بیانیهای با امضای پانزده تن از مبارزان بهنام داخل و خارج کشور، این روزها در فضای مجازی و در سطح سخن روز شده است، انگیزه طرح آن تظاهرات دیماه ۹۶ در ۷۰ شهر با شعارهای تند بود. جان کلام بیانیه آن است که دوران اصلاحطلبی به سر آمده، مملکت در حال فروپاشی است و تنها راه نجات این حکومتِ غیرقابل اصلاح، سرنگونی آن است، پیش از آنکه با جنگی وحشتناک تمام کشور به نابودی کشیده شود. راهکار هم یک رفراندم برای تعیین نظام کشور است و چون حکومت نشان داده که انتخاباتش مهندسی شده است، پس این کار به دست سازمان ملل باید انجام شود. این نوشته بر آن است که به بررسی این خواسته بپردازد و نشان دهد که اولا چه مقداراین خواسته از جنس خیال است و آرمان ، و چه اندازه مبتنی بر واقعیت و امکان. دوم آنکه طرح آن تا چه اندازه مفید است یا آسیبرسان.
زمانی که حکومتی چنان توان سرکوب دارد که اپوزیسیون هیچ میدانی برای فعالیت ندارد و هیچ امیدی برای بسیج مردم، ناگزیر از جهان واقعی به دنیای خیال پناه میبرد. از سویی هیچ نوری در انتهای این تونل نمیبیند، و هر حرکتش، حتی در آرامترین شکل آن، با قدرت سرکوب میشود. از سوی دیگر مردم ناامید حاضر به خطرکردن بیحاصل نمیشوند. از این روی اپوزیسیون دو راه بیشتر در پیش روی خود نمیبیند : تسلیم و خانهنشینی، یا ایثار و از جان گذشتگی. نه اولی را میپسندد و نه در دومی امیدی میبیند، لذا تنها راه ادامه حیاتش، پناه بردن به جهان خیالی و دنیای موهوم است.
این تجربه را در دوران شاه و دهه پنجاه شاهد بودیم. جمعی کوچک، جانشان را برکف گذاشتند و راهی سیاهکل شدند. آنها حتی تصور نمیکردند که روستائیان نه تنها به آنان نپیوندند، بلکه این جان برکفان آماده شهادت در راه خلق را، دستگیر کرده و به مقامات امنیتی تحویل بدهند. آنان در جهان خیالیشان گمان میکردند که ماجرای کوبا تکرار میشود و خلقها به یاریشان میآیند و حکومت را سرنگون میکنند. گروهی دیگر، به رهبری احمدزادهها، بر آن بودند با جانفشانیشان مردم هراسیده را به حرکت در میآورند.
و یا گروه نهاوندی بر آن باور بودند که اگر سفیر آمریکا را گروگان بگیرند، خبرگزاریهای جهان شرح این شجاعت را به گوش جهانیان میرسانند و خلقهای زیر ستم امپریالیست خونخوار آمریکا از آنان حمایت میکنند. اینان چنان در جهان خیالیشان زندگی میکردند، که جمع ده پانزده نفریشان حتی در درون خود انشعاب کردند. هر یک چنان به پیروزی راهشان ایمان داشتند که از دیگری نمیخواستند عقب بمانند.
جمع دیگرشان چنان در جهان خیالی زندگی میکردند، که با آنکه همگان بسیار کتاب خوانده بودند و آگاه از مبارزات خلقهای جهان بودند، متوجه نبودند برای آموزش جنگهای چریکی در خوزستان و لرستان، با دشتهای وسیع، جنگلهای کوبا کاملا نامناسب است؛ جاییکه صدها چریک به آسانی در فضایی کوچک میتوانستند از دید نظامیان پنهان بمانند، در حالی که مبارزان در دشتهای خوزستان و لرستان و فارس، تا کیلومت ها با چشم غیر مسلح رصد میشدند. اینان چنان مسحور چهگوارا بودند که عینیت بغل دست خود را نمیدیدند. «شورشیان آرمانخواه» بهترین عنوانی بود که مازیار بهروز در کتابش به آنان داده بود.
