اعتماد-عظیم محمودآبادی: شهید مطهری استثنایی بر قاعده حوزههای علمیه زمان خود بود. فلسفه میدانست، با آثار کانت و هگل آشنایی داشت، در منبر از حافظ و مولانا میگفت، در مجله «زن روز» قلم میزد، با روشنفکران و آکادمیسینهای کت و شلوارپوش و کراواتی مینشست، مساله فلسطین را اصلیترین مساله جهان اسلام میخواند و در میان حوزویان بر وحدت شیعه و سنی تاکید میکرد آن هم در دورهای که این متاع، بازار چندانی نداشت و از هر سو بر طبل اختلافات کوبیده میشد. در «حماسه حسینی» از سبک و سیاق روضهخوانیها رسما انتقاد میکرد، در «اسلام و نیازهای زمان» بر توجه به مقتضیات جوامع مدرن در خوانش اسلام تاکید میورزید، مدافع سرسخت روحانیت بود اما در «ده گفتار» در مورد مشکلات اساسی در سازمان روحانیت تذکار میداد و در «خدمات متقابل ایران و اسلام» نه نگاه ناسیونالیستی را میپسندید و نه ارج نهادن به «ایران» را منافی با «اسلام» میدانست. گفته میشود دکتر شریعتی با دعوت و پیشنهاد وی به حسینیه ارشاد میآید و سلسله جلسات سخنرانیاش دایر میشود اما در اوج رونق شریعتی از هیاتمدیره حسینیه ارشاد استعفا میدهد به مسجد جوادالائمه میرود. شهید مطهری در سیاست هم مشی و منش منحصر به فرد خودش را داشت؛ از انقلاب اسلامی تمامقد دفاع میکرد اما با ورود روحانیت به مناصب دولتی و سیاسی مخالفت میورزید. با وجود انتقادهایی که به برخی برداشتهای مهندس بازرگان از مباحث دینی داشت اما او را برای نخستوزیری دولت موقت فردی شایسته میدانست و برای همین او را به رهبر انقلاب اسلامی پیشنهاد کرد. اینها همه بخشی از ویژگیهایی است که استاد مطهری را در بین روحانیان قبل و بعد از انقلاب اسلامی شخصیتی متمایز و منحصر به فرد کرده است. اما تردیدی نیست که هیچ کس مستغنی از نقد نیست و همچنین با توجه به کارنامه پربار نظری و عملی آن مرحوم، نگاهی انتقادی به او امری ضروری به نظر میرسد. پیش از این در فضای غیر رسمی گاه انتقاداتی در مورد آرا و عملکرد ایشان بیان یا نوشته شده است اما شاید این اولینباری باشد که در فضای رسمی رسانهای کشور برخی انتقاداتی که از سوی جریانهای مختلف سیاسی و فکری به آن مرحوم وارد شده در گفتوگو با فرزندش به میان گذاشته میشود. فرزندی که امروز تنها با عنوان «فرزند شهید مطهری» شناخته نمیشود بلکه در عرصه سیاسی کشور نامی بلندآوازه دارد و مثل هر شخصیت سیاسی برجستهای دارای موافقان و مخالفان جدی است. در گفتوگو با علی مطهری که اکنون نایبرییس دوم مجلس شورای اسلامی است سعی شد حتیالامکان مواجههای انتقادی با یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخ معاصر کشورمان داشته باشیم. شخصیتی که علاوه بر آثار متعددی که از او بر جای مانده است گفته میشود ایدئولوگ انقلاب و تئوریسین نظام جمهوری اسلامی بود.
