هنگامیکه پروردگار ابراهیم را به کلمات بیازمود و او آنها را به اتمام رسانید پروردگار گفت: تو را برای مردم پیشوا قرار دادم. ابراهیم گفت: و ذریهی من؟ پروردگار گفت: ستمگران را چنین عهدی نرسد.
در نهم آذرماه گذشته، زندهیاد طاهر احمدزاده، و سپس در دیماه گذشته، حسین شاهحسینی و علیاکبر معینفر «پرواز» کردند. تبار و هدفشان مشترک، و پیشوایشان دکتر محمد مصدق بود؛ آنکه به او عشق میورزیدند؛ عشق ورزیدن به مصدق نه به مفهوم بت ساختن از او، بلکه به مفهوم عشق به ارزشها و پرنسیپهایی که مصدق نماد و تجسم آنها بوده و هست.
مصدق در تمام دوران زندگی سیاسی خود و بویژه در دوران ۲۸ماهه صدارتش که پنجه در پنجه شرکت غاصب نفت انداخته بود و گزارشهای اقدامات دولت ملی را همهروز از طریق رادیو و روزنامهها به آگاهی هموطنان خود میرسانید، هیچگاه در دام رفتارهای واکنشی و شعارهای توخالی و تنشزای «مرگ بر این» و «مرگ بر آن» گرفتار نشد. او با وجود اینکه آگاه بود که ماهیت حاکمیتهای کودتاچی و استعماری بر زورگویی و قانونشکنی استوار است، همواره نزاکتهای سیاسی و روابط بینالمللی را رعایت میکرد؛ ازجمله میتوان به نحوه حضور و مشارکت وی در دادگاه بینالمللی لاهه و شورای امنیت سازمان ملل متحد اشاره کرد.
مهندس بازرگان به گفتهی خود تا دهه ۱۳۳۰ از سیاست اعراض داشت؛ به تعبیر خود او، اتفاقی در زندگی وی موجب شد که روش و منش فعالیتش دگرگون شود و آن مربوط به روزی است که در سال ۱۳۳۰ با دکتر مصدق ملاقات میکند و بهعنوان رئیس هیئت مدیره خلع ید از شرکت سابق نفت برگزیده میشود. همین ملاقات و آشنایی و مؤانست موجب شده بود که بازرگان از عظمت روحی و قدرت استقامت مصدق شگفتزده شود.
مهندس بازرگان در اردیبهشت ۱۳۴۰ آنجا که اصول پایهی چهارگانه نهضت آزادی ایران را اعلام میکرد؛ «مصدقی بودن» را بهمفهوم یک صفت و پرنسیب در ردیف مسلمان بودن و ایرانی بودن و پایبندی به تمامیت قانون اساسی مشروطیت، قرار داد. او افزود که اینها اصولی هستند مسئولیتزا و هزینهساز، و توضیح داد: «ما مسلمانیم، نه به این عنوان که یگانه وظیفه خود را روزه و نماز بدانیم؛ بلکه ورود به سیاست و فعالیت اجتماعی وظیفه دینی است؛ ما دین را از سیاست جدا نمیدانیم و خدمت به خلق و اداره امور ملت را عبادت میشماریم. آزادی را بهعنوان موهبت الهی و کسب و حفظ آنرا در سنن اسلامی میدانیم.
ما ایرانی هستیم ولی نمیگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس؛ ایراندوستی و ملی بودن ما ملازم با تعصب نژادی نیست، و بالعکس مبنی بر قبول نواقص و معایب خود و احترام به فضائل و حقوق دیگران است. نسبت به حیثیت و استقلال و تعالی کشورمان فوقالعاده پافشاری میکنیم ولی مخالف ارتباط و تعامل با سایر ملل و زندگی در جهانی که روز به روز پیوندها و احتیاجات متقابل شدیدتر میشود، نیستیم.
