مقدمه
«جیرولامو ساوونارولا»، کشیش سرشناس در فلوانس بود. وی در آغاز یک واعظ ساده بود و برای وعظ و خطابه به دهات و شهرها سفر میکرد و مردم را به راه خدا دعوت مینمود، ریاضت میکشید، روزه میگرفت و در سفرهای مداومش روی زمین یا در انبارهای علوفه میخوابید. در سخنرانیهای پرشورش مردم را از عذابی که در انتظارشان بود میترساند و آنها را از زندگی گناه آلودی که در پیش گرفته بودند، برحذر میداشت. او سالها به کار خود مشغول بود، اما تدریجا این اعتقاد در او پیدا شد که خداوند ماموریتی برای نجات فلورانس از فساد و کفر و استقرار حکومتی الهی به او محول کرده است. در جرای این رسالت، وی خاندان حکومتی فلورانس را یک حکومت غاصب و غیر شرعی اعلام کرد و با نوشته ها و خطابههای آتشین خواستار یک «جمهوری مسیحی» در عوض آن شد که حکومتی الهی باشد. خطابههای دائمی وی و تکرار مستمر این فتاوا، مردم فلورانس را که از بیعدالتی و فساد در سرزمین خود ناراضی بودند، دسته دسته بدور ساوونارولا گرد آورد، و او با افزایش قدرت خود اعلام کرد که «پرنس» باید از حکومت کناره گیرد و بالاخره، او را وادار به ترک فلوارنس کرد. او جمهوری مسیحی را در فلورانس برقرار کرد. ساوونارولا در سال ۱۴۹۴ حکومت خاندان مدیچی در فلورانس را برانداخت و توانست با استفاده از احساسات مذهبی مردم و ایجاد احساس گناه در آنها حکومت را در دست بگیرد و حاکم فلورانس گشت. بعد از به حکومت رسیدن تنها کاری که میکرد ایراد وعظ و خطابه و ترساندن مردم از جهنم و شیطانهای آن با شاخهای سرخ و دیگهای جوشان بود. وی برگزاری تمام مجالس جشن، کارناوالها و رقصها را ممنوع اعلام کرد و تمام کافهها و قمارخانهها را به نمازخانه و کلیسا و مراکز آموزش علوم دینی تبدیل نمود. در ۱۴۹۷ وی پیروانش را به جستجوی خانه به خانه منازل مردم در جستجوی آینهها، نقاشیها، کتابها، لوازم آرایش، مجسمهها، کلاههای زنانه، وسایل موسیقی و شطرنجها فرستاد. تمام این وسایل در آتش بزرگی در میدان شهر سوزانده شدند. وی این آتش بزرگ را «آتش بزرگ غرور» نام نهاده بود. ساوونارولا، تمام سازمان های سیاسی به جز مجمع کشیشان را ملغی اعلام کرد. در سالروز عید تولد عیسی مسیح در سال ۱۴۹۵، شورای جمهوری فلورانس به پیشنهاد او، عیسی مسیح را رئیس حکومت خدا در جمهوری فلورانس اعلام کرد. قانون جمهوری خدا، باید قوانین تغییر ناپذیر الهی باشد و نه قوانین وضع شده دست بشر. در جمهوری مسیحی فلورانس کلیه جشنها و بازیها غیردینی گذشته ملغی شد. بانکها و صرافیها تعطیل و ربا ممنوع گردید و به جای آن یک بنیاد محرومین تاسیس شد. مسیحیان معتقد به کمک آمدند، زنان گوشوارها و انگشتریهای خود را بدان هدیه کردند. پوششهای رنگارنگ تحریم گردید. زناکاران و مرتکبین فحشاء و لواط به دست آتش سپرده شدند. کلیه تفریحات قبلی بعنوان بازیهای حیوانی ممنوع گردید. مرم غالب روزها روزه می گرفتند، پیشه وران همواره انجیل را در دسترس خود داشتند در زمان بیکاری به خواندن آن میپرداختند. اجتماعات منحصرا به دعا و نماز در کلیسا اختصاص یافت. رستوران ها و قهوه خانهها ساعت شش بعد از ظهر تعطیل میشدند. در روزهای وعظ همه اماکن تعطیل بود. خرید و فروش البسههای فاخر، تصاویر، کتابها ضاله و شیطانی ممنوع شد. زبان کسانی که مرتکب کفرگویی می شدند یا کفر تشخیص داده می شد، سوراخ می گردید. ماموران مسیحی، مسئول فرامین الهی بودند، اگر زنی زینت آلاتی به همراه داشت آن را می گرفتند. قماربازان را کتک زده، و به زندان می بردند. آنها آلات موسیقی، شیشه های عطر و کتاب های ضاله را از هرجایی توقیف و در روزهای تعطیل در میدان شهر به آتش می کشیدند. در این دوره تابلوهای و آثار هنری فاخر استادان چیره دست به آتش سپرده شد. دادگاههای انگیزسیون مسئول حفظ عقیده مردم و دین خدا بودند، این دادگاهها به اسم قانون واجب الرعایه قوانین تغییر ناپذیر آسمانی که توسط عیسی مسیح به نوع بشر ابلاغ شده است، حکم میکردند. به نام عیسی مسیح هزاران نفر زنده زنده در آتش سوختند یا در زیر شکنجه جان سپردند. تحکمات، زورگویی و فشارهای ساوونارولا همه را خسته و جریح و به عصیان عمومی کشاند. در طی موعظه روز عید پاک در ۴ می۱۴۹۷ گروههایی از جوانان شهر دست به شورش زدند و آن آشوب به زودی به یک طغیان واقعی تبدیل گردید. میکدهها بازگشایی شدند و مردم به طور علنی به قمار بازی و فسق و فجور پرداختند.[۱]
دین
دین امر قلبی و یک رابطه روحی و معنوی است و چیزی نیست که بتوان با اجبار به خورد دیگران داد، دین در واقع مجموعه اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا است که اساس آن را تشکیل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است، نیازى به اجبار و اکراه نیست. خداوند در قرآن مى فرماید: )لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ([۲] در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است. از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد و آیه )لا اکراه فى الدین( در واقع اشاره اى به همین است .