نزدیک به چهار دهه از عمر انقلاب اسلامی میگذرد، انقلابی که شهید مطهری تئوریسین آن بوده است. در طول این چهار دهه اتفاقات بزرگ و کوچک فراوانی افتاده است. اصل انقلاب دستاوردهای بزرگ و غیرقابل انکاری داشته است اما پارهای انتقادات قابل توجه نیز به نحوه اداره کشور در طول دهههای گذشته وارد بوده است؛ انتقاداتی که در بیان برخی از آنها خود شما نیز پیشگام بودهاید و مکررا مسائلی را در صریحترین شکل ممکن تذکر دادهاید. سوالی که اینجا مطرح است اینکه در کاستیها، نقصانها و مسائلی که مورد انتقاد اشخاصی از جمله شخص شما بوده است، تا چه میزان شخصیتی نظیر مرحوم استاد مطهری را مسوول میدانید؟
خب در یک جاهایی مغایرتهایی را میبینیم. اما در برخی موارد مسائل فقهی مطرح است. به این معنی که ممکن است فقها در آن موارد نظرات خاص خودشان را داشته باشند. در چنین مواردی نمیتوان گفت آنها الزاما باید نظر شهید مطهری را معیار تشخیص و تصمیم خود قرار دهند. لذا بعضی از این مغایرتها تا حدی طبیعی است. همانطور که ممکن است آنها در مسالهای، نظری مغایر با نظر امام(ره) داشته باشند. اما در برخی موارد دیگر نظیر مساله نظارت استصوابی به این صورتی که در حال اجرا شدن است به نظر میرسد تطابق چندانی با نظر شهید مطهری ندارد؛ اینکه برای تشخیص صلاحیتها به گونهای عمل کنیم که خیلی از افراد صالح کنار گذاشته شوند یا مثلا کارهایی انجام شود تحت عنوان تحقیقات محلی و شبیه آنکه مستلزم تجسس در زندگی مردم باشد به نظر نمیرسد با آرای شهید مطهری سازگار باشد.
اما مخالفان نظر شما ممکن است بگویند علی مطهری به صرف اینکه فرزند شهید مطهری است نمیتواند چنین نظراتی را به پدرش نسبت دهد. آیا شما دلیل یا استنادی برای اثبات این مساله دارید؟
البته اینطور نیست که من از طرف ایشان صحبت کنم. من فقط نظر و برداشت خودم را میگویم. برداشت من این است که پارهای تشخیصات و تصمیمات نهادی مثل شورای نگهبان تطابق چندانی ندارد با آنچه من از آرای شهید مطهری میفهمم.
در واقع این مساله اساسا یک بحث عقلی است؛ بحث نقلی نیست که بگوییم در «کتاب و سنت» آمده و احیانا نص است. بالاخره وقتی صلاحیتهای عمومی یک فرد را برای واگذاری یک مسوولیتی میسنجند باید یک نگاه اجمالی و البته دقیق باشد و در نهایت گفته شود این فرد در مجموع صالح است یا نه، از آن به بعد این وظیفه مردم است که آن فرد را برای فلان مسوولیت مناسب بدانند یا نه. همین که فردی یک فساد مالی بزرگ یا یک فساد اخلاقی مهم نداشته باشد کفایت میکند و قاعدتا باید بتواند خود را در معرض آرای مردم قرار دهد. اینکه بیش از این بخواهند در زندگی خصوصی مردم تحقیقات و تجسس کنند به نظر من کار درستی نیست.
از شورای نگهبان گذشته، مسائل دیگری هم هست که شاید در نسبت آنها با آرای شهید مطهری باید بازنگریهایی داشته باشیم؛ از جمله همان مسالهای که خود شما در یک نطق میاندستور در مجلس تذکر دادید که مربوط به موانع وجود مسجد اهل سنت در تهران بود. آنجا شما گفتید چرا ما هنوز نباید شاهد وجود مسجدی برای اهل سنت در پایتخت باشیم؟ نگاهی که به مسائلی از این دست در عرصه رسمی کشور وجود دارد به نظر شما چه نسبتی با اندیشههای مرحوم مطهری دارد؟ اساسا خود ایشان ورودی به این مساله داشتهاند؟
البته در دوره حیات ایشان هنوز این مسائل مطرح نبود چون هنوز حکومتی شکل نگرفته بود. در آن دو ماه اول انقلاب هم که ایشان در قید حیات بودند آنقدر مسائل مهمتر و حیاتیتر مطرح بود که اساسا فرصتی برای پرداختن به چنین مسائلی وجود نداشت. ضمن اینکه خود پیروزی انقلاب هم، مساله چندان پیشبینی شدهای نبود. خود امام(ره) و شهید مطهری هم پیروزی انقلاب به این سرعت را پیشبینی نکرده بودند. اما اصل مساله وحدت شیعه و سنی و رابطه فرق اسلامی با یکدیگر از مهمترین دغدغههای ایشان بوده است. حتی شهید مطهری معتقد بود که فقیه واقعی کسی است که حتما به فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت تسلط کافی داشته باشد. بارها ایشان در آثارشان تاکید کردهاند که مشترکات ما شیعیان با اهل سنت خیلی بیشتر از مفترقات ما و این دشمنی شیعه و سنی یک طرح استعماری است. اما اینکه در مورد مسجد اهل سنت در پایتخت، ایشان اظهارنظر مشخصی داشته باشند چنین نیست؛ چون در آن زمان چنین بحثی مطرح نبود.