ما تابع قانون اساسی ایران هستیم ولی نه به مصداق «نومن به بعض و نکفر ببعض»؛ از قانون اساسی بهصورت واحد و جامع طرفداری میکنیم و اجازه نمیدهیم اصول و اساس آن که آزادی عقاید و مطبوعات و اجتماعات و استقلال قضات و تفکیک قوا و بالاخره انتخابات سالم است و بالنتیجه حکومت ملی و حاکمیت قانون پایمال شود.
مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ و افتخارات ایران و شرق میدانیم ولی نه به معنی و مقصدی که از روی جهل و غرض تهمت زده و مکتب او را مترادف با هرج ومرج و تقویت کمونیسم و تعصب ضدخارجی و جدایی ایران از جهان معرفی کنیم. ما مصدق را بهعنوان یگانه رئیس دولتی که در طول تاریخ ایران محبوب و منتخب واقعی اکثریت مردم بوده و قدم در راه خواستههای ملت برداشته، توانست پیوند بین دولت و ملت را برقرارسازد و مفهوم واقعی دولت را بفهماند و به بزرگترین موفقیت تاریخ ایران یعنی شکست استعمار نائل گردد، تحلیل میکنیم و بدین سبب از راه مصدق پیروی میکنیم.
محتوای اصول چهارگانهی مزبور، برای من و چند نفر از دوستانی که ریشه در کانون نشر حقایق اسلامی مشهد داشتند موجب تداعی و گواه بر قرابت و هماهنگی ویژه با ارزشهایی شد که پیشاپیش از استاد محمدتقی شریعتی و آقای طاهر احمدزاده آموخته بودیم.
آگاهی و اعتقاد و فهم همین اصول و مفاهیم مسئولیتزا و هزینهبر بود که به حلقه اتصال کانون نشر حقایق اسلامی مشهد با مسجد هدایت، میعادگاه دانشجویان با طالقانی، بازرگان و سحابی و همچنین با بیت آیتالله سیدرضا زنجانی، منجر شده بود؛ بیتی که در آن پس از کودتا “نهضت مقاومت ملی” تولد یافت و به همت جوانمردان پاکبازی چون شاهحسینی، رحیم عطائی، برادران رادنیا، محمد نخشب، صدرالحفاظی، کریمآبادی و… فعال و رسانهای و فراگیر شد.
از آن پس مبارزه در غیاب رهبر آن (مصدق در حبس و تبعید) شکل جدیدی بهخود گرفت؛ دستگیری، بازجویی، شکنجه، زندان، تبعید و شهادت بخشی از زندگی آنها را که دل در گرو ارزشهای مصدق داشتند تشکیل میداد. در زندان قزل قلعه، آیتالله زنجانی در پاسخ بازجویی که از ایشان خواسته بود در سیاست دخالت نکنند تا همان لحظه آزاد شوند، گفته بودند: مگر شما میتوانید به من دستور دهید نفس نکشم تا زنده بمانم!؟ سیاست عین زندگی من است.
خاطراتی از مرحوم مهندس معینفر
۱. بازرگان پیش از پیروزی انقلاب بهدرستی گفته بود که رهبر واقعی انقلاب شخص شاهنشاه است. این سخن حکیمانه گویاتر از آن است که نیاز به توضیح و تفسیر داشته باشد؛ از نتایج این رهبری داهیانه، پیچیده شدن شرایط مبارزه و روآوردن به نوع مسلحانه آن بود. درچنین شرایطی بود که من در اسفندماه سال ۵۳ و در ارتباط فامیلی با کسانی که این راه را برگزیده بودند دستگیرشدم. اولین کسی که به یاری خانواده من شتافت، آنهم درحالیکه هنوز مامورین ساواک در منزل ما مستقر بودند، مهندس معینفر بود، و چون اتومبیل من هم بهوسیله ساواک ضبط شده بود، ایشان اتومبیلی را که همانروز از کمپانی دریافت کرده بود دراختیار همسرم گذاشت.
