زیتون- عکاس سرشناس عکسهای آشنا از روزهای انقلاب ۵۷ ایران و یکی از اعضای مهم آژانس عکاسی مگنوم که چهره شخصیتهای سیاسی مهمی از فیلتر دوربین او گذشتهاند، صبح روز چهارشنبه، پنجم اردیبهشت، در پی مبارزه با بیماری سرطان در سن ۷۴ سالگی در پاریس درگذشت.
عباس عطار در «خاش» از توابع استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمد. در دهسالگی به همراه خانوادهاش از ایران مهاجرت و از سال ۱۳۴۹ پس از پایان تحصیلاتاش در رشته ارتباطات در بریتانیا، حرفه عکاسی را آغاز کرد.
عباس عطار یکی از مشهورترین چهرههای هنری ایران در جهان به شمار می رود که عکسهایش از انقلاب ایران و انقلاب «بیافرا» در آفریقا تا جنگها و بحرانهای خاورمیانه، بنگلادش، ویتنام، کوبا، اتیوپی، مکزیک و شیلی و آفریقای جنوبی نام او را در عرصه عکاسی خبری مطرح کرد.
چهارده ساله بود که در انقلاب ضد استعماری الجزایر اولین عکسهایش را گرفت و ۲۶ ساله بود که عکسهایش در مجلات جهان به چاپ رسید.
از سال ۱۹۸۱ به عضویت آژانس عکس مگنوم درآمد و چهار سال بعد عضو تمام وقت این آژانس شد.
تاریخ تأسیس «مگنوم» به سال۱۹۴۷ بازمیگردد؛ آژانسی که توسط عکاس مشهور فرانسوی «هنری کارتیه برسون» به همراه «رابرت کاپا» و تعدادی از عکاسان جنگ جهت ثبت وقایع مختلف سیاسی و اجتماعی دنیا تشکیل شده بود.
این آژانس عکاسی، که عباس را «شهروند واقعی جهان» میخواند، خبر درگذشتاش را اینگونه منتشر کرده است: «عباس، عکاسی که با نور مینوشت، در ۷۴ سالگی در پاریس درگذشت.»
به گزارش مجله تاریخ فرادید، عباس عطار یکی از مشهورترین چهرههای هنری ایران در جهان به شمار می رود که عکسهایش از انقلاب ایران و انقلاب «بیافرا» در آفریقا تا جنگها و بحرانهای خاورمیانه، بنگلادش، ویتنام، کوبا، اتیوپی، مکزیک و شیلی و آفریقای جنوبی نام او را در عرصه عکاسی خبری مطرح کرد.
همانطور که خودش میگوید، او برای تاریخ عکس گرفت. مجموعه عکسهای او در رابطه با انقلاب ۵۷ با عنوان «ایران، انقلاب مصادره شده» برای نخستین بار در ۱۹۸۰ میلادی در فرانسه منتشر شد.
عباس، سالها بعد بار دیگر برای عکاسی به ایران بازگشت. محصول این سفر مجموعه دیگری است که با نام «روزنگار ایران» به چند زبان در سال ۲۰۰۲ میلادی منتشر شد.
بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برجهای دوقلوی نیویورک، عباس پروژهای را آغاز کرد که تا قبل از مرگ وی نیز ادامه داشت؛ پروژهای در مورد مذهب. او در چهارگوشه جهان به سراغ مسلمانان رفت، از کشورهای عربی تا هند، مالزی و چین، و عکسها را در مجموعه ای با عنوان «الله اکبر» منتشر کرد.
از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۱ رئیس دورهای مگنوم بود. افتخاری که تنها نصیب معدودی از افراد شده است که در میان آنان نام بزرگان تاریخ عکاسی مشاهده میشود.
یک سال پیش از آن، بعد از ۱۷سال دوری از سرزمیناش به ایران بازگشت.
دستاورد این سفر، کتابی شد به نام «روزشمار ایران ۲۰۰۲-۱۹۷۱» که علاوه بر عکسها، شامل یادداشتهای روزانه عباس نیز هست. این یادداشتهای روزانه کمک میکند تا زیباییشناسی شخصی عکسهایش برای بیننده شناسانده و معنی شود.
عباس عطار که در دنیا با نام کوچکش«Abbas» شناخته میشود، خود را وامدار نقاشانی مانند پیکاسو و کاراواجو میدانست.
هر چند هیچوقت رفتار و اعتقادات خود را آموزش نمیداد، به باور او به غیر از نزدیکی فیزیکی به سوژه، باید ارتباط نزدیکتری را از لحاظ روحی با آن برقرار کرد و هر عکاسی در ابتدای راه باید بداند که برای عکاسشدن به معنای واقعی، ابتدا باید خود را جزئی از سوژه و آدمهای آنسوی لنز خود بداند؛ نه چیزی جدا از آنها.
او از سال۱۹۸۳ تا ۱۹۸۶ به مکزیک سفر کرد و به عکاسی پرداخت؛ گویی که مشغول نوشتن یک رمان است.
عکسهایش گاهی تا بینهایت به انسانها و محیط اطرافشان نزدیک میشود و روایتی جزء به جزء از نحوه زندگی و آداب و رسومشان در مقابل دیدگان مخاطب پدید میآورد. در طول زندگی حرفهای خود چند بار به ویتنام سفر و مجموعه عکسی را به نام «سه بار در ویتنام» منتشر کرد.
