنین تمایزی، به دو دلیل اهمیت دارد: ۱- اجتناب از افتادن به ورطه چنین دامی؛ و ۲- مواجهه خلاق و سازنده برای پیدا کردن نقطه مطلوب و مشترک بین نیازهای خود و دیگری.»(۸۸-۸۷: ۲۰۰۷ ،D’Ansembourg)
بروز مشکل در روابط انسانی که اگر بخواهیم با زبان NVC صحبت کنیم بهتر است بگوییم بروز خشونت در روابط انسانی از نقطهای آغاز میشود که انسانهای از خود بیگانهشدهای که نیازهای حقیقی خویش را گمکردهاند، با افتادن به دام الگوی تفکر و نگرش دوگانهانگار، ذیل دوگانههایی مانند خوب-بد، زشت-زیبا، حق-باطل، غلط-درست و موفق-ناموفق به تنظیم رابطه خود با دیگران میپردازند. «چالش بنیادین در چنین وضعیتی، قرار گرفتن در برابر این سؤال است که حفظ خودِ خویشتن، چگونه در کنارِ با دیگری یا دیگران بهسر بردن، قابل جمع است؟ چگونه میتوانم با دیگری باشم بدون آنکه جریان خود بودن خویش را متوقف کنم؟ حلوفصل این چالش غالباً با اعمال خشونت همراه است. چه خشونت بیرونی، به این معنا که دیگری باید آنچنان باشد و رفتار کند که من میخواهم و چه خشونت درونی، به این معنا که من باید آنچنان باشم و رفتار کنم که دیگری میخواهد»(۸۴: lbid).
با اسیر شدن در چنبره چنین وضعیتی است که تلاشها و تقلاها برای رهایی از تله تفکر و نگرش دوگانهانگار، همچنان پی گرفته میشود و بر استمرار آن اصرار ورزیده میشود. تلاشهایی که در رفتار و گفتار ما با شاخصهایی چون «قضاوت و پیشداوری، برچسب و تقسیمبندی، تعصب ورزی نسبت به باورهای کهن آبا و اجدادی و بیان جملات و عبارتی که حاکی از خواست ما برای سلب و فروکاهیدن مسئولیتهای فردی است، بهخوبی قابل تشخیص است»(۸۵ : lbid).
غلبه چنین نگرشی بر نوع روابط و مناسبات رفتاری و گفتاری، سبب غفلت و ندیدن این حقیقت میشود که سرمنشأ اشتراک همه انسانها در سراسر گیتی، همان نیازهای پایهای چهارگانه مشترک انسانی است که در بالا به آن اشاره کردیم. سرمنشأ مشترکی که دی آنزمبورگ آن را چنین تشبیه میکند: «انسانیت و انسان بودن ما بهمانند چاههایی است که اگر به عمق آن برویم، خواهیم دید یک سفره آب زیرزمینی واحد در اعماق زمین، تمامی این چاهها را به هم مرتبط ساخته است. این سفره آب جاری که مایه حیات چاه وجود ماست، فیالواقع همان نیازهای مشترکی است که بهمثابه شاهراهی یگانه، همه چاهها یا بهعبارتی، حیات انسانی ما را به یکدیگر، مرتبط میکند. انسانها تنها با غورکردن و به ژرفای چاه حیات (درون) خویش رفتن است که میتوانند، به اعتبار ارتباط با آن شاهراه سفره آب زیرزمینی واحد، در مسیری یگانه با دیگران از امکان اجابت نیازهایشان برخوردار شوند»(۱۶۰-۱۵۹ : lbid).
