«بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید»[۱]
دکتر داریوش شایگان، اندیشمند و روشنفکر برجستۀ معاصر، دوم فروردین سالی که تازه آغاز شده، روی در نقاب خاک کشید و به سمت بیسو پرواز کرد. هر چند شایگان از دو ماه پیش به خواب عمیقی فرو رفته بود، در عین حال از شنیدن این خبر عمیقا متاثر شدم و به اندازه یک ابر دلم گرفت؛ گویی باورم نمیشود که دیگر مجالی برای دیدن دوبارۀ او ندارم و این آرزو، بدل به تمنّای محالی شده است.
پیشتر دربارۀ منزلت و جایگاه شایگان در سپهر اندیشۀ ایران معاصر، به عنوانِ متفکر برجستۀ مفهومساز، جستارهایی چند منتشر کرده و دورۀ دوازده جلسهای « شایگان شناسی» را برگزار کردهام.[۲] . در این نوشتار، بنای تکرار و بازنویسی آنها را ندارم، بلکه بر آنم تا خاطراتی چند از بزرگمردی که «ازاهالی امروز بود» و«لحن آب و زمین را خوب میفهمید» و «شادمانه و شاکر» زیست[۳] ، نقل کنم.
سالها پیش، مقالۀ «ترنم موزون حزن» را ناظر به آراء داریوش شایگان دربارۀ ایدئولوژی و «گفتگو در فراتاریخ» در نشریۀ «مهرنامه» منتشر کردم. مقاله صبغۀ انتقادی داشت و ناظر به عدم تنقیح مبادی و مبانیِ انسانشناختی و معرفتشناختیِ «عرفان» در نظام اندیشگی شایگان به روایت من. ایشان، از سر لطف، از دوست عزیزم منصور هاشمی، جویای احوال و کار و بار نویسندۀ مقاله، یعنی نگارندۀ این سطور شده و ابراز تمایل به دیدن من کرده بودند. قراری گذاشتیم و مشتاقانه، به اتفاق به دیدارشان شتافتیم.[۴] وقتی ایشان در را باز کردند، پس از احوالپرسی، پیش از هر سخن دیگری، صمیمانه از من بخاطر نوشتن آن مقاله تشکر کردند. واقعا غافلگیر شدم، انتظار چنین مواجههای در بدو ورود به منزل را نداشتم. از بخت بلندم، تا آخرین روزهای اقامتم در ایران، هر از گاهی خدمتشان میرسیدم و از مصاحبت با ایشان، حقیقتا میآموختم و اوقاتی خوش را تجربه میکردم.
شایگان، افزون بر ذهن وقّاد و هوش سرشار خدادی و فضل کم نظیر، هاضمهای فراخ و دریاوش داشت ؛«در حوضچۀ اکنون» آبتنی میکرد و «ابن الوقت» بود، آتش در پشیمانی و پریشانی زده [۵] و زوال و ناماناییِ دنیا را به رایالعین چشیده بود و به اقتفای حافظ با خود زمزمه میکرد:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار/ کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوش دار / غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
یک نوبت که منزل شایگان بودم، گرم گفتگو بودیم، غروب شد و هوا تاریک گشت. او که از انس و علاقۀ وافر من به سهراب سپهری با خبر بود، گفت: فلانی بلند شو برویم اتاق کناری، یکی از نقاشیهای سهراب را که برایم امضاء کرده، نشانت دهم. به اتفاق رفتیم و به تماشای نقاشی نشستیم، سکوت سنگینی در اتاق طنینانداز شده بود، پس از دقایقی، شایگان سکوت را شکست و به آرامی گفت: به قول هندوها، آنچه در جهان پیرامون میگذرد، از جنس«مایا» است؛ گویی که در خیال میگذرد و اعتبار و دوامی ندارد و حقیقیترین مؤلفۀ آن، عدم ثبات و زوال است.[۶] تکان خوردم و در فکر فرو رفتم، هیچوقت حسّ و حال آن لحظات را فراموش نمیکنم. در همان جلسه، شایگان از انس بسیار خود با سپهری برایم گفت، از اینکه سهراب فرانسۀ خوبی میدانست و در برگرداندن اشعارش به زبان فرانسه توسط شایگان، به او کمک شایانی کرده بود. افزون بر این، دربارۀ تلقی سپهری از مفهوم «مرگ» با هم گفتگو کردیم. به نزد شایگان، سهراب مرگ را زندگی کرد و از آن نهراسید، منتظر در رسیدن مرگ، به عنوان نقطۀ پایانیِ زندگی خود نبود، بلکه دقایق و ساعات و روزها و شبها را در عمق میزیست و قدر تکتک لحظات را میدانست و مرگ را تافتۀ جدابافتهای از زندگی نمیانگاشت: «و نترسیم از مرگ/… مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید/ مرگ گاهی ریحان میچیند/… گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد/ و همه میدانیم/ ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است».
