پیش درآمد
از منظری بلندمدت در کل سرگذشت انسان، سه گروه نظمهای اجتماعی تجربه شده است. نظم گردآوری غذا یا «خوراک جویی» نظم « دسترسی محدود» یا «حکومت طبیعی» و «نظم دسترسی باز» یا انقلاب اجتماعی دوم (نورث و دیگران، ۱۳۹۶). در این یادداشت و براساس نظریه نظم های اجتماعی که به آن اشاره کردم و با فرض اینکه حکومت ایران «حکومت طبیعی» است و فروپاشی فرهنگی را در زمان معاصر تجربه میکند، به بررسی اصلاح طلبی در بافت جامعه ایران میپردازم. از منظری کوتاه مدت در طول بیش از یک صد و پنجاه سال گذشته، یعنی از اواسط دوره قاجار، جامعه ایران دوران گذار از «حکومت طبیعی» به «نظم دسترسی باز» را ارزیابی و آزمون خطا میکند. در این گذار که اصطلاحا آن را «گذار به مدرنیسم» می خوانم، بخشهای مختلف جامعه ایران موقعیتها و مواجهههای مختلفی دارند. در توصیفی ساده در این یادداشت حاکمیت معاصر ایران را «حکومت طبیعی» از نوع«شکننده» ارزیابی نموده و جامعه ایران را در وضعیت «فروپاشی فرهنگی» در نظر گرفته ام. نظریهای که از آن بهره برده ام، اصولا نظریه ای بلندمدت است اما من در این یادداشت بخشی از کوتاه مدت یعنی کمی بیش از بیست سال گذشته را به عنوان نمونه مورد بحث و بررسی قرار خواهم داد. تاکید می کنم جامعه ایران معاصر جامعهای در حال گذار است. و از منظر من (در اینجا به عنوان یک باستان شناس) جوامع از نظر بافت اجتماعی (Social Context) به دو نوع کلی «جوامع در حال گذار» و «جوامع در حال مدار» طبقه بندی می شوند. تفاوت عمده این دو نوع جوامع انسانی در نرخ تغییرات است. در جامعه در حال گذار نرخ تغییرات بالا و دامنه تغییرات گستردهتر از جامعه در حال مدار یا جامعه در حال ثبات نسبی است. اینجا سخن از «حال» جوامع انسانی در بافت اجتماعیشان است. رویکرد من توصیفی است و در این توصیف، نمونه جامعه معاصر ایران را در چارچوب نظریه نظمهای اجتماعی نورث مورد بررسی قرار میدهم.
***
اصلاح طلبی در ایران دو دهه اخیر به عنوان یک مشی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، همیشه در حاشیه هستۀ سخت قدرت بوده است. همین در حاشیهبودگی، زمینه هایی برای این اردوگاه فراهم نموده که نه برای هستۀ سخت قدرت و نه برای اصولگرایان به عنوان لانه گزیدگان در هسته سخت قدرت (گاراژیان، ۱۳۹۶) این تجربۀ زیسته، فراهم نبوده و نیست! به بیان دیگر «خود» و «دیگری سازی» هستۀ سخت قدرت در ایران معاصر، موجب شده که عموما در بیش از بیست سال گذشته، اصلاح طلبان عمده ترین «دیگری» در ساخت و بافت قدرت از «دیدی دورنی» باشند. منظورم دقیقا آن نوع «دیگری» است، که اُپزسیون نیست، بلکه مترصد، فرصت برای بدست آوردن پُزسیون است. عموما در ساختار «حکومت طبیعی» اُپزسیون پذیرفته نیست، بلکه روابط بصورت مراد- مرید تعریف می شود (نورث و دیگران، ۱۳۹۶). اصلاح طلبان عموما از این شبکه مراد-مریدی حکومت طبیعی در ایران بیرون هستند. آنها عموما براساس کلیت قانون اساسی در ساخت و بافت جامعه ایران فعالیت می کنند.