در فقدان روابط مبتنی بر درک متقابل و خودآگاهی نسبت به نیازهای حقیقی خود و تبعیت از الگوهای نگرشی-رفتاری دوگانهانگار، طرح هر خواسته و انتظاری فرقی نمیکند از جانب چه کسی و با چه هدفی میتواند به عامل یا زمینهای مستعد برای کشمکش و نزاع، تبدیل شود. مادام که انواع ستیزههای فرساینده سیاسی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و قومی، تمامی حجم و فضای ارتباط را به خود اختصاص داده است دیگر جایی برای برقراری رابطه تعاملی و تبادلی نیازهای مشترک اساسی باقی نمیماند. بهعبارت دیگر «هنگامیکه مردم وارد یک رابطه مبتنی بر کشمکش با یکدیگر میشوند، درواقع این راهبردها و خطمشیهای آنها برای مقابله با کشمکش است که به چنین رابطهای ورود میکند، نه نیازهای آنها. هنگامیکه دیدگاه شما نسبت به رابطه، به دایره بسته تمرکز بر راهبرد بهجای تمرکز بر نیازهای مشترک محدود و محصور میشود، به نادرست تلاش خود را بهجای رفع نیازهایتان، مصروف پیشبرد راهبردتان میکنید. در حصار چنین تصوری نسبت به رابطه، شما همواره دیگران را در موضع ضدیت با خود میبینید، بهجای آنکه آنها در موقعیت انسانهایی ببینید که تفاوتشان با شما در خطمشی و راهبرد است و نه نیازهای اساسی. نیازهایی که میتوان آنها را با یکدیگر به اشتراک و در میان گذاشت».(۱۸: ۲۰۱۵ ، Stiles&Lasater&Kinyon)
در غیبت نقش و جایگاه نیازهای اساسی مشترک، آنچه نتیجتاً به محور کانونی تمامی روابط مبتنی بر کشمکش و ستیزه تبدیل میشود، بُردار دوسویهای است که یکسوی آن ترجیحات شخصی فردگرایانه و سوی دیگرش مسئله قدرت است. ترجیحات شخصی پدیدهای است که بهویژه در جوامع مدرنِ متکی بر سراب انگارههای فردیتگرایانه، همواره ذیل خواسته آزادیطلبی فردی جلوه میکند. ترجیحات شخصی، بالاخص در دوران نولیبرالیسم کنونی، برخلاف عصر لیبرالیسم کلاسیک، شأن منزلتی برای الزام و مسئولیتورزی اخلاقی نسبت به ترجیحات و حقوق اجتماعی دیگران قائل نیست و با برافراشتن پرچم به تعبیر نورتون «اخلاق حداقلی»، سرمشق داروینیسم اجتماعی را برای همه باورپذیر کرده و بهعنوان یکی از پرقدرتترین عوامل تولید و تکثیر نزاع و خشونت در جوامع انسانی مدرن، عمل میکند. نورتون مکانیسم این عملکرد را اینگونه توضیح میدهد: «برخلاف دوران لیبرالیسم کلاسیک که بر حفظ آزادیهای فردی بهشرط پرداخت هزینههای یک زندگی مسئولانه و تعهدآور صحه میگذاشت، اتفاقی که در دوران نولیبرالیسم افتاده از این قرار است که مسئله آزادی تحت عنوان فردیت گرایی از مسئولیتهای اخلاقی منفک شده و امکان انتخابی به نام الزام اخلاقی در احترام به حقوق سایرین، از افراد سلب شده است. تنها انتخابی که برای افراد وجود دارد،انتخاب بین ترجیحات شخصی، خصوصی و دلخواهانه خویش است».(۱۳۵: ۱۹۹۱ ، Norton)
اما به سویه دیگر بُردار، یعنی مسئله قدرت، بازگردیم. مسئلهای که صاحبنظران مشرب NVC را بر آن داشته است تا با نگاهی نقادانه و آسیبشناسانه به تبیین و توضیح تفاوت بنیادین دو نوع رویکرد به امر قدرت بپردازند و بر ضرورت «تغیر الگوی «قدرت بر» به الگوی «قدرت با» جهت گذار مسالمتآمیز از روابط خشونتآمیز به روابط خشونتپرهیز، تأکید ورزند»(۲۶: ۲۰۱۵،Stiles&Lasater&Kinyon).از زاویه نگرش NVC، قدرت بهطور مطلق و ذاتی امری شر و یا حتی برابر با دیدگاههای لیبرالیسم کلاسیک، یک شر ضروری در راستای سامان سیاسی نیست. بر پایه این نگرش، نمیتوان با انکار نقش و اهمیت قدرت، ضرورت وجود آن را بری انجام هر نوع کنش و فعالیت در عرصه حیات اجتماعی و سامان سیاسی نادیده انگاشت، بلکه باید توجه داشت آنچه موجب مشروعیت و وجاهت قدرت میشود، سازواره و سرمشق نهادینه شدن قدرت در امور سیاسی و اجتماعی است.
