از هنگامی که به دلیل وضعیت نابسامان اقتصادی در ایران، وضعیت طبقه متوسط متزلزل شد، این طبقه کارکرد تاریخی خود را از دست داد؛ کارکردی که بنا بود در پی اضمحلال طبقه اشراف روی تولید فرهنگ و ساختن افقهای دور برای جامعه متمرکز باشد. میگویند طبقه متوسط پرولتاریزه شده است و با این وصف، نهتنها نمیتوان انتظار داشت به وظایف نانوشته خویش وفادار بماند که باید دانست ممکن است با برخوردی قهری، هجمه طبقه پایین را که به ازدسترفتن منزلت و نقش طبقه متوسط منجر شده تلافی کند. درحالحاضر، به نظر میرسد طبقه متوسط سرخورده و ناامید از طبقه پاییندست، به ائتلافی با طبقه سرمایهدار دست زده است که به نظر نمیرسد در این ائتلاف چندان به طبقه پایین اهمیت داده شود. با محمدامین قانعیراد، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، درباره مناسبات قدرت در میان طبقات مختلف در ایران گفتوگو کردهایم.
گفته میشود طبقه متوسط در ایران بسیار لاغر شده است؛ بهویژه با سیاستهای دولت نهم و دهم. به نظر میرسد بخش درخور توجهی از این طبقه بابت نبود ثبات اقتصادی دستکم در حیطه عملی به طبقه پایین سقوط کردهاند. اگر بخواهیم امروز به طبقه متوسط در ایران نگاهی بیندازیم کارکردهای این طبقه که به طور تاریخی به دلیل داشتن آگاهی و مطالبه تغییر، تولید فرهنگ و ایجاد تغییر بوده است، چه تفاوتهایی با گذشته پیدا کرده است؟ آیا طبقه متوسط امروز ایران همان مولدان فرهنگی هستند که انتظار میرود باشند؟
به نظر بسیاری از جامعهشناسان و فلاسفه متأخر، اساسا اهمیت طبقه متوسط در آن است که این ظرفیت را دارد که جامعه جدید را شکل دهد. پیش از آنکه شکلدادن جامعه بر عهده طبقه متوسط قرار گیرد، طبقه اشراف این مهم را برعهده داشتند. در دوره پیش از مدرن، اشراف به دلیل داشتن فراغت میتوانستند از دانش، سیاست و مصرف برخوردار باشند. در واقع آگاهی و داشتن نگاه بلندمدت به جامعه تنها در دسترس اشراف بود و در مقابل طبقه دهقان و عامه مردم به دلیل نداشتن آگاهی هرگز نمیتوانستند در اداره جامعه مشارکت داشته باشند. اگر بخواهیم نگاه دقیقتری به طبقه اشراف داشته باشیم، میشود گفت این طبقه سه چیز را در انحصار خود داشت: یکی ورود در سیاست، یکی ورود در دانش و یکی ورود در مصرف. دلیل آن هم واضح است؛ چون هر سه اینها نیاز به فراغت و رفاه دارد. اگر کسی بخواهد وارد عرصه سیاست شود لازم است فراغت خاطری داشته باشد و به دنبال نان شب نباشد. در گذشته زحمتکشی به طبقات پایین محول شده بود و طبقه بالا با کار فاصله داشت و درعینحال به دلیل داشتن نسبت با مالکیت زمین، از رانت هم برخوردار بود و در نهایت میتوانست بخت کنشگری سیاسی را داشته باشد. از سوی دیگر بخت ورود به عرصه دانش و تولید آن هم با او یار بود. این است که در گذشته طرح دیدگاه و نظریههای جدید و فلسفه و نظریهپردازی کار طبقه اشراف بوده است. از دوره ارسطو و افلاطون جامعه برای کار دانشوری و حضور در آکادمی به قشر بالا متکی است. عرصه دیگر، عرصه مصرف است که در اختیار طبقه اشراف بود و به شکل واضح این به آن دلیل است که اعضای این طبقه رفاه بیشتری داشتند. یک نوع تقسیم کار جنسیتی نیز در این میان صورت گرفته بود؛ به این شکل که در طبقه اشراف سیاست و دانش را مردان برعهده میگرفتند