اجبار در دین
در این مسئله سه فرض، قابل تصور است: اول، اجبار و تحمیل در اعتقادات دینی یا نوع خاصی از دین قابل تصور است، که در چنین فرضی امکان اجبار و تحمیل وجود ندارد، چون ایمان از امور غیر اختیاری است و قابل اجبار و تحمیل نمی باشد. فرض دوم، اجبار در انجام فروع دین است، از قبیل نماز، روزه، حج و…؛ این امور از احکام فردی اسلام است؛ فرض سوم، تحمیل و اجبار در شرعیات، مناسک و آداب و رسوم مذهبی است، که همه ادیان و مذاهب دارای وجوه مشخصه و دستوراتی هستند. بروز و ظهور این دسته از مناسک مذهبی در رفتار پیروان هر دین و مذهب دیده می شود.
بنابر اصل همسانسازی، همه انسانها دوست دارند که دیگران مثل آنها باشند، براساس این اصل، دیندار شدن جامعه خواسته طبیعی دینداران است و هر یک از دینداران آرزو دارند، روزی فرا رسد که دین و معنویت در جامعه فراگیر شود و مردمی که پیوندی با خدا و معنویت ندارند به آنان بپیوندند. دستهای از دینداران میخواهند که دیگران را ملزم به اجرای مناسک و شریعت کنند. آنها چون خود را اصحاب بهشت می پندارند، باورهای خود را نیز یگانه راه نجات دانسته، دوست دارند دیگران را به این راه رهنمون شوند و دیگران را نیز به بهشت ببرند. این قسم از مصادیق منجر به اجبار و الزام می شود. اجبار و الزام به صورت فردی، اجتماعی یا سازمانی و حکومتی صورت می گیرد. گاهی پدر و مادر، فرزندان را ملزم به انجام اعمال عبادی می کنند که البته امری طبیعی در مسئله تربیت کودکان است. گاهی هنجارهای حاکم بر جامعه به گونهای است که اعضای جامعه خود را ملزم به رعایت آن می دانند و گرچه از آن رضایت ندارند، اما در ظاهر پیروی می کنند. نوع سوم، اجبار سازمان یافته و حکومتی است، این قسم، موضوع بحث است.
گروههای رسمی یا غیر رسمی حکومتی فهم خود از دین را اصل دانسته و خواهان پیروی دیگران از آنها هستند. وجود قدرت در دست آنها و اعمال آن برای پیروی دیگران از مصادیق اجبار و تحمیل می باشد. آنها در پی آنند تا به زعم خود مردم را به بهشت ببرند و سعادتمند سازند و با اقتدار سازمانی، اداری و بازوی نظامی و امنیتی سعی دارند تا دیگران را ملزم به اجرای دستورات دینی نمایند. این افراد از همه اهرمها برای تحمیل اراده و تفسیرخاص خود بر رقبا از جمله تکفیر بهره می جویند. در این روند تاکید بر ظواهر دینی و ترویج آن در برنامه قرار دارد، ظاهرگرایی، برحقیقت و شریعت، بر اخلاق غلبه پیدا می کند.
بررسی چند تجربه
در تاریخ مکتوبی که از گذشته به ما رسیده، حکایت های زیادی از اجبار سازمان یافته برای اجرای شریعت وجود دارد. در اینجا سه تجربه از سه دین را مرور کرده و دستاوردهای آنها از اجبار در اجرای شریعت را بررسی مینمایم.
الف- دولت ساسانی
سسلسله ساسانی از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ م، (قریب ۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند. اردشیر بابکان یک موبد زاده با هم دستی موبد موبدان تنسر توانستند سلسله ساسانی را بنیان نهند. تنسر موبد موبدان تاجی پادشاهی را بر سر اردشیر گذشت و دین رزدتشتی دین رسمی اعلام شد.