اگر از منظر سیاسی، بین دو مفهوم قدرت بهمعنای توانایی جلب اطاعت و اقتدار بهمعنای حق اجرای برخی اعمال و وضع قوانین، تمایز قائل شویم، آنگاه از دریچه نگاه NVC، مقبولیت و مشروعیت اعمال قدرت و اقتدار در الگوی «قدرت با»، نشأت گرفته از خواست، اراده و تمایل آگاهانه مردم است. اراده و تمایل آگاهانهای که نیازهای مشترک اساسی، مسبب و محرک بیداری و فعال شدن آنها شده است و نه الگوها و کلیشههای نگرشی-رفتاری دوگانهساز و دوگانهانگار. حالآنکه در سازواره و سرمشق «قدرت بر»، چنین خواست و تمایل آگاهانهای برای اطاعت و پذیرش قدرت و اعمال اقتدار، یا اساساً وجود ندارد و یا آنکه در صورت وجود، صرفاً متکی به عوامل و منشأهایی در بیرون از حوزه نیازهای اساسی مردم و بر پایه دوگانههای تنبیهی-تشویقیِ مناسبات تحمیلشده بر زندگی مردم است. دوگانههایی که درواقع موتور محرکه تولید و گسترش روابط خشونتآمیزند.
به همین خاطر روزنبرگ بر آن است که «ما باید بین دو مفهوم «قدرت بر» در مقابل «قدرت با»، بهنحوی بارز تمایز قائل شویم. «قدرت بر» بهمعنای اعمال قدرت برای انجام امور بهواسطه فرمانبرداری مردم است. چنین قدرتی بسیار ضعیف است و به همین دلیل شما باید برای اعمال آن هزینه بالایی پرداخت کنید. هزینههای بالایی که مطابق تحقیقات انجامشده بر روی تعدادی از مدارس، شرکتها یا خانوادهها، بهواسطه مشکلات اخلاقی و بروز خشونتها و تقابلهای ناآشکار و پنهان با سیستم موجود، بار پرداخت آن بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، به جامعه تحمیل میشود. درحالیکه در روش «قدرت با»، مردم با رغبت و رضایتمندی به اعمال قدرت برای انجام و پیشبرد امور تن میدهند. چراکه درمییابند چنین اعمال قدرتی، چگونه به بهتربودگی و تعالی زیست خود و همگان میانجامد و این همان ارتباط خشونتپرهیز است».(۵۵-۴۵: ۲۰۰۵ ،Peace Speak ؛Rosenberg)اینک اما مابازای ارتباط خشونت پرهیز در میدان گفتوگو چیست؟ و چگونه امکان و مجال گشودن دریچه گفتوگو به عرصه ارتباطات خشونتپرهیز فراهم میشود؟
گفتن و شنیدن همدلانه
شنیدن و شنیده شدن، نقطه آغاز و سنگ زیرین هر گفتوگوی تعالیبخش و سازندهای است. انجام و پیشبرد هر نوع گفتوگویی که طرفین در پایان آن بتوانند با وجود احساس و تجربه خودشکوفایی، بالندگی، درک متقابل، امیدواری، کامیابی و رضایتمندی همدیگر را ترک کنند، بدون شنیدن و شنیدهشدن امکانپذیر نیست. مراد از شنیدن و شنیده شدن در یک رابطه خشونتپرهیز، صرفاً گفتن و گوش دادن به کلمات و جملاتی که بین طرفین یک گفتوگو ردوبدل میشود نیست، بلکه درک و فهم متقابل نیازها و درخواستهایی که در قالب یا در پس جملات و کلمات بین طرفین مبادله میشود، مراد و مقصود شنیدن و شنیدهشدن در یک رابطه و گفتوگوی خشونتپرهیز است. درک و فهمی، بدون ترجمه و تفسیر، بهدور از پیشفرض و داوری و به دور از برچسب و ارزشگذاریهای مقایسهای و صدالبته دستیابی به چنین مرتبهای از درک و فهم تنها در پرتو وجود همدلی است که میسر میشود.
