سخن آخر را اول بگویم. حدس و تحلیل من این است که جریانی قوی – که عِده و عُدهی رسانهای، سیاسی، مالی و نظامی دارد – به جدیت تمام مشغول جویدن پایههای نظام سیاسی مستقر ایران است. این جریان بر اساس مشاهدات و تحلیلهای من – تا جایی که شواهد اجازه میدهد – ظاهراً از خارج کشور هدایت نمیشود. تصور اینکه قاضی قوهی قضاییه و دادستان تهران یا دادستان کل کشور اندک شائبهای در همسویی با منافع اسراییل یا آمریکا یا عربستان سعودی داشته باشند و نظام همچنان آنها را تحمل کند تصور هولآور و البته طنزآمیزی است. لذا به سرعت باید این تصور را – هر چند ممکن است صبغهای ضعیف از واقعیت داشته باشد – منتفی دانست. نظام، نیازی به برانداز و اپوزیسیون ندارد به یک دلیل ساده که از زمان آن لحظهی کانونی انقلاب ۵۷ تا امروز به درجات مختلفی کوشیده است خودش نقش مخالف خودش را بازی کند: آنچه دشمن نکرد با خود کرد! در توضیح و تبیین این مدعا و در حاشیهی قضایای اخیر، چند نکته را میتوان ذکر کرد.
۱. نظام جمهوری اسلامی بیشک دشمن دارد. دشمنانی قوی که البته انگیزه دارند برای مخالفت با آن. دلایلشان خوب باشد یا بد و به حق باشد یا ناحق این واقعیت تغییری نمیکند که این دشمنان از همان زمان انقلاب ۵۷ لحظهای برای سرنگون کردن این نظام نیاسودهاند. علل بسیاری در این وضعیت سهم داشتهاند و سهم خود نظام در نفت پاشیدن به آتش این خصومتها مطلقاً قابل اغماض نیست.
۲. این نظام در چهار دههی گذشته بارها از مردم ایران فرصت گرفته است: فرصت معدلتورزی. وقتی میگویم «مردم ایران» مرادم کسانی نیست که دل به این جناح یا آن طایفهی سیاسی دادهاند. وقتی میگویم مردم مرادم مطلق مردم است. مطلق مردم – یعنی آدمی و آدمیزادهای که هنوز چشم بر آدمیت خویش نبسته است – آرزوها و آرمانها و دغدغههایی دارد که با هر انسان دیگری در هر جای دیگر این زمین کمابیش همپوشانی دارد. همه نان میخواهند. همه آزادی میخواهند. همه عدالت میخواهند. در فقدان هر یک از اینها همه در هر جایی به یک اندازه رنج میبرند. نان هر کس را بربایی بر تو خشم خواهد گرفت؛ ایرانی باشد یا نباشد و مسلمان باشد یا نباشد. و هکذا سایر موارد. مردم ایران این فرصت را بارها به حاکمان و نظام سیاسیشان دادهاند در موقعیتهای مختلف که: به جای مقدم داشتن سیاستها و سلیقهها و حتی حتی دینداریها و تنسک و تشرعتان، کمی غم آدمی را بخورید. فلسفهها و اندیشهها و هوسهایتان را – خوب باشند یا بد – بر خود آدمی مقدم مدارید. آن فرصتهایی که شاید به نگاه من نزدیک هستند همانا انتخاب خاتمی در دوم خرداد ۷۶ و خروش میرحسین موسوی در ۸۸ و دو بار انتخاب حسن روحانی در سالهای اخیر است. نظام جمهوری اسلامی همهی این فرصتها را سوزانده است.
۳. شدت و بسامد در هم تنیدن بحرانهای مختلفی که واقعاً نظام به آنها نیازی نداشته و ندارد و چیزی به نظام و رهبرش از بروز اینها افزوده یا کاسته نمیشده، گویای این است که نظام به سرعتی باورنکردنی از واقعنگری فاصله گرفته است و گرفتار توهم شده است. و اطلاق این صفت به «نظام» هوسناکانه و از سر بیدقتی نیست. هر چند میان بعضی از عاملان و عالمان جمهوری اسلامی خردمندان و مدبرانی باشند و هستند که واقعنگرند و در خیالات سیر نمیکنند، واقعیت بدنهی اصلی نظام و کلیت حاکمیت نشانی دیگری به مخاطب میدهد: چشم بهبود از ما مدارید؛ ما همینایم که هستیم و همین هم خواهیم بود!