این موردی که اشاره کردید از مواردی است که نشاندهنده استثنا بودن شخصیت شهید مطهری میان روحانیان شیعه است. موارد دیگری هم البته وجود دارد که متضمن همین استثنا بودن ایشان در حوزههای علمیه عصر خود است. به نظر شما در سالهای بعد از انقلاب حوزههای علمیه ما چقدر در پرورش طلابی که از جنس شهید مطهری باشند موفق بوده است؟
در مواردی حوزههای علمیه ما البته همان راه شهید مطهری را در پیش گرفتهاند. مثل مساله تاکید بر هویت اسلامی و مسائل فرهنگی که حوزههای علمیه همان حساسیتهایی را دارند که مورد نظر شهید مطهری بود. اما در مواردی هم قرابت چندانی با نظرات ایشان وجود ندارد؛ از جمله در مساله آزادی بیان یا استقلال حوزههای علمیه از حکومت که به نظر میرسد حساسیتهای ایشان از جانب بخش اعظم حوزه به چشم نمیخورد.
البته ممکن است کسانی در پاسخ به شما بگویند این دغدغه شهید مطهری مربوط به دوران قبل از انقلاب است که روحانیت نباید دولتی باشد. اما در دوره جمهوری اسلامی حکومت از آن حوزههای علمیه است و به کار بردن تعبیر «حکومتی» برای آنها درست نیست. برای مثال آیتالله یزدی چندی پیش در اظهاراتی همین استدلال را مطرح کردند.
نه. اتفاقا صحبتهای شهید مطهری مربوط به بعد از انقلاب است. در مورد شرایط بعد از انقلاب است که ایشان تاکید میکردند حوزههای علمیه باید استقلال خود از دولتها را حفظ کنند؛ چون روحانیت شیعه در طول تاریخ همیشه یک نهاد مستقل بوده و وابسته به دولتها و حکومتها نبوده است. نهادی بوده که همیشه ناظر بر حکومتها و در کنار مردم بوده است. به تعبیر استاد مطهری روحانیت شیعه همواره از نظر روحی متکی به خدا و از نظر اجتماعی متکی به مردم بوده است. طبق نظر شهید مطهری روحانیت بعد از انقلاب هم باید همین حالت خود را حفظ و از دولتی شدن پرهیز کند. این بحثی بود که اتفاقا ایشان بعد از انقلاب مطرح کردند؛ معتقد بودند که روحانیان نباید پست اجرایی دولتی بگیرند و خلاصه مسوول توزیع مرغ و تخم مرغ مردم شوند. در واقع ایشان معتقد بود هدف از انقلاب اصلا چنین چیزی نبوده است. ایشان وظیفه روحانیت را علاوه بر وظایف ذاتی خود مثل تربیت دینی جامعه، نظارت بر دولتها و امر به معروف و نهی از منکر میدانستند، همان طرحی که اتفاقا دو هفته قبل از شهادتشان مطرح کردند در مورد تاسیس دایره امر به معروف و نهی از منکر تحت نظر روحانیت که ظاهرا در این مورد با امام هم صحبت کرده بودند. این دایره قرار بود کار تبلیغی و تربیت دینی فنی و حرفهای انجام دهد و نظارت کلی بر دولت و جامعه داشته باشد که متاسفانه بعد از انقلاب توجه زیادی به آن نشد.
در مورد دولتی شدن حوزههای علمیه هم مخالفان شما جوابهایی دارند و مثلا میگویند بله روحانیت همچنان از دولتها مستقل است و حتی در نقد دولتهای روحانی، احمدینژاد و خاتمی پیشگام بوده است اما در مورد اصل نظام و هستههای اصلی آن دیگر این استقلال معنایی ندارد.