همدلی به تعبیر روزنبرگ یعنی «یکدل و منسجم بودن با ضمیر و وجدان خود و گوش فرا سپردن به تمامیتبودن خویش و بهحضور تمامیت خویش،اشعار داشتن».(۹۱ :۲۰۱۵ ،NVC ؛Rosenberg)به این معنا، ما پیش و بیش از همدلی با هر کس دیگر، محتاج و نیازمند همدلی با خود هستیم و ابتدا باید همدلیکردن را از خویش آغاز کنیم. همدلی استعداد و قابلیتی ابرازکردنی نیست، کیفیتی از بودن است که وقتی در کسی احراز شود، بهمانند آفتاب تبعات و ثمرات وجودیاش، پرتوافشان میشود. همدلی کیفیتی وجودی است که شعور، وجدان و خودآگاهی فرد نسبت به نیازهای خود را فعال و بیدار کرده و پیوسته و مستمر او را به ایجاد مبادله و گشودن راههای تعامل با سایرین برای اجابت نیازهای انسانی خود و دیگران، هدایت میکند.«حضور همدلانه ما با مخاطب، این اجازه را به وی میدهد تا در جریان گفتوگو با ما، به لایههای عمیقتری از نیازهای وجودی خود راه پیدا کند و متقابلاً، نسبت به ما حضوری همدلانه از خود بروز دهد.همدلیگرفتن نیازمند همدلیدادن است».(۱۰۳-۱۰۲: lbid)
جد و جهدهای ما در برقراری رابطه و انجام گفتوگویی که همدلی شرط لازم و ضروری برای شنیدن و شنیدهشدن در جریان گفتوگوست، مادام که در غفلت از همدلی با خود باشیم، راه بهجایی نمیبرد. مادام که شما با خودتان در رابطهای غیرهمدلانه بهسر میبرید، انتظار رابطهای همدلانه با دیگری داشتن، انتظار عبثی است. «ارتباط شما با دیگران در امتداد ارتباط شما با خودتان است. ارتباط با خود یعنی: توانایی به آگاهبودن و حضور داشتن نسبت به آنچه در درون ما به لحاظ فیزیولوژیکی، عاطفی-احساسی و فکری-ذهنی، در حال رخ دادن است».(۵۲-۵۱: ۲۰۱۵ ،Stiles&Lasater&Kinyon)درغیاب رابطه همدلانه با خویش، دیگر گوش شنوایی برای نیوشیدن و درک کردن، نهتنها نیازهای دیگران که حتی نیازهای مغفولمانده خود نیز، وجود نخواهد دشت. بهراستی «ما چگونه میتوانیم به شایستگی به نیازهای دیگران گوش سپاریم، مادام که هرگز حتی برای یک لحظه، قادر به شنیدن و فهم کردن نیازهای خود نبودهایم. ما چگونه میتوانیم با وجود همه تفاوتها و تنوعهایی که با دیگران داریم، حامل احترام و مهر و شفقت برای آنها باشیم وقتیکه قادر نیستیم حامل احترام و شفقت برای خود بوده و بردبارانه پذیرای ابعاد متنوع درونی خود در وجود یکپارچه خویش باشیم؟» (۸۵: ۲۰۰۷ ،D’Ansembourg)از اینرو است که «ما آنگاه میتوانیم با خود مشفق و مهربان باشیم که قادر شویم بر تمامیت وجوه متکثر خویشتن خویش، با تمام گوناگونی در اجزایش، اشعار پیدا کنیم و با حفظ یکپارچگی وجودی، همه نیازها و برآمده از هر جزء و بخشی از وجودمان را بهرسمیت بشناسیم.»(۱۳۶ :۲۰۱۵،NVC ؛Rosenberg)
