اشاره: این متن ترجمهی مدخل گناه دایرهالمعارف فلسفی راتلج –فیلیپ ال کویین است)[۱]
اگرچه ممکن است تمایل بالقوه به گناه از کسی به کسی دیگر منتقل بشود، اما خود گناه ممکن نیست. اولاد آدم ممکن نیست به خاطر گناه آدم گناهکار باشند مگر اینکه عمل آدم ابوالبشر بهنحوی واقعی عمل بنیآدم بشود، اما روشن است که هیچ عملی از اعمال اجداد ما واقعاًَ عمل ما نیست.
کهنترین تصور از خطای انسانی شاید انگارهی فساد[۲] یا آلودگی باشد؛ یعنی زنگار یا لکهای که بهنحوی شخص را دچار نقصان میکند. همهی سنتهای مذهبی عمده، شماری از خطاهای انسانی و سلسلهای از باید و نبایدها را پیش روی ما مینهند تا آنها را مراعات کنیم. گرچه تنها زمانی صحبت از خلافی علیه ارادهی خدا معنیدار میشود که خطا در پسزمینهی رابطهای باخدایی متشخص انسانوار فهمیده شود. مفهوم گناه تصوری از خطای انسانی است که خدایی خیرخواه را آزردهخاطر میکند و مقصر شدن انسان را به همراه دارد. خاستگاه طبیعی مفهوم گناه ادیان عمده توحیدی، یهودیت، مسیحیت و اسلام است.
این سنتهای مذهبی در این عقیده مشترکند که گناهان واقعی یا شخصی اقدامات فردیای هستند که خلاف خواستهی خداوند هستند. در تورات گناه را در پسزمینهی رابطهای تعهدآمیز مابین یهوه و برگزیدگانش میتوان فهمید. تعهد نسبت به یهوه به معنای موجودیت داشتن در تقدس و پاکی است، فلذا گناه انحرافی است از مشرب تقدس و پاکی. در عهد جدید مسیحیان، عیسی مسیح (ع) آموزاند که خطاکاری انسان باعث تکدر خاطر کسی میشود که وی او را پدر مینامد. قرآن گناه را همچون نقطهی مخالف کرامت انسانیای ترسیم میکند که الله به انسان عطا کرده است.
بنا بر سنت مسیحی تفاوت هست بین گناه نخستین و درافتادن به ورطهی گناه واقعی. هشدارهای کتاب مقدس برای نظریهی گناه اولیه در نامههای قدیس پولس و تفسیرهای قدیس آگوستین[۳] در جریان منازعاتی که با پلاگیانها[۴] دارد، به نحو چشمگیری در مسیحیت غربی تأثیرگذار بوده است. بنا بر دیدگاه آگوستین که آنسلم[۵] و دیگر متفکران قرونوسطی با پیچیدگی فلسفی آن را بسط و گسترش دادهاند، هبوط آدم و حوا عواقب وخامتباری برای اولاد و احفاد آنان داشته است. بنیآدم بهاستثنای مسیح و مادرش (ع) از آنها گناه را به ارث بردهاند؛ هم ازاینروست که کل بنیآدم بهجز دو نفر، در حالی به دنیا میآیند که بار گناه را بر دوش میکشند. نظریهی آگوستین در باب گناه نخستین به لحاظ اخلاقی مسئلهآفرین است، به خاطر اینکه گناهی بدون منشأ خارجی را به انسان نسبت میدهد. این نظریه را جان لاک[۶] و امانوئل کانت[۷] به نقد کشیدهاند.