۴. زلزلهی اخیر خبر از وجود گسل فعالی در جامعه داد: مردم به هر کسی اعتماد داشتند جز حاکمیت. این نشانه و بحران اول. شورشی را که علم الهدی و من تبع (یعنی بازندگان انتخابات اخیر) جرقه زدند تبدیل به موجی از اعتراض گسترده شد. اعتراض معیشتی به سرعت به سوی اعتراض به کل نظام حرکت کرد تا جایی که جوانی که حتی محمدرضا پهلوی را نیازموده، خاماندیشانه آرزومند رضاشاه شد. این نشانه و بحران دوم. درویشان همیشه آماج خرقهدرانی متشرعان بودهاند در عین بیآزاریشان. اما این درویشان خاص – درویشان گنابادی – دست بر قضا در زمرهی آن درویشانی هستند که از حیث عقیده و روش به طایفهی متشرع شیعهی اثنیعشری مقیم ایران بسیار نزدیکاند. سیخ و سقلمه زدن به آنان – حتی اگر تصور کنیم عقیدهشان باطل یا غلط یا انحرافی باشد – نشانهی تدبیر نیست بلکه حکایت از وجود دوستانی نادان دارد که همیشه و همواره در نظام جمهوری اسلامی از قید عقوبت جستهاند و میجهند. ادامهی قصهی درویشان و قتلهایی که رخ داد ادامه و نتیجهی طبیعی کژرویهایی است که رأس نظام باید این خطا را به عاملاناش تذکر میداد که نداد. قتل کاووس سیدامامی در حبس نشان از بازتولید بحران دیگری میداد که در قتلهای زنجیرهای رخ نموده بود. باز هم نظام در رسیدگی به حق و عدالت در قصه قصور کرد، حتی بر حسب همان معیارهای مقبول خودش. دختران انقلاب و روسری برداشتن زنانی که از دخالتهای مکرر و مستمر حکومت در همهی شؤون زندگیشان به تنگ آمدهاند بحرانی دیگر شد و هنوز این بحران پایان نیافته است. دخترکان رقصنده در مراسمی که همه چیزش مهر فرهنگ بر خود دارد البته باعث قوی شدن رگ گردن متشرعان متنسک (همانها که مصداق «قطع ظهری اثنان» هستند) شد. نتیجه این شده که دستگاه قضایی بدون فوت وقت شهردار تهران را احضار کرد و خط و نشانها کشیده شد. این سرعت عمل در رسیدگی به هر چه از رقبایشان سر میزند و تعلل و قصور بلکه غبارآلود کردن هر چه از خودشان سر میزند، حکایت از اصل بحران دارد: ویران شدن اساس و بنیان عدالت.
۵. میرسیم به ماجرای حملهی پیروان یا مریدان سید صادق شیرازی به سفارت ایران در لندن. کل ماجرا خامی است و تندخویی و تنگنظری (این را بر حسب شعارهایی که حملهکنندگان دادهاند میشود به سرعت فهمید). میشود و باید رفتار اینان را بر حسب قوانین بینالملل و قوانین بریتانیا به سرعت محکوم کرد و به آنها در حد و اندازهی خودشان رسیدگی کرد. اما این پرسش پرسش بسیار مهمی است که در یک دههی گذشته در ایران کسانی که دست بر قضا صدای بخشهایی مهم و قدرتمند از حاکمیت سیاسی ایراناند به سفارتهای عربستان سعودی و انگلستان حمله کردند و بحرانهایی درازدامن را رقم زدند و هنوز که هنوز است ایران از صدمهی این حماقتها قد راست نکرده است. انصاف بدهید که در چنین وضعیتی دفاع کردن از جمهوری اسلامی کار دشواری است ولو حفظ حریم هر سفارتخانهای از ایران بنا به قانون وظیفهی کشور میزبان باشد. سخن این است: دستگاه قضای ایران که از هر چیزی ولو به گفتهی خودشان «حقیر» برمیآشوبد، چرا این همه سال تکلیف کسانی که تمام حیثیت سیاسی ایران را به مخاطره انداختهاند نامعلوم گذاشته و هنوز مشخص نیست آمران و عاملان دقیقاً چه کردهاند و اکنون کجا هستند؟
این مقدمات کمابیش بدیهی را که اکنون همه بدانها علم دارند از این جهت گفتم که نظام آگاهانه میکوشد خودش پایههای خودش را ویران کند. سید محمد خاتمی یک پایهی محکم این نظام بود و هست. نظام در تخریب و ویران کردن او از هیچ کوششی فروگذار نکرده است. حسن روحانی نیز. او شاید در وضعیت تاریک پس از احمدینژاد مهمترین بخت قد راست کردن جمهوری اسلامی از سیلاب هولناک بحرانها بود و همچنان شاید باشد. اما نظام آگاهانه در کارشکنی و تخریب یکایک اقدامات او قدم بر میدارد. سؤال این است که اگر اینها تعلقی به نظام ندارند چرا خودتان و مردم را به بیراهه میکشانید؟ فضای کشور را یکسره ببندید و صندوق رأی را تعطیل کنید! خاطر همه آسوده خواهد شد. اما کار از این حرفها گذشته است دیگر. رخنهای که در اعتماد مردم به حاکمیت افتاده است دیگر به این سادگیها پر نخواهد شد. مختصر قصه این است: نظام گویی عزمی جدی دارد برای سرنگون کردن روحانی. به عبارت دیگر گویی خودش قصد به دره افکندن خودش را دارد. نظام جمهوری اسلامی پس از چهار دهه نیاز به هیچ دشمن خارجی ندارد. دشمن خارجی حالا در میان این سیل بیتدبیری و این همه تباهی و فساد کافی است تلنگری بزند. مسؤول اثر گذاردن آن تلنگر، بیشک دست خارجی نیست. مسؤول اصلی بیتدبیر و استکبار داخلی است.