عکسهای او از پشت صحنه مسابقه معروف «غرش در جنگل»میان محمدعلی کلی و جورج فورمن در سال ۱۹۷۴، پژوهشهای او در باب اسلام و مسیحیت، و نیز عکسهای او از مبارزات ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی از زمره مشهورترین و تحسین برانگیزترین عکسهای قرن بیستم محسوب میشوند.
«من کاری به دین ندارم، من سر و کارم با خدایی است که انسانهای مذهبی به آن روی میآورند و به نام او یا به خاطر او مثلا خودشان را در این گوشه و آن گوشه جهان منفجر میکنند یا به آتش میکشند…».
عباس عطار بر این سؤال تاکید دارد که «آیا عکاسی نوشتن با نور نیست؛ با این تفاوت که نویسنده در زمان نوشتن مستولی بر کلمات است اما در عکاسی، این عکاس است که تحت تأثیر عکسش قرار میگیرد؛ با این تفاوت که باید پا را از مرز واقعیت فراتر بگذارد تا زندانیاش نشود؟».
۱۱جلد کتابی که تاکنون از او به چاپ رسیده، تنها بخشی از فعالیتهای سیو ششساله او را شامل میشود. زمانی گفته بود:« آیا عکاسی نوشتن با نور نیست؛ با این تفاوت که نویسنده در زمان نوشتن مستولی بر کلمات است اما در عکاسی، این عکاس است که تحت تأثیر عکسش قرار میگیرد؛ با این تفاوت که باید پا را از مرز واقعیت فراتر بگذارد تا زندانیاش نشود؟(همشهری آنلاین ۸۵/۸/۲۶)».
بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برجهای دوقلوی نیویورک، عباس پروژهای را آغاز کرد که تا قبل از مرگ وی نیز ادامه داشت؛ پروژهای در مورد مذهب.
او در چهارگوشه جهان به سراغ مسلمانان رفت، از کشورهای عربی تا هند، مالزی و چین، و عکسها را در مجموعه ای با عنوان «الله اکبر» منتشر کرد.
در این باره گفته بود: «من کاری به دین ندارم، من سر و کارم با خدایی است که انسانهای مذهبی به آن روی میآورند و به نام او یا به خاطر او مثلا خودشان را در این گوشه و آن گوشه جهان منفجر میکنند یا به آتش میکشند… مذهب معمای بزرگی در زندگی من محسوب می شود. این موضوع دلربا سالها مرا شیفته خود کرده و بالاخره توانستم بفهمم که چرا مردم به تشریفات مذهبی پایبند هستند و نیاز روحی عمیق آنها حکم میکند که اعتقادات خود را استوار نگه دارند».
از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ عباس عطار به کشورهای بودایی سفر کرد و با همان نگاه جستوجوگر در مذهب، عکاسی کرد.
سه سال بعد او پروژه مشابهی را درباره هندوها اجرا کرد. «فرزندان لوتوس» عنوان سومین کتاب او در رابطه با هندوئیسم است. نقطه اوج کارهای عکاسی عباس درباره مذهب بودایی، کتاب او به نام “خدایی که من دیدم” است که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد.
کتاب دیگرش، چهرههای مسیحیت در سال ۲۰۰۰ منتشر شد و تجسسی در مسیحیت به عنوان پدیدهای سیاسی، آیینی و معنوی بود.در سالهای گذشته تا پیش از مرگش عباس مشغول عکاسی درباره یهودیت بود.
قضاوت درمورد عکسهای او و مضامینی که او قصد انتقال آنها از طریق عکسهایش را داشته، کار سادهای نیست.
هر چند نویسنده روزنامه کیهان به سبک معمول نگاه امنیتی خود عباس و عکسهایش را اینگونه تحلیل میکند:«شاید اگر یک محقق در جوامع غربی بخواهد در مورد جوامع اسلامی تحقیق کند، یکی از منابعی که معاندان در اختیارش قرار می دهند، کتاب «Allah o Akbar» است. این کتاب در سال ۱۹۹۴ در لندن به چاپ رسید و برای خدشه دار کردن چهره اسلام در گوشه و کنار دنیا توزیع شد.»(روزنامه کیهان ۸۵/۹/۱۳)
عباس که بسیاری او را فیلسوفی میدانستند که به جای قلم از دوربین استفاده میکند، فقط عکس نمیگرفت بلکه لحظات تاریخی را ثبت میکرد و «مورخ حال» بود.
میگفت:« مردم حوادث آن سال ها را به یاد نمی آورند، آنها با عکسهای این دوره خاص ارتباط دارند و عکس ها را به یاد می آورند. حافظهها از بین میرود ولی امکان ندارد عکسها همه چیز را برای مردم زنده نگه ندارد.»
او به شدت اعتقاد داشت کسی که دوربین در دست دارد، «باید قبل از کلیک کذایی بداند کجاست، چه میبیند و چه میخواهد بگوید، زیرا یک عکاس خبری سروکارش با طبیعت بیجان نیست، بلکه با اجتماعی در تکاپو است.»
او تنها از ما میخواهد عکسهایش را ببینیم، و تنهایش بگذاریم. حتی نمیخواهد نام خانودگیاش را صدا بزنیم، همان «عباس» کافی است.
توماس دورزاک، رییس آژانس عکاسی مگنوم، با اشاره به اینکه عباس برای بسیاری اینجا دوست و استاد بود، گفت: «او ستون مگنوم بود، پدرخواندهای برای یک نسل از عکاسان جوان. یک ایرانی که به پاریس آمده بود. یک شهروند جهان که مستقلانه جنگها، بلایای، انقلابها و تحولات جهان را ثبت میکرد.»