و مصرف را زنان؛ بنابراین زنان مصرفگرا در کنار مردان دانشمند و سیاستمدار را میتوان در این طبقه بهخوبی مشاهده کرد. این شِمایی از شکل طبقه اشراف است. اما طبقه پایین اساسا فاقد آگاهی بود و به همین دلیل کاری نمیتوانست بکند. در آستانه دوره جدید از سوی سوسیالیستها تلاشهایی شد که به طبقه کارگر جایگاهی داده شود و برای کارگران نقش تاریخی تعریف شود؛ اما در بین همین افراد، برخی مانند لنین معتقد بودند طبقه پایین به دلیل داشتن ذهنیت پارهپاره قادر نیست چیزی بیش از منافع روزمره خود را ببیند؛ بنابراین نمیتواند رسالت ساخت جامعه را برعهده بگیرد و این طبقه نهایتا درگیر اتحادیهگرایی میشود تا برای مثال شرایط کار و دستمزد خود را بهبود بخشد. این طبقه نگاه کوتاهمدت داشته و نگرش لازم برای دیدن آینده را در اختیار ندارد. اینجاست که نقش طبقه متوسط معلوم میشود. در واقع مارکسیسم- لنینیسم به این نتیجه میرسد که لازم است روشنفکرانی از طبقه متوسط آگاهی و اندیشه را تولید کنند و برای طبقه کارگر به ارمغان بیاورند. اندیشه مذکور هم خصلت کلی دارد و هم آنها را از منافع کوتاهمدت یا نگرش اتوپیک که فقط به ساخت جامعه آرمانی توجه دارد، به واقعگرایی تخیلی هدایت میکند. اینجاست که خود مارکسیسم هم به اهمیت طبقه متوسط اعتراف میکند. برخی از نظریهپردازان انتقادی چپ، مانند مارکوزه حتی برای ایجاد دگرگونی به دانشجویان و حاملان دانش و فرهنگ دل میبندند. از طرف دیگر روشنفکرانی بودند- بیشتر در انگلستان چنین روشنفکرانی را میشد سراغ گرفت- با این اعتقاد که در غیاب اشراف، طبقهای که میتواند پرچم آگاهی و دانش و اصلاح امور را در دست بگیرد، طبقه متوسط هستند و این طبقه میتواند حامل سیاست و دانش باشد. طبقه متوسط میتواند دیدگاه تاریخی جهانی و کلی داشته باشد. به دلیل اینکه در وضعیت میانهای قرار گرفته است که هم میتواند به طبقه پایین توجه کند و هم حتی تا حدی الزامات وجودی طبقه بالا را درک کند و با آن کنار بیاید. کارل مانهایم معتقد است طبقه متوسط، طبقه بیطبقه است؛ یعنی نه مانند طبقه پایین ناگزیر است به منافع درون طبقه مشغول باشد و نه مانند طبقه بالا ناچار است دائم از منافع طبقه خود محافظت کند. در واقع یک جور نقش میانجیگری و وساطت برای طبقه متوسط تعریف شد. مانهایم معتقد بود طبقه متوسط به دلیل حضور در آموزش عالی میتواند یک دید کلی داشته باشد و برای جامعه حامل یک پیام کلی باشد.
اعضای طبقه متوسط عمدتا در نهادهای دارای نقشِ علیالاصول عامگرایانه، حضور دارند. آنان در مشاغل عمومی و بهویژه دولت حضور بیشتری دارند؛ چون دولت یک نهاد عام است. در آموزش، پارلمان و دادگاه نیز اعضای طبقه متوسط به عنوان معلم و استاد و نماینده و قاضی حضور دارند؛ چون این بخشها نهادهای عام هستند. در این نهادها، مقولاتی مانند منافع عمومی و حوزه عمومی و مصلحت عمومی و امنیت عمومی مطرح میشود. بر اثر فعالیت این نهادهاست که اساسا «جامعه و امر اجتماعی» ممکن میشود. درحالحاضر، کشورهایی به توسعه و ثبات نسبی دست یافتهاند که طبقه متوسط در آنها گسترده است و با تولید فرهنگی ارتباط بیشتری دارد. این طبقه در این جوامع به اصولی معتقدند که این اصول فقط دفاع از منافع شخصی نیست و همیشه پیامهای عامتری را مطرح میکنند.