- پیوند دین و دولت
موبدان در دوره ساسانیان از اختیارات وسیعی برخوردار شدند که شاهان را هم قدرت آن نبود که موبدان را از کار برکنار سازند و مقام و مسند آنان را به دیگران واگذار نمایند. موبدان با قدرت وسیع خود، عرصه را بر دیگر ادیان تنگ نمودند. موبدان بر تمامی جامعه ایران، نظارت داشتند و کسی را یارای مخالفت با آنها نبود. هریک از موبدان را نقشی بود. شاه تاج پادشاهی را از کسی که مظهر دین و مظهر اهورمزداست، یعنی موبد موبدان دریافت می کند. موبدان در شهرهای بزرگ و کوچک با اختیارات بسیار مشغول به کار بودند و در کارهای اداری وسیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله می کردند،
- تعصب موبدان
موبدان زرتشتی به دنبال گسترش آئین رزدتشت بودند، آنها عرصه را بر پیروان دیگر ادیان تنگ ساختند. کریستن سن می آورد: روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمیکردند، لیکن این تعصّب بیشتر مبتنی بر علل سیاسی بود. دین زردشت دیانت تبلیغی نبود و رؤسای آن داعیه نجات و رستگاری کلیه ابنای بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بودند.[۳] قدرت بلامنازع موبدان موجب شد تا دین زردتشتی به شدت دچار تباهی و فساد گردد. خرافات زیادی در آن وارد شده بود. شهید مطهری مینویسد: «دین زرتشت به قدری در دست موبدها (روحانیون زرتشتی) فاسد شده بود که ملت با هوش ایران هیچ گاه نمیتوانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی اگر اسلام در آن زمان به ایران نیامده بود، مسیحیت به تدریج ایران را مسخّر می کرد و زرتشتی گری را از میان می برد.[۴]
- فساد موبدان
روحانیت زرتشتی هیچ پیام امید بخشی نداشت و مراسمات مذهبی چیزی جز تشریفات نبود. از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشکده ها و موبدان (روحانیون زرتشتی) حریصتر میشدند. اینان که خود از خاندانهای توانگر بودند. قدرت و ثروت، آنان را به فساد میکشانید. از این رو بود که آئین مسیحیت رفته رفته در ایران در حال نفوذ بود.[۵] برخوردهای تحمیل گونه و تعصبات مذهبی رایج در ایران عصر ساسانی، ایرانیان را به گریز از دین و تمایل به مسیحیت سوق میداد. زرین کوب آورده است: موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. مزدک و پیش از او مانی برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند،کوشش کردند؛ اما نتیجهای نگرفتند.[۶]
از نظر دینی وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود، دستگاه دینی در حکومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاست گذاری دولت و سرکوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا میکردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حکومتی به فساد اخلاقی کشیده شده بود. حکومت، حمایت مردمی، و دین، مشروعیت خود را از دست داده بود.[۷] مردم ایران از فشار و تجاوزات روحانیان زرتشتی اندک اندک بیزار شده بودند و تلاش میکردند خود را از زیر بار این ناملایمات بیرون کشند.[۸]
موبدان در شهرهای بزرگ وکوچک با اختیارات بسیاری مشغول کار بودند و در کارهای اداری و سیاسی نیز به مقتضای زمان مداخله میکردند. آموزش و پرورش و قضاوت و دادرسی بر عهده هیربدان بود، این طبقه فرزندان اعیان و اشراف و نیز روحانی زادگان را تعلیم میدادند، عامهی مردم را از تحصیل دانش بهرهای نبود. موبدان همچنین بر برگزاری مراسم هایی از قبیل نماز و ازدواج و فوت نظارت میکردند.
- قدرت مطلقه موبدان
قدرت روحانیان زرتشتی آن چنان بود که در مقاطعی از تاریخ ساسانیان، تعیینکننده بودند تا به جایی که شاهی را خلع و یا به قدرت میرساندند. موبدان یا هیربدان در زمان شهریاری ساسانیان در هر فرصتی برای کسب قدرت و سرکوبی دشمنان میکوشیدند و در امور سیاسی و دینی دخالت بسیار داشتند، اینان در مراسم تاجگذاری شاهنشاهان ساسانی حضور به هم رسانده و تاج را بر سر ایشان مینهادند. موبدان بزرگ گهگاه همچون کشیشان نصاری به اعترافات شاهان در دم مرگ گوش فرا میدادند و وصایای ایشان را مخصوصاً در مورد انتخاب جانشین برای شاهزادگان و رجال و درباریان بازگو کرده و اگر خود راضی به این کار بودند، شاه آینده را انتخاب میکردند. در دوره طولانی سلطنت ساسانیان گاهی به روحانیونی بر میخوریم که چون پیشرفت اقلیتهای مذهبی را در انتشار دین خود، مخالف و مغایر مصالح آیین خویش میپندارند، شاهان را به انجام اعمال خشن نسبت به آنان تشویق مینمایند. یا موبدانی که یار و یاور شاهان بودند و ایشان را همهجا همراهی میکردند و زمانی که مسئله دشواری پیش میآمد با دانشی که اندوخته بودند معضلات را از پیش پای ایشان برداشته و شهریاران را آسوده خاطر میساختند. نظر روحانیان بزرگ زرتشتی در مورد انتخاب پادشاهان ساسانی قاطع بود و همچنین حق عزل آنها را داشتند و به قول کریستین سن، اصل قابل عزل بودن شاه اسلحه خطرناکی بود در دست موبدان، اگر چند مدعی برای سلطنت پیدا میشد و هر یک از آن ها متکی بر یک فرقه از نجبای عالی مرتبت بودند رأی روحانی اعظم قاطع میگردید، اگر چه او نماینده قدرت دینی و مظهر ایمان و اعتقاد مذهبی ملت محسوب میشد.