اصلاح طلبی، جایی در مرز «خود» و «دیگری سازی های» هستۀ سخت قدرت، ایستاده! گاه وارد می شود و جایگاه موقتی در پُزسیون را تسخیر میکند و گاه در کمتر از ده سال گذشته، قبایی و ردایی برای برخی عاملان در ساختار قدرت می بُرد و می دوزد و از آنها حمایت می کند و در پُزسیون قرار می دهد. تفاوت عمده دولت های اعتدال و اصلاح طلب نیز در همین مشی کلی و در نسبت با اصلاح طلبی است. همین واقعیت نیز می تواند انعکاسی به خود و دیگری سازی های هستۀ سخت قدرت در ایران قلمداد شود. زیرِ تیغ «خود» و «دیگری سازی های» حکومت طبیعی و در نبود روابط مریدی و مرادی بین اصلاح طلبان و هستۀ سخت قدرت، اصلاح طلبی عاملان مشهور و معروف خود را ناگزیز با عاملانی دیگر جایگزین می کند. این عاملان که ضرورتا و تمام عیار اصلاح طلب قلمداد نمی شوند، یکی از نشانه های موقعیت حاشیه نشینی(اصلاح طلبی) در ساختار قدرت است. البته از این واقعیت نمی توان بسادگی گذشت که گاه فرصت طلبانی به فراخور فرصت و موقعیت، بازنمایی و معرفی اصلاح طلبانه از خود در بافت جامعه ایران ارائه می دهند، تا در پُزسیون قرار بگیرند. پس از کسب این موفقیت، عمل و کنشهایی متناسب و همسو با هستۀ سخت قدرت پیش می گیرند و از این طریق بقای خود را می جویند. این الگو در موقعیتهای خاص، مانند شرایط این سالها در ایران، میتواند به بالاترین رده ها در ساختار قدرت نیز کشیده شود. یعنی عاملانی با اتکا به نیرو و سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان خود را برای تسخیر بالاترین موقعیت در نظام جمهوری اسلامی مهیا و متناسب کنند.
خود و دیگری سازی هستۀ سخت قدرت در ایران آنقدر مرزهای مشخص و معینی دارد و آنقدر دقیق نظارت و رصد می شود، که ایستادن، گاه در هستۀ سخت قدرت و گاه در حاشیۀ آن، تقریبا غیرممکن است( به نظر می رسد هستۀ سخت قدرت به ضرورت گاه فضایی محدود به اصلاح طلبان می دهد). همین مرزبندی موهبتی است که اردوگاه اصلاح طلبی را بطور دقیق شکل داده است. مرزهایی و مبناهایی که هستۀ سخت قدرت براساس آن، خود را تعریف و مرتب بازتعریف می کند. از این منظر دقیقا و فقط از همین منظر، اصلاح طلبی مشی انعکاسی است. یعنی دقیقا حدود و مرزهای مشخصی ندارد، بلکه مرزهایش بوسیله هستۀ سخت قدرت در ایران تعیین و تبیین می شود، یا در واکنش به کنش های هستۀ سخت قدرت تعریف می شود. این خصوصیت انعکاسی در اردوگاه اصلاح طلبی، ناپایداری و بی ثباتی را نهادینه نموده است. ناپایداری از آن نوع که احتمالا بطور تمام و کمال ریشه در دورن اصلاح طلبی ندارد، بلکه بخش عمده ای از آن از بیرون به آن تحمیل می شود. براساس آنچه توضیح دادم: حاشیه نشینی نسبت به هستۀ سخت قدرت، انعکاسی بودن در مرزبندیها، بیثباتی و کوتاه مدت بودگی در استراتژیها، عمدۀ خصوصیات اصلاح طلبی در ایران بیش از دو دهۀ گذشته است. همین خصوصیات در کنار برخی شواهد و قراین دیگر نمود و نشانههای نرخِ بالای تغییرات است و نشان می دهد جامعه ایران جامعه ای در حال گذار است نه در حال مدار!