با این اوصاف و با انگارههایی که از طبقه متوسط به شکل کلی وجود دارد، درحالحاضر وضعیت طبقه متوسط در ایران چگونه است؟
ما در جامعه ایران با وضعیت «پرولتاریزهشدن طبقه متوسط» مواجهیم. این یعنی طبقه متوسط به لحاظ اقتصادی خودش به مرزهای طبقه پایین سقوط کرده و به موازات این نزول، دو سقوط دیگر، یعنی سقوط فرهنگی و سقوط سیاسی را نیز تجربه کرده است. سقوط سیاسی، یعنی اینکه دعاوی و کنشگری سیاسی و حضور و مشارکت سیاسی این طبقه کمرنگ شده است و از نظر فرهنگی نیز از دعاوی عامگرایانه دست برداشته و بیشتر روی منافع خاص خود تأکید میکند. طبقه متوسط ایران امروز رسالت عمومیتر ندارد. این طبقه امروز از منافع خودش دفاع میکند. به شکل تقریبی به همان شیوهای که طبقه پایین از منافع خاص خود دفاع کند. این به آن معناست که جزئینگری و ذهنیت خردهنگر و پارهای که معمولا در طبقات محرومتر دیده میشود، طبقه متوسط را نیز فراگرفته است. وضعیت طبقه متوسط امروز ایران آن گونه است که این طبقه وضعیت تثبیتشدهای ندارد، در برههای از زمان بهتر میشود و دوباره با تهاجم یک نیروی سیاسی از پایین- که عمدتا پوپولیستی است- به لحاظ منافع در خطر قرار میگیرد. این وضعیتی است که در دوره بعد از اصلاحات در میان طبقه متوسط ایران دیده شد. در آن دوره طبقه متوسط توانست منزلت اجتماعی را در کنار رفاه تجربه کند. طبقه متوسط در این دوره به یک گروه مرجع تبدیل شده بود و اعتبار داشت. در اینجا لازم است به تفاوتهای طبقه متوسط قدیم و جدید نیز اشاره کنیم. طبقه متوسط قدیم بیش از همه از پیشهوران و اصطلاحا خردهبورژوازی تشکیل شده است، اما طبقه متوسط جدید بیشتر نقش فرهنگی دارند؛ برای مثال کسانی که در بخشهای آموزش و هنر و سینما فعال هستند، به علاوه روزنامهنگاران و دانشجویان و معلمان و وکلا و کارکنان دولت را میتوان از طبقه متوسط جدید به حساب آورد که ویژگی آنها ارائه خدمات و تولید فرهنگی است. در دوره اصلاحات افراد طبقه متوسط از یک وضعیت تثبیتشده نسبی برخوردار بودند، حتی کانون صنفی داشتند که از حقوق صنفیشان دفاع میکرد. روزنامهنگاران به درجهای از امنیت شغلی رسیده بودند، اما بعد از این دوره با آمدن دولت نهم همهچیز در این طبقه به هم خورد. امنیت شغلی از بین رفت و در نهایت نگاه غیرحرفهای در عرصه فعالیتهای حرفهای حاکم شد؛ برای مثال در عرصه روزنامهنگاری در این دوره از افراد غیرحرفهای استفاده بیشتری شد؛ چون غیرحرفهایها سخت نمیگیرند و مطالبات کمتری دارند و راحتتر میشود آنها را کنار گذاشت. در دوره احمدینژاد نهتنها روزنامهنگاران و سینماگران و هنرمندان و استادان دانشگاه و دانشجویان، بلکه تمام کسانی که اصحاب فرهنگ و نشر و کتاب هستند، به وضعیت نامناسبی میافتند و کسبوکارشان دچار رکود میشود؛ برای مثال در میان پژوهشگران دسترسی به منابع پژوهشی کاهش مییابد. وقتی پژوهشگران به منابع دسترسی دارند دانشجویانشان هم همکاری بیشتری با طرحهای پژوهشی دارند. وقتی نیازهای شما در حد نیازهای فیزیکی باشد، یعنی اینکه امنیت نداشته باشید، نمیتوانید دنبال اهداف بالاتری باشید. در شرایطی که یک طبقه اجتماعی از ثبات اقتصادی و امنیت اجتماعی برخوردار نیست، معمولا به ارزشهای مادی توجه بیشتری میکند و یک نوع مادیگرایی در رفتارهایش پیدا میشود. طبقه متوسط ایرانی درحالحاضر دچار مادیگرایی شده است؛ یعنی افتادن به ورطه «بهدستآوردن منافعی برای خودم».