- ظاهرگرایی
تفسیر خاص موبدان از آئین مزدایی ـ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ـ به مجموعهای تنگ نظرانه تبدیل شد که حقی برای تفسیرها و فهم دیگران قائل نبودند و بلکه دگراندیشان را آماج تکفیر قرار میدادند. موبدان، وظایفی چون خواندن سرود و نماز را عهده دار بودند. وظایف ایشان نسبت به مردم این بود که میبایست مردم را غسل دهند، گناهکاران را توبه دهند، کفارههای مذهبی را دریافت کنند و تشریفات ولادت و اسم گذاردن و بستن کتی یا کمربند متبرک و ازدواج و تشییع جنازه و حضور در جشنهای مذهبی را بر عهده داشتند.[۹] موبدان مداخلات خود را راز تقویت معنویات در جامعه میدیدند. یکی از نتایج این اختیارات در میان موبدان غلبه ظواهر و رسوم دینی و سست شدن عاطفه مذهبی و شیوع تزویر و تقدس دروغین بود.[۱۰] دخالت روحانیون زرتشتی با تداوم این روند، به سختگیری و تعصب تبدیل شده بود. علی الخصوص در مورد مردمی که از این مقررات سخت گیرانه دینی ناراحت و ناراضی بودند و تصمیم به تغییر آیین و مذهب خود میگرفتند. این افراد در صورت شناسایی با تحریک روحانیون زرتشتی مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار میگرفتند و در شرایط بسیار دشواری زندگی میکردند.[۱۱] سیاستهای اجتماعی و دینی حاکم بر دولت ساسانی، موجب از میان رفتن وحدت ملی، دین گریزی، سستی ایمان دینی مردم و گرایش به مسیحیت شد. چنانچه در پیش گفته شد، اگر ایران توسط مسلمانان فتح نشده بود ایرانیان برای خلاصی از دین موبدان گرایش به آئین مسیحی رو می آوردند.
ب- حاکمیّت مسیحیّت
«عیسی» ناصری دعوت خود را در فلسطین آغاز کرد، در این دوره مسیحیّت فرقهای یهودی به شمار میرفت، دولت رومی حاکم بر شام توجهی به آن نداشت و مسیحیان در عقیده خویش آزاد بودند. با گسترش دین مسیح و آشکار شدن آن به صورت دینی جدید با سخنانی نو، دولت روم برآشفت و مسیحیت را غیر قانونی خواند و بر مسیحیان سخت گرفت. تلاش ها و فداکاری های مبلغان اولیه مسیحیّت، که بسیاری از آنها در زیر شکنجه و زندان به شهادت رسیدند، از جمله پترس و پلوس نقش تعیین کنندهای در تفسیر و ترویج آئین نو داشتند و حوزه نفوذ مسیحیت تا اروپا گسترش یافت. سرانجام کنستانتین کبیر ( Constantine the Great)، امپراتور روم شرقی در سال ۳۱۳ م. به مسیحیت گروید و با فرمانی، آزادی این آیین را اعلام کرد و مسیحیت دین رسمی امپراتوری گردید. اختلافات کلامی در بین پیروان مسیح گسترش یافت، کنستانتین در سال ۳۲۵ م. « شورای نیقیه » را تشکیل داد و این شورا، تثلیث را به عنوان اعتقاد رسمی مسیحیت معتبر شمرد و اناجیل چهارگانه را به رسمیت شناخت. از آن پس، شوراهای دیگری نیز بر پا شد که مصوبات آنها را «قانون شرع» میگویند. بعد از رواج یافتن مسیحیت در اروپا و توأم شدن قدرت کلیسا با قدرت امپراطوری روم، مراکز علمی زیر نفوذ دستگاه حاکمه قرار گرفت تا آنجا که در قرن شش میلادی، دانشگاه ها و مدارس آتن و اسکندریه تعطیل گردید این دوران که در حدود یک هزارسال ادامه یافت به «قرون وسطا» معرف شد. ویژگی کلی قرون وسطا، تسلط کلیسا بر مراکز علمی و برنامه مدارس و دانشگاه ها است.[۱۲] وقتی تقریباً تمام اروپا به مسیحیت گروید، تفسیرهای خاص از آئین مسیح در شوراهای مختلف صورت گرفت و مخالفت با آنها کفر در دین خوانده شد. پیوند دین و دولت در امپراتوری روم، چهره آن را تغییر داد؛ از جمله این که شعائر دینی در کوی و برزن به نمایش درآمد. مسیحیان محبوب و مظلوم حتی طرز صحبت کردن خود را عوض کردند و دیری نپایید این سلطنت که در ابتدا اخروی خوانده می شد، تحت فرمان یک رئیس دنیایی (امپراتور) و نفوذ ریاست دینی(پاپ)، به شدیدترین سلطنت استبدادی تبدیل شد. قدرت کلیسا مدام افزونی یافت تا جایی که به دخالت صریح در سیاست پرداخت. در سال ۸۰۰م، پاپ تاج شارلمانی ـ پادشاه فرانسه ـ را بر سر او گذاشت و با این کار « امپراتوری مقدس روم» را تاسیس کرد. دخالت صریح و خشن روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد.[۱۳] از این زمان به بعد پاپ تاج پادشاهی را بر سر شاهان می گذاشت و پادشان قسم یاد می کردند که شمشیر آنها در خدمت کلیسا باشد و خود آنها هم سرباز کلیسا هستند، کشیشان لقب پدر روحانی یافتند و بر امور دنیوی و اخروی مردم مسلط گردیدند.
- واسطه میان انسان و خدا
در دوران قرون وسطا هر اسقفی به نحو دلخواه عمل می کرد. با آنکه تنها طبقه به اصطلاح باسواد در سراسر اروپا، کشیشها بودند با این وجود بسیاری از آنها نیز قادر به خواندن و نوشتن نبودند.[۱۴]
کلیسا خود را مجاز به دخالت در زندگی فردی و اجتماعی و دستگاه کلیسا، خود را واسطه بین خدا و انسان میدانست. راه ارتباط با خدا تنها کلیسا و اصحاب آن بود، چنان که یک فرد کاتولیک امکان ندارد، عبادتش قبول باشد، یا مسیحی باقی بماند، مگر این که تسلیم پاپ باشد و اسقفش معلوم باشد. فرد اگر عضو کلیسا نبود، به طور منفرد هم مسیحی نیست. بدون اعتقاد به پاپ و سازمان مسیحیّت، اصلاً نمی شود مسیحی و خداپرست بود. دستگاه پاپ، اعتقاد به کلیسا را جزو لاینفک ایمان به خدا میدانست.[۱۵] هر مسیحی باید کشیشی خاص خود داشته باشد تا در نزد او اعتراف کند. مجازات دنیوی گناه که به دنبال توبه و اعتراف اجرا میشد، به تدریج به نوعی ثروت اندوزی با عنوان «مغفرت فروشی» مبدل گشت، گناهکاران برای رهایی از مجازات دوزخی مبلغی را به کلیسا می پرداختند تا همه یا بخشی از مجازات آنان بخشوده شود.