حاشیه نشینی نسبت به هستۀ سخت قدرت، این قابلیت را به اصلاح طلبی داده، که تاکتیک های انعطاف پذیرتر و خوانش های روزآمدتری از نیازهای بدنۀ طبقه متوسط فرهنگی ایران در مقایسه با اصولگرایی داشته باشد. برخلاف اصلاحطلبی، اصولگرایی عموما مدعی داشتن پایگاه بین طبقات پایین جامعه ایران است. ایفای نقش به عنوان واسطه بین هستۀ سخت قدرت و بخش های کاملا بیرونی و بی ارتباط با هستۀ سخت قدرت بوسیله اصلاح طلبان انجام می شود. همین مهم، موجب شده که در رویدادهای سرنوشت ساز مانند انتخاباتهای دهۀ گذشته از یک سو حضور آنها در این رویدادها بوسیله هستۀ سخت قدرت ضروری ارزیابی شود و از سوی دیگر این هسته عملا تُوش و توان لازم برای پیشگیری از پیروزشدن آنها در انتخابات ها را نداشته باشد! پیروزی های پشت سرهم اصلاحطلبان در چند انتخابات اخیر، خصوصا اگر ادامه داشته باشد، نشانههای روگردانی نسبی مردم ایران از حاکمیت طبیعی است. اما مسئلهای محوری در این میانه مطرح است: دقیقا نداشتن مرزهای مشخص و مبانی عینی در مواجهۀ با هستۀ سخت قدرت از سوی اصلاح طلبان، همچنین نداشتن اصول استراتژیک برای ایفای نقش در پُزسیون، پیروزیها در رویدادهای انتخاباتی را برای اصلاح طلبان کم دوام و کم ارزش نموده است. منظورم از کم دوام یعنی بسیار کوتاه مدت(عموما در حد چندماه و کمتر از یک سال، نمونه های بسیاری دارم اما مصداق بارزآن وزارت آقای دکتر فرجی دانا در وزارت عتف است) و کم ارزش یعنی ناکارآمد برای حصول ثبات در پُزسیون است!(بازهم وزارت عتف در دولت های اعتدال مثال قابل ارائه است) به عبارت دیگر اصلاح طلبان عموما از سرمایههای اجتماعیشان در رویدادهای خاص و موقعیتهای حساس، هزینه می کنند، اما توان عملی و اجرایی برای حفظ و افزایش این سرمایهها خصوصا در بین طبقات متوسط به پایین و پایینِ جامعۀ ایران را ندارند. چنانکه پیشتر اشاره کردم، آنها در شبکه مُریدی- مرادی حکومت طبیعی ایفای نقش نمی کنند. همین واقعیت در بافت اجتماعی ایران، از زمینههای بالا رفتن نرخ تغییرات است. اعتراض های دیماه ۱۳۹۶ خورشیدی نشان داد، سرمایههای تحلیل رفتۀ اصلاح طلبان از یک سو و فشارهای فزایندۀ برطبقات متوسط به پایین و پایین در جامعه ایران از سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران را در موقعیتی حساس و شکننده قرار داده است. منظورم از شکننده دقیقا یعنی «حکومت طبیعی شکننده» در نظریه نظم های اجتماعی! تاکید کنم این وضعیت در بافت اجتماعی ایران در یکصد پنجاه سال گذشته حداقل سه بار تکرار شده که آخرین آن انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود. تغییرات دفعتی، بدون مدل و ارزیابی برای آینده، بلکه عموما مبتنی بر نارضایتی های اجتماعی که ریشه در گذشته دارند. آنگاه که تغییرات دقیقا از پیش مطالعه و برنامه ریزی نشدهاند، انتظار نمی رود برنامه و استراتژی عمل گرایانه و بلندمدتی را اجرا کنند.
***
در بافت اجتماعی ایران ابزارِ عمدۀ اصلاح طلبان «فرهنگ» است ( برای تعاریف مختلف فرهنگ از منظرهای مختلف نگاه کنید به اماناللهی بهاروند، ۱۳۹۳). و فرهنگ نه یعنی ادب و نزاکت، نه یعنی رفتار بههنجار، نه یعنی فلسفه و هنر، نه یعنی تاریخ و میراث فرهنگی، نه یعنی به روزبودگی و مُد، نه یعنی روشنفکری، نه یعنی دین و دین باوری، نه یعنی حافظه تاریخی و جمعی، نه یعنی مدیریت و مدارا، نه یعنی تامین بقا! نه یعنی توسعه پایدار، بلکه یعنی همه اینها، بصورت پیکرۀ واحد و در سازماندهی منسجم و هدفمند! انسجامی عموما اُرگانیک در بین تودههای مردم و بصورت خودجوش و خودسازمان یافته، نه رسمی و کنترل و تحمیل شده!