این روزها در میان ایرانیان از مشابهت میان ترامپ و احمدینژاد بسیار گفته میشود. از اینکه ترامپ هم مثل احمدینژاد عوام فریب است ودروغگو و با دادن یک مشت شعار تو خالی مردم خسته را به دنبال خود می کشد . آمار دروغ میدهدآن هم در حد غیرقابل تصور.
این هر دو بسیار ماهرانه قادر به تشخیص نقاط ضعف ذهنی و آرزوهای مردم هستند و میدانند چگونه و با چه مهارتی به جای ارائه راه حل واقعی، با دادن یک مشت شعار تو خالی، اما به ظاهر عملی، مردم را بر سر شوق بیاورند، به آنان امید بدهند و برای این تشنگان خسته و خشمگین و ناامید بهشتی خیالی بیافرینند. از آنجا که بجای راه حل عملی و اقناع عقل مردم، اوهام آنان را پاسخ میگویند، لذا دسترسی به دورترین و دست نیافتهترین رویاهای آنان را آسان و دست یافتنی نشان میدهند. رویا میآفرینند و جهان خیالیشان را ممکن و عملی نشان میدهند. این هر دو مثل همه عوام فریبان موفق، در کار خود توانا هستند و با هوش سرشار خود خیال را چنان واقعیت نشان میدهند که نه تنها مردم عادی، بلکه بسیاری از فرهیختگان را شیفته و مرید خود میکنند.
اما آنچه این قهرمانان مردم فریب را موفق میکند، درک خوب و عمیقی است که از شیوه رویاپردازی جامعه اشان دارند. از این روی هر یک از این رهبران شگرد خاص خود را دارند. شگردی که در زمان و مکان خاصی کارآیی دارد و آنچه که در یک جامعه عمل میکند لزوما در جامعه دیگری کارا نیست. این هنر نه تابع مکان که تابع زمان هم هست و درهر دوره ای ویژگی خودش را دارد. درست به همین دلیل انگشت شماری توان این کار را دارند. از این روی مطالعه شیوه کار اینان نه تنها ما را درفهم آن جامعه در آن زمان کمک میکند، بلکه بنیانیترین ویژگیهای آن مرز و بوم را هم نشان میدهد ودر فهم ویژگیهای فرهنگی آن جامعه مفید خواهد افتاد.
احمدینژاد نماد فقر و سادگی
آقای احمدینژاد بر فقر و سادگی خود تکیه میکرد. کسی که یک ماشین کهنه دارد. در خانهای کم بها زندگی میکند. از اموال دنیا بهره ناچیزی دارد. از نظر ظاهر هم با قد کوتاه و صورت رنجور ولباس فقیرانهاش بیشتر همدردی را برمی انگیزد تا احساس قدرت را. به تمسخر میگفتند او ماهی یک بار حمام میکند، و روحانی مدافعش گفت: بله مردم مستضعف بهمین دلیل او را دوست دارند، چون او را از جنس خودشان میبینند. کوتاه کلام تصوری که آقای احمدینژاد از خود میآفریند تصور آدم فقیر و ساده و تقریبا مفلوکی است که مردم عادی آن را از جنس خود مییابند وچون خود را در او میبینند، نتیجه میگیرند که او هم یک قربانی است وبا درد آنان آشنا است و آنان را در شبکه قدرت حمایت میکند.
ترامپ نماد ثروت و قدرت
اما آقای ترامپ درست نقطه مقابل او است. بیلیونری است که میداند چگونه پول بسازد. مدیری که با قدرت، کارهایش را اداره میکند. با قدرت و بیتردید کارمندان را، برای افزایش سود آوری موسسهاش، از کار اخراج میکند. این قدرت و دلسنگی برای بسیاری از آمریکائیان چنان جاذبهای دارد که در شوهای تلویزیونیاش آن را به نمایش میگذارد و مردم برای این کارش کف میزنند. در برنامههای انتخاباتیاش مرتب از ثروت بیلیونیاش میگوید. سرمایه گذاریهای موفقش را به رخ میکشد وحتی در آن مبالغه هم میکند. با هواپیمای اختصاصیاش، که نامش بر آن نقش بسته، به شهرهای انتخاباتیاش میرود. دم درسالن از رولز رویساش پیاده میشود.
خوب چگونه است که او چنین محبوب اقشار ضعیف جامعه است و مردم او را قهرمانی میدانند که آنان را از دست اربابان زر و زور نجات میدهد؟ چگونه است که احمدینژاد درایران با نمایش فقر نماینده محرومان میشود و در آمریکا فردی در اوج رفاه، که دستگیرههای داخل هواپیمایش از طلا است به همان جاذبه احمدینژاد در میان مردم طبقه متوسط، و حتی محروم دست مییابد. در ادامه میکوشم با تحلیل این امر،شناختی از یکی از خصوصیات فرهنگ ایران و آمریکا به دست دهم واز آنجا که ما از وطن خود شناخت بیشتری داریم، لذا بیشتر به فرهنگ آمریکا میپردازم.