گناه واقعی
گناه واقعی یا شخصی اعمال فردی انسانیای هستند که خدا را ناخشنود میکنند. از آنجا که در ادیان بزرگ توحیدی باور بر این است که خدا موجودی اخلاقاً بدون نقص است، هر کردار نادرستی باعث ناخشنودی او میشود، پس نتیجتاً گناهکارانه است. اغلب خداباوران بر این عقیدهاند که برخی امور اخلاقاً نادرست هستند حتی اگر خدایی هم در کار نباشد. فقط قائلان به اختیارگرایی[۸] در حوزهی الهیات هستند که اعتقاد دارند اگر خدایی در کار نباشد هیچچیزی اخلاقاًَ قبیح نیست. دیدگاه اکثریت این است که بخش عظیمی از اخلاق به وجود و خواست خدا بستگی ندارد. نواهی الهی نیست که اموری همچون قتل، شکنجه یا تجاوز جنسی را نادرست نموده باشد، به خاطر محقق کردن یک اخلاق مستقل است که خدا ما را امر میکند تا از چنین اموری پرهیز کنیم. قتل وقتی خدا آن را ممنوع میکند به اصطلاح قبح مضاعف مییابد. این عمل هم علیه شخص قربانی و هم علیه خداست ولی اگر -در صورت عدم وجود خدا- گناه نباشد، همچنان نادرست است. اعمالی ازایندست به گونهای هستند که قبح اخلاقیشان مستقل از معصیت بودنشان است، هرچند همهی اعمال اینگونه نیستند.
عموماًَ عقیده بر این است که ما اخلاقاً موظفیم به ولینعمتمان[۹] قدرشناسی[۱۰] خود را ابراز کنیم. اگر خدا ما را آفریده و در موجودیتمان از ما محافظت میکند و اگر موهبت حیات سراسر سرشار از خیر و خوبی است، پس ما موظفیم که شکرگزاری خود را به خداوند ابراز کنیم، اگر چنین نکنیم اخلاقاً زشت و بالطبع گناه خواهد بود؛ اما اگر خدایی در کار نباشد ما وامدار چنین شکرگزاریای نخواهیم بود و لذا شکر نکردن نه گناه خواهد بود و نه اخلاقاًَ ناروا. پس بعضی افعال به گونهای هستند که هم قبح اخلاقیشان و هم معصیت بودنشان به موجودیت و افعال خداوند بستگی دارد، اینچنین افعالی قباحت[۱۱] اخلاقیشان مستقل از معصیت بودنشان نیست.
احتمال سومی که شایان توجه است، اینکه تکالیف آشکارا شرعیای هستند که تکلیف اخلاقی نیستند. به نظر میرسد به لحاظ اخلاقی فرقی نکند که خدا در یک روز خاص عبادت شود یا در روزی دیگر، یا بهوسیلهی مناسک مذهبی خاصی باشد یا مناسک دیگری؛ ولی ممکن است خدا دستور داده باشد که عبادت به شکل خاصی صورت بگیرد، اگر چنین باشد چنانچه به آن روش تجویزشده خدا را عبادت نکنیم موجب ناخشنودی[۱۲] وی میشود و در نتیجه گناه خواهد بود. اما دستکم این قابل بحث است که عدول از آن روش معینشده برای عبادت خدا اخلاقاً زشت نیست حتی اگر -بنا بر تکلیفی که ما برای شکرگزاری خدا داریم- اخلاقاًَ خطا باشد که امتنان خود را نسبت به خدا به روش خاصی ابراز نکنیم؛ بنابراین، یکسری فعل یا ترک فعلهایی هستند که گناه هستند هرچند اخلاقاً ناروا نیستند.
بنا بر آنچه گفته شد گناه واقعی دستکم به دو قسم منقسم میشود؛ یکسری فعل یا ترک فعل هستند که اخلاقاً ناروا هستند خواه خدایی در کار باشد خواه نباشد، اما اگر خدایی باشد گناه هم هستند. همچنین یکسری فعل یا ترک فعل هستند که اگر خدایی وجود نداشته باشد نه اخلاقاً زشت هستند و نه گناه هستند، ولی اگر خدایی باشد هم گناه هستند هم اخلاقاً ناروا. علاوه بر این فعل یا ترک فعلهایی هستند که اگر خدایی نباشد نه گناه هستند و نه اخلاقاً زشت ولی اگر باشد گناه هستند ولی به لحاظ اخلاقی خطا نیستند.