(مثال برخورد رسمی و حاکمیتی با فرهنگ در این تعریف، پوشش زنان در جامعه ایران و مسئله کشف حجاب و پس از آن حجاب اجباری است). سازماندهی طبقه بندی شده و موقعیت یابی شدهای از همۀ مولفه های تاریخی، اجتماعی، انسانی و زیستی در نظامی کارآمد و در ساخت و بافتی مردمی و خودسازمان یافته، فرهنگ است. حال اگر کارآمدی و کارکردهای این نظام منسجم و طبقه بندی شده، در بافت اجتماعی تامین و تحکیم نشده باشد، یا لطمههای اساسی دیده باشد، فروپاشی فرهنگی، نمود می یابد. فروپاشی فرهنگی یعنی اینکه کلیت فرهنگ یا اجزای محوری آن، کارکرد روزآمد و مفیدشان را از دست داده باشند و پیکرۀ منسجم فرهنگ در بافت اجتماعی، بطور خودسازماندهنده، نتواند خود را بازسازی و بهروزرسانی کند. فروپاشی فرهنگی دقیقا یعنی بی نظمی اجتماعی بجای یکی از نظم های اجتماعی در مدل پیشنهادی نورث و دیگران(۱۳۹۶). از هم گسیختگی اجتماعی – فرهنگی و فنآورانه در فرآیندی تاریخی، زمینه ساز فروپاشی فرهنگی است. عینی ترین نمودهای فروپاشی فرهنگی در بافت اجتماعی، کشمکشهای دورنی یا کشمکش های دورنزاست. منشاء کشمکشها ممکن است، دورنی یا بیرونی باشند، اما خصوصیت دورنزایی کشمکشها، موجبِ دوام و پیچیده شدنِ آنها می شوند. تداومی که در فرآیند پیچیده شدن، فروپاشی را توسعه داده و فرهنگ را بطور پیش روندهای، ناکارآمدتر نسبت به گذشته می نمایاند. کشمکشها گاه در هویتها و حتی با رویکرد تاریخی در هویتهای فرهنگی و تاریخی نمایان می شود. خوانشهای ناروشمند و نامتعبر از گذشته، همراه با تبلغات سازمان یافته حاکمیتی (پروپاگاندا) در چرخه ای پیچیده، کشمکشها در بافت جامعه معاصر را تولید و بازتولید کرده و تداوم میبخشد.
کشمکش در بافت جامعه ایران در چندین و چند مقیاس مشهود است. در مقیاس فردی هر روز در بافت اجتماعی حتی در گروه های مجازی میتوانید آن را مشاهده کرد. در مقیاس خانوادگی، مشخص ترین نمود آن، آمار بالای طلاقها است. آنگاه که نهاد پایه در جامعهای، یعنی خانواده در معرض از هم گسیختگی قرار می گیرد و با طلاق مواجه می شود، در مقیاس خُردتر یعنی افراد را هم وارد کشمکش های فردی، خانوادگی و اجتماعی می کند. اگر فرزندان طلاق را در مقیاس فردی، مورد بررسی قرار دهیم، کشمکش بین نسلی شده را می توان، مستند کرد.
کشمکش در مقیاس نهادها از خانواده فراتر می رود، نهادهای اجتماعی- سیاسی و حاکمیتی در مقیاسی فراتر از افراد و خانوادهها، کارکردهای خدمت رسانی را تحت تاثیر قرار داده و حتی مُختل می کنند. برای نهادها، طبقه بندی ساده نهادهای مدنی – مردمی و نهادهای حاکمیتی است. عموما نهادها با سازماندهی در ساخت و بافت اجتماعی، شناخته می شوند. اما کشمکش آنگاه فراگیر می شود که سازماندهی ها به هر دلیل کارکرد مفیدشان را از دست داده باشند. عمومی ترین کشمکشها، کشمکش بین مردم و نهادهای حاکمیتی است. اعتراض های دیماه ایران از این نظر مثال مشخصی برای فروپاشی فرهنگی قلمداد می شود. فرهنگ مردم عموما توده ای و همگن است و اعتراض های آن هم شباهتهای همسانی با هم دارند. آنگاه که در کمتر از دو هفته در بیش از ۵۰ شهر بزرگ و کوچک اعتراض ها فراگیر می شوند و طیف بسیار مختلفی از شعارهای، نامتجانس بوسیله معترضان فریاد زده می شود، یکی از نمودهای عینی فروپاشی فرهنگی در شعارها و محتوای آن مشهود است.
اگر برداشت نگارنده حتی تاحدودی واقع نما باشد، یعنی فروپاشی فرهنگی حادث شده باشد! اصلاح طلبان ابزار عمده شان را در بافت اجتماعی ایران از دست داده اند. و از آنجا که در حاشیۀ هستۀ سخت قدرت هستند و عموما در زمان معاصر به آن هسته دسترسی مسقیم ندارند، قدرت، سرمایه و توان تعامل لازم برای پیشگیری از فروپاشی فرهنگی را هم ندارند. در نتیجه، آنها دقیقا مانند رقبایشان یعنی اصولگرایان، کشتی شان به گلِ فروپاشی فرهنگی، خواهد نشست. تفاوت اندکی در این میانه وجود دارد، که مولوی از من رساتر و شیواتر بیان نموده، در نتیجه از زبان و بیان شیوای آن بزرگوار بهره می برم.
