بهترین روش تحلیل پدیدههای سیاسی و اجتماعی «تحلیل تجسمی»(۱) است.
اتفاقی که در هفتههای اخیر برای دراویش افتاد «شباهت»هایی (نه انطباق کامل) با بخشی از وقایع سالهای ۵۷ تا ۶۰ دارد. برای نسل جوانتری که به طور مستقیم شاهد آن وقایع نبوده اما ماجرای دراویش را در هفتههای اخیر تجربه کرده؛ این وقایع میتواند کمکی برای بازسازی و تجسم رخدادهای آن سال ها که منجر به سرکوب مخالفان سیاسی شد، باشد.
از سالها پیش بنا به برخی تحلیلها و حساسیتهای تنگنظرانه عقیدتی- سیاسی- امنیتی موجودیت و حقوق دراویش به طور سیستماتیک مورد نفی و حذف و حمله قرار می گرفت. حسینیههایشان تخریب و هوادارانشان مورد اذیت و آزار قرار می گرفتند. در این فاصله برخی از شخصیت ها و نیروهای فکری و سیاسی از حقوق دراویش دفاع و یا برخوردهای صورت گرفته با آنان را نقد و نفی می کردند. از جمله برخی افراد درون یا نزدیک به ساختار قدرت مانند شیخ مهدی کروبی.
این کشمکش که با مقاومت های مستمر دراویش و پایداری آنان بر عقاید و حقوق خویش همراه بود ادامه داشت تا هفته های اخیر که برخی تحریکات (و احتمالا دام گذاری های امنیتی) مانند دورخیز برای حصر یا بازداشت رهبر دراویش (یا حداقل القاء این امر به هواداران) و یا بازداشت تحریک کننده یکی از آنان به اتهام سرقت ماشین و دیگر اعمال ایذائی و عصبی کننده (مانkد حضور وسیع لباس شخصی ها و بسیجی ها با حرکات و الفاظ و رفتارهای تحریک کننده و تهاجمی)؛ به تدریج باعث خشم آنان شده و کار را به درگیری فیزیکی و نهایتا ماجرای اتوبوس و ماشین هایی که به سمت نیروهای انتظامی و امنیتی و لباس شخصی حمله کردند، کشاند.
به گمان من؛ به دام افتادن بخشی از دراویش در تله تحریک عصبی باعث شد آنها نیز رفتار و عکس العمل هایی نشان بدهند که «بهانه» لازم را برای محدود سازی و سرکوب آنان به دست نیروی مقابل داد. حال جریان و مقصر اصلی از کسوت گرگ در آمده، لباس میش می پوشد و در نقش مظلوم فرو می رود و با روایت واژگونه و از آخر به اول وقایع به توجیه بدنه سرکوب گر خود می پردازد و تلاش می کند افکار عمومی را نیز با این توجیهات بفریبد.
سیر وقایع سال های ۵۷ تا ۶۰ نیز تشابهاتی (درکنار تفاوت هایی) با سیرحوادث مربوط به دراویش دارد. در آن سالها نیز به طور سیستماتیک حقوق مخالفان تضییع می شد. بدنه جوان و خیابانی با خوراک فکری عقیدتی- سیاسی- امنیتی شبیه آنچه امروز بسیجی ها و لباس شخصی ها با آن تحریک و فریفته می شوند، بسیج و سازماندهی می شدند تا از اساس «موجودیت» (چه برسد به «حقوق» مخالفان و منتقدان و دگراندیشان) انکار و مورد نفی و حذف و حمله مداوم قرار گیرد. البته با تفاوت هایی در رابطه با دو طرف ماجرا.
بخش مهمی از طرف سرکوبگر آن روز نسبت به امروز آرمان خواه تر بود (هر چند جریانات و افراد مشکوک و لمپن های فاسد نیز در میان شان کم نبود). از همین زاویه بود که مهندس بازرگان در نصیحتی به هر دو صف آنها را «فرزندان مکتبی و مجاهدم» خطاب کرد.
طرف دیگر نیز برخلاف دراویش آموزه های صلح جویانه ای نداشت و برخی رهبران شان نیز داعیه های به حق و ناحق و به هر حال جاه طلبی های شخصی فراوانی داشتند. هرچه بود اما آنها عمدتا الف- از موجودیت و ب- از حقوق اولیه شان دفاع می کردند و میدانی برای ترک تازی جاه طلبی های شان نداشتند. بدین ترتیب این تفاوت ها تغییر زیادی در اصل ماجرا و روند مشابهی که طی شد، ایجاد نمی کند.
