زیتون– هدی صابر، زندانی سیاسی و فعال ملی مذهبی، ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ در زندان اوین و در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدرش عزتالله سحابی اعتصاب غذای خود را آغاز کرد و در ۲۱ خرداد، پس از انتقال از زندان به بیمارستان مدرس در حالیکه اخباری از ضرب و شتم او منتشر شده بود، درگذشت.
در هفتمین سالگرد درگذشت هدی صابر، گفتگوی کوتاهی با فریده جمشیدی، همسر هدی صابر، انجام شده که در ادامه میآید:
خانم جمشیدى به عنوان اولین سوال دوست داشتم بپرسم که با توجه به اینکه بنده اطلاع دارم که شما فرد سیاسى اى نیستید، آیا در حال حاضر با تمام مشکلات و بیمارى هایى که مشغول درمان آن هستید، هنوز هم از لحاظ اعتقادى به عقائد و کارهاى آقاى صابر افتخار مى کنید؟
خوشبختانه زندگى ما با تمام مشکلاتش هنوز جاریست و ما هم سرپا، چراکه زندگى من و آقاى صابر از اول هم بر روى ساده زیستى و بدون وابستگى صِرف به شخص یا نهادى پایه گذارى شد و الان هم خدا را شکر مراحل درمان بیمارى ام و زندگى بچه ها هم گواه این مطلب است. اگرچه کماکان در لحظه لحظه زندگى مان کمبود آقاى صابر حس میشود و طریقه رفتنشان ما را عذاب مى دهد، ولى با لطف خداىِ پاىِ کار بچه ها در این چند سال اخیر در زندگى شخصى شان به موفقیت هاى علمى و تحصیلى دست پیدا کردند و این باعث افتخار من و شاد شدن روح پدرشان است. من در این هفت سال تنها هدفى که دنبال مى کردم این بود که بچه ها به دور از غوغا و مسائل زاید سیاسى بتوانند در آرامش به زندگى شان ادامه دهند.
سکانس آشنایى شما با آقاى صابر از کجا آغاز شد و استارت زندگى شما به عنوان یک زوج از کجا شروع شد؟
ما در دانشگاه علامه با هم آشنا شدیم و کلاس ها و پژوهش هاى متعددى با هم داشتیم که به نزدیک تر شدن روابط مان انجامید. پس از یک سال من و آقای صابر در سال ۵۸ با هم زندگى مشترک مان را تشکیل دادیم. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند از ۱۹ سالگى در صداوسیما کار کنند تا بتوانیم زندگى مشترک مان را زیر یک سقف آغاز کنیم، کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیهکنندگی فیلمهای مستند.
اولین دستگیری ایشان در چه زمانى بوده است و علت دستگیری ایشان چه بود؟
اولین دستگیری ایشان در سال ۷۹ و در زمان دولت اصلاحات آقاى خاتمى، مقاله اى نوشتند در مورد حکومت حزب موتلفه بر اقتصاد ایران بود. این مقاله ۶ بهمن چاپ شد، ۹ بهمن برایشان احضاریه آمد.
چندی بعد ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانهِ ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم. چون ظاهر زندگیمان خیلی ساده بود. آن افرادی که آمده بودند میگفتند خانه واقعى آقای صابر کجاست؟! اینقدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک بعد از سکونت ۱۳ ساله ما در آنجا، از ما خواست که برویم. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کمکم با شرایط آشنا شدیم.
آقاى صابر و مهندس سحابى به اتهام براندازى نظام به بند ۵۹ زندان نظامى عشرت آباد منتقل شدند. هدى یک سال و نیم در آنجا در بازداشت انفرادی بود. در تمام طول روز در سلول با یک پروژکتورِ ثابت، مستقیما نور به چشم شان انداخته بودند که منجر به تیک عصبى چشمشان شده بود. سلولی که در آن بودند آن قدر کوچک بود که حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت. سخت ترین دوره بازداشت ایشان هم همان زمان بود چونکه فشارهاى زیادى براى گرفتن اعتراف تلویزیونى به ایشان و خانواده من وارد کردند که با توکّل به