خلأ همدلی و پیامدهای مخرب و ویرانگر ناشی از فقدان آن، بهویژه در گفتوگوهای متداول در روابط و محافل روشنفکری، بهمراتب سهمناکتر، پردامنهتر و دیرپاتر از گفتوگوهای رایج در روابط بین مردم عادی است. به این دلیل ساده که ساز و کار دستگاههای گیرنده-فرستنده جملات و سیستم پردازشکننده عبارت و مفاهیم در اکثریت غالب روشنفکران، ساز و کار و سیستمی است مبتنی بر ترجمه، تفسیر، تحلیل، قیاس و استقراء، طبقهبندی، ارزیابی و نتیجهگیری و تعیین خط برخورد؛ یعنی درواقع سیستم و ساز و کاری که تمامی عناصر و مؤلفههای لازم، ضروری و کافی برای تولید روابط و گفتوگوهای غیرسازنده و خشونتآمیز را یکجا با خود دارد و در روندی تعطیلناپذیر، همواره به تحکیم و تقویت و بازتولید این عناصر و مؤلفهها در درون خود میپردازد. بیراه نیست که روزنبرگ میگوید:«درک روشنفکرانه به انسداد همدلی میانجامد».(۹۳ : lbid)
به همین دلیل است که بنا به تعریفی که پیشتر از معانی بحث و مناظره و تفاوتشان با مفهوم گفتوگو ارائه دادیم، اولاً: مکالمات و صحبتهای ردوبدل شده بین طرفین در محافل و نشستهای روشنفکری، بهمانند محافل و مجامع اهل وعظ و خطابه و منبر، بهطور معمول و شایع، مشمول ویژگیهای مختص بحث یا مناظره میشود و نه گفتوگو. مباحث و جدلهایی که اگر چندان بخت بلندی داشته و طرفین نهایت بردباری را نسبت به یکدیگر روا دارند، میتواند تا سطح همزبانی و نه همدلی، ارتقا یابد؛ ثانیاً: باز هم بهطور معمول و شایع، به فاصله کوتاهی از شروع صحبت بین طرفین، به دلیل غلبه سنگین و خفقانآور جوّ انسداد و قطع جریان مبادله شنیدن و شنیده شدن، هریک از طرفین جملات و عبارت دیگری را بهمنزله نوعی اهانت، تهاجم و تخریب از طرف دشمن قدّار خود قلمداد میکنند؛ ثالثاً: مخاطب در حین صحبت متکلم، «با شتابزدگی و تعجیل هرچه تمام، همه تمرکز خود را بدون گوش فراسپردن به آنچه دیگری میگوید، صرف آمادهکردن پاسخ متقابل میکند».(۱۲۷: ۲۰۱۵ ،selitS&retasaL&noyniK)
این دقیقاً همان نقطهای است که ارتباط خود با خویشتن، به سرحد گسست کامل رسیده و در نتیجه، در فضایی عاری از هر نوع همدلی نسبت به خود و دیگری، طرفین خیلی که سعه صدر داشته باشند با وانمود کردن به گوش دادن فقط همدیگر را تحمل میکنند، نه آنکه با گوش سپردن، همدیگر را بشنوند. «وقتی شنیدن نیازهای دیگران را بهمثابه یک تهدید برای خود تلقی کنیم، ارتباط خود را با طرف مقابل قطع کرده و سعی میکنیم یا خود را از این رابطه کنار بکشیم یا خموش باشیم».(۳۶: ۲۰۰۷ ،D’Ansembourg) از این نقطه به بعد، دیگر هیچچیز بهجز انواع کنش یا واکنش انفعالی از قبیل، اجتناب از نگاه چهرهبهچهره و چشمدرچشم، سکوت و خاموشی، ترک نشست و خروج فیزیکی از گفتوگو یا دیگر انواع واکنشهای توهین و تخریب و تحقیر و تمسخرآمیز، بین طرفین مبادله نمیشود. آثار و تبعات مخرب و ویرانگر روان و منش انسانی در این قبیل کنش- واکنشهای انفعالی، به نسبت میزان شدت و عمق قطع رابطه خویشتن فرد با خود، گاه میتواند برای مدتهای مدید، بهجا مانده و استمرار داشته باشد. از اینرو است که گاه میبینیم، جریان بحث و جدال لفظی و کلامی، حتی مدتی طولانی پس از خاتمه، همچنان در درون فرد ادامه دارد و همچون آتشفشانی فعال مشغول بازتولید گداختههای خشونتورزانه است. بدان سان که ای بسا تا ماهها یا شاید هم سالها، طرفین حاضر به مواجهه رویاروی و چشمدرچشم با یکدیگر نشوند.