معنای استقلال حوزههای علمیه این نیست که لزوما جلوی حکومت بایستند. منظور ایفای نقش نظارتی آنها بر دولتها است؛ همان نقشی که برای ولیفقیه نیز وجود دارد. چنان که ولایتفقیه هم ولایت شخص نیست بلکه ولایت مکتب، ایدئولوژی و در واقع ولایت اسلام و فقه است. اگر در جایی نقطه ضعفی یا انحرافی دیده شود همه وظیفه دارند تذکر بدهند و در این میان البته نقش روحانیت و حوزههای علمیه اهمیت بیشتری دارد. بنابراین معنای ولایتفقیه سرسپردگی جامعه و اقشار مختلف آن نیست و نباید اینطور باشد که اگر انحرافی مشهود بود همه سکوت کنند. شهید مطهری در کتاب «ده گفتار» میگوید حتی تقلید جاهل از عالم به معنی سرسپردگی نیست و هیچگاه عقل تعطیل نمیشود. اینها همان نظارتی است که از حوزههای علمیه توقع میرود.
روحیه تحمل مخالف را چقدر میتوان در سلوک عملی شهید مطهری سراغ داشت؟ اینکه فارغ از مباحث نظری در عمل ایشان چقدر در تحمل مخالف موفق بودند؟
بله، تحمل مخالف از ویژگیهای ایشان بود. چنانکه شما میبینید در انجمن اسلامی پزشکان یا انجمن اسلامی مهندسان با اینکه مخاطبان تخصصی در علوم اسلامی ندارند، سوالاتی را جسورانه مطرح میکنند. اما شهید مطهری انتقادها را با روی گشاده میشنوند و با سعهصدر جواب میدهند. حتی این سعه صدر را در نوع برخورد با گروه فرقان هم میتوان دید. بارها از این گروه دعوت کردند که بیایید با هم صحبت کنیم. نصایحی که مشفقانه و پدرانه به آنها میگفتند نشان از روحیه تحمل مخالف ایشان داشت. حتی در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگری» به همین گروه فرقان ـ بدون آنکه نامشان را بیاورند ـ میگویند من هنوز معتقدم هیچ قصد و عمدی در برداشتهای شما نیست و اشتباهاتتان سهوی است اما اگر بعد از این تذکرات به راه خودتان ادامه دهید ممکن است نظر ما عوض شود. نمونه دیگر را میتوان در نوع برخورد ایشان با دکتر شریعتی دانست که از او برای سخنرانی در حسینیه ارشاد دعوت کردند.
اما به نظر میرسد شهید مطهری از یک جایی به بعد دیگر تحمل حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد را نداشتند.
نه، اینطور نیست. آن مساله اصلا ارتباطی با دکتر شریعتی نداشت بلکه مربوط به مدیریت حسینیه ارشاد بود.
خب اختلاف اصلی استاد مطهری با مرحوم میناچی (عضو هیاتمدیره حسینیه ارشاد) به سخنرانیهای دکتر شریعتی مربوط میشد.
نه، این مساله اصلا به دکتر شریعتی ربط نداشت.