نردبان این جهان ما و منی است/ عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هرکو که بالاتر نشست / استخوان اش سخت تر خواهد شکست
از نظر نظم های اجتماعی مسئله بسیار تدریجی تر و در فرآیند اجتماعی نرم تر از آنچه شکستن است، روی می دهد. از مشروطه تا کنون بارها و بارها جایگزینی نظم هایی بجای نظم حکومت طبیعی طراحی و حتی بصورت قانون مشروطه و قانون های اساسی تصویب شده است. اما آنچه در دنیای واقعی در ساخت و بافت جامعه ایران وجود دارد، نظم های اجتماعی مبتنی بر حکومت طبیعی است.
***
ایران جامعهای « درحال گذار به مدرنیسم» با نرخ بالای تغییرات است. جامعهای خودمرکزبین در خاورمیانه که تغییرات منطقه، کمتر از تغییرات دنیای مدرن آن را تحت تاثیر قرار می دهد(مثال بهار عربی است). ساختار حاکمیت در ایران حکومتی طبیعی است. در حکومت های طبیعی مبنای اعمال حاکمیت، انحصارها هستند و حاکمیت ها از این نظر که انحصار اعمال خشونت را دارند، بطور طبیعی از آن بهره می برند. و نهضت های عدم خشونت از همین منظر به عرصه های اجتماعی در حکومت های طبیعی راه باز می کنند. اصلاح طلبان چنانکه اشاره کردم در حاشیۀ هستۀ سخت قدرت جا خوش کردهاند. اقتضاهای این موقعیت ایجاب می کند که بدون مرزبندی با هستۀ سخت قدرت، بقای خود را در تنظیم انعکاسی تاکتیکها و استراتژیهایشان تامین کنند. اصلاح طلبان مانند نمونه های تاریخی عموما به عدم خشونت روی آورده اند. اما چنانکه اشاره کردم عمده ترین مسئله در اردوگاه اصلاح طلبی ناپایداری و کوتاه مدت بودن این استراتژی ها و البته وابستگی شان به کنش های هستۀ سخت قدرت بصورت واکنشی است. فرض کنیم، فروپاشی فرهنگی در ساخت و بافت جامعه ایران اتفاق افتاده، جامعه ای که نرخ تغییرات در آن بالاست. حال می توان کمی حساسیت و خطرناکی وضعیت را درک کرد. راه های پیش رو به نظرم برای اصلاح طلبان انگشت شمارند. سه وضعیت کلی را می توان به تصویر کشید و البته وضعیتهای بینابینی که ترکیبی از این سه وضعیت هستند.
همسویی با هسته سخت قدرت و پیروی از آن و تنظیم انعکاسی تاکتیکها و استراتژیها، با کنش های هستۀ سخت قدرت یکی از وضعیتهای پیش روست. این وضعیت مشخصا جایگزینی نظم های اجتماعی درسترسی باز را به تعویق می اندازد، اما احتمالا هزینه های آن را نیز کاهش می دهد. مقابله آشکار و اعلام استقلال و اتکا به سرمایه های اجتماعی همراه با خطرپذیری، وضعیت دوم است( یکی از کنشگران و محصوران در ماه اخیر دقیقا این استراتژی را اتخاذ نمود). برخلاف وضعیت نخست، وضعیت دوم زمینه ساز بالاتر رفتن کشمکشها و زمینه سازی برای نظم های اجتماعی نوین است. فاصله گرفتن از هستۀ سخت قدرت و سکوت همراه با مشاهده گری، وضعیت سوم است(به نظر نگارنده یکی دیگر از محصوران عملا این استراتژی را معرفی می کند) سرمایهای اجتماعی و فراگیر دارد و آن را اندوخته در موقعیت های حساس نه صرف می کند و نه نگران هدر رفت گستردۀ آن می شود. نه اعلام می کند و نه انکار، بلکه عمل می کند. مثلا عملا در انتخابات در ساعات پایانی مشارکت می کند. این مشی محافظه کارانه و البته عمل گرایانه است. وضعیت های دیگری هم هست مانند آنچه در پیشنهاد رفراندم با نگاه از بیرونی پس از اعلام رئیس جمهور در مراسم سخنرانی ۲۲بهمن، بوسیله تعدادی از کنشگران سیاسی و اجتماعی اعلام شد. این پیشنهاد از منظر تخصصی نگارنده در ایران معاصر البته ایدهآلیستی، غیر اجرایی و غیر ممکن است. عموم رویکردهای اردوگاه اصلاح طلبان مانند برخی نمونه های تاریخی شان در مقابله با حکومت های طبیعی از مشی عدم خشونت بهره برده اند. اما یک نکته اساسی را نمی توان از یاد بُرد که رویکرد عدم خشونت رویکردی تدریجی با استراتژی های متداومِ بلندمدت است. چنانکه اشاره کردم مشی اصلاح طلبانه در ایران عموما از استراتژی های کوتاه مدت بهره می برد و همین نکته مهمترین نقد نگارنده بر این رویکرد است. این مشی خود می تواند انعکاسی به هستۀ سخت قدرت خوانش شود که البته بحث دیگری است و مجال و مقدمات دیگری می طلبد.