۲. افتخار همکاری دوماهه با معینفر؛ هنوز انقاب پیروز نشده بود؛ مردم، کسبه و کارخانهها بهمنظور کارشکنی و مخالفت با شاه دست به اعتصابات گسترده زده بودند که منجر به مشکل و کمیابی نیازهای مردم شده بود. در مدیریت انقلاب به منظور رفع این مشکل از نوفل لوشاتو دو کمیته تعیین شد؛ یکی کمیته نفت به مدیریت آقای مهندس بازرگان بهمنظور سامان دادن تولید و توزیع مواد سوختی؛ و دیگری کمیتهای بهنام کمیته تنظیم اعتصابات، مرکب از پنج نفر: مرحوم دکتر یدالله سحابی، دکتر کاظم یزدی، دکتر محمدجواد باهنر، مهندس معینفر، و اینجانب. مقرر شد هر نفر برمبنای شناخت و تخصصی که دارد با صنوف مختلف تولیدکننده و توزیعکننده در تماس باشد و با مشاوره با آنها تولید و توزیع را متناسب با نیازهای مردم ساماندهی کند. درضمن، من از طرف کمیته مأمور تماس با رسانهها از آنجمله رادیو و تلویزیون شدم، که در آن شرایط به سلیقه کارکنان آن بدان نام صداوسیمای راستین ایران داده بودند. تماسی بهمنظور اعلام اخبار مربوط به کمیته اعتصابات.
در آن دو ماه امور بهخوبی بهویژه با درایت و قاطعیت مهندس معینفر پیش میرفت، و صداوسیما صمیمانه همکاری میکرد.
با آمدن آیتالله خمینی به ایران و استقرار ایشان در مدرسه رفاه، کمکم زمینه برای خاتمه اعتصابات آماده میشد که ناگاه بازاریان تهران بدون اینکه کمیته تنظیم اعتصابات و صداوسیما را در جریان بگذارند اعلام کردند که روز جمعه بازاریان (هیئت مؤتلفه) در مسجد شاه جمع خواهند شد و واعظ شهیر آقای فلسفی در این مراسم سخنرانی خواهد کرد.
فلسفی، واعظ جغدآوای منبر که یک روز پس از کودتا در مسجد سپهسالار تحت عنوان “شب است ما به کجا میرویم مگر بناست ایران کمونیست شود” سخنرانی کرد؛ سخنرانیای دقیقا در راستای سیاستهای توطئهگرانه انگلیس که دولت مصدق را خطری برای کمونیستشدن ایران قلمداد میکرد. ضمن اینکه سخنرانی او در مسجد به کودتا مشروعیت مذهبی داد و برای سلامت شاهنشاه دعا کرد.
گفتنی است که در آن شب رادیو بیبیسی از قول ایدن، وزیر امورخارجه انگلیس اعلام کرد که با موفقیت کودتا علیه دولت مصدق، او (ایدن) پس از سه سال خواب آرامی داشته است.
بازازیان در مسجد شاه پایان اعتصاب را اعلام و پس از آن به دیدار رهبر انقلاب در مدرسه رفاه رفتند. آیتالله خمینی نیز با احترام کامل فلسفی را در کنار خود نشاند و به او توصیه کرد که به مبارزات خود ادامه دهد. قابل اشاره اینکه از نظر آیتالله خمینی آنگونه که در سخنرانی ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ اعلام کرد، مصدق مسلم نبود!
بدینترتیب کار کمیته تنظیم اعتصابات پایان یافته بود. غروب هنگام من مشغول نظمدادن و جمعآوری پروندهها بودم که آقای دکتر باهنر شتابان آمد و گفت، آقای دکتر بهشتی تلفن کرده و خواسته است که بهسرعت به صداوسیما برویم. پرسیدم به چه منظور؟ گفت، خواستهاند به آنجا برویم و به جمعیتی که بهمنظور اخراج کارکنان بدانجا رفتهاند کمک کنیم. شگفتزده شدم و گفتم، شما شاهد بودهاید که این مدت کارکنان آنجا چقدر صمیمانه همکاری کردهاند؛ ضمن اینکه آنها قبلا در بین خود مثل تمام ادارات دولتی پیشاپیش پاکسازی کردهاند. دکتر باهنر قانع شد ولی چند دقیقه بعد مجددا زنگ تلفن بهصدا درآمد؛ دکتر بهشتی بود که حرف خود را تکرار کرد و آمرانه خواست که دستورش اجرا شود. دکتر باهنر به اختیار یا به اجبار دنبال مأموریت رفت و راه من از دکتر باهنر و آنکه او را احضار کرده بود و بعدها راه به حمایت از لایحه قصاص برد، جدا شد. گفتنی است که آثار چنین رفتارهایی در راهپیماییهای قبل از پیروزی انقلاب نیز پیدا بود.