میتوان تمایزی بین گناه واقعی درونی[۱۳] و بیرونی[۱۴] قائل شد. اگر انسانها کاری بکنند که به نحو بیرونیای خدا را ناخشنود کند، به نحو عینیای گناه کردهاند و تقصیر عینی را به دنبال خواهد داشت. اگر کاری بکنند که معتقدند خدا را از آن خوش نمیآید مرتکب گناه درونی شدهاند و اقتضای تقصیر درونی را دارد. اگر خدا وجود داشته باشد مواردی هست که در آنها گناه انسانها هم درونی است هم بیرونی، مواردی که گناه صرفاًَ بیرونی است نه درونی و مواردی که انسان مرتکب گناه درونی میشود نه بیرونی. ارتکاب گناه واقعی درصورتیکه شرایط تنجیز تکلیف مهیا باشد گناهکار را در معرض عقوبت خداوند قرار میدهد. گناهکاری که منهی عنه خدا را بهخوبی بشناسد و مرتکب هم گناه درونی شود هم بیرونی، مستحق عقاب شدیدتری است. بندهای که مرتکب گناه بیرونی میشود نه درونی و شناخت کاملی از مناهی خداوند ندارد و اگر جهل او قصوری باشد ممکن است کمتر مجازات شود یا اصلاً نشود. بهطورکلی رابطهی بین گناه واقعی، تقصیر در پیشگاه خدا، مسئولیت و مستوجب عقاب بودن در ادیان توحیدی، شبیه به رابطهی بین خطا، کردار نادرست اخلاقی و استحقاق مجازات در اخلاق عامه[۱۵] است و از آن سؤالبرانگیزتر نیست. این آن گناه نخستین نیست که قدیس آگوستین به آن میپردازد.
گناه نخستین آگوستین
اصل و نسب نظریهی گناه نخستین به داستان هبوط آدم و حوا برمیگردد؛ آن هنگام که اینان از فرمان خدا سرپیچی میکنند خداوند با درد و رنج و مرگ آنها را کیفر میدهد. اینکه ما گرفتار چنین اموری هستیم بخشی از میراثی است که از آدم و حوا به ارث بردهایم. ولی این داستان ما را وانمیدارد نتیجه بگیریم که این مجازاتها را نسبت به خودمان هم کیفر قلمداد کنیم و به طور واضح دلالت ندارد بر اینکه ما از دو انسان اولیه باری از گناه را به ارث برده باشیم، [بلکه] این نتایج را از نامههای قدیس پولس میتوان گرفت.
قدیس پولس که سودای سازگار کردن مسیحیت را با محتوای عهد قدیم داشت، عهد قدیم را سرشار از علائم پیشامدهایی در آینده دید که صرفاًَ با زندگی و مرگ عیسی مسیح (ع) به بار مینشینند؛ در نامهاش به رومیان آدم و مسیح را کاملاًَ متضاد هم میداند و اینگونه شروع میکند: «بنابراین وقتی یک نفر گناه و به همراه گناه مرگ را وارد عالم کرد مرگ گریبانگیر همهی انسانها میشود گویی که همه گناه کردهاند» [۱۲/۵] وی چنین نتیجه میگیرد: «همانطور که با سرپیچی یک نفر همهی انسانها گناهکار میشوند با انقیاد یک نفر همه باید درستکار شوند» [۱۹/۵]. انقیاد (کردار درست) مسیح را میتوان عملی دانست که بهواسطهی آن همه درستکار (موقعیت مطلوب اخلاقی) شوند. این امر از سر تا به پا با عصیان آدم که بهواسطهی آن همه آلوده به گناه شدند در تضاد است.