پس از انتشار دو کتاب «در سپهر سپهری» و « فلسفه لاجوردی سپهری» ام در حوزۀ سپهریپژوهی در دهۀ نود شمسی، نسخهای از آنها را برای شایگان فرستادم. ایشان از سر محبت و عنایت آنها را در مطالعه گرفتند و ملاحظات عالمانه و زیباییشناسانۀ خود را از طریق ایمیل برایم نوشتند؛ تتمۀ آنرا وقتی پاریس بودند، در مکالمۀ تلفنی به من گفتند؛ از اینکه کارکهای من در این حوزه، نظر محققِ بزرگ و ارجمندی چون ایشان را به خود جلب کرده بود، به خود بالیدم.
شایگان، سالک مدرنی بود دلمشغولِ«قاره گمشده روح» و در اندیشۀ پرداختن سهم دل در دنیای راززدایی شدۀ کنونی. از اینرو «مرگ آگاه» بود و تجربۀ زیستۀ غنیای داشت و حسرت و آرزوی برنیامده و کارِ ناتمام و نکردهای نداشت و لذا طمانینه و آرامشی رشکبرانگیز در او به عیان دیده میشد. شادمانه و شاکر زیست و از عالم و آدم و روزگار و فلک و طبیعت ، شاکی نبود و طلبی نداشت و هنگام کوچ ابدی، به تعبیر اروین یالوم، زمین سوختهای برای مرگ بر جای گذاشت.
چند ماه پیش، شایگان از سر لطف، احوال مرا از یکی از دوستانِ عزیزِ تورنتونشینام جویا شده بود. چند روز پس از آن، تماس گرفتم و با هم تلفنی صحبت کردیم، نمیدانستم این آخرین مکالمۀ ما خواهد بود. به شایگان گفتم، در سالیان اخیر خوشبختانه پرکار بودهاید و کتابهای «در جستجوی فضاهای گمشده»، «پنج اقلیم حضور» و «جنون هشیاری» از شما منتشر شده؛ در پاسخ، با صمیمیت و صداقتی که از دل بر آمده بود، گفت: میدانی، آخر کار دیگری ندارم و بلد نیستم و اکنون هم مشغول نوشتن کتابی درباره پروست هستم! پاسخ او سخت بر دلم نشست. در ادامه گفت: دوستی سی دیِ درسگفتار «شایگان شناسی» شما را برایم آورده، چند جلسه از آنرا شنیدهام. گفتم: تمام آثار شما تا آخر سال ۹۲ شمسی را در این درسگفتارها بررسیدهام، در مجال دیگری باید به کارهای سالیان اخیرتان هم بپردازم. خندید و گفت: نپرداختید هم نپرداختید. خندهاش برایم تداعی کنندۀ لبخند نقش بسته بر لبان مجسمههای بودا بود، لبخندی که یک معنای آن، چنانکه شایگان در «ادیان و مکتبهای فلسفیِ هند» آورده، متضمنِ تسخر زدن به دنیا و مافیها و بیتفاوتی و بیاعتناییِ رهگشا پیشهکردن است. مشی و سلوک شایگانی که من در نشست و برخاستها و گفتگوهای متعدد طی ده سال شناختم ، مصداقِ این سخن حکیمانۀ آرتور شوپنهاور بود:
«تصور کردهای من میشکفم تا دیده شوم؟ نه من برای خودم میشکفم نه برای دیگران. چون شکوفایی خرسندم میکند. سرچشمه شادی من در وجود خودم و در شکوفاییام است».