- عقل ستیزی
اربابان کلیسا، مخالفت و آزار دانشمندان را ارزش دانسته و هر عقیده علمی و جدیدی را به اتهام اینکه مخالف کلیسا و مسیحیت است، محکوم می کردند. دادگاههای تفتیش عقاید یا انگیزیسیون لطمات و صدمات جبران ناپذیری را بر علم وارد ساخت. بسیاری از دانشمندان مجبور شدند نظرات علمی خود را پس بگیرند. به طور تخمینی در بین سال های ۱۴۸۱ تا ۱۸۰۱ م دادگاه کلیسایی حداقل ۳۴۰۰۰۰ نفر را مجازات کرد و ۳۲۰۰۰ نفر را زنده زنده سوزانید.[۱۶]
- تفتیش عقاید
دستگاه تفتیش عقاید در رم، یا «اداره ی مقدس» (دستگاه سانسور) هزاران کتاب را در فهرست پاپی قرار داد. تفتیش عقاید به صورت بسیار جدی ادامه پیدا کرد. دادگاههای تفتیش عقاید پاپ در هر جایی، علاوه بر سانسور، عَلم تکفیر و اعدام را برافراشتند. فهرستی از کتاب ها و نویسندگان، تنظیم نمودند که خواندن و داشتن کتابهای مندرج در آن بر مسیحیان ممنوع بود. اساس این رفتار در قرون اولیه مسیحیت بنا شده بود. کلیسا هر نوشتهای را که با تعالیم کلیسایی منافات داشت، محکوم به آتش کرد و برای تثبیت این دستورالعمل، منشورهایی از طرف امپراطورها صادر شد. این شیوه در همه قرون وسطی همچنان برقرار بود و در اواخر قرن پانزدهم میلادی، دانشگاه «کالونی» مقرر نمود که کلیه کتابها پیش از چاپ، کاملاً بررسی و ممیزی و سانسور شوند تا مردم منحرف نشوند و مقرر شد که اگر ناشری بدون کسب اجازه از دستگاه پاپ، کتابی چاپ کند، مجازات شود.
هیئتهای داوری بسیار مجهز که کلیسای کاتولیک آنها را سامان داد، میکوشید تا از طریق آنها به یکپارچگی و یکسانسازی دینی مورد نظر خود نائل شوند. متهمان بسیاری در دادگاههای تفتیش عقاید متهم به ارتداد، شرک و جادوگری میشدند. با شکنجه ها و اعتراف گیری آنها را محکوم به مجازاتهای گوناگون و در بسیاری از مواقع به صورتهای غیر انسانی اعدام می کردند. جمعیت عظیمی قربانی تفتیش عقاید شدند. افراد سرشناس چون ژاندارک، یان هوس محکوم به اعدام شدند، گالیله به خاطر بازگشت از عقیدهاش مبتنی بر عدم مرکزیت زمین اعدام نشد. دیگر قربانی معروف تفتیش عقاید که اعدام شد جردانو برونو بود که هم به علت داشتن یکی از آیینهای ابتدایی و هم به علت عدم اعتقاد به نظریه زمین مرکزی اعدام شد. سازمان کلیسا با ابزار تفتیش سعی داشت، باورهای خود از ظواهر و مناسک آئین مسیحیت را بر جامعه تحمیل و استیلای خود را بر اروپا حفظ کند. رفتارهای انحصارطلبانه سبب شد که در اواخر قرون وسطی مردم اروپا، پاپ و اصحاب کلیسا را مسئول همه مشکلات، عقب ماندگی و درماندگی خود میدانستند و بدین خاطر نزد مردم منفور بودند و باور عمومی بر این شد که کلیسا باید اصلاح شود.
- مال اندوزی
کلیسا در این مدت دچار انحرافات بسیار جدی و خطرناکی شده بود، در صدر آنها نبرد با عقلانیت و علم، مفاسد مالی، اخلاقی و سیاسی و همچنین تعصب، خشونت و شکنجه بود. اصحاب کلیسا برای خدا میکشتند و شکنجه میکردند و به تدریج به جمعآوری مال و ثروتاندوزی از راه های مختلف روآوردند. بخش عمدهای از اراضی اروپا به مالکیت کلیسا درآمد. همچنین کلیسا به طرق مختلف از مردم پول میگرفت. این امر باعث شد که مناصب، سرقفلی داشته باشند، بدان معنا که هرکس به مقامی منصوب میشد، باید مبلغی را به مقام منصوب کننده پرداخت نماید. از دیگر سو، وفور ثروت در کلیسا باعث رواج انواع فسادها شد.