در پایان همچنان تاکید می کنم: اگر فروپاشی فرهنگی در بافت اجتماعی جامعه ایران حادث شده باشد، که به نظر می رسد چنین شده، همه طیف های اصلاح طلبان یکی از مهمترین ابزارهایشان را از دست داده اند. وگر حکومت ایران حاکمیتی طبیعی از نوع حکومت طبیعی شکننده باشد، که به نظر می رسد در یکصد و پنجاه سال گذشته در همین وضعیت بوده است. بهترین پیشنهاد ارزیابی و امکان سنجی برای عملیاتی نمودن، پیشنهاد «حکومت دسترسی باز» است. این پیشنهاد حداقل این مزیت را دارد که مانند انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی گام نهادن در سرگردانی سال های پس از انقلاب اسلامی نیست. در بافت فرهنگی- اجتماعی جوامع در حال گذار که نرخ بالای تغییرات و در همه زمینه ها، از امر روزمره گرفته تا مبانی را تجربه می کنند، ناپایداری ها و اعتراض های موضعی و موقعیتی طبیعی است. ضروروی است، حاکمیت برای نظارت بدون اعمال خشونت بر اجرایی شدن اعتراضها، راهکارهای عملی و مبانی قانونی جدید تعریف کند. حق اعتراض را دقیقا به رسمیت شناخته و آیین نامه های اجرایی دقیق برای درخواست و اجرای عملی آن را حتی در رسانه ملی معرفی کند. در غیر این صورت آنگاه که اعتراض ها در اشکال مختلف و با پایگاه های طبقاتی متفاوت با همدیگر همسو و هم افق شوند، از کنترل خارج خواهند شد. در بلندمدت از برخی طیف های بیرونی تر اصلاح طلبان انتظار می رود، بجای برخورد غیر تخصصی با موضوعات تخصصی انسانی و اجتماعی، برای مثال ساختار حاکمیت و راهکارهای اعمال آن، نه در ساخت و بافت حاکمیت طبیعی، بلکه بصورت حاکمیتهای دسترسی باز زمینه های تبادل نظر و پیشنهاد مدلهای معقول و متناسب با بافت فرهنگی- اجتماعی ایران را در دستور کار قرار دهند. به حاکمیت هم پیشنهاد می کنم بجای نفی علوم انسانی و اجتماعی و دامن زدن به رویکرد عدم مراجعه به آراء عمومی و منشاء گرایی فرازمینی برای قدرت در ساخت و بافت اجتماعی، کاربردی بودن این علوم در مجموعه فرهنگ و معارف بشری را بپذیرد و زمینه را برای تبادل نظرهای تخصصی در این زمینه فراهم نماید که راه برون رفت از شرایط حساس اتکا به راهکارهای تخصصی است نه غیر آن.
ارجاع ها
– امان اللهی بهاروند، سکندر(۱۳۹۳) تاثیر فرهنگ برانسان و طبیعت، شیوه های زیست انسانی و پیامدهای آن، تهران، نشر افرند.
– گاراژیان، عمران(۱۳۹۶) اصولگرایی: پیچیدگی رو به اضمحلال، گنج قلندری http://konj.org/1878/اصولگرایی-پیچیدگی-رو-به-اضمحلال.html
– نورث، داگلاس سی، جان جوزف والیس، باری آر، وینگاست(۱۳۹۶) خشونت و نظم های اجتماعی چهارچوب مفهومی برای تفسیر تاریخ ثبت شدۀ بشر، ترجمه جعفر خیرخواهان، رضا مجیدزاده، تهران، نشر روزنه
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…