در تحلیل سیاست خارجی هر کشوری به طور عام و درباره ایران به طور خاص دو رویکرد درونگرا و برونگرا میتواند وجود داشته باشد. رویکرد درونگرا، اولویت تحلیلی خود را به تصمیمات و سیاست گذاریها و اجرای آن توسط دولت ملی میدهد و عوامل خارجی را در اولویت بعدی قرار میدهد. در رویکرد برونگرا، اولویت نخست، از آنِ عوامل و بازیگران خارجیست و اقدامات درست و نادرست داخلی در پله دوم اهمیت و اولویت.
هر یک ازین مدلها، مزایا و معایبی دارند و صدالبته موضوع برداشتهای افراطی و تفریطی هم هستند.
مدل درونگرای افراطی، از نوع یادداشت فرزانه روستایی است با عنوان «جواد ظریف هم مقصر است» و نوشته اخیر مهدی نوربخش با عنوان «انتخاب بولتن وسیاست خارجی ایران» .( یادداشت فرزانه روستایی با واکنش علی شاکریاینجا روبرو شد.)
مدل برونگرای افراطی هم اگر یک شاخص داشته باشد رهبر جمهوری اسلامی و اعیان و انصار تبلیغاتچی اویند که تمام اتفاقات و تحولات و رخدادهای سیاست خارجی ایران را واکنشی به کنش عوامل بیرونی میداند و میفهمد و سهم جاهطلبیها و اشتباهات و دخالتها و سیاستگذاری داخلی و… خود را اساساً نمیبیند.
نگارنده معتقد است که مدل مطلوب میتواند مدلی «ترکیبی» باشد؛ یعنی همزمان عوامل داخلی و خارجی با هم دیده شوند و در نظم اولویتبخشی به این دو، برابری نظری و واقعی رعایت شود.
در فراز بعدی تلاش می کنم با آوردن مثال، برتری تحلیلی این مدل را نمایانتر کنم.
۱-برجام
در مدل برونگرای غیرافراطی، برجام ماحصل تحریمهای فلجکننده غرب و فشار بیامان بر کلیت جمهوری اسلامی و سیاستهای تاریخی غربیها درباره خاورمیانه و ایران بود و هرکسی جز حسن روحانی هم در انتخابات ۹۲ پیروز میشد و وزیر خارجه، هرکسی جز جواد ظریف بود، همین روند طی میشد. فشار داخلی هم برای اتمام درگیری با غرب بر سر برنامه اتمی، نتیجه خستگی ملی از تحریمها بود و حکومت لاجرم از حل و فصل ماجرا.
در مدل درونگرای غیرافراطی اما، اشتباهات و مجموع سیاستهای دو دهه جمهوری اسلامی در رساندن شرایط به تحریمهای کمرشکن اولویت اصلی فهم چرایی رسیدن به مرحله برجام است و عوامل خارجی تاریخی سیاستهای کلیت غرب درباره ایران در خاورمیانه نقش دوم در موضوع دارند.
مدل ترکیبی اما همزمان اشتباهات و پنهان کاریها و خطاهای تاریخی سیاستهای هستهای جمهوری اسلامی را در کنار بدعهدی و کارشکنیهای امریکای دوران بوش و مجموعه مناسبات تاریخی و مقطعی ایران و غرب، در کنار هم میبیند و برجام را ماحصل توزان قوای هر دو طرف میداند؛ هرچند بر تفاوتهای واضح در همه سطوح آگاه است. این مدل هم پذیرش داوطلبانه توقف غنیسازی اورانیوم را در دوران خاتمی میبیند و هم نزدیک شدن ایران به سطح فنی غنیسازی ۲۰ درصد را. هم دشمنی و بدعهدی امریکاییها را بررسی میکند و هم بهانههای واهی دولت احمدینژاد به قدرتهای جهانی برای افزودن بر تضادها و اختلافها و درگیرهای بینالمللی با ایرانرا. هم ضعف دموکراسی را در داخل میبیند که مانع از داشتن دست بالا در مذاکرات میشود و هم سیاستهای دولتهای فزونی طلب غربی و نومحافظهکاران امریکایی را. هم پذیرفتن برجام توسط رهبر جمهوری اسلامی را علیرغم رعایتنشدن سه خط قرمز وی در مذاکرات (مخالفت یا موافقت نویسنده با این خطوط قرمز امر دیگری است) در تحلیل خود منظور میکند و هم رفتار کودکانه و لجبازانه و شخصی رییس کاخ سفید را با برجامی که یادگار دولت اوباماست.
به دیگرسخن، در مدل ترکیبی، هم جاهطلبیهای رهبر جمهوری اسلامی در کنار «نرمش قهرمانانه» دیده میشود و هم تلاش اوباما برای تحقق برجام در کنار تلاش خلف او برای برهم زدنش.
از اینرو، بر اساس این مدل، نگاه تک عاملی اعم از برونگرا و درونگرا، مخل تحلیل خواهد بود و اشکال منطقی جدی دارد.