آن شب دیروقت رهسپار خانه شدم؛ در خیابانی مقابل خیابان صداوسیما، ملاحظه شد که دستور با موفقیت انجام شده؛ در صفحه تلویزیون آقای موسوی اردبیلی مشغول موعظه بود و کارکنان صداوسیما سرگشته در خیابان.
دو حادثهی آنروز تکلیف را روشن میکرد و این بیت «ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی، کین ره که تو میروی به ترکستان است» در ذهنم.
۳. آبان ۵۹ بود؛ آقای فتحالله بنیصدر (برادر بزرگ آقای ابوالحسن بنیصدر و از یاران باسابقه نهضت ملی و یاران مصدق) تلفنی از من خواستند که با دفتر رئیسجمهوری در سمت روابط عمومی همکاری کنم. به احترام ایشان و با این شرط پذیرفتم که موافقت شود مانند سال ۵۷ بهعنوان گرامیداشت دکتر مصدق در چهاردهم اسفند (سالروز درگذشت رهبر نهضت ملی) مراسمی برگزار شود که موافقت شد. توضیح اینکه این برنامه در سال ۵۸ به عللی انجام نشده بود.
مراسم اما در سال ۵۹ به هرشکل بود انجام شد، اما به غائله انجامید؛ نتیجه این شد که من به ناچار از روز ۲۷ خرداد به زندگی مخفی رو آورم؛ اگر نبود هشدار به موقع نگهبان ورودی کاخ رئیسجمهوری مبنی بر حضور تیمی از همکاران لاجوردی که در اتاقم جهت دستگیریام موضع گرفته بودند، به احتمال زیاد سرنوشتم از چند همکار دیگر رئیسجمهور وقت که اعدام شدند، بهتر نبود.
فردای آنروز به محل سکونتم یورش برده بودند و این بارها تکرار شد. در اختفا توانستم آنچه که در روز خلع رئیسجمهوری در مجلس میگذشت و دفاع جانانه و شجاعانه مهندس معینفر و مهندس سحابی را گوش کنم. یادآورشوم که لطف آن دو عزیز در غیاب من نسبت به خانوادهام همچنان ادامه داشت.
۴. دقیقا یادم نیست چند سال بعد بود که مهندس معینفر را در منزل فرزندش در اتریش ملاقات کردم و از حال و وضع آنروز مجلس پرسیدم. وی توضیح داد، از شب قبل مصمم بودم و غسل شهادت هم کرده بودم؛ پس از سخنانم بلافاصله بهوسیله چند پاسدار محاصره شدم و ازمعرکه بیرونم بردند.
مهندس معینفر یقین نداشت ولی احتمال میداد که هاشمی رفسنجانی در مقام ریاست مجلس و برای حفظ حیثیت خود از پاسداران مجلس خواسته بود که مواظب وی باشند.
۵. از زمانیکه در فرانسه اقامت دارم، دو نوبت مهندس معینفر را در فرانسه ـ در منزل برادرشان، آقامجتبی معینفر ـ ملاقات کردهام؛ در یک نوبت ایشان خواستند که به اتفاق به عیادت زندهیاد مرحوم شانهچی برویم.
*متن تنقیح شده سخنرانی در مراسم گرامیداشت معینفر و شاهحسینی در پاریس (۳۰ دی ۱۳۹۶)