مرتضی شیری- دانشگاه در ایران از زمان شکلگیری آن که به دوران رضاشاه بر میگردد تا امروز همواره آبستن تحولات گستردهای بوده است. هسته اصلی دانشگاه در ایران برای تربیت کادرهای اداری و نیروهای بروکراتیک شکل گرفته بود که بیش از هر چیز این مساله به دلیل آگاهی نداشتن حکام سیاسی ما از ماهیت و کارکرد دانشگاهها در جوامع مدرن بود. در واقع اساس شکلگیری دانشگاه برای آگاهی بخشی به انسانهاست چرا که در پس هر دانایی نوعی فهم و درک سیاسی شکل میگیرد. مصداق این موضوع را میتوان در نقش دانشگاههای ایران در حرکتهای اعتراضی منتهی به سالهای پیروزی انقلاب اسلامی مشاهده کرد. دانشگاههای ایران در سال ١٣۵٧ با وجود سرکوب و کنترل شدید ساواک فضای انقلابی را شکل داده بود که هیچگاه در تاریخ ایران سابقه نداشت. نسبت رابطه دانشگاه و انقلاب اسلامی ایران را با مقصود فراستخواه در میان گذاشتیم فراستخواه پژوهشهای زیادی در باب ماهیت دانشگاه در ایران انجام داده است که بسیاری از این تحقیقات به شکل کتاب در اختیار محققان قرار گرفته است.
اگر بخواهیم یک دورنمای کلی از وضعیت دانشگاه در دوران قبل از انقلاب داشته باشیم چطور میتوانیم آن را ترسیم کنیم؟ دانشگاه در ایران قبل از انقلاب چه جایگاه و وضعیتی داشت؟
دانشگاه قبل از انقلاب یک دانشگاه نخبهپرور و نخبهگرا بود و آن را میتوان بخشی از مدرنیزاسیون دوره پهلوی محسوب کرد. یک پروژه اجتماعی که از مدرنیته ایرانی به مدرنیزاسیون دولتی تقلیل پیدا کرد و به نوعی در متن این مدرنیزاسیون دولتی این دانشگاه هم به وجود آمد، اما نمیتوان آن را زایده یک بروکراسی و مدرنیزاسیون دولتی نامید. دانشگاه در اصل برخاسته از همان پویش ملی و اجتماعی در متن جامعه بودکه پویش مدرنیته بود. عطش علمآموزی در متن جامعه ایران بود که همگام با نظام نوین دانایی در جهان بود. روشنفکران و تجددخواهان و نخبگان ایرانی سعی میکردند ایران هم وارد نظام نوین دانایی جهان بشود. اما متاسفانه این مدرنیته به یک مدرنیزاسیون دولتی فرو کاسته شد. در مجموع یکی از آثار مدرنیته تاسیس دانشگاه بود. از اواخر سده ١٢٠٠ شمسی جنبش مدرسهسازی و دانشسراها آغاز شد و از اوایل سده ١٣٠٠ شمسی هم جهش خوبی پیدا کرد که منجر به تاسیس دانشگاه تهران در سال ١٣١٣ شد و همین روند در دیگر شهرها ادامه پیدا کرد. در این میان البته شاخصهای کیفی خوبی ایجاد شد، مثلا نسبت استاد به دانشجو نسبت معقولی بود و به تعداد دانشجو، استاد کافی وجود داشت. ما دانشگاه پهلوی در شیراز را داشتیم که ارتباطات سیستماتیک با بهترین دانشگاههای امریکا برقرار کرده بود یا خود دانشگاه تهران که توسط نخبگان علمی بسیار برجستهای تاسیس شد. در مجموع در آن دوران یک دانشگاه کلاسیک به معنای صحیح کلمه با بهرهگیری از تجربههای جهانی با تمام کاستیهایی که داشت ایجاد شد. اما متاسفانه دولت به واسطه پول نفت و اقتدارگرایی، پدرخوانده این مجموعه شد و استقلال دانشگاه را تحتالشعاع خود قرار داد. از این جهت تحتالشعاع قرار گرفت که یک گرایش در دولت وجود داشت که میخواستند دانشگاه را به عنوان یک زایده اداری وابسته به تشکیلات خود بکنند. اما با این وجود، پویشی که در متن جامعه و نخبگان وجود داشت و با تلاشهای خود باعث شدند در دورههایی استقلال دانشگاه حفظ شود. نفوذ دولت بیشتر برای محدود کردن فعالیتهای سیاسی دانشگاه بود. دولت پهلوی یک دولت خودکامه بود تا تمامیت خواه، یعنی فضای علمی و فرهنگی باز بود ولی فضای سیاسی را محدود میکرد. کما اینکه اعتراضاتی که به مناسبتهای مختلف توسط اساتید انجام میگرفت، شاه گرایش داشت اینها را اخراج بکند که البته اخراج هم میشدند. منظورم این است که اختیارات معرفتشناختی دانشگاه محفوظ بود و استقلال حرفهای خود را داشت.