۲- رابطه با آمریکا
مهدی نوربخش در مطلب اخیرش رهبر جمهوری اسلامی را بهخاطر از دست دادن دو فرصت تاریخی بهبود روابط ایران و آمریکا سرزنش میکند، در حالیکه بنا به توضیحات در سطور آتی معلوم میشود این تنها لجبازی و دشمنانگاری آزاردهنده رهبر جمهوری اسلامی نیست که مانع از بهبود روابط ایران و آمریکا شده، بلکه بر اساس مدل ترکیبی ملاحظه عوامل درونگرا و برونگرا، رفتاری که رییس فعلی کاخ سفید با یادگار دیگر اوباما یعنی رابطه با کوبای دوران کاسترو انجام داد، هم در فهم کلیت ماجرا دخیل است. این مذل، همانطور که اهمیت عذرخواهی مادلین آلبرایت را بهخاطر نقش منفی کشورش در کودتای ۲۸ مرداد و نقش همدلانه ایران را در سقوط حکومت طالبان در افغانستان لحاظ میکند، قرار گرفتن نام ایران را در «محور شرارت» بوش نیز از نظر تحلیل دور نگاه نمیدارد.
فرض کنیم رهبر جمهوری اسلامی اجازه میداد مکالمه تلفنی اوباما و روحانی روند عملی میگرفت و بعضی معضلات بین دو کشور حل و فصل میشد؛ چه تضمینی وجود داشت و دارد که به سرنوشت توافق اوباما و کاسترو منجر نمیشد؟! برجامی که جز ایران و امریکا، ۴ قدرت برتر اروپا و ۲ قدرت برتر آسیا در آن نقشآفرینی کردند و آژانس بینالمللی انرژی اتمی از لحاظ فنی، ناظر به تمام مراحل اجرای آن است و شورای امنیت آنرا تأیید کرده، با چنین سرنوشت لرزانی از سوی ساکن کاخ سفید روبرو شده. حال چه تضمینی بوده و هست که در صورت بهبود روابط ایران و آمریکا، کاخ سفید فعلی آنرا به سادگی تخریب و متوقف نمیکرد؟!
به دیگر سخن، ذیل مدل تحلیل ترکیبی، ریشه و عوامل تاریخی عدم بهبود روابط ایران و آمریکا، از هر دو سو، واقعی و مبتنی بر رفتار هر دو طرف است و این تنها جمهوری اسلامی و رهبرش نیست که مانع و رادع بهبود روابط است. هرچند در این مدل، توازن قوا و تفاوت نیاز دو طرف به هم، با دقت ملحوظ میشود اما انکار یکی و تأکید غیرواقعی بر دیگری به هیچوجه جایی در این شیوه ندارد.
اگر دخالت دادن حب و بغضهای شخصی و حزبی و مخل منافع ملی در امر خطیر سیاست خارجی که ناظر به امنیت و منافع ملی هر کشوریست، امری ناپسندیده است که هست؛ اگر از سوی ساکن فعلی کاخ سفید باشد همان اندازه نکوهیده و مستلزم سرزنش است که اگر از سوی رهبر جمهوری اسلامی؛ همانگونه که تخریب روابط نوپای آمریکا و کوبا بر هیچ منطق و مصلحت امنیت و منافع ملی آمریکاییان منطبق نیست، کوبیدن بیدلیل بر دشمنسازیهای کذایی نیز همین حکم را دارد.
تحلیلگر منصف میبایست همانطور که پایبندی ایران را به برجام مطالبه میکند و ضروری میداند، پایبندی طرفهای دیگر را به قراردادهای بینالمللی نیز بخواهد و در تحلیل نهایی، خطا و یا پایبندی دو سو را ملحوظ دارد.
۳- سوریه و یمن
در مدل تحلیل برونگرا، دخالت ایران در سوریه و یمن، واکنشیست به وضعیتی که دیگران در منطقه به وجود آوردهاند و ایران برای حفظ منافع ملی و منطقهای (هرچند مخالف تعریف ما از منافع ملی باشد) خود باید در این دو کشور دخالت کند. همین وضعیت در تحلیل درونگرا، اینگونه مطرح میشود که اوضاع غمانگیز سوریه و یمن ماحصل دخالتهای جمهوری اسلامی است. در حالیکه در تحلیل ترکیبی، کمکهای غیراصولی و تنشزا و سرکوبگرایانه جمهوری اسلامی به دولت جنایتکار اسد (اعترافات سردار همدانی به تهییج و تشویق و تجهیز اسد به کشتار مردم) در کنار دخالتهای عربستان و ترکیه و اسراییل و قطر و دیگر قدرتهای فرامنطقهای دیده میشود و همانطور که جاهطلبیهای رهبر جمهوری اسلامی در سوریه، در ایجاد و تداوم وضع اسفبار فعلی نقش داشته و دارد، جاه طلبیهای شخصی کسی مانند اردوغان نیز که در رویای احیای سلطنت عثمانی است و به سوریه و عراق هجوم غیرقانونی میکند و به اسم جنگ با تروریسم، کردها را قتل عام میکند، نیز باید در تحلیل نهایی دیده شود…
در بسط این مدل تحلیلی، مثالهای بیشتری می توان زد اما کلام را با پرسش از تحلیلگرانی مانند مهدی نوربخش و فرزانه روستایی به پایان میبرم:
اگر بر فرض محال روحانی و اوباما تمام مشکلات و معضلات فی مابین ایران و آمریکا را حل کرده بودند و اوباما به ایران سفر رسمی کرده بود، و سفارتخانه های دو کشور بازگشایی شده بود، امروز با حضور رییس فعلی کاخ سفید و بر اساس اتفاقی که درباره احیای روابط آمریکا با کوبا افتاد، این دوستان چه تضمینی برای حفظ روابط از سوی آمریکا میدهند؟
یک پاسخ
من برای یک کار تحقیقاتی در امریکا و اروپا میخدام از بعضی مطالب استفاذه کنم از جمله این مطلب عالی… آیا مجازم
دیدگاهها بستهاند.