پس اشکال کار آقای میناچی از نظر شهید مطهری چه بود؟
اشکال کار ایشان تکرویهایی بود که در مدیریت حسینیه اعمال میکرد و کارهای خودسرانه انجام میداد. مثلا مصاحبهای را با تلویزیون شاه – آن هم بدون اطلاع شهید مطهری- انجام داده بود یا کلاسهایی را که مناسب نبود بدون اطلاع شهید مطهری برگزار میکرد. شهید مطهری بارها تذکر داده بودند اما آقای میناچی به راه خود ادامه میداد. در نهایت شهید مطهری استعفا دادند. خلاصه استعفای استاد مطهری از حسینیه ارشاد ربطی به دکتر شریعتی نداشت. اما بعد که آثار دکتر شریعتی منتشر شد، شهید مطهری به برخی افکار و برداشتهای ایشان انتقاد داشت. از طرف دیگر معاشرت و مصاحبت شهید مطهری با روشنفکران مسلمان و افرادی مثل مهندس بازرگان از این نظر قابلتامل است. همانطور که میدانید شهید مطهری دارای نگاه انتقادی قابلتوجهی به آرای مهندس بازرگان در تفسیر اصول عقاید مثل توحید، نبوت و معاد بود که ایشان در کتابهایی مثل «راه طی شده» و «ذره بیانتها» آورده است. ایشان معتقد بود نوعی علمزدگی در تفکر آقای بازرگان وجود دارد که عدم آشنایی ایشان با فلسفه باعث شده به تمام مسائل دینی با نگاهی تجربی نگاه کند و دچار برخی اشکالات بشود. اما در عین حال میبینیم که شهید مطهری خیلی راحت با تیپهایی مثل مهندس بازرگان نشست و برخاست میکردند. از این گذشته با تمام انتقادات فکری که به مهندس بازرگان داشتند ایشان را به عنوان نخستوزیر دولت موقت به امام معرفی میکنند. یعنی در عین اینکه معتقد بودند افکار مهندس بازرگان در برخی عقاید دینی دارای اشکال است اما باز هم ایشان را برای اداره کشور در دولت موقت مناسب میدانستند و اینطور نبود که مسائل را با هم مخلوط کنند. در واقع شهید مطهری نوعی صداقت در مورد مهندس بازرگان احساس میکرد و معتقد بود که فکر ایشان همان چیزی است که میگوید. یعنی معتقد بود بازرگان با تفکر و تلاشهای علمی به این نتایج رسیده و دنبال حقیقت بوده است و نفاق ندارد. البته همانطور که گفتم از نظر شهید مطهری عدم آشنایی مهندس بازرگان با فلسفه الهی و انس با روش تجربی، ایشان را به چنین نتایجی رسانده بود ولی معتقد بودند که او صادق و متشرع است. اما در مواردی که احساس میکردند صداقتی در کار نیست و نوعی نفاق مشاهده میکردند البته محکم میایستادند؛ مثل رفتاری که در برخورد با مجاهدین خلق در ایشان سراغ داریم. چون ایشان معتقد بود که سران مجاهدین خلق در حقیقت مارکسیست هستند منتها اگر بخواهند مارکسیسم را خالص و عریان عرضه کنند خیلی نمیتوانند در جذب نیرو موفق باشند. برای همین، افکار خودشان را در قالب آیات قرآن و روایات مطرح میکنند. در این موارد شهید مطهری البته کوتاه نمیآمدند.
در مورد نامهای که استاد مطهری به امام مینویسند آن هم بعد از فوت دکتر شریعتی چطور؟ همان نامهای که در آن انگار از امام میخواهند در محکومیت شریعتی چیزی بگویند…
چنین درخواستی در آن نامه وجود ندارد. موضع خود امام نسبت به دکتر شریعتی از موضع شهید مطهری تندتر بود. چنان که بعد از فوت دکتر شریعتی خیلیها نزد امام رفتند و خواستند از ایشان چیزی در تجلیل از دکتر شریعتی بگیرند ولی ایشان حاضر نشدند. حتی دکتر یزدی از امریکا به نجف نامهای فرستاد و در آن اصرار کرد که امام از دکتر شریعتی تجلیل کنند و انتظار داشت که امام لفظ «شهید» را به کار ببرند اما امام حتی حاضر نشدند کلمه «مرحوم» را برای او به کار ببرند. تنها خطاب به دکتر یزدی نوشتند که نامه شما در «فقد» آقای علی شریعتی رسید و بعد وارد مسائل نهضت اسلامی شدند و گفتند در این نهضت باید وحدت داشته باشیم و… بنابراین نظر خود امام از شهید مطهری درباره دکتر شریعتی تندتر بود؛ کمااینکه خود من یک بار از پدرم سوال کردم که نظر امام در مورد دکتر شریعتی چیست؟ ایشان گفتند: «نظر امام از من (شهید مطهری) تندتر است.» در آن نامه هم فقط بحث دکتر شریعتی نبود. شهید مطهری در سال ۵۶ گزارشی از اوضاع کشور برای امام میفرستد و میگوید که چهار جریان در حال فعالیت هستند که عبارتند از کمونیستها، مجاهدین خلق، «شریعتی»ها و در نهایت هم خود ساواک و حکومت شاه. این نامهای خصوصی بود که با هدف در جریان قرار گرفتن امام از اوضاع و احوال کشور نوشته شد. اتفاقا آقای سید حمید روحانی (موسس و رییس سابق مرکز اسناد انقلاب اسلامی) نقل میکند که هنگامی این نامه به دست امام میرسد او در نجف بود و امام نامه را در اختیارش قرار میدهد برای اینکه حفظ شود. آقای حمید روحانی به من میگفت آن زمان طرفدار دکتر شریعتی بودم. نامه را خواندم ولی چون اسم نداشت نفهمیدم از کیست. با خودم گفتم این چه کسی است که اینقدر جسورانه نوشته است و… (خنده). اما بعدا متوجه میشود که نامه از استاد مطهری بوده و بعدها هم به این نتیجه میرسد که همه حرفهای شهید مطهری درست بوده است.