معنی ضمنی این سخن این است که همانطور که نیکوکاری مسیح به آنان که از فدا شدن[۱۶] وی بهره میبرند منتقل میشود، هرکسی هم که به خاطر نافرمانی آدم دچار انحطاط اخلاقی گناه میشود -با این فرض که خطاکاری تا حدودی از آدم به اولادش منتقل میشود- به آسانی قابل تبیین است.
آگوستین صراحتاًَ چنین فرضی را میکند ولی به ما میگوید: «وقتی نخستین زن و مرد با حکم خدا مجازات شدند کل نژاد بشری که بنا بود بهواسطهی نخستین زن اولاد آدم بشوند، در درون نخستین مرد حی و حاضر بودند» (شهر خدا/کتاب ۱۳:۲۷۱). همهی انسانها در آدم حاضر بودند چون ذات بشر در تخم آدم موجود بود، فلذا همهی ما در وضعیتی به دنیا آمدهایم که آلوده به گناهیم، مجرم و محکوم به مرگ. ذات ما چنین است و این بخشی از چیزی است که ما آن را موهبت موروثیمان مینامیم، چراکه بهوسیلهی تخم آدم بهصورت زیستی از او به اولادش منتقل و تکثیر میشود. چنانکه new england primeri[۱۷]به طرز شستهرفتهای نظریهی خطا و گناه درونی را خلاصه میکند: «در جریان هبوط آدم همهی ما بودیم که گناه کردیم.» آگوستین وقتی میخواهد در مقابل رقیب پلاگیانیستش، ژولیان اکلانومی، [۱۸] که آن را نمیپذیرفت از نظریهاش دفاع کند مکرراًَ متمسک به حجیت نوشتههای پولس، همچون نامهاش به رومیان (۱۹/۵ و ۱۲/۵) میشود.
شماری از محققان در درستی استناد به نامهی پولس به رومیان ( ۱۲/۵) تشکیک کردهاند؛ از نگاه آنان چون آگوستین آن قطعه را به لاتین خوانده نه به زبان اصلی یونانی، دچار سوءفهم شده است. علیالظاهر او این قطعه را برمیگزیند تا بگوید وقتی کسی گناه و به تبع آن مرگ را وارد عالم میکند، مرگ گریبانگیر کل بشریت میشود، بشریتی که گناه کرده. او به خطا تصور میکند که عبارت پایانی به یک انسان (آدم) برمیگردد، این اشتباه سبب میشود که نتیجه بگیرد هبوط آدم نه فقط مرگ را که گناه را هم برای کل جهان در پی داشته است. اما به نظر میرسد این نتیجه را نه از قطعهی ۱۲/۵ که از قطعهی ۱۹/۵ آن نامه بتوان گرفت. بنابراین نظریهی گناه نخستین آگوستین علیالظاهر ریشه در متون مقدس دارد، این نظریه را اکثر متفکران مسیحی به مدت بیش از هزار سال پذیرفته بودند و هنوز بسیاری از مسیحیان به آن معتقدند و شباهت چشمگیری به این اعتقاد قدیمی آلودگی دارد که فرد را دچار نقصان میکند.