به نظر میرسد درحالحاضر طبقه متوسط از کارکرد تاریخی خود که توجه به منافع طبقه پایین بود، غافل شده و نهتنها به این طبقه توجهی ندارد، بلکه در مواردی این طبقه را زیر پا میگذارد. چرا چنین رویکردی در طبقه متوسط ایران شکل گرفته است؟
درحالحاضر طبقه متوسط ثبات اقتصادی و امنیت اجتماعی ندارد و بیشتر ناچار است برای خودش ثبات اقتصادی و امنیت اجتماعی تأمین کند. اعضای این طبقه، چون به لحاظ موقعیت اقتصادی اجتماعی متزلزل شدهاند، فرهنگشان هم به سمت مادیگرایی میرود. درحالیکه در ذهنیتشان ممکن است گفتمانی داشته باشند و بنویسند و به زبان بیاورند – که این گفتمانها یادگاری از رسالت طبقه متوسط دارد؛ یعنی توجه به مصلحت عمومی- اما کردار اجتماعی آنها به صورت ناخودآگاه به شکل دیگری نمود مییابد. این در طبقه متوسط تنش ایجاد و آن را دچار یک نوع دوگانگی میکند. در چنین شرایطی یک نوع گسست بین وضعیت ذهنی و وضعیت عینی طبقه متوسط ایجاد میشود. اینجا همان جایی است که بازی برد- برد محلی از اعراب ندارد. وقتی اعضای یک طبقه دچار وضعیت آشفتگی و بیثباتی هستند، در اولین فرصت منافع خاص خود را تأمین میکنند و چنین رفتاری را میتوان بین اعضای این طبقه و در کارکنان دستگاههای دولتی، شهرداری، در بخش خصوصی، پزشکان، استادان دانشگاه و روزنامهنگاران دید. درحالحاضر، اگر استاد دانشگاه با وضعیتی مواجه شود که تغییر در سیستم پذیرش دانشجو، درآمد او را دوبرابر کند به آن رأی میدهد؛ بدون توجه به تأثیر این تغییر روی شأن علم و در نهایت پایگاه اجتماعی خود او. در مثالی دیگر میتوان به پزشکان نگاه کرد؛ برای مثال پزشک به افزایش تعرفهها رأی میدهد و توجه نمیکند این موضوع روی بهداشت کل جامعه و در نهایت روی منزلت پزشکان چه تأثیری میگذارد. اینکه چرا امروز پزشکان به عنوان بخشی از طبقه متوسط منزلت و شأن گذشته خود را ندارند، تا حدی به این موضوع بازمیگردد. این به دلیل ساخت فلان سریال تلویزیونی نیست، بلکه به دلیل دگرگونی در رسالت طبقه متوسط است یا مثلا به نظر کارشناسان شهرداری افزایش فروش تراکم، منابع مالی شهرداری را افزایش میدهد و این امر به نفع آنان است؛ چنین کارشناسانی در نهایت ممکن است به آینده شهر خود فکر نکنند. حتی این طبقه امروز از انسجام کلی هم برخوردار نیست. آگاهی طبقاتی همراه همبستگی طبقاتی است. امروز در طبقه متوسط افراد از هم پراکندهاند و به منافع کوتاهمدت خود- و نه حتی طبقه خود- توجه میکنند. در چنین شرایطی طبقه متوسط در خطر یک خیزش از طرف طبقه پایین قرار خواهد گرفت؛ این خیزش میتواند خیزش فرهنگی منجر به بیمنزلتشدن طبقه متوسط باشد- همان چیزی که درباره پزشکان رخ داده- یا خیزش سیاسی باشد که در این صورت طبقه پایین تلاش میکند در انتخابات یا خارج از آن، با موقعیت طبقه متوسط چالش کند و آن را کنار بزند. این کاری است که در دوره احمدینژاد اتفاق افتاد و پوپولیسم علیه طبقه متوسط خیزش کرد.