هنوز هم این سخنان میرحسین موسوی در بیانیهی نهم چراغ راه اصلاح و بازگشت و بازسازی این نظام است. اگر خردی باقی باشد:
«به صداقت بازگردیم. چگونه از مردم میخواهیم ایمانهای مذهبیشان را سرمایه اعتماد به ما قرار دهند در حالی که صراحتا به آنان دروغ گفته میشود؟ به خرد بازگردیم. کشوری به عظمت ایران را، با آرمانهایی به بزرگی اهداف انقلاب اسلامی و با دشمنانی به آن سرسختی و کینهتوزی که میشناسیم با دور ریختن سی سال تجربه مدیریتی و انکار ضرورت برنامهریزی و تصمیمات خلقالساعه فردی اداره نمیتوان کرد. به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کردهایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند. مردم به حکومتی اعتماد میکنند که آنان را محرم بداند. چرا باید مهمترین مسائل مملکت از مردم پنهان باشد؟ محرم دانستن ملت و شفافیت اطلاعات اولین قدم در راه مبارزه با فساد است، حال آن که مردم ما حتی به اندازه خواندن خبرهای چند روزنامه محرم دانسته نمیشوند. به مردم بازگردیم. چرا هر گره سهلی را با دندانهای امنیتی باز میکنیم؟ چرا به کوچکترین بهانه، هرکسی را از دایره خودیهایمان دور میکنیم؟ این یکی بیش از اندازه جوان است، آن یکی بیش از اندازه هنرمند است، آن یکی روشنفکر است، این یکی با ما اختلاف سلیقه دارد، آن یکی دانشجوست، این یکی از کار ما ایراد میگیرد، آن یکی به گروه ما تعلق ندارد، این یکی قدش بلند است، آن یکی خیلی شیکپوش است. آنقدر از دور خود میرانیم تا این که تنها میمانیم. این شیوه انقلاب اسلامی نیست، و شیوه اسلامی نیست که آغوشش را به روی همه باز میکند و به صرف شهادت زبانی، انسانها را در دایرۀ خود میآورد».
کاش یکی از بالاترین سطوح مسؤولیت نظام به خونخواهی کاووس سیدامامی برخیزد (حتی اگر جاسوس بوده باشد) و بگوید که واقعیت قصه هر چه بوده، راه رسیدگی به هیچ جرمی این نیست. کاش یکی جسارت کند و بگوید این خیانت خود نظام به خودش است. کاش دردمندی بگوید که امام جمعهی مشهد یکی از بزرگترین تهدیدهای امنیتی علیه نظام است. و هزاران کاش دیگر. البته نظام اگر اینها را جدی میگرفت و تهدید میدانست و در آنها به دیدهی تحقیر و بیاهمیت بودن نمینگریست، ابعاد بحران به اینجا نمیرسید که هیچ خردمندی نتواند از این وضعیت دفاع کند. کاش این سخنان دردمندانه و برادرانهی میرحسین موسوی برای بار آخر هم که شده تکانی به وجدانهای خفته بدهد:
«برادران ما! اگر از هزینههای سنگین و عملیات عظیم خود نتیجه نمیگیرید شاید صحنه درگیری را اشتباه گرفتهاید؛ در خیابان با سایهها میجنگید حال آن که در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پیدرپی در حال سقوط است».