انسانِ امروز ایرانی ناگزیر است فاصله میان آنچه هست تا آنچه را که میخواهد پل بزند. جادوی طلسمی ۴۰ ساله را بشکند و خود را از پیله اسطورههای زبانی نظام موجود برهاند؛ چون که میخواهد خود را از تعریفهای عهد بوقی نجات دهد و سنت و فرهنگ کنونی را بشکند. او میتواند به رابطهای دیالوگی میان حال و آینده دست بزند. در این گفتوگو، اول از همه، هر چه که میخواهد را مشخص و آن را در قالب گفتاری مناسب سامانمند کند. تغییر در الگوهای زبانی اولین گام در ساختِ نظم جدید است. گفتوگو با آینده هر چند تجربهای خوشایند و دلهرهآور است اما اگر فهم درستی از آن نداشته باشیم و ندانیم که در مورد چه چیزی صحبت میکنیم، بدون تردید در هزارتویی پیچ درپیچ گرفتار میشویم که بر خلاف آنچه که میخواهیم همان سوریهای شدن نتیجه تلخ ماست و در جنگل انبوه کج راههها، مسیر خود را گم خواهیم کرد.
انسانِ امروز ایرانی با اعتراضی که پشت سر گذاشت نشان داد که دیگر یک گوشهنشین ساکت و ساکن نیست. نقش جدیدی برای خود ترسیم کرده است که نمیخواهد در حاشیه جامعه بنشیند. او میخواهد در بطن و نقطه ثقل سپهر سیاسی نقشآفرینی کند؛ اگر در دهههای گذشته اعتراضات مردمی «در» نظام برای بهبود نسبی فضا بود، حالا «بر» نظام میشورد. بر خلاف تعبیر و تحلیلهای گاهاً معوجانهای که برخی ناظران از وقایع اخیر دارند، حقیقت این است که این موقعیت را برای انسانِ ایرانی تعارف نکردهاند، بلکه تحمیل شده است. در این آشفتهبازار و بده بستانهای حکومتی، کنشهای خشونتآمیز را خود به مردم دادهاند؛ به مانند غولی است که از قوری بیکفایتی بیرون آمده و صغیر و کبیر هم نمیشناسد. یعنی که وقایع اخیر جز بر لولای ۴۰ ساله حکومتیها نمیگردد. انتساب آن به خارجنشینان و برخی سلطنتطلبان که از صدقهسری چندی رسانهشان روی آنتن میرود جز همان اصطلاح ردگمکنی و پاککردن جای پا نیست. اینان در مصیبتبارترین شکل ممکن همه «شد»ها را در دامن دیگری میاندازند و با این آمیزش جنونزده نطفه «توهم توطئه» را میبندند.
تحولات جوامع به تناسب کم و کیف تحرکات و گستردگی، الگوهای زیست جمعی مردم را زیر و رو میکند که پای این روایت به زندگی فردی هم باز میشود. این نوع تغییر که آن را «انحراف» مینامم، سنتها، معتقدات، دستاندازهای زندگی جمعی که در بهنجار کردن افراد نقش دارد را رد میکند؛ یعنی که مردم از معیارهای داوریای میگذرند که دیگر توان تفسیر محیط را ندارند. هنجارهای معنایی که مردم روزی با احترام روی سر خود میگذاشتند به زمین میزنند و از آن بریده میشوند که این یکی از شروط لازم انقلابات است؛ یعنی عدم تعلق و دلدادگی به نظامهای معنایی. در این حالت حافظه جمع چون از گذشته ماقبل تحول، قطع رابطه کرده است، نمونهای تازه و نوین از الگوها را میسازد. عبارات و کلمات جدیدی که در دورههای قبل ناشناخته یا غریب بود را سر زبان میآورد؛ مانند «رای من کو؟» که بعد از تحولات ۸۸ شاهد آن بودیم. عبارت جنبش سبز و و کهریزک و نامهایی چون ندا آقا سلطان هم موید این انحراف است.
در اعتراضات دیماه شعاری چون: «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» به سرعت خود را در قالب الگوی گفتاری جدید میان مردم جا باز کرد. در اینجا به تاثیر تحولات جامعه بر زیست سیاسی اجتماعی مردم اشاره دارم که تفاوتهایی گاهاً شگرف و اساسی ایجاد میکند که دارای شخصیت و هویتی متمایزکننده است. سادهتر «انحراف» یعنی تغییر در زندگی جمعی و فردی یک جامعه در بعد از تحول، که اول در زبان به عنوان مقولهای ذهنی و دوم در اجتماع به عنوان مقولهتی عینی اتفاق میافتد؛ عینی همچون تغییر نخبگان و نهادهای سیاسی که عموماً زیر بته انقلابها حاصل میشود.