نظریه گناه نخستین آگوستین را الهیدانان قرونوسطی همچون آنسلم و کانتربوری به نقد کشیدند. بنا به گفتهی آنسلم وجود آدمی ترکیبی متافیزیکی است که هم شامل خصیصهی طبیعیای میشود که در آن با همهی انسانها مشترک است و هم شامل خصیصهای فردی که هر انسانی را شخص متمایز خاصی میکند. گناه نخستین گناهی است که فرد با همان طبیعت انسانی که وی را انسان میکند مرتکب میشود. این گناه فطری[۱۹] و گریزناپذیر است و متضمن میل به ظلالت است چون مرضی خداوند نیست. آنسلم این فرایند را که بهوسیلهی آن اولاد آدم و حوا در جریان یک انتقال معمولی گناه آنها را اکتساب میکنند تشریح میکند. وی بیان میدارد: همانطور که یک امر شخصی مبدل به امر ذاتی میشود امر ذاتی هم مبدل به امر شخصی میشود؛ با به وقوع پیوستن نیمهی اول این اصل وقتی آدم و حوا نافرمانی خدا را کردند با گناهی که مرتکب شدند سبب شدند که ذات بشری گناهآلود شود؛ با نیمهی دوم این اصل ذات گناهکار بشر بهنوبهی خود سبب میشود که اولاد آدم از همان لحظهی نخست که دارای ذات میشوند گناهکار شوند. آنسلم از نظریهی آگوستین نتیجهی تعجببرانگیزی گرفته است، اینکه نوزادانی که قبل از آنکه غسل تعمید داده شوند، میمیرند قبل از آنکه هر گناه شخصیای را مرتکب شوند و بر روحشان فقط زنگار گناه نخستین هست از جانب خدای متعال محکومند که وارد ملکوت آسمان نشوند. بسیاری از اخلاف آنسلم همچون توماس آکویناس،[۲۰] مارتین لوتر،[۲۱] ژان کالون[۲۲] و جاناتان ادواردز[۲۳] هریک به شکلی نظریهی آگوستین را پروریدهاند.
نقدهای فلسفی جدید
فیلسوفان صاحبنام عصر جدید نظریهی گناه نخستین آگوستین را به نقد کشیدهاند. جانلاک با تفسیر جدیدی که از متن منتسب به پولس که آگوستین آن را نقل کرده بود تلاش کرد تا انتساب این نظریه را به کتاب مقدس زیر سؤال ببرد؛ و کانت نظریهی شر بنیادینش را به جای آن پیشنهاد کرد.
روش لاک این است که اول یک قطعه را نقل میکند بعد تفسیرش را از آن ارائه میدهد و دستآخر با تعلیقهای که با استناد به تفسیرش اضافه میکند به بحث میپردازد. تفسیر لاک از قطعهی ۱۲/۵ نامه ذیلاً میآید:
«اگر بخواهم در آغاز توضیحی از کل مطلب بیان کنم، باید دانست که وقتی به خاطر عمل آدم ابوالبشر معصیت در جهان جا خوش کرد و مرگ که پیامد جرم خوردن از میوهی ممنوعه بود با این گناه دامنگیر جهان شد، به خاطر همین بود که اولاد آدم فناپذیر شدند.»
در حقیقت لاک با یکی دانستن «انجام گناه» و «فناپذیر شدن» هم مانع این نتیجهگیری میشود که گناه همانند مرگ به ارث رسیده و هم این نتیجه که مرگ بنیآدم مجازات گناه است. وی با این ادعا که پولس از یک بیان مجازی[۲۴] که همان نشاندن علت به جای معلول است کمک گرفته در نوشتهاش میکوشد این جایگزینی را موجه جلوه دهد که گناه در وجود آدم سبب فناپذیریاش شد و بهواسطهی وی بود که گناه علت فناپذیری فرزندانش شد.
به همین نحو تفسیر لاک از قطعهی ۱۹/۵ نامه چنین است: «لذا اگر بناست به خاطر نافرمانی یک انسان همه دچار فناپذیری که اقبال گناهکاران است، شوند، باید به خاطر اطاعت یک نفر همه رستگار شوند؛ به این معنی که دوباره بری از هر گناه به زندگانی بازگردند» [۵۲۱/۱۷۰۷].