- پیامدهای حاکمیت کلیسا
تحمیل و تکفیر و رفتار خشن و تعصب آمیز اصحاب کلیسا اثری جز بدبینی مردم نسبت به کلیسا و به طور کلی نسبت به دین و مذهب نداشت. مردم اروپا به دلیل سختیها و آسیبهایی که در این دوران هزار ساله متحمل شدند، جنایات کلیسا را که به نام دین اعمال میشد دیدند و بدبینی شدیدی نسبت به دین و عقاید دینی پیدا کردند، آنها نسبت به اصل دین و خداباوری دلسرد و از دین و مظاهر دینی فراری شدند.
ج- امارت اسلامی افغانستان
طالبان به معنای طلبهها (جمع: طلاب)، نام گروهی از شبه نظامیان روحانی مخالف دولت افغانستان است که دارای عقاید دگماتیسم مذهبی و وابسته به مکاتب حنفی و وهابی در دین اسلام بودند. در ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۴ میلادی در اوج جنگهای داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه سپین بولدک ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. در میان رهبران طالبان عربهای وهابی از عربستان سعودی وجود داشت. عربستان سعودی حامی فکری و مالی طالبان بود. آنها با این شعار که در جهاد با شرک و کفر هر کس کشته شود شهید است و به بهشت خواهد رفت، علیه دولت وقت قیام کردند. طالبان توانستند گروه هایی زیادی در جامعه سنتی و طایفهای افغانستان و پاکستان را پیدا کنند. طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۷ میلادی با هدف استقرار حکومت اسلامی و جاری کردن قوانین شرع در افغانستان، وارد مبارزه مسلحانه شد. در ابتدا به دلیل حضور طلاب در جنبش جدید و شعارهای دینی، مردم افغان جنگ زده و خسته از جنگ طولانی که از ۱۹۷۸، کودتای نورمحمدترکی و جنگهای خونین داخلی و لشکرکشی شوروی به این کشور شروع شده بود، به این گروه خوشبین بودند و گمان میکردند، آنها میتوانند به جنگهای داخلی افغانستان پایان دهند و اسلام را در این کشور محقق سازند.
- تشکیل امارت اسلامی
طالبان به سرعت مناطقی را در جنوب افغانستان که زیر تسلّط دولت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی بود اشغال نمودند. آنها یک ماه و دو روز پس از اعلام موجودیت، ولایت قندهار ـ چهارمین ولایت مهم افغانستان ـ را تصرف کردند. طالبان به پیشرویهای خود ادامه میدادند و تعدادی از ولایات را بدون جنگ و یکی پس از دیگری اشغال مینمودند. طالبان در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ کابل پایتخت افغانستان را تصرف کردند. آنها نام حکومت خود را « امارت اسلامی افغانستان» گذاشتند و اعلام موجودیت کردند و از سوی سه حامی خود کشورهای پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی به رسمیت شناخته شدند. طالبان هدف خود را اجرای شریعت اسلامی اعلام کردند.
- شریعت اسلام تنها معیار خلافت اسلامی
وزیر امر به معروف و نهی از منکر طالبان، در پاسخ یک از خبرنگاران خارجی میآورد: «ما موظف به اجرای شریعت و تطبیق احکام اسلام هستیم و این کار را انجام می دهیم چه کشورهای جهان ما را به رسمیت بشناسند یا نه ». این برخوردها بیانگر آن است که در اندیشه سیاسی طالبان، تنها تطبیق و اجرای احکام و شریعت اسلامی هدف بوده و تحت هیچ شرایطی نادیده انگاشته نمیشود.
- آغاز جنگهای مذهبی
طالبان متعصب، فاقد تخصص و تجربه برای حکومتداری از حجرههای مدارس علمیه و مکتبخانهها به مصادر سیاسی رسیدند، آنها مخالفتی را برنمیتافتند. آنها سرکرده خود را امام مسلمین دانسته و فرمان های او را واجبالاطاعه میپنداشتند. در اولین اقدام به شهر مزار شریف حمله بردند. مردم مزار شریف از طایفه هزاره و شیعه مذهب بودند. بنابر گزارشهای نهادهای بینالمللی حقوق بشری، طالبان در دوره حاکمیت خود دست به کشتار هزاران تن از مردم هزاره زدند که از آن میتوان به عنوان یک نسلکشی یاد کرد. قتلعام مردم هزاره در شهر مزار شریف در ماه آگوست سال ۱۹۹۸ که هزاران تن از مردم هزاره در طی چند روز کشته شدند، یکی از نمونههای این قتلعامها بهشمار میآید. بر اساس گزارش دیدهبان حقوق بشر، والی طالبان در آن هنگام پس از تصرف شهر مزار شریف از هزارهها به عنوان کافر یاد کرده و قتل آنان و غارت اموال شان را جایز دانست. قتلعام هزارهها در فاصله سالهای ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۱ در ولایتهای سر پل و بامیان از نمونههای دیگر این کشتارهای جمعی میباشد. دیدهبان حقوق بشر با انتشار گزارشی ویژه در سال ۲۰۰۱ به بخشهای مهمی از این قتلعامها به صورت مستند پرداختهاست.
- از میان بردن آثار باستانی
طالبان در راستای اجرای شریعت در امارت اسلامی افغانستان به دو مجسمه بودا در شهر بامیان در مرکز هزاره جات که بلندترین مجسمههای ایستاده بودا (به طول هر کدام ۵۶ متر) در جهان محسوب میشدند، حمله کردند و این دو مجسمه را در ماه مارس سال ۲۰۰۱ تخریب کردند.