ایستارهای جدید گفتاری با دگردیسی در سپهر فرهنگی ارزشی/ نگرشی راه و رسم تازهای که گاهی آشکار و گاهی خاموش است در میان تودههای مردم مرسوم میشود؛ آن را به کار میبندند و در مکالمات روزانه حقیقی و مجازی به کار میگیرند که در فرایند زمانی خود میتواند منجر به کنشهای سیاسی_اعتراضی و انقلاب اجتماعی شود. در دیالوگهای گفتاری بین افراد، مواضع، نگرشها، تجربیات، اخبار و حوادث تبادل میشود که در سطح دیگری به تولید موافقت میانجامد. در فرایند تولید موافقت مردم چند واحد سیاسی و ملی یا مردم یک واحد سیاسی در چند جامعه به فهم و زبانی مشترک میرسند و آن را منعکس میکنند. مانند آنچه در حین اعتراضهای مردمیِ ایران در کشورهای آلمان، آمریکا، ترکیه، انگلیس و … انجام شد؛ فهم و زبان مشترک، مردم یک واحد سیاسی در چند جامعه را گرد هم آورد و خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی شدند.
آنطور که به نظر میرسد هویت و مشروعیت یک نظام سیاسی بسته به تعهد وجودی افراد به نظم و استخوانبندی معنایی-هنجاری رژیم است. در غیر اینصورت مثل چوبی که از درون میپوسد، بعد از مدتی از بین میرود و از هم فرو میپاشد. در همین حال کاربست عبارات و کلماتی که قبل از تحول ناشناخته بودهاند بهتر از هر زمانی میتواند جاده تامین دموکراسی و پل زدن میان آنچه هست و آنچه میخواهیم باشد را هموار کند. در اعتراضات دیماه کلمات و شعارهایی مثل: «آقا خدایی میکنه، ملت گدایی میکنه»؛ «توپ، تانک فشفشه؛ آخوند باید گم بشه»، هشتک اعتراضات سراسری، قیام فرودستان و اخیراً #دختر_خیابان_انقلاب_کجاست؟ مشتی نمونه خروار است که در دیالوگهای افراد و مکالمات روزمره به طور شگفتآوری رد و بدل میشود. همین انحراف، شهروند ایرانی را از پیله اسطورههای زبانی نظام موجود رها میکند و الگوی زبانی جدیدی را میسازد که نیاز و خواسته کنونیاش را جار میزند؛ چونکه ارزش و اسطورههای رسمی، توان تحلیل و بازنمایی بلوغ فکری مردم را ندارد. پاسداری از این انحراف، آرامشِ بدلی دیگر افراد جامعه را هم بهم میریزد و آنان را از خواب خرگوشی بیدار میکند و به تولید و بازپخش این الگوهای جدید گفتاری مجبور میسازد. تکرار نامهایی مثل سارو قهرمانی و سینا قنبری و ویدا موحد میتواند بارِ آزادیخواهی کنونی مردم ایران را به دوش بکشد و انگارههای گفتاری جامعه را تغییر دهد؛ همانطور که شد.
شهروند ایرانی در صورت واردکردن انگارههای جدید در فعالیتهای فرهنگی-اجتماعی و رسانهای و جهتگیریها بدون گیرآمدن در آسترها و وسوسه تاویل، قالب گفتاری مناسب و راه صحیح در جنگل انبوه کج راههها را میبابد. ائتلاف گسترده میان نیروهای اجتماعی و ستمدیده با همبستگی مردمی، نوع تازهای از گفتمانها را طراحی میکند و فرهنگ سیاسی جدید را میسازد که ساختارهای احساسی مشترکی شکل میگیرد که بر مبنای آن زبان یگانهای تصویر میشود و روند تحولات اجتماعی چه در قالب جنبش یا انقلاب را تسریع میکند و به صورتی سرنوشتساز نظام فرتوت حکومتی را در مسیری مینشاند که تغییرات شگرف دقیقاً در همینجا خیز بر میدارد. به طبع، بادمجان چیدن به دور قاب سیاست و پلکیدن توسط حکومتیها به دور آن را به چندرغازی نمیخرد و به سیاست نان و نمایش دولت هم اعتنایی ندارد و از لوای دستک و دمبک آن خارج می شود.