بیانیه پانزده نفری، خواستار آن شده بود که نظام جمهوری اسلامی، برای نجات خود، تا دیر نشده بپذیرد که سازمان ملل متحد رفراندمی انجام دهد تا این نظام بدون خونریزی سرنگون شود . جالب است که بسیاری از آنان، با آنکه حقوقدان بودند، متوجه نبودند که این خواسته چه اندازه بیمعنا است. زیرا:
۱- سازمان ملل چنین حقی را ندارد، مگر آن که کشوری حکومت نداشته باشد و به اصطلاح حقوقی fail state، یا کشور بدون حکومت باشد. از اینروی قبل از هر عملی جمهوری اسلامی باید به سازمان ملل بگوید، چون ایران حکومتی ندارد، شما وارد عمل شده و نوع حکومت آینده ایران را تعیین کنید. کاری که در تاریخبی سابقه است و حتی خیال آن هم امریست محال.
۲- سخنان خود این جمع نشان میدهد که آنان متوجه رویایی بودن این پیشنهادشان هستند. خانم عبادی میگوید ما میدانیم این امر تا زمانی نامعلوم ناشدنی است. بعد هم آقای مخملباف میگوید زمانی که جامعه چنان بر پاخیزد که حکومت چارهای جز تسلیم نداشته باشد، آن وقت این طرح امکان عمل پیدا میکند. که این سوال پیش میآید که اگر دولتی چنین ضعیف شود و مخالفان آن چنان نیرومند، که دیگر کسی منتظر رفراندوم نمیماند. اینان شاید در خیال خود انقلاب سال ۵۷ را تصور کردهاند، اماحتی در آن زمان هم نه شاه پذیرفت و نه انقلابیون حاضر به قبول آن بودند.
اما چون دامنه خیال باز است، میشود فرض کرد که حکومتی چنان عاقل و منصف باشد که بگوید برای حفظ کشور، نظر مردم را میپرسم، اگر ما را نخواستند، میرویم دنبال کار خودمان! اینجاست که باید از امضا کنندگان این بیانیه پرسید، حکومتی چنین عاقل و با انصاف را در کجای دنیا سراغ دارند، که از نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی انتظارآن را دارند؟ آن هم نظامی ایدئولوژیک که پیروانش ادعای اصلاح جهان را دارند و حتی همه دشمنانش بر آن خرده میگیرند که میخواهد ایدئولوژی خود را در جهان توسعه دهد.
۳- آقای ممبینی در نوشته شان درسایت «ایران امروز»، نشان دادهاند که فارغ از آنکه امکان چنین رفراندمی در خیال هم نمیآید، برفرض محال هم اگر اتفاق بیفتد، در تضاد بنیانی با خواست امضاءکنندگان این بیانیه است. زیرا یکی از فرضیات هم آن است، که در این همهپرسی جمهوری اسلامی برنده شود. در آن صورت مدافعان رفراندم، باید نه تنها ولایت فقیه و حکومت شریعت و همه قوانین حکومت دینی را پذیرا شوند، بلکه دیگر سخن از حکومت سکولار دموکرات نگویند. و چون اینان، بر مبنای اصول اعتقادیشان، نمیتوانند آن را بپذیرند، در این صورت رفراندوم معنی ندارد. در حقیقت، اینان از اول در ادعای رفراندوم خود صادق نیستند.
۴- چون در صداقت و وطندوستی عموم امضاءکنندگان این بیانیه تردیدی نیست و اینرا در عمل و تحمل زندان و شکنجههای سنگین در طول سالیان نشان دادهاند، منتقدانی چون من ناگزیر هستیم که صادقانه بپذیریم اینان از روی غفلت حرفهای آقای ترامپ و ناتینیاهو را تکرار کردهاند. اینان با دیدن تظاهرات اخیر، بدون هیچ دلیل قانعکنندهای، به این نتیجه رسیدهاند که این نظام در حال سرنگونی است. بنابراین نظام دو راه بیشتر در پیش روی ندارد: سقوط از طریق جنگ و نابود کردن کشور به دست آمریکا و اسرائیل، یا تن دادن به رفراندم و نجات کشور از یک جنگ خانمانسوز. به عبارتی اینان آرزوی خود را حقیقت قطعی انگاشتهاند و روی این پایه متکی بر خیال ، ساختمانی رفیع ساختهاند. آنان به امثال بنده نشان نمیدهند از کجا به این ثنویت جنگ و رفراندم رسیدهاند؟ فرض کنیم بیان و تبلیغ رسیدن جمهوری اسلامی بر سر این دو راهی، از سوی آمریکا و عربستان و اسرائیل منطقی است، تا به همه به قبولانند که حکومت ایران دو راه بیشتر در پیش روی ندارد: یا تسلیم و برکناری یا جنگ. این مثلث برای ثبوت ادعایش نیاز به ارائه دلیل ندارد. اما این مبارزان پاکدل، باید دلیل بیاورند که از کجا به چنین نتیجهای رسیدهاند تا امثال من آنان را خیالباف و اسیر احساسات ندانیم.