آیا در دوران پهلوی و به خصوص دهههای ۴٠ و ۵٠ و ماههای منتهی به انقلاب، دانشگاه ایدئولوژی زده بود و تحت تاثیر این ایدئولوژیها رفتار میکردند؟
از اواخر دهه ۴٠ و اوایل دهه ۵٠ دانشگاه متحمل کمبودهای مدنی جامعه ایران شد. متاسفانه جامعه ایران در دوران پهلوی هم آن نهادهای مدنی که مطالبات اجتماعی را تقطیر بکنند و با آرامش مطالبات را بررسی و به حکمرانی انتقال دهند و مشارکت اجتماعی را منظم و قانونمند صورتبندی بکنند، وجود نداشت. نقصی که در جامعه ایران قبل از انقلاب وجود داشت و منتهی به فروپاشی نظام پهلوی شد، وجود یک برنامه توسعه خودستیزی بود که با لوازم خودش ستیز داشت. مثلا دانشجو با تمام هزینههایی که برای دولت داشت، تربیت میشد. دانشجویی که به واسطه دانشگاه آگاه به مسائل اجتماعی و جهانی شده بود و علاقه داشت مشارکت سیاسی و اجتماعی انجام دهد اما در این میان دولت با اعمال نظرهای خود اجازه فعالیت به آنها نمیداد و این یک نقض غرض بود. میتوان گفت از یک سو برنامههای پهلوی در خط عمران و آبادی و مدرنیزاسیون بود و از سوی دیگر اقتصاد نفتی و خودگامگی سبب میشد که اجازه مشارکت از مردم گرفته شود. این سبب شده بود نارضایتیهای به تعویق انداخته شده شکل بگیرد. این مطالبات به تعویق افکنده شده اجتماعی و سیاسی جامعه ایران سبب مزمن شدن و عصبی شدن جامعه و متشنج شدن آن میشد و طبقات شکل گرفته جدید نمیتوانستند به شکل قانونمند مطالبات خود را بیان کنند که باعث عدم توسعه نهادهای مدنی و حوزههای عمومی آزاد شد. این مسائل باعث شد دانشگاه متحمل کمبودهای جامعه بشود و بیشتر نارضایتیهای به تعویق افکنده شده و فشرده در دانشگاه ظهور پیدا بکند.
ما در آن دوره شاهد سه گفتمان چپ، ملی و گفتمان مذهبی در برابر گفتمان پهلوی هستیم. در جنبش دانشجویی کدام یک از این گفتمانهای رقیب گفتمان پهلوی در دانشگاه حضور پررنگتری داشت؟
در آن دوران بیشترین نفوذ از آن جریان چپ بود و یکی از مهمترین جریانهای اصلی دانشگاه بود که در دانشگاهها ظهور و بروز بیشتری داشتند و ابتکار عمل در دستشان بود، این هم به واسطه فضای جهانی و نظام دو قطبی در جهان بود که این فرصت را به جریان چپ داده بود. البته باید گفت که نفوذ گستردهای هم در جامعه هنری و نخبههای جوان ما داشتند، بهترین هنرمندان ما و بهترین شاعران و نویسندگان و دانشمندان ما به شکلهای مختلف تحت تاثیر جریان چپ بودند. جریان دوم مهمی که وجود داشت جریان ملی بود. در دهه ٢٠ و ٣٠ فکر مهم سیاسی در جامعه فکر ملی بود که نماد آن دکتر مصدق بود و تحت این تفکر به مخالفت سیاسی میپرداختند. ذیل این تفکر ملی نوعی تفکر دیگری توسط افرادی مثل دکتر بازرگان و دکتر توسلی و دیگران به وجود آمد که ضمن داشتن فکر ملی یک گرایشهایی دینی داشتند و تصورشان آن بود که میشود یک دین آزادیخواهانه و عقلانی را دنبال کرد. البته بعدها با فعالیتهای مرحوم دکتر شریعتی این بخش نواندیشی دینی توانست به واسطه جامعه سنتی و دینی ایران ابتکار عمل نواندیشی در دانشگاه را فعالتر بکنند. در کنار این سه تفکر چپ و ملی و نواندیشی دینی، تفکرات دیگر مثل تفکرات حزب موتلفه و فداییان اسلام وجود داشت که جایگاهی در دانشگاه نداشتند. با ظهور امام خمینی (ره) هم یک نوع مرجعیت سیاسی به وجود آمد که سبب شد تفکر اسلام سیاسی قدرت بگیرد. اما با این وجود این جریانها تا روزهای منتهی به انقلاب در کنار هم به فعالیت خود ادامه میدادند که البته چپها ابتکار عمل بیشتری داشتند. همچنان که جریان دینی هم روز به روز رشد میکرد. در آن دوران هنوز خیلی از ایدئولوژیها آزمون خود را پس نداده بودند و جذابیت خود را داشتند و این جذابیت ایدئولوژیک ویژگی آن دوران بود. به واسطه همین ایدئولوژیها بود که دولت به عنوان یک دیگری تعریف میشد و به دنبال جایگزینی برای آن بودند.