البته آقای حمید روحانی بعدها شریعتی را به همکاری با ساواک هم متهم کرد…
بله و اسنادی را ارایه میدهد.
نظر شهید مطهری هم این بود که شریعتی با ساواک همکاری داشته است؟
در این مورد که شهید مطهری صحبتی نکردهاند.
در فضای خصوصی با خود شما چطور؟
خیر. ولی یادم میآید ایشان معتقد بود آن مقالاتی که در سالهای ۵۶-۵۵ تحت عنوان «انسان، اسلام، مارکسیسم» از دکتر شریعتی در روزنامه کیهان چاپ میشد با موافقت خود دکتر شریعتی است و ساواک با اطلاع خود او اقدام به این کار کرده و خلاصه توافقی شده است. همچنین شهید مطهری ظاهرا معتقد بود که ساواک به این نتیجه رسیده که چاپ آثار دکتر شریعتی به نفع رژیم شاه است چون روحانیت و در نتیجه نهضت امام خمینی را تضعیف میکند.
البته دورهای را که شما به آن اشاره میکنید مربوط به وقتی است که شریعتی، منتقد جدی مارکسیسم هم شده بود و در همان مقالات چاپ کیهان نیز سویههای انتقادی جدی نسبت به مارکسیسم نیز وجود داشت.
بله انتقاداتی به مارکسیسم داشت اما محتوای اصلی افکار او از مارکسیسم بود. چنان که تعبیر شریعتی از «زر و زور و تزویر» برگرفته از همان تعبیر مارکسیستی «دین و دولت و سرمایه» بود که معتقد بودند این سه عنصر همواره خلقها را استثمار کرده و میکنند. این تیپ حرفهای شریعتی مثل «ملِک و مالک و مُلا» یا «تیغ و طلا و تسبیح» برگرفته از مارکسیسم بود و ظاهرا خود ساواک هم به این نتیجه رسیده بود که این حرفها فعلا به نفع او خواهد بود و شاید نشر وسیع آثار شریعتی بعد از فوتش و همزمان با اوج گرفتن نهضت اسلامی به خاطر همان نگاه ساواک باشد. حالا این نتیجهگیری ساواک چقدر درست بود، بحث دیگری است. شاید هم در این مورد اشتباه کرده باشد.
اعلامیهای هم ظاهرا آقای مطهری با امضای خودشان و مهندس بازرگان در مورد دکتر شریعتی امضا و منتشر میکنند که البته بعدا ظاهرا مهندس بازرگان امضای خودش را پس میگیرد.
اما بعدا مهندس بازرگان گفت من امضای خود را پس نگرفتم. این اعلامیه در سال ۵۶ منتشر شد. شهید مطهری نگران افکار جوانان بود و میگفت خیلی از برداشتهای دکتر شریعتی متاثر از مارکسیسم است و ممکن است خیلی از جوانان را به سمت مارکسیسم سوق دهد. خود دکتر شریعتی هم البته برخی از این انتقادات را قبول داشت و مثلا میگفت من گاهی خودم هم نمیدانستم قرار است در مورد چه چیزی سخنرانی کنم. حتی گفته بود گاهی در فاصله اینکه از روی صندلی بلند شوم و پشت تریبون بروم موضوع سخنرانیام را انتخاب میکردم. بنابراین خود دکتر شریعتی هم قبول داشت که آثارش باید بازبینی و اصلاح شود.
و البته خود دکتر شریعتی هم به افرادی از جمله شهید مطهری پیشنهاد کرده بود آثارش را مورد بررسی قرار دهند و اگر اشکالاتی داشت اصلاح کنند.