وی بسان چشمهای بود که میجوشید و سربرمیآورد، نظیر گل سرخی که نفسِ شکفتن برایش لذتبخش است و اصالت دارد، به همین سبب شکوه و شکایتی از زندگی نداشت، کینه و حسادت را نمیشناخت و میتوانست توانمندیها و دستاوردهای دیگران را ببیند و از دیدن آنها لذت ببرد.
دیماه سال گذشته، با اشتیاق گزارش جلسۀ رونماییِ کتاب «فانوس جادویی زمان» را خواندم، خرسندم که شایگان در جلسۀ باشکوه بررسیِ آخرین کتابش حضور داشت و سخن گفت. تقدیر اینگونه رقم خورد که نسخهای از آخرین اثر شایگان را همزمان با سفر بیبازگشتش، توسط مسافری در تورنتو دریافت کنم؛ تنها کتابی از شایگان که هنوز نخواندهام.
دیروز که خبر کوچ ابدیِ داریوش شایگان را شنیدم، به یاد شعر«در آستانۀ » شاملو افتادم، شعری که وصیتنامۀ اوست و اکسیر کمیاب و غریبی در آن به ودیعت نهاده شده است.[۷] خوش دارم نوشتار خود را با بخشی از این اثر هنریِ ماندگار به پایان برم، فقراتی که زبان حالِ شایگان است و تجربۀ زیستۀ هشتاد و اندی سالهاش را به نیکی روایت میکند:
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر…
دالان تنگی را که در نوشتهام
به وداع
فراپشت مینگرم
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
به جان منت پذیرم و حق گزارم!
—————————
پانوشتها:
[۱] سهراب سپهری، دفتر « حجم سبز»، شعر « دوست».
[۲] نگاه کنید به :
« ترنم موزون حزن: داریوش شایگان، نقد ایدئولوژی و گفتگو در فرا تاریخ»، در ترنم موزون حزن: تاملاتی در روشنفکری معاصر، تهران، کویر، ۱۳۹۳، چاپ دوم.
مصاحبه با هفته نامۀ کرگدن، ” شایگان، معنویت و زندگی تکنولوژیک”، اسفند ۹۶.
مصاحبه با نشریه « مدیریت ارتباطات»، “ داریوش شایگان و هویت ایرانی- اسلامی”، بهمن ۹۳.
فایلهای صوتیِ درسگفتار دوازده جلسه ای ” شایگان شناسی” در لینک زیر در دسترس است:
http://www.begin.soroushdabagh.com/lecture_f.htm
[۳] وقتی داریوش شایگان، بهمن ماه سال پیش دچار سکتۀ مغزی گشت و به خواب عمیقی فرو رفت، نوشتۀ « شادمانه و شاکر» را در روزنامۀ « وقایع اتفاقیه» منتشر کردم. نگاه کنید به :
http://www.begin.soroushdabagh.com/pdf/703.pdf
[۴] منصور هاشمی، در دو کتاب نیکوی « هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید»، و « آمیزش افقها: منتخباتی از آثار داریوش شایگان»، روایت خویش از آراء و نظرات شایگان را تقریر کرده است. « کویر»، ناشر اولی و « فرزان روز»، ناشر دومی است.
[۵] « ابن الوقت» و آتش زدنِ در « پشیمانی و پریشانی» را از این ابیات مولانا وام کرده ام:
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
برو ای تن پریشان تو و آن دل پشیمان
که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
[۶] تداعی کنندۀ این بیت دل انگیز « مثنویِ» مولوی:
بر خیالی صلحشان و ننگ شان
وزخیالی فخرشان و ننگ شان
[۷] مهرماه سال ۹۶، در سخنرانیِ ” در آستانۀ سفر” که در انجمن ادبیِ شهر برلین برگزار شد، روایت احمد شاملو و فروغ فرخزاد از مفهوم مرگ را با یکدیگر به تفصیل مقایسه کردم. شعر « در آستانۀ» شاملو، نقلِ آن مجلس و نّقل آن محفل بود.