یادداشت توصیفی جانلاک مفید و مختصر است: «قدیس پولس در اینجا همان بیان مجازی که پیش از این در قطعهی ۱۲ انجام داد استفاده میکند، درستکاری را به معنای طول عمر میگیرد همانطور که به جای فناپذیر گناهکار را مینهد» [۵۲۷/۱۷۰۷]. ما میتوانیم هر جا که از نافرمانیای حرف بزنیم که نسل آدم را فناپذیر ساخته، این نافرمانی را چنین تفسیر کنیم که بنیآدم را به گناه آلوده کرده؛ بنابراین تشکیک در مبنای انجیلی داشتن گناه نخستین آگوستین کاملاًَ درست است، اگرچه بسیاری از محققان کتاب مقدس نپذیرفتهاند که این تشکیک درست باشد.
کانت نظریهی گناه و خطای موروثی آگوستین را از بیخ و بن رد میکند: «هرچند که بهطورقطع این تبیین منشأ شر اخلاقی در انسان و گستردگی و اشاعهی این شر را در نژاد بشر توضیح میدهد، بزرگترین نقص آن این است که این شر را به گونهای توصیف میکند که از والدین اولیه بهعنوان میراث به ما رسیده است» [۳۵/۱۷۹۳].
بااینوجود، کانت معتقد است که به یک معنی یک شر اساسی در نهاد بشری وجود دارد، چون این شر در وجود همهی انسانها هست تا جایی که میتوانیم آن را شر اخلاقی هوس به بدی بنامیم. در فلسفهی دین کانت این هوس است که نمایندهی گناه نخستین است.
کانت به ما میگوید یک هوس وسوسهی تمنای سروری است که زمانی تجربه شده، این هوس به خاطر تمایل به آن تحریک میشود؛ برای مثال کسانی که هوس خوردن یک شکلات را میکنند قبل از اینکه یک بار آن را چشیده باشند چنین میلی ندارند، ولی وقتی یک مرتبه آن را مزهمزه کردند میل آن را در درون خود میپرورند. کانت هوسهایی ازایندست را جسمانی مینامد چون همچون موجوداتی که حدودشان با قوانین طبیعی تعیین میشود به صاحبشان تعلق میگیرند.
آنچه که با قوانین طبیعی تحدید میشود و همینطور تمایلات جسمانی دارای بار مثبت یا منفی اخلاقی نیستند. اگر همهی تمایلات جسمانی بودند نتیجتاً فینفسه به لحاظ اخلاقی بد نیستند حتی اگر تمایل به بدی در وجود انسانها باشد. بنابراین اگر گرایشی به بدی بناست که انسانهای دارای آن گرایش را اخلاقاً بد کند آن گرایش لزوماًَ باید غیرجسمانی باشد. بهزعم کانت هیچچیز اخلاقاً قبیح نیست بهجز عملی یا آنچه که از ارادهای آزاد نشئت میگیرد و لذا تمایل به بدیای که صرفاً ثمرهی کاربست ارادهی آزاد باشد فینفسه قبیح است. بنابراین طبق نظر کانت گرایش به بدی میتواند به طور غریزی نمود بیابد نه که صرفاًَ غریزی باشد. همچنین باید محصول عملکرد انسانها با خوشان باشد، چون همچون همهی اعمال درشتی که اخلاقاًَ زشت هستند باید همچون نمود حاضر و ظاهر منشأ و منبع این اعم تلقی شوند که در زمان معین پس از تولد به این شکل نمود پیدا میکنند. این گرایش باید محصول عملکرد انسانها با خودشان باشد چون این میل که اخلاقاً زشت است باید محصول ارادهای آزاد باشد تا بتوان صاحب آن را مسئول دانست، همچنین به این دلیل که میتوان آن را محصول فرازمانی اختیار دانست.