۵- درست است که جماعتی در ۷۰ یا ۸۰ شهر به خیابان ریخته و از سر فقر اعتراض خودجوش داشتهاند، ولی این شورش با چه معیاری نشاندهنده فروپاشی حکومت است؟ به ذکر چند نکته برای نشاندادن خیالی بودن این نتیجهگیری بسنده میکنم:
الف. شورش خود جوش: کجا یک شورش محدود سازمان نیافته قادر به سرنگونی یک حکومت شده است؟ کسانی که انقلاب ۵۷ را شاهد میآورند، معلوم میشود کوچکترین فهمی از انقلاب و ریشههای عمیق آن و سابقه مبارزات چندین دهه نیروهای مذهبی و غیرمذهبی آن ندارند. چنین فهمی فقط از سوی افرادی ناآگاه بیان میشود، که چون در مبارزات نبودهاند، میگویند خمینی، روحانی ناشناسی بود که توسط بیبیسی در مدت کوتاهی نامآور شد و ملایان بیخبر از همهجا، یکمرتبه و تصادفی به قدرت رسیدند. که با شناختی که من از امضاءکنندگان بیانیه دارم، بیشترشان را چنین خامنمی دانم.
ب. فروپاشی نظام: در فاصله سالهای ۳۹ تا ۴۳، نظام شاه دچار بحران شدیدی شده بود. هرروز در محلی تظاهراتی برقرار بود. از جمله در بزرگترین میدان اجتماعات آن روز، ۸۰ هزار نفر در میدان جلالیه به دعوت جبهه ملی تظاهرات کردند، که با توجه به امکانات ارتباطی امروز برابر یک تظاهرات دو میلیونیست. قیام وسیع ۱۵ خرداد یکی از مهمترین شورشهای آن ایام بود. اوضاع چنان وخیم بود، که بیشتر نخستوزیرها پس از چند ماه مجبور به استعفا میشدند. کندی هم سخت شاه را زیر فشار گذاشته بود. با اینهمه، حکومت شاه سقوط نکرد. تازه آن نظام مثل نظام جمهوری اسلامی، نظامی مبتنی بر عقیده، با صدها هزار معتقد آماده جان بازی، برای حکومت نبود.
ج. ناهماهنگی تظاهرکنندگان با سیاسیون مدافعش: در هر انقلابی مردم برای تحقق خواسته یا خواستههای معینی قیام میکنند و سیاستمداران آن قیام، این خواستهها را فرموله کرده و راههایی برای حل آن ارائه میدهند. از جمله در شوروی خواستهی مردم اقتصادی بود و سیاسیون هم مرتب از اقتصاد میگفتند و طرحهایی میدادند که چگونه ثروت اشراف میان تودهها تقسیم شود و چگونه ریشه استثمار ریشهکن شود و عدالت اقتصادی برقرار شود. در چین هم همین خواسته بود به اضافه خواسته استقلال و نجات از دست ژاپنیها و غربیانی که چین را برده خود کرده بودند. در این دو انقلاب صحبتی از فساد اخلاقی پادشاهان یا استعمارگران نبود . در مقابل انقلاب ایران انقلابی فرهنگی و علیه غربگرایی بود. لذا تکیه کلام آقای خمینی فسادهای اخلاقی نظام شاه بود و یا نجات از دست فرهنگ فاسد غرب. توده مردم هم همین مسایل را مطرح میکردند و عوامل اقتصادی نقش مهمی در بسیج مردم نداشتند.