- ظاهر گرایی مذهبی
امارت اسلامی افغانستان برای اینکه شریعت اسلامی را اجرایی سازد، دستورهای عملی صادر کردند. جنبش طالبان به دلیل تاثیر پذیری از مایه های فکری جمعیت العلمای پاکستان بیشتر دیدگاههای سیاسی و اجتماعیش را با الهام از این گروه پی ریزی نموده است. این امر به ویژه در برخورد با مظاهر تمدن کنونی و پدیده های جدید پررنگتر و برجستهتر به نظر میرسد. اگر عبدالاعلی مودودی؛ «گرایش و جذب امت اسلامی به پدیده های جدید و مظاهر تمدن معاصر را یکی از دلایل عقب ماندگی مسلمین عنوان نمود»[۱۷] جنبش طالبان نیز دقیقا در همین راستا با این نمادها در قالب جمع آوری وسایل صوتی و تصویری به مبارزه برخاست و در یک اقدام انقلابی و اصلاحی به زعم خود، تمامی تلویزیونها و ضبط صوتهای شهروندان کابل را جمع آوری نموده مغازه های فروش این وسایل را تعطیل کرد.
بنابراین سختگیریهای مذهبی طالبان در کلیه مواضع سیاسی و اجتماعی آنان از جایگاه خاصی برخوردار است. اهتمام جدی به ظواهر قوانین و شعایر شریعت در قالب برپایی اجباری نماز جماعت در معابر و مساجد، تطبیق احکام اولیه اسلام بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمان، قطع دست دزدان و راهزنان، گذاشتن «ریش» و ایجاد محدودیتهای جدی برای فعالیت اجتماعی زنان و حتی منع تحصیل آنان از نمونه این اقدامات بود.
اِعمال محدودیت افراطی علیه زنان و حتی کنترل رفت و آمد آنان در سطح شهرها، نه تنها صرفا در شکل صوری خود باقی نمانده، علی رغم انتقادات محافل جهانی به عنوان اندیشه اجتماعی غیرقابل اغماض به مرحله اجرا درآمده است. تعطیل نمودن موسسات امدادی سازمان ملل به دلیل این که بیشتر کارمندان این سازمانها را زنان غیرمحجبه تشکیل میدادند از دیگر اقدامات افراطیون است. برخی از رهبران طالبان ممنوعیت تحصیل زنان و مشارکت سیاسی و اجتماعی آنان را با در نظر داشتن شرایط بحرانی کنونی به دلیل اشاعه فساد اخلاقی میان نظامیان خانه به دوش طالبان، عنوان نمودهاند، اما این امر تاکنون به عنوان اندیشه بنیادین آنان تعقیب شده و به مرحله اجرا گذاشته است.
- واکاوی تجربهها
بین حکومت ساسانی و حاکمیت هزارساله کلیسا و حکومت طالبان در دوران معاصر مشابهتهای زیادی وجود دارد از جمله اینکه آنها خود را متولی و مجری احکام الله میدانستند. و رهبران آنها خود را نمایندگان اهورا مزدا، روح القدس و الله میپنداشتند. دستهای از همگراییهای آنها به شرح ذیل است:
- پیوند قدرت سیاسی و دین
قدرت سیاسی، خود را شمشیر دین، مجری فرامین اهورامزد، روح القدس و الله میدانست، در این بین حاکمان فرمان خود را فرامین خدا معرفی میکردند. قدرت سیاسی، دین را وسیله برای تحکیم قدرت و رسیدن به اهدافشان میپنداشت و در این بین دین وجه المصالحه قدرت واقع میشد. در این فرآیند، کشیشها، موبدان و ملایان به توجیهگران قدرت تبدیل شدند.
- ظاهرگرایی
دین دارای ظاهر و باطنی است. عدهای به ظاهر، قیافه، تیپ و شکل بیرونی دین توجه کرده و گسترش آن را از مظاهر دین داری میدانند. اصحاب آتشکده و کلیسا دینداری را به ظواهر دینی دانسته، چنانچه اگر فرد و جامعهای به ظواهر دینی عمل کند، دینی میشود، اگرچه همان جامعه در جهل، فقر، فساد، ناامنی و اختلاف طبقاتی فرو رفته باشد. تنها چیزی که برای اینها اهمیت دارد رواج شعائر و مناسک دینی و اجرای ظاهری شریعت است. این در حالی است که شاخصهایی چون راستگویی، امانت داری، احترام به حقوق افراد، احترام به آبروی مردم، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران، حُسن همجواری، نرمی و عطوفت و دعا و نیایش به دور از تظاهر و خودنمایی مؤلفههای دینداری هستند. جامعهای دیندار است که از ستمگری دور بوده و در جهت نفی فقر، فساد، تبعیض و برقراری عدالت کوشش کند؛ همچنین در میان مردم جامعه، تعاون و همکاری و روح مودت و محبت و گذشت وجود داشته باشد. چون اصحاب کلیسا و آتشکده از تحقق جوهره و باطن دین ناتوان بودند، بدین خاطر به ظاهرگرایی مناسک و شعائر دینی رو آوردند و باطن را به فراموشی سپردند و اگر کسی هم به آن دم میزد با چوب تکفیر و ارتداد سرکوب میشد.
- اصحاب قدرت
موبدان و پاپها و طلاب بخشی از قدرت جامعه را در دست داشتند. آنها مشروعیت قدرت شاهان را تایید و حتی تاج پادشاهی را بر سر شاهان میگذاردند. طلاب در امارت اسلامی افغانستان به همه مصادر قدرت دست یافتند، آنها دیگر در واسطه در قدرت نبودند بلکه خود قدرت را به دست گرفتند. این قدرت موجب گسترش مادیگرایی، مالاندوزی و فساد در دستگاه کلیسا و آتشکده گردید. وجود قدرت موجب ورود ثروت زیاد شد. آنها برای ایفای نقشهای خود، سازمانهای عریض و طول دینی را سامان دادند که همه شوون جامعه را در بر میگرفت. موبدان و کشیشان در همه جا حضور داشتند و دخالت میکردند.