از نظر کانت تا جایی که بر مبنای شواهد موجود بتوان گفت، صرفاً به این معنی که همهی انسانها گرایش اخلاقاً ناپسندی که به شرارت علیه یکدیگر دارند، یک شر بنیادین در ذات انسان هست، نه اینکه این میل از نیاکان دور ما تصادفاًَ به ما منتقل شده باشد و بخشی هم از موهبت ژنتیکیای نیست که از طریق تولیدمثل به ما رسیده باشد. وقتی کانت از قضیهی «آدمیان همه گناهکارند» دفاع میکند مقصودش فقط این است که داستان گناه آدم و حوا نماد چیزی است که حقیقتاً در زندگی هر انسانی رخ میدهد. اینکه توضیح کانت از شر بنیادین تأیید نظریهی گناه نخستین آگوستین هست یا نه، به نحو وثیقی بستگی به معقولیت این تصور کانت دارد که افعال فرازمانیای هستند که ذاتاً آزادانهاند؛ خیلی از فلاسفه این تصور را بسیار نامعقول میدانند.
نقدهای فلسفی معاصر
گناه نخستین مسئلهی چندان مهمی در فلسفهی دین قرن بیستم نبوده است، اما بااینوجود بعضی فیلسوفان مسیحی آن را در کنار نظریهی گناه فطری آگوستین آوردهاند.
ریچارد سویینبرن[۲۵] تصدیق میکند که انسان گرایش فطریای به گناه دارد، این میل از تمایلات خودگروانهای ناشی میشود که بخشی از میراث تکاملی ما هستند و به نحو ژنتیکیای به ما منتقل میشود؛ اگرچه وی این تمایل به بدی را همچون گناهکاری نخستین توصیف میکند، اما بر این نکته هم پای میفشرد که امیال ناپسندی که ما را به بدی ترغیب (و نه مجبور) میکنند جزو گریزناپذیر کردار زشت نیستند و بهصراحت نظریهی خطای نخستین را که بر مبنای آن کل بنیآدم به خاطر گناه نخستین آدم ابوالبشر گناهکارند رد میکند. وی استدلال میکند که واقعاً نمیتوان کسی را به خاطر کسی دیگر گناهکار دانست مگر اینکه این شخص وظیفه داشته باشد مانع شخص گناهکار بشود و این کار را نکند. از آنجا که هیچیک از ما زندگان ممکن نیست که وظیفه داشته بوده باشیم که مانع گناه آدم و حوا بشویم ممکن نیست که به خاطر گناه اولیه آنها گناهکار باشیم. سویینبرن قطعهای را هم از کتاب مقدس برای تأیید نظرش نقل میکند: «نه پسر بار شرارت پدر را بر دوش میکشد و نه پدر بار پسر را. هر انسان نیکی که نیکی کند به خود کرده و هر بدی که بدی کند به خود کرده» [حزقیال/۲۰/۱۸]. بنا بر نظر او تنها استثنایی که بر این سخن معقول پیامبرانه وارد است این است که اگر علیرغم وظیفهمان مانع بدکاری دیگران نشویم مرتکب گناه شدهایم.
نظریهی خطای نخستین را الهیات اصلاحی فدرال[۲۶] هم تعلیم داده است. بنا بر اندیشهی الهیات فدرال آدم بهواسطهی عهدی که با خدا بسته بود در رأس یا نمایندهی کل نژاد بشری بود، بنیآدم امتحانشان را در وجود آدم دادند و لذا خدا گناه آدم را که سرکردهی آنان بوده بر گردن آنان میاندازد. الهیدانان فدرال انکار نمیکنند که نسل آدم ابوالبشر در صلب وی حاضر بودند و اینکه گرایش بالقوه به گناه به نحو زیستشناختی از آدم به نسلش منتقل شده است، بااینحال، مصرانه ادعا میکنند که خطاکاری آدم به خاطر گناه نخستینش نه از طریق زیستی بلکه از طریق نوعی مسئولیت با منشأ الوهی به بنیآدم سرایت میکند. الهیدان و فیلسوف پیوریتان،[۲۷] جان ادواردز، (۱۷۵۷) از این توضیح الهیدانان فدرال در باب گناه نخستین دفاع میکند. ویلیام وین رایت[۲۸] (۱۹۸۸) در بررسی انتقادیای از نظر وی مدلهای مختلفی را از ارتباط حقوقی و اخلاقی مورد کندوکاو قرار میدهد که ممکن است آدم در جریان نمایندگی یا در رأس قرار داشتن نژادش آنها را به کار برده باشد، بعضی از این مدلها انتقال استعداد بالقوهی گناه را از شخصی به شخصی دیگر مجاز میدانند، ولی هیچیک از آنها انتقال گناه را جایز نمیدانند. بنا به گفتهی وین رایت دلیل این امر این است که باید کسی کاری بکند که او را گناهکار بدانیم و هیچکس نمیتواند عملی را که دیگری انجام داده، انجام داده باشد. وی چنین نتیجه میگیرد که اگرچه ممکن است تمایل بالقوه به گناه از کسی به کسی دیگر منتقل بشود، اما خود گناه ممکن نیست. اولاد آدم ممکن نیست به خاطر گناه آدم گناهکار باشند مگر اینکه عمل آدم ابوالبشر بهنحوی واقعی عمل بنیآدم بشود، اما روشن است که هیچ عملی از اعمال اجداد ما واقعاًَ عمل ما نیست.