در آن هنگام طرف سرکوبگر این قدر میدان را بر رقیب تنگ کرد و تجمعات و جلسات شان را برهم زد و به میزهای فروش کتاب و روزنامه شان حمله کرد و آنقدر در این حملات و زد و خوردهای خیابانی از هواداران ساده جریان مقابل کشت (و آماری چند ده نفره برجای گذاشت)، که طاقت جریان مقابل تمام شد و دست به کاری زد و در دامی افتاد که نباید. در این رابطه ذهن های انباشته از افکار و آرزوهای رمانتیک و بلندپروازانه چریکی آن دوران از یکسو و خودشیفتگی ها و ساده بینی های برخی رهبران از سوی دیگر دست به دست هم داد و افتادن به دام و تله را تسهیل کرد. چرا می گویم «دام»؛ چون بعدها برخی سردمداران سرکوب اعتراف کردند که آنها از ابتدا نقشه داشتند که رقیب را از میدان سیاست به میدان خشونت و برخورد سیاسی به برخورد نظامی بکشانند تا کارشان را یکسره کنند.
امروزه نیز جریان دراویش دارای پیچیدگی هایی است که نسل جوان ناظر می تواند به خوبی آن را رصد و حس کند. شاید بخشی از آنان «حق» دفاع شخصی به عنوان امری طبیعی را برای دراویش قائل باشند. درست هم هست. همیشه هم نمی توان از همه افراد انتظار داشت که فقط کتک بخورند و نزنند و مورد حمله قرار گیرند و از خود دفاع نکنند. تحمل ها هم حدی دارد.
اما و هزار اما؛ «تجربه» سیاسی و تاریخی نشان داده است که گاه بنا به اهداف و مصلحت های بالاتری باید از بخشی از «حقوق» خود از جمله حق دفاع شخصی صرف نظر کنی. مصلحت دراویش این بود که در موضع «مظلومیت» خویش باقی می ماندند تا وارد یک رویارویی نابرابر با غدارانی شوند که کمر به حذف و سرکوب شان بسته اند. این اشتباهی است که برخی مخالفان در سال ۶۰ کردند و بعد به همین مسیر خطا ادامه دادند. و البته وارد مسیرهای دیگری هم شدند که بحث دیگری است.
در آن روزها سیر حوادث و فضاسازی هیجانی و بمباران تبلیغاتی و امنیتی کردن فضا باعث شد دفاع از حقوق اولیه و شهروندی مخالفان دست به خشونت زده برای بسیاری افراد و جریانات سخت شد و بکارگیری آشکار و پنهان خشونت علیه آنان برای قداره بندان راحت تر.
مقایسه این دو رخداد هر چند ابعاد و تبعات متفاوتی دارند اما هم برای فهم و تجسم نقطه چین حوادث پس از انقلاب ضروری است و هم به خصوص برای درس آموزی و تجربه اندوزی از آنان.
محمد ثلاث در دادگاه خود گفت «نیروی انتظامی موظف است نظم را برقرار کند نه اینکه با چماق مردم را بزند. ۱۷ جای شکسته روی سر من وجود دارد آنها اول چندین ضربه به من وارد کردند و باعث عصبانیت من شدند». او در برابراین سئوال که «شما ادعا میکنید به دلیل ضرباتی که به سرتان وارد شده بود به سمت نیروی انتظامی با اتوبوس حمله کردید، آیا دیگر دوستان شما در این غائله نبودند و کتک نخوردند؟» پاسخ داد «من عصبانی شدم ولی آنها عصبانی نشدند».
ای کاش محمد ثلاث هم مانند بقیه عصبانی نمی شد. ای کاش محمد ثلاث های سال ۶۰ نیز مثل برخی دیگر در همان سالها عصبانی نمی شدند. این همه اما چیزی از جرم کسانی که بر سر همه محمد ثلاث ها کوبیده اند کم نمی کند. مقصران اصلی رخدادها آن ها هستند.
۱- در این باره قبلا به تفصیل گفته/ نوشته ام. ر.ک به کتابچه «روش تحلیل تجسمی» در این آدرس: http://rezaalijani.com/categorie/item/937-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84-%D8%AA%D8%AC%D8%B3%D9%85%DB%8C.html