آری، شنیدن و شنیدهشدن همدلانه امری است با ماهیتی بسیار متفاوت و کیفیتی بسی فراتر از ثبت و بازگویی جملات و عبارت استفادهشده در طی گفتوشنودهای مرسوم. «مطابق مطالعات و پژوهشهای انجامشده توسط استادان رشته ارتباطات، کلماتی که ما در مکالمات روزمره خود بهکار میبریم، درواقع امر فقط نمایانگر ۱۰ درصد از کل دامنه ارتباط ما در گفتوشنودهای است که با دیگران انجام میدهیم. لحن و صدای گفتار ما ۳۰ درصد و نوع بیان ما، الباقی آن ۶۰ درصد دیگر را نمایندگی میکنند. در جریان یک شنیدن همدلانه، شما همزمان و حتی بیش از شنیدن با گوشهای خود، با چشمان و قلب خویش، به آنچه دیگری میگوید، گوش میسپارید. شما احساس و باطن و روح معانی کلمات گوینده را میشنوید. شما رفتار او را میشنوید. در چنین شنیدنی، هر دو سمت چپ و راست مغز شما، یکسان مورد استفاده واقع میشوند. شما با شعور، درک، آگاهی و احساس خود میشنوید».(۴۳ :۲۰۱۱ ،Miyashiro)
نقطه آغاز و پایان هر ارتباطی در هر نوع، سطح و کیفیتی با دیگران، به خود ما برمیگردد. به آن خودی که اگر دچار حیرانی و سرگردانی نسبت به معنای بودن و هستیدن خویش شود، اگر از تشخیص و فهم نیازهای وجودی خود غافل و ناتوان شود، آتش خودفراموشی و عنان اختیار خویش از کف دادن، به خرمن هستیاش خواهد فتاد. شرارههای این آتش مهیب، چنان سرمایههای هستی او را میسوزاند که دیگر قدر و بضاعتی باقی نمیماند، برای پاسخ حقیقی به نیازهای حقیقی خویش دادن و حفظ ارتباط با خود، ارتباط با دیگران که سهل است.
به باور نگارنده، آموزههای وحیانی بهطور عام و بالاخص معارف هستیشناختی و خودآگاهساز قرآن، سرچشمهای روشناییبخش است برای فهم و تأمین معنا در هر آنچه مرتبط با هستی ماست. فهم و تأمین معنا بهگونهای که پویشهای ارتباطی هستی ما را سرشار از امنیت و آرامش، یقین و استواری و صلح و مسالمت گرداند. امید که امکان پرداختن به این مقال در فرصت و مجالی دیگر، فراهم شود.
منابع:
– پولادی، کمال (۱۳۸۳) تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، کتاب سوم، نشر مرکز، چاپ اول.
– نظری، علیاشرف (۱۳۹۱) سوژه، قدرت و سیاست، از ماکیاول تا پس از فوکو، انتشارات آشیان، چاپ اول.
-Rosenberg, B. Marshal; 2015- Non Violent Communication: A language of Life, 3rd edition, Puddel Dancer Press.
-Rosenberg, B. Marshal; 2005- Speak Peace in a World of Conflict, Puddel Dancer Press.
-D’Ansembourg, Thomas; 2007- Being Genuine: Stop Being Nice, Start Being Real, Puddel Dancer Press.
-Kinyon, John; Lasater, Ike; Stiles, Julie; 2015- From Conflict to Connection, Transformation Difficult Conversation into Resolutions, Global Reach Books.
-Yankelovich, Daniel; 2001- The Magic of Dialogue: Transforming Conflict into Cooperation, Touchstone Press.
-McNally, Thomas; 2017- Wittgenstein and the Philosophy of Language:The Legacy of the Philosophical Investigation, Cambridge University Press
-Norton, David L. 1991- Democracy and Moral Development: A politics of virtue, University of California press.
-Miyashiro, R. Marie; 2011- The Empathy Factor, Puddel Dancer Press, 1st printing.
منبع: دوماهنامه چشم انداز ایران، شماره ۱۰۷
اشاره:«دریچه گفتوگو» نام مجلهای است که بههمت برخی نواندیشان دگراندیش مسلمان، در سال ۱۳۷۰ از منظری انتقادی به بررسی و تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی میپرداخت. انتشار این مجله پس از شش شماره متوقف شد.