اما با توجه به گفتههای شما که در دوره اصلاحات شأن و منزلت اجتماعی و سیاسی طبقه متوسط در جای خوبی قرار داشت و پراکندگی کم بود، چطور شد آمدن احمدینژاد در واقع خیزشی از سوی طبقات پایین علیه طبقه متوسط قلمداد میشود؟
بههرحال در مقاطعی از زمان غفلتهایی شده بود. گاهی اوقات موفقیتهای ما عامل شکست ماست؛ چون در موفقیتها از چیزهایی غفلت میکنیم و ابعادی را نادیده میگیریم. بههرحال یک نیروی اجتماعی غیر از طبقه متوسط در ایران وجود داشت که معیارهایی که طبقه متوسط برای آن گروه در نظر گرفته بود، چندان مطابق میلش نبود؛ برای مثال معیار برای ورود به دانشگاه و دستگاه دولتی معلوم بود. قانون میگوید ورود به دانشگاه و دستگاه دولتی باید براساس آزمونهای مشخص باشد و اینکه شما چه کسی هستید مهم نیست. این میتوانست جلوی خواستههای طبقه پایین را بگیرد و اینجا بود که انتظاراتی متراکم میشد که این انتظارات با وعده منزلت و شغل و پول نفت بر سر سفرهها پاسخ داده شد. اتفاقا نفت هم بر سر برخی سفرهها آمد. وقتی سه هزار نفر بدون کنکور وارد دوره دکترا میشوند، یعنی نفت سر سفرهها آمده است؛ چون تحصیل در دوره دکترا وابسته به پول نفت است؛ یعنی اجازه داده شد که برخی برخوردار شوند یا برای مثال وقتی بیش از ۷۵۰ هزار نفر با مدارک دیپلم و زیردیپلم به دستگاه دولت تحمیل میشوند، یعنی نفت سر برخی سفرهها آورده شده است، اما به این موضوع توجه نشد که در درازمدت منافع عمومی چقدر از این رفتارهای پوپولیستی خسارت میبیند.
بههمخوردن وضعیت اقتصادی چنین پیامدهایی برای طبقه متوسط داشته است. آیا بهبود وضعیت طبقه متوسط در گرو بهبود وضع اقتصادی است؟
در اینجا راهحل فقط راهحل اقتصادی نیست، راهحل سیاسی مهمتر است؛ یعنی میخواهم بگویم چیزی که میتواند مسئله را حل کند بهبود وضعیت اقتصادی نیست، بهبود وضعیت سیاسی است. طبقه متوسط لازم است احساس کند در انتخابات میتواند به نمایندهاش رأی دهد. اینکه همه امکانهای انتخاباتی به یک جناح داده میشود، طبقه متوسط را ناامنتر و بیثباتتر میکند؛ بنابراین این طبقه در موقعیتی قرار میگیرد که بیگانگی بیشتری احساس کند که این ناسازگاری حتی میتواند ناخودآگاه باشد. این احتمال وجود دارد که در میان اعضای این طبقه خصومتی با گروهی از مردم که از یک جناح خاص حمایت میکنند و عمدتا متعلق به طبقات پایینتر جامعهاند، شکل بگیرد؛ یعنی طبقه متوسط به جای همدلی با طبقه پایین، احساس میکند طبقه پایین به مثابه یک نیروی اجتماعی طردکننده، میخواهد او را از سیاست و جامعه حذف کند. باید بدانیم حذف سیاسی بدترین نوع طرد است. طرد اجتماعی، یعنی اینکه به یک نفر بگویید شما عضو جامعهای نیستید؛ به نظر من باید وضع سیاسی را خوب کرد. این مسئله همانطور که در سؤالات به آن اشاره کردید، مسئله قدرت است. از قضا از طبقه متوسط زمانی که قدرت به دست میآورد، میتوان انتظار داشت این قدرت را به نفع طبقات دیگر هم به کار بگیرد. اگر در شرایطی این قدرت از او سلب شود، سعی میکند از فرصتهای غیررسمی برای تعدی به حقوق طبقات محروم – حتی به صورت ناخواسته- استفاده کند. در چنین شرایطی نمیتوان انتظار برخورد اخلاقی از طبقه متوسط داشت.
وقتی طبقه متوسط در چنین شرایطی قرار بگیرد، آیا محتمل است برای بهدستآوردن قدرت بیشتر، دست به ائتلاف با طبقه بالا بزند؟
در عمل این کار را کرده است. طبقه متوسط و طبقه بالا بارها آماده ائتلاف با هم بودهاند. درحالحاضر روحانی هم به سرمایهداران و کارآفرینان (مولدان ثروت) توجه دارد و هم به طبقه متوسط. در برهههای مختلف نشان داده شده است که این دو با هم در ائتلافی علیه یک جریان اجتماعی سازماننیافته و پوپولیستی – که عمدتا بر مبنای یکسری وعده و وعید از طبقات پایین نیروگیری میکند و نه جریانی که متشکل است و نمایندگان خود را دارد- متحد میشوند.
منبع: شرق