آمریکای خوش بین و ایران کم امید
شاید بتوان گفت آمریکاییان خوش بینترین وخوش خیالترین مردم جهان هستند. این امید و خوش بینی نسبت به موفقیت چنان است که کمتر کسی خود را قربانی شرایط میبیند. هر کس بر آن است که اگر کسی اراده کند و تلاش، میتواند به هدفی که میخواهد برسد. نویسنده نامدار آمریکا جان اشتاین بک گفته بود مردم آمریکا بر دودستهاند: یا میلیونر هستند یا بد آورده ومیلیونر نشده. هر بچهای اگر اراده کند به هر مقامی بخواهد میرسد، حتی مقام ریاست جمهوری. این خوش بینی چنان است که منکر قوانین طبیعت هم میشوند و بر آنند که حتی یک معلول ضعیف و ناتوان هم اگر اراده کند، میتواند قهرمان المپیک بشود. با وجود آنکه عقل و تجربه نشان میدهد که برای رسیدن به آن مقام استعدادهای مادر زادی هم نقش مهمی دارند و یا با آنکه با عقل و منطق میدانند و در زندگی خود فراوان دیدهاند که پارهای با ضریب هوشی بالاتری از هم ردیفانشان به دنیا آمدهاند، ولی باز بر آنند که یک فرد با ضریب هوشی پایین و یا متوسط هم میتواندمثل یک نابغه بشود. کوتاه کلام این باور به توان فرد و قدرت اراده چنان بالا است، که همه شواهد عینی و مطالعات علمی و دست آوردهای علم ژنتیک هم نمیتواند این باور را بلرزاند. لذا گناه همه ناموفقیتها بر گردن خود فرد است. کسی اسیر شرایط نیست. بندی محکم و پاره نشدنی بر پای کسی نیست.
از این روی ترامپ که مرد بسیار موفقی است، میتواند به ناموفقان نشان دهد که چگونه مثل او موفق بشوند. ترامپ این ویژگی فرهنگی و باور بنیانی جامعه آمریکا را به خوبی میشناسد و همیشه از آن بهره گرفته و میگیرد. دانشگاه ترامپ را درست میکند و مردم بسیاری با قرض از این و آن شهریه آن را فراهم میکنند؛ با این باور که در آنجا یاد میگیرند چگونه مثل ترامپ در سرمایه گذاری در مستغلات موفق، بلکه میلیونر شوند. درمبارزات انتخاباتیاش نیز از همین خصوصیت فرهنگی آمریکا بهره میگیرد. بجای ارائه برنامه ازثروتش میگوید. بجای آنکه بگوید چگونه در سیاست خارجی موفق میشود، مرتب میگوید من آنان راسرکوب میکنم وبه جهان نشان میدهم کسی حریف آمریکا نیست. حتی برای کنترل مهاجرت مکزیکیها و مهاجرین آمریکای لاتین، نه تنهامی گوید دیوار بلند تری میسازد، بلکه رئیس جمهور مکزیک را مجبور میکند خرج ساختن آن دیواربزرگ را هم بدهد، تا پولی از جیب مردم آمریکا برای کنترل مرزهایشان خرج نشود.
آمریکا جامعه سرمایه داری است که پولدار شدن هدف اصلی عموم است و واقعا «پول معیار همه چیز است». مزید بر آن آمریکا ابرقدرت است. لذا «قدرت» و «ثروت» دوهدف اصلی مردم است و عموم مردم به آن دل مشغولاند. به شواهدی در مورد این دو پدیده اشاره میکنم:
۱- رویای پولدار شدن بر تمام فرهنگ آمریکا حاکم است. کلیساها آمار میدهند که کسانی که هفته ا ی دوبار به کلیسا میروند بین ده تا پانزده درصد، از کسانی که هفتهای یک بار میروند بیشتر در آمد دارند. پربینندهترین کشیشان، که در مجالسشان نزدیک به ده هزار نفر شرکت میکنند، و میلیونها نفر به سخنان آنان از طریق تلویزیون و رادیو و نوار گوش میدهند، صحنه سخنرانی را چنان میآرایند، که رشک برنامه اسکار است. خودشان هم آخرین مدل آرایشها را میکنند. تنی چند از آنان بیش از ده هواپیمای خصوصی دارند. تقریبا تمام آنان در قصرهای افسانهای زندگی میکنند. پول تمام این تجملات را مردم طبقات متوسط و متوسط به پائین تامین میکنند. از نظر آنان موفقیت نشان لطف الهی است.