بله ظاهرا دکتر شریعتی اول گفته بود آقای محمدرضا حکیمی آثارش را ببینند و… البته نقلقولها مختلف است اما ظاهرا بعدا گفته بود که آقای مطهری و آقای جعفری نیز بر آن صحه بگذارند.
اما چرا هیچوقت استاد مطهری این کار را انجام نداد؟
چرا، در خیلی از موارد این کار را انجام دادند و به کتابهای دکتر شریعتی حاشیههایی زدند و ما هم در انتشارات صدرا برخی از آنها را تاکنون چاپ کردهایم ولی شرایط برای یک کار اساسی مهیا نبود.
منظور شما احتمالا جلد دوم کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری است که نقدی بر کتاب «حسین وارث آدم» دکتر شریعتی نوشتهاند؟
علاوه بر آن، کتابی با عنوان «حاشیههای استاد مطهری بر آثار دکتر شریعتی» است که الان جلد اول آن چاپ شده است و ۲ جلد دیگر آن هم منتشر خواهد شد.
اما با وجود تمام انتقاداتی که شهید مطهری به برخی افکار دکتر شریعتی داشت، گفته میشود که دکتر شریعتی همیشه احترام استاد مطهری را داشته و هیچوقت از ایشان جسارتی نسبت به مرحوم مطهری دیده یا شنیده نشده است.
درست است. اصلا دکتر شریعتی خودش را همردیف شهید مطهری نمیدانست و در واقع خودش را شاگرد ایشان میدانست. خب دکتر شریعتی طبعا تسلط شهید مطهری بر معارف اسلامی را قبول داشت و حتی در جایی گفته است که آقای مطهری پهلوان علوم اسلامی است. از نظر سنی هم که ۱۴، ۱۵ سال از شهید مطهری کوچکتر بود. طبعا این ملاحظات را داشت.
نکتهای که در سخنان شما بود اینکه شهید مطهری با دکتر شریعتی مشکلی نداشت بلکه انتقاداتی را به آثار و افکار ایشان داشته است. اما شما به خوبی میدانید وقتی بحث از آزادی بیان و تحمل مخالف میشود لزوما مربوط به مخالفان شخصی نیست بلکه اتفاقا بیشتر ناظر به اختلافات فکری، عقیدتی و ایدئولوژیک است. در اینجاها به نظر نمیرسد سعهصدر شهید مطهری به وسعتی باشد که شما در مورد آن توضیح دادید…
مگر جایی شهید مطهری محدودیتی را برای آثار دکتر شریعتی به وجود آورده یا حرفی در این مورد زده است؟
خب در همان اطلاعیهای که اشاره شد که ایشان میگویند شریعتی نباید بت شود و…
نه، شهید مطهری میگوید برخی میخواهند از شریعتی بت بسازند که کسی جرات انتقاد از او را نداشته باشد. خب این درست است و واقعا هم همین طور بود. اتفاقا قضیه درست عکس نتیجهگیری شماست. یعنی شهید مطهری میگوید باید آزادی بیان وجود داشته باشد نه اینکه از کسی بت ساخته شود تا دیگران جرات انتقاد از او را نداشته باشند.
اما غیر از مساله دکتر شریعتی موارد دیگری هم هست که در رفتار شهید مطهری خیلی نشان از روحیه تحمل مخالف دیده نمیشود. از جمله در مورد ورود امام به تهران و حضور مادر شهیدان رضایی _ که از مجاهدین خلق اولیه و قبل از انحراف این سازمان و تبدیل شدن به گروهکی منافق بودند_ که با مخالفت شهید مطهری مساله کان لم یکن میشود. اتفاقا این مورد همیشه به عنوان نحوه مواجهه شهید مطهری با ولایت فقیه از جانب شما به عنوان یک الگوی درست معرفی شده است که البته این سویه مثبت ماجرا است. اما سویه دیگر آن این است که بالاخره در این انقلاب گروههای مختلفی سهیم بودهاند و تنها روحانیت نبود که برای پیروزی آن تلاش کرد. شاید ایرادی نداشت حالا که انقلاب در آستانه پیروزی قرار گرفته بود و رهبرش در حال بازگشت به کشور بود مادری که فرزندانش را در راه همین انقلاب از دست داده بود در شمار کسانی قرار میگرفت که میخواستند به رهبر انقلاب خیر مقدم بگویند. به خصوص در این مورد که ظاهرا خود امام هم با آن مشکلی نداشتهاند.
