آقای دکتر سوابق متعددی دارد. استاد در زمینههای مختلف صاحب نظر هستند. این عباراتیست که وقتی قرار است یک انتخاب یا انتصاب در ایران انجام شود همهجا میتوان آنها را شنید؛ بهویژه در بخشهای کمتر تحصیلکرده کشور ایران. چندی قبل با دوستی درباره مشکلات آپارتمانشان که در محله دروس تهران است صحبت میکردم و او میگفت که در ساختمان زن و شوهری بهتازگی ساکن شدهاند که در جلسه تصمیمگیری ساختمان هم یکدیگر را «آقای دکتر» و «خانم دکتر» صدا میکنند. این رویه آنقدر ادامه مییابد که مدیر ساختمان معترض میوشد و میگوید اینجا همه یا استاد دانشگاه هستند یا تحصیلات مهندسی و دکتری دارند، مشکل ما داشتن یک دکتر در ساختمان نیست، ما سرایدار میخواهیم، باغبان نداریم و دنبال برقکار و لولهکش میگردیم.
اینروزها بیاختیار دایم یاد آقای شایانمهر میافتم. هرکجا هست، تنش سلامت و روزگار بر وفق مرادش باشد. در دوران تحصیل لیسانس جامعهشناسی، وقتی برای نخستینبار سر کلاس آمد و خود را معرفی کرد، گفت: «من دکتر نیستم، استاد هم نیستم، من را شایانمهر صداکنید.» افتخار این را داشتم که ۴ سال از او بیاموزم و بهحق برترین استادی بود که من در تمام دورانهای تحصیلم تا امروز تجربه کردهام. واقعا دکتر نبود اما بهخوبی شیوه اندیشیدن و استخراج حقیقت از واقعیت را به دانشجویانی که بهدنبال آموختن بودند آموزش میداد. دایرهالمعارفی برای جامعهشناسی در دست تهیه داشت که نمیدانم تا جلد چندم چاپ شده، میدانم برای آن زحمات زیادی متحمل شد و هزینههای مختلفی برای آموختن به ایرانیها پرداخت. گویی ملت ما از آموختن واهمه دارد، حکومتهایمان دانستن را دشمن میدانند.
از ابتدای دهه ۶۰ شمسی که اقای هاشمی رفسنجانی بنیان دانشگاه آزاد را گذاشت، انتقادهای زیادی به آن شد که همگی معطوف به پرداخت هزینه برای تحصیل بود و درواقع این درستترین بخش آن دانشگاه است. در میانههای دهه ۶۰، لابیهای سیاسی و ایدئولوژیک از مدرک دانشگاهی بهعنوان وجهالمصالحه استفاده کردند و کم کم قراردادها میان نهادهای مختلف برای پذیرش دانشجو آغاز شد. تجمعهای دانشجویی از میانه دهه ۷۰، حذف سهمیههای شهدا و ایثارگران را در زمره خواستههای خود قرار دادهآند حال آنکه این سهمیهها اکنون بهقدری رنگ باخته که مشکل خاصی محسوب نمیشود اما کسی فکری بهحال قراردادهای پذیرش دانشجو میان صدا و سیما، نیروی انتظای، وزارت اطلاعات، گمرک، وزارت جهاد و حتی شهرداری با دانشگاههای مختلف و بهویژه دانشگاه آزاد و پیام نور نمیکند. افرادی که بدون داشتن کوچکترین قابلیت تحصیلی، نهتنها وارد دانشگاه میشوند بلکه با تخفیف بسیار زیاد در شهریه تحصیل میکنند و با ارفاقهای باورنکردنی مدرک تحصیلات عالی تا دکتری دریافت میکنند.
از این بخش مشکل که بگذریم، مسئله دیدگاه جامعه و مردم خودنمایی میکند. روزگاری نهچندان دور، هرکس شعر از بر بود، سخنان بزرگان را میدانست و کتابخانهای داشت از نظر عامه جامعه باسواد شناخته میشد و مورد احترام قرار میگرفت. مرحوم پدربزرگم، شاهنامهای چاپ روسیه داشت که در دوران کودکی برایم میخواند و داستانهایش را میگفت، از زمان مصدق روزنامهنگار بود و کتابخانهای داشت پس مورد احترام هم بود. این رویه امروز دیگر به سبک سابق نیست. جای سواد و دانش را عنوانها یکی پس از دیگری گرفتند. نخست دیپلمهها، سپس معلمها و بعد هم بهسرعت لیسانس و فوق لیسانس و دکتری چنان بر فرهنگ ایران تاختند که جز خردههایی از آن باقینماند و اکنون نوبت به سیاست و اقتصاد رسیده است.