اما در تظاهرات اخیر مردم به خیابانآمده، دم از بیکاری و فقر و گرسنگی می زدند ولی سیاسیونی که بلندگوی آنها شده بودند، سخن از نادرستی حکومت دینی با تکیه بر ولایت فقیه و اصلاحناپذیر بودن حکومت و غیر واقعی بودن انتخابات با بودن شورای نگهبان! به عبارتی مردم به خیابان آمده یک چیز را میگفتند و بلندگوهای آنان در داخل و خارج و فضای مجازی، مسایل دیگری را مطرح میکردند. گویی تصاویر دو گروه از دو کشور مختلف، بر حسب تصادف در رسانه ها روی یک دیگر افتاده است. حتی وقتی شعارها یکسان بود، مثل شعار مرگ بر رهبر، یکی از رهبر خشمگین بود، که نظامی را اداره میکند که اورا فقیر کرده است. دیگری اورا شخصی فرا قانون و مرتجع میدانست، که آزادی مردم را از بین برده است.
با توجه به این موارد به این نتیجه میتوان رسید که امضاءکنندگان این بیانیه، هیچ دلیل محکمی برای ادعایشان که نظام به دوراهی جنگ و رفراندم رسیده است، ارائه نمیدهند. مهمتر آن، اینان بدون رابطه و پیوند با این شورشیان بهجانآمده، حرکت آنان را ابزاری برای خواستههای خود کرده اند در حالهکه نه برای دلایل فقراین شورشگران تحلیلی کارشناسانه و نه شرحی برای چارهجویی درد آنان دارند. هرچه میگویند در مورد مشکلات حقوقی نظام، نبودن آزادی و تبعیضهای قانونی است. آیا واقعا جمعیت سر به شورش برداشته، مثل بلندگوهای آنان، در غم برقراری حکومت سکولار و دموکراتیک هستند؟ و یا دینیبودن حکومت را عامل فقر و درماندگی خود میداند؟ یا اینها سخنان دغدغه ذهنی سیاسیونی است که سخنگوی آنان شدهاند و به نام آنان به مقابله با نظام رفتهاند.
کلام پایانی: رند اهل دردی مرا به مواخذه کشیده بود که به چه انگیزهای خود را در بلا میاندازی و در این جو که هرکس میکوشد انقلابیتر و مبارزتر جلوه کند، تو این مبارزان را آرمانگرایان خوشخیال میخوانی؛ تو که میدانی بیشتر مردم، بهویژه خارجنشینان، سخنانی را میپسندند که بگوید آنان به زودی از دست این حکومت خلاص میشوند و این آمدن مردم به خیابان را بهترین نشان فروپاشی حکومت میدانند. از ای روی از پیش میدانی که جماعتی را که به این حرکت امید بستهاند، یاکارگزار حکومت میخوانند یا اصلاحطلبی که بیشتر در اندیشه حفظ حکومت است تا جستن راهی برای نجات مردم.
گفتم: میدانم!اما خطا میدانم خود را فریفتن یا برای احتراز از بدنامی به خوشخیال ها دامنزدن. گفت پس چگونه است که با همه نقدت بر این خوشخیالان، کار آنان رامفید می دانی و تکاملبخش جریان اصلاحطلبی؟ گفتم: همیشه و همهجا وجود آرمانخواهان سبب تعالی معیارها میشود. اینان با نهیبشان اصلاحطلبان خسته و آرمیده را بیدار میکنند و هشدارشان میدهند که محافظهکار شدن آنان تنها از سر ضرورت عمل به ممکنات نیست، بلکه چه بسا وسوسه قدرت و مزایایش، جسارت عصیان و خروش را از آنان گرفته است.
اما با همه فواید آرمانگرایان، دو خطر بزرگ و سرنوشتساز بر سر راه آنان است. نخستین آنکه بهجای پرداختن به دشمن اصلی ریش اصلاحطلبان را بچسبند و برای رسیدن به آرمانهایشان سخن از گذر از اصلاحطلبان کنند؛ همان خطایی که بسیاری از آرمانگرایان، در سالهای اولیه انقلاب، با حمله به بازرگانها، دست تمامیتخواهان را برای قبضه حکومت باز گذاشتند. دوم آنکه چنان در جهان خیالیشان غرق شوند، که جز از خیال نگویند؛ غافل از آنکه تکرار آن سبب بیاعتباری گفتارشان میشود. و در نتیجه یا انگ خیالپردازی میخورند، که چندین تن از صاحبان این امضاها همین حال چنین اعتباری دارند و یا چون مجاهدین و تکرار وعدههای سرنگونی نظام، در چشم مردمان چوپان دروغگو شوند.