نه، امام قطعا مخالف بودند. این برخی از اطرافیان امام بودند که میخواستند این اتفاق بیفتد؛ مخصوصا خود حاج احمد آقا که در آن زمان نوعی گرایش به مجاهدین خلق داشت. شهید مطهری هم احتمالا با علم به اینکه امام با این مساله موافق نیستند در این موضوع محکم میایستد و به امام میگوید اگر شما این مساله را قبول کردهاید از این ساعت من با شما نیستم. این موضوع با مساله آزادی بیان فرق میکند وگرنه خود شهید مطهری میگوید در جمهوری اسلامی کمونیستها هم آزادند. یعنی به اعتقاد ایشان ما حزب غیر اسلامی هم میتوانیم داشته باشیم مشروط به اینکه آنها با تابلوی خودشان در جامعه فعالیت کنند نه اینکه از مظاهر اسلامی استفاده کنند و مردم را فریب بدهند. ولی آنجایی که پای نفاق به میان میآمد ایشان کوتاه نمیآمدند. در مورد مجاهدین، شهید مطهری معتقد بود که اینها دروغ میگویند و در واقع مارکسیست هستند.
حتی در مورد مجاهدین اولیه و کسانی نظیر شهیدان رضایی، مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف ایشان چنین تلقیای داشتند؟
ایشان معتقد بودند که آنها هم انحرافات فکری داشتند. البته چند مسلمان هم در آنها بود اما از نظر شهید مطهری حتی همانها هم دارای فکر خالص اسلامی نبودند. ولی بحث مادر «رضایی»ها در روز استقبال از امام اصلا بر سر مجاهدین اولیه نبود بلکه بر سر فرصتطلبی و سوءاستفادهای بود که مجاهدین آن روز و مسعود رجوی میخواستند بکنند. کسانی که خودشان در واقع مارکسیست بودند حالا که انقلاب شده میخواستند کنار امام بایستند و اطلاعیه بخوانند. خب اینکه نمیشود مجاهدین خلق، حزب توده، چریکهای فدایی خلق و… همه بیایند کنار امام و مشترکا انقلاب را رهبری کنند.
خب همه این گروهها – هر کدام به سهم خودشان – در مبارزه با شاه و پیروزی انقلاب نقش داشتند. بالاخره کشته دادند، برخیشان زندان رفتند و…
نقش کمونیستها در انقلاب اسلامی بهطور کلی منفی بود. یعنی وقتی مردم اینها را میدیدند احساس میکردند که ممکن است حکومت شاه برود و یک رژیم کمونیستی حاکم بشود. برای همین، مردم وقتی فعالیت گروههای مارکسیستی را میدیدند عقبنشینی میکردند. از طرف دیگر نمیشد که با معیار تعداد زندانیها و… رهبری انقلاب و حکومت را بین افراد و گروهها تقسیم کرد.
پس اینکه شهید مطهری گفته بود در جمهوری اسلامی کمونیستها میتوانند آزاد باشند، این آزادی کجا باید ظهور و بروز پیدا میکرد؟
آزاد باشند که بروند حزب تشکیل بدهند و برای خودشان فعالیت کنند.
خب آنها توانستند حزب تشکیل دهند؟ یعنی این اجازه به آنها داده شد؟
حالا اینکه بعدها این اتفاق نیفتاد که ربطی به شهید مطهری ندارد؛ ایشان دیگر از این دنیا رفته بودند. بعد هم چه زمانی با اینها برخورد شد؟ وقتی که اسلحه برداشتند و قیام مسلحانه کردند وگرنه پیش از آن، روزنامهها و تریبونهای خودشان را داشتند. اما اینکه گروهی بتواند وارد سیستم مدیریت و رهبری یک کشور بشود بحث دیگری است و با آزادی تفاوت دارد. هیچ انقلابی حاضر نمیشود که گروههای مخالف ایدئولوژی آن وارد صحنه رهبری و مدیریت کشور شوند. این انقلاب از اول اسلامی بود و مردم ایران غیر آن را نمیپذیرفتند. در چنین شرایطی صحبت از اینکه گروههای دیگر هم بیایند و در اداره کشور دخیل بشوند حرف دقیقی نیست.