- جزمگرایی
ظاهرگرایی دینی مبنای رفتار موبدان، اسقفان و طلاب بود، آنها باورها و فهم خود را اصل دین دانسته و نظر غیر خود را مردود و منحرف شمرده و در باره آن حکم میکردند، هیجگونه مخالفت و اعتراضی را بر نمیتابیدند و با برخوردی قهرآمیز آنها را سرکوب میکردند. آنها با سلاح دین به رویارویی با مخالفان پرداخته و حتی شاهان هم از حربه دین که در دست پاپها و موبدان بود بسیار بیمناک بودند.
- تحمیل عقیده
پاپها، موبدان و طلاب باورهای دینی خود را اصل دین انگاشته و همه را موظف میکردند که به آنها متعبد باشند، غیر از فهم خود از معارف دینی را موجب کفر و انحراف میدانستند.
هر فرد مسیحی باید تسلیم پاپ باشد، کلیسای هر کس مشخص بود، اگر شخص عضو کلیسا نبود، به طور منفرد نمیتوانست با خدا ارتباط برقرار نماید. کلیسا واسطه است. مؤمنان باید نزد کشیش خاص خود هر هفته اعتراف کنند. آنها اعتقادات دینی را تحمیل میکردند و همه مجبور به پذیرش آن بودند و هرکس سرباز میزد سرنوشتش به دست دستگاه تفتیش عقاید سپرده میشد.
عالِم و فقیه بزرگ دوران اخیر، علامه نائینی (م۱۳۱۵ق) در کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» وقتی سخن از استبداد و خطرات آن میکند، در تقسیمبندی استبداد میگوید: خطرناکترین استبدادها، استبداد دینی است، زیرا افزون بر قدرت نظامی و اجتماعی، دارای نوعی قدرت توجیهگری دینی نیز هست. یعنی کاری را که انجام میدهد میگوید این وظیفه دینی ماست. شاید مرحوم نائینی این نگرانی را داشته که مبادا به نام دین و از موضع قدرت و توجیه دینی کارهای خشونتآمیز انجام گیرد. او در تعریف استبداد دینى میگوید: استبداد دینی عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین در ذى سیاست روحانیه، بهعنوان دیانت اظهار و ملت جهول را بهوسیله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود، به اطاعتش وامىدارند؛ و این اطاعت و پیروى چون غیرمستند به حکم الهى – عز اسمه – است، لهذا از مراتب شرک است.[۱۸]
جمع بندی
تحقق دینداری در جامعه به وجود آرامش، امنیت، صلح، دوستی، نبودن خشونت و نزاع، انسجام خانوادهها و عدم گسستگی و گسیختگی افراد خانواده، کاهش طلاق، عدم فساد و فحشاء و فاصله طبقاتی است. به همین دلیل در برخی از روایات نسبت به ظاهرسازیها هشدار میدهد و میگوید نماز و روزه، طولانی شدن رکوع و سجود خوب است، اما اینها دلیل ایمان و دینداری نیست، زیرا چه بسا این کارها در اثر عادت انجام گیرد. تجربیات تاریخی نشان میدهد که هرگونه تحمیل در دین در گذشته که جوامع بستهتر و سنتی بودند، جواب نمیداد و بالطبع در جوامع مدرن امروزی آثار منفی آن بسیار بیشتر است. تجربه حکومت طالبان در افغانستان و داعش در سوریه و عراق در دوران معاصر، نکات بسیار آموزندهای به دست میدهد که تحمیل ظاهر شریعت، مشکلات معنوی، اخلاقی و دینی شدن جامعه را حل نمی نماید بلکه بر آن میافزاید.
پانوشتها:
[۱] . تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، از نوزایش تا انقلاب فرانسه، بخش نخست (جدال قدیم و جدید)، سید جواد طباطبایی، تهران: نشر نگاه معاصر، ص ۱۸۴-۱۸۲.
[۲] . بقره، آیه ۲۵۷.
[۳] . کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، ص ۱۵۸.
[۴] . مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، ۱۳۸۵، ص ۸۹.
[۵] . زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ج۱، ص۱۵۹.
[۶] . زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، ص۵۴- ۵۵.
[۷] . علمداری، کاظم، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، ص ۳۰۳.
[۸] . راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران ، ج۲، ص ۲۴-۲۰.
[۹] . نفیسی، سعید، تاریخ تمدن ایران ساسانی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، ، نشر اساطیر، ص۴.
[۱۰] . صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری، ص ۱۹.
[۱۱] . زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۱۶۵.
[۱۲] . آشنایی با تاریخ ادیان، ص۱۵۵.
[۱۳] . توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص ۱۵۹.
[۱۴] . تاریخ جهان نو، رابرت روزول پالمر، ترجمه ابوالقاسم طاهری ص۶۶.
[۱۵] . شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج۳۱، ص۱۴۶-۱۴۴.
[۱۶] . همزیستی مسالمت آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، محمد مهدی کریمی نیا ص۱۲۴.
[۱۷] . افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی ، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، انتشارات آستان قدس رضوی ،ص ۱۰۶.
[۱۸] . مصاحبه با آیت الله ایازی، قلمرو اجرای شریعت در حکومت دینی.