منبع: فرهنگ امروز
فیلیپ. ال. کویین.
[۱] Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version ۱.۰, London and New York: Routledge (۱۹۹۸).SIN.HILIP L. QUINN-۱
[۲]-defilment –
[۳] -فیلسوف و عارف مسیحی قرونوسطی-(۳۵۴-۴۳۰م).م
[۴] -فرقهای مسیحی، منسوب به پلاگیوس (pelagious), الهیدان آغاز قرونوسطی
[۵] -(Anselm of caounterburi )الهیدان مدرسی انگلیسی-(۱۰۳۳-۱۱۰۹م).
[۶] -(John lock)-فیلسوف انگلیسی-(۱۶۳۲-۱۷۰۴م).م
[۷] -(Imanuel kant)فیلسوف آلمانی-(۱۷۲۴-۱۸۰۴م).م
[۸]-voluntarists
[۹]-benefactor
[۱۰]-gratitude
[۱۱]-wrongness
[۱۲]-offensive
[۱۳]-subjective
[۱۴]-objective
[۱۵]-common morality
[۱۶]-atonement
[۱۷] -کتابی که شامل مقدمات تعلیماتی بود که برای تازه مهاجران در آمریکا تألیف شده بود.
[۱۸] -(Gulian of eclanum)-کششیش و متکلم ایتالیایی قرونوسطی (۳۸۶-۴۵۵)
[۱۹]-innate
[۲۰] -(Thomas aquinas) فیلسوف و متکلم ایتالیایی قرونوسطی (۱۲۲۵-۱۲۷۴)
[۲۱] -(Martin luther) مصلح آلمانی-(۱۴۸۳-۱۵۴۶)
[۲۲] -(Jean calvin) مصلح و متکلم فرانسوی-(۱۵۰۹-۱۵۶۴)
[۲۳] -(Jonathan edwards) متکلم مسیحی (۱۷۰۳-۱۷۵۷)
-Metonymy[۲۴] ۲۳
[۲۵] -(Richard swinbern) استاد فلسفه دانشگاه آکسفورد
[۲۶] -(Federal theology) یا الهیات عهدی (Convenant theology). فرقهای در الهیات مسیحی که بر دو عهدی که خداوند با انسان بسته تکیه می کند: نخست عهد قبل از هبوط که اگر انسان میوه ممنوعه را نمیخورد خداوند به وی سعادت ابدی اعطا میکرد. دوم عهد بعد از هبوط که طبق آن خداوند هرکس را که به مسیح ایمان بیاورد درستکار میکند. (فرهنگ و بستر-مدخل مربوطه)
[۲۷] – فرقهی پروتستان مسلک انگلیسی در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی
[۲۸] -(William.G.vin right)الهیدان مسیحی و استاد سابق فلسفه دانشگاه آکسفورد