۲-در کلیسای کاتولیک شهر واشنگتن، که بسیار باشکوه است و دانشگاه معتبر کاتولیک متعلق به آن است، مسیح نه بر صلیب و در حال زجرکشیدن از زخمهای خونین بر دست وپا و پیشانی است، بلکه سلطانی است که با شکوه تمام بر تخت نشسته است واز فراز تخت با قدرت و هیبت مردم را نظاره میکند، زیرا مردم جامعهای که در رویای میلیونر شدن هستند، و خود را ابر قدرت جهان میدانند، چندان احساس بستگی به عیسای سرکوب شده و اسیر زجر و ستم ندارند. مگر نه آنکه همه جا تصویر آسمان بازتاب شرایط روی زمین است
۳- نزدیک به یک دهه پیش یک مجموعه شکل گرفته از بیخانمانها در شهر واشنگتن ازهنرمندی خواستند مجسمهای بسازد، که وضع مفلوک این محرومان را نشان دهد و او چنین کرد. مجسمه یک کار هنری با ارزشی از کار در آمد، که در یک خیابان اصلی شهر گذاشتند. با دیدن این موفقیت، یکی از رهبران بیخانمانها به این فکر افتاد که کارت پستالی از آن تهیه کنند و به نفع بیخانمانها بفروشند. طرح بسیار موفقی شد و میلیونها نسخه آن به فروش رفت. ولی پیش از آنکه با پول آن پناهگاهی بسازند، هنرمند ادعای حق التالیف چند میلیون دلاری کرد، که من مجسمه را به سفارش شما ساختم، ولی اجازه کارت پستال را نداده بودم. سروصدای بسیاری شد. روزنامه واشنگتن پست گزارشی از این در گیری تهیه کرد و با هنرمند مصاحبه کرد. از او پرسید آیا ناراحت نیستی که چند میلیون دلاری را میخواهی، که به این بیچارگان کمک بسیار میکند. گفت کجای این کار عیب است که من پولدار شوم. چه کس گفته هنرمند باید متعهد اما فقیر بماند.
۴- آمریکائیان عشق بسیاری به برتری دارند و خود را بالاتر از همه میدانند. مهاجرین اولیه اینجا را سرزمین موعودی میدانستند که خداوند سلطنتاش را در آنجا برقرار میکند. باور به این رسالت و برگزیدگی در فرهنگ اینجامعه نهادینه شده است. لذا اسم بسیاری از موسسات تجاری آنان نیز بازتاب این حس قدرت است:
first virginia bank، firstunion bank، first american bank
از این روی آقای ترامپ میتواند در این جامعه، مردم بسیاری را که بیشتر آنها هم از فرودستان جامعه هستند به خود جذب کند. اواز قدرتی میگوید که جهان باید در برابرش زانو بزند. قدرتی که رامسفیلد وزیر دفاع بوش، با اتکا به آن اروپا را پیر خواند، و سفیر آمریکا در اوکراین نارضایی صدراعظم آلمان خانم مرکل، را از یکه تازی آمریکا به سخره گرفت.
ایران کم امید
از آنجا که این جامعه کهن قرنها شکست را آزموده و تبعیض و نبود تغییر در آن نهادینه شده است، فرهنگ عمومی سرشار از ناامیدی است. این باور فرهنگی نهادینه شده که صدرنشینی همیشه از آن از ما بهتران است و راهی برای ترقی اگر هست، از طریق اتصال و ارتباط به همان قدرتمندان است. لذا عموم جامعه از قدرتمندان و ثروتمندان متنفرند. اگر برون شدی هست یا از به خدمت اربابان قدرت و ثروت است و یا تقلب و کلک، تا کسی مانع رشد نشود. حتی با آنکه در انقلاب ساخت سنتی بر هم خورد و بسیاری برخلاف معمول به ثروت و قدرت دست یافتند، اما فرهنگ دیرپا و سخت جان است و در بهترین شرایط قرنها میکشد تا آن خوش بینی و امید آمریکایی در جامعه ایران، درونی شود. از این روی اگر نوکری و کلک را نتافتی، باید دستی از غیب برآید و شانس به مدد آید.
یک نشانه این تفاوت در داستانهای عامیانه و کودکان است. در بسیاری از داستانها ی آمریکایی، وقتی مشکلی در برابر جمع پیش میآید، این بچه است که در اکثر موارد راه حل را پیدا میکند. همیشه هم قهرمان داستان بارها و بارها شکست میخورد، تا سرانجام در اثر مقاومت و سرسختی و تحمل شکست پیروز میشود. در حالی که در قصههای ما یک فرد عادی تنها از طریق شانس و تصادف به ثروت و قدرت دست مییابد. تصادفا گنجی مییابد یا همایی بر سر او، که کچلی است، مینشیند. لذا در ادبیات ما از همای بخت و گنج بادآورده بسیار یاد می شود. به عبارتی در آمریکا موفقیت در گرو استقامت است و درایران شانس. لازمه شوق در استقامت، امید به پیروزی است. در مقابل دل بستن به شانس وامداد غیبی، نشان ناامیدی و درماندگی است. در آمریکا همه محرومان باور به آن دارند اگر راهش را یاد بگیرند میتوانند مثل ترامپ ثروتمند و قدرتمند بشوندو در ایران محرومان ازقدرت، دلشان به این خوش است، که یک بدبخت مطرود خواسته آنان را فریاد میکند.