حالا وقتی بنا بر انتصاب باشد، لفظ «دکتر» ، «استاد» و البته «… الاسلام» بر همهچیز ارجحیت دارد. در انتخابها که دیگر هیچ چیز بهاندازه «دکتر» جذاب نیست. در سالهای اخیر تلاشی برای محبوب کردن «خلبان» هم انجام شد اما باز هم زور «دکتر» بر آن غلبه کرد. کسی به این نمیاندیشد که این دکتر یا استاد، چه تناسبی با پست و موقعیت مورد نظر دارد؟ کمتر پیش میآید که از شخصی که مهندس میخوانند خواسته شود یک انتگرال حل کند یا از دکتری درباره فلان نظریه مرتبط با رشته تحصیلش بپرسند. بهخاطر دارم در دورانی که در یک شرکت تولیدی مشغول بهکار بودم، وقتی برای بازدیدهای هفتگی و برنامهریزی تولید به کارخانه مراجعه میکردم، در آنجا همه مرا مهندس صدا میکردند و هرچند با آنها مشاجره میکردم که من مهندس نیستم و به اسم صدایم کنید، گوش کسی بدهکار نبود؛ لباس کارگری بر تن نداشتم، با مدیرعامل که یک آقای دکتر البته بسیار مرتبط و واقعا با دانش بود به آنجا میرفتم و در دفتر کارخانه مینشستم و اجازه دسترسی به اطلاعات را داشتم پس از نظر آنها مهندس بودم.
درواقع آنچه یک طبقهبندی دقیق در محیط کار بوده پس از آنکه به رتبهبندی اجتماعی در ایران تبدیل شده اکنون مسیر را یکسره از آن خود کرده و هرکس را که بخواهند عزت دهند، با این عناوین خطاب میکنند. در این بازار، کار و کسب غیرواقعیها هم رونقی دارد. از معاملات پایاننامه و مقاله گرفه تا چاپ مقالات در نشریات بینالمللی و البه عنوان اینستاگرامی و فیسبوکی «دکتر» و «استاد» که افراد قبل از نام خود میگذارند و بهاین شکل تلاش میکنند احترام دیگران را بهدست آورند.
موزه «لوور» پاریس را تقریبا همه میشناسند، دست کم کسانی که با رسانه و اندکی کتب سروکار دارند نامش را شنیدهاند اما باز اینهم مهم نیست. وقتی قرار باشد در مقابل ۲۹۷ تن نمایندگان یک کشور و نمایندگان دولت یک کشور در شرایطی که جلسه برای تمام جهان در حال پخش است سخن بگوییم، بدیهیترین پیش نیاز این است که متن سخنان را قبل از جلسه در مقابل کسی یا کسانی بخوانیم و تمرین کنیم که اشکالی پیش نیاید، جناب دکتر رنجبرزاده که وقت سخن گفتن از مجلس گرفته اما حتی نمیداند چه قرار است بگوید، چالشهایی بس بزرگتر از نشناختن موزه لوور فرانسه در این نمایش بود. یک پزشک چرا به مجلس رفته و در سه فراکسیون و دو کمیسیون عضویت و مقام دارد؟ چرا درباره یک موضوع کاملا بیربط به حوزه خود سخنرانی میکند؟ مردم حوزه انتخابیهاش چه توانمندی خاصی در او دیدهاند که انتخابش کردند و اینکه نقش «دکتر» بودن در «ایران» بودن سرزمین ما چیست؟ من امروز دکترهایی میشناسم که نمیتوانند نام و شغلشان را به انگلیسی بگویند، من دکتری میشناسم که نبشی و میلگرد را بهتر از اعضای بدن میشناسد و دکتری میشناسم که در بهترین دانشگاههای اروپا تحصیل کرده و لیزرهای پیشرفته را تعمیر میکند اما بیکار و خانه نشین است. حالا همه این چالشهای ایران در «لوور» فرانسه به نمایش درآمدهاند.