پس میتوانیم بگوییم که در دوران پهلوی به واسطه همین جریانهای فکری، جنش دانشجویی به بلوغ رسید؟
در دهه ۵٠ جنبش دانشجویی در حال رشد بود و چون در جامعه فضای مدنی نبود بیشتر مراجعات و نگاهها به سمت جنبش دانشجویی معطوف بود و بار سنگینی بر دوش دانشجویان بود. جنبش دانشجویی بار فقدان نهادهای مدنی و احزاب را متحمل شدند و هزینهها و لطمههای زیادی دادند. آن دوران اوج مشارکت جویی و اعتراضات سیاسی، دانشجویان بود و میتوان گفت این جنبش در حال تحول و حرکت به سمت بلوغ بود. جنبش دانشجویی سرمایه ملی یک سرزمین است. دانشجویانی که در دوران تحصیل خود بخشی از مسائل اجتماعی را منعکس میکنند و بخشی از آلام و محنتهای اجتماعی از طریق دانشجویان بیان میشود، در نتیجه جنبش دانشجویی در هر سرزمینی بخشی از مدنیت و ظرفیتهای اجتماعی و سیاسی جامعه را تشکیل میدهد و میتواند به نوبه خودش سهم زیادی در توسعه و پیشرفت، آزادی و برابری در یک کشور را داشته باشد. در آن دوران گفتمان برابری، عدالت خواهی و ملی و حتی گفتمان یک نوع درک معقول و آزادیخواهانه از دین را میتوانیم در جنبش دانشجویی ببینیم. اما چون سرکوب میشدند و اجازه مشارکت به آنها داده نمیشد به خشونت منجر شد و طبیعی بود که آنها به سمت گروههای پارتیزانی مثل فداییان و مجاهدین خلق کشیده بشوند. در نتیجه آن ظرفیتهای خودش را نمیتوانست به صورت سازنده و موثر به ظهور برساند. این از ناتوانیهای جنبش دانشجویی نبود این از سنگلاخی بودن مسیر و شرایط سخت و صعب جامعه ما بود که اجازه نداد جنبش دانشجویی به بلوغ برسد و تا به امروز هم با یک لختی همچنان در حال کمون است.
شما اشاره کردید که جنبش دانشجویی بیشتر تحت تاثیر گفتمان چپ بود . دلیل جذابیت گفتمان چپ چه بود؟
فضای پارادیمی آن زمان بود. ما در پارادیمها به سر میبریم در خلأ زندگی نمیکنیم. همواره ما به طور کلی در پارادایمهای دورانی به سر میبریم. پارادایم چپ در آن دوره پارادایم مهم و مسلطی بود و ظرفیتهای بسیاری داشت. اصولا چپ به چه معناست؟ چپ خودباوری انتقادی دارد یعنی هم خردگرایی را میپذیرد و هم میخواهد از او انتقاد بکند. مثلا مارکس ضمن اینکه نمیخواهد به سنت برگردد اما مدرنیته را هم نقد میکند و میگوید این مدرنیته در شکل سرمایهداری انسان را از خودش بیگانه میکند. ما نباید چپ را به چپ روسی و دولتی تقلیل دهیم که خیلی مبتذل بود. در گفتمان چپ ظرفیتهای بسیار بالایی وجود داشت و انتظار میرفت قشر روشنفکر و آگاه و طبقه متوسط فرهنگی یک جامعه به این پارادایم توجه بکند و آنها هم سعی میکردند در این پارادایم حرکت بکنند. جالب است بخشی از مذهبیها هم به سمت پارادایم چپ کشیده شدند.
جنبش دانشجویی در دوران قبل از انقلاب چه میراثی را برای نسل بعد از خود به یادگار گذاشت؟
در دوران قبل از انقلاب جنبش دانشجویی در خودش یک فضیلتهایی داشت؛ همکاری کامل دانشجویان در مسائل صنفی، مشارکتشان در مسائل دوران دانشجوییشان، مسائل علمیشان و حتی زندگی دانشجوییشان که متاسفانه الان این سبک در میان دانشجویان وجود ندارد. جنبش دانشجویی بخشی از زندگی دانشجویی است و برای دانشجو یک شوق و رغبت و امکان همکاریهای جمعی و مشارکت و برنامهریزی را فراهم میکند. جنبش دانشجویی در آن دوران کمک میکرد که دانشجویان اجتماعی بشوند و قدرت سازماندهی و تفکر انتقادی و صلاحیتها و شایستگیهای عمومی را در خود تقویت بکنند. مثلا آن موقع با تمام تفاوتهایی که دانشجویان چپ و مذهبی داشتند به خوبی همدیگر را تحمل میکردند و این سبب میشد که بهترین دانشجویان ایران و نخبگان از متن این جنبش دانشجویی سر در بیاورد. افرادی با تعهد اجتماعی بالا و متعهد به پیشرفت وطنشان که نتیجه همین تعالی جنبش دانشجویی بود. این را هم باید متذکر بشوم که در آن دوران هم دانشگاه بین علم و سیاست تفکیک قائل میشد و هم خود دانشجویان میان سیاست ورزی و جنبش دانشجویی تفکیک قائل بودند. حتی اگر دانشجویی به واسطه فعالیتهای سیاسی به زندان میرفت بعد از آزادی دانشگاه با آغوش باز از آنها استقبال میکرد و اجازه ادامه تحصیل را از آنها سلب نمیکرد. جنبش دانشجویی در آن دوران سبب شد فضیلتهایی در حافظه جمعی این جامعه تعریف بشود و نسل خوبی تربیت شدند که پایبند به اصول انسانی و ارزشهای والای اجتماعی و عدالتخواهی بودند. این میراث کمی نبود. منتها ضعفهایی هم داشت، مثل نفوذ تفکر خشونتآمیز و نگاه ایدئولوژیک در جنبش دانشجویی که باعث شد به دنبال تغییر بدون برنامهریزی و محاسبه عقلانی و همراه خشونت باشند که از ضعفهای جنبش دانشجویی هست.
آیا این نفوذ خشونتی که شما اشاره کردید روند طبیعی آن دوران نبود؟ وقتی جنبش دانشجویی مواجه هست با یک حکومتی که از خودش خشونت نشان میدهد، آنها هم مجبور میشوند از خودشان واکنش خشونتآمیز نشان بدهند؟ به نظر شما در کنار این خشونت دولتی، جنبش دانشجویی تحت تاثیر جریانهای فکری خود بودند که آنها را به این سمت رهنمود میکردند؟
هر دو تاثیرگذار بودند. هم ایرادهایی در اصل تفکر بود که باعث شد ایدئولوژیها زمینههایی را برای تغییرات غیرمسالمتآمیز و بدون محاسبه عقلانی پدید بیاورند که البته همراه با مقداری غلبه احساسات و هیجانهای ایدئولوژیک محور باشد. اما بخش دیگر از این خشونتها، فضای سرکوب بیرون و حکومت به جنبش دانشجویی تحمیل شد، که هر دو دست در دست هم دادند که جنبش دانشجویی از مسیر طبیعی والای خود خارج بشود که این به معنای نفی ارزشهای اصیلی که در جنبش دانشجویی بود نیست. حقیقت این است که جنبش دانشجویی در درون خود هم ضعفهای معرفتی داشت و هم ضعفهای اجتماعی و رفتاری که این ضعفها نتیجه توسعهنیافتگی جامعه بود. با این حال باید بپذیریم جنبش دانشجویی بخشی از حافظه تاریخی و بخشی از ذخیره تمدنی و فرهنگی ماست که متاسفانه نتوانستیم از آن استفاده کنیم و هنوز هم نمیتوانیم چگونه با دانشجویان رفتار بکنیم و صدایشان را بشنویم و زمینههای مشارکت فعال آنها را در ساختن و پیشرفت ایران فراهم بیاوریم.
در دوران پهلوی با وجود آنکه دولت سرکوبگر بود اما دانشجویان به واسطه تربیت درستی که توسط اساتیدشان تجربه کرده بودند این دانشجویان معترض حکومت با تمام مخالفتهایی که داشتند باز هم به فکر اعتلا و پیشرفت ایران بودند و حتی وقتی در دانشگاههای خارج از کشور مشغول تحصیلات تکمیلی خود میشدند خود را خودباخته نمیدیدند و این افتخار دانشگاه آن دوران است که چنین دانشجویانی تربیت کرد. به هر حال جنبش دانشجویی در ایران بخشی از تاریخ ماست و میراث ارزندهای به یادگار گذاشته البته ضعفهایی هم داشت که باید در کنار هم تحلیل مناسبی از آن بشود.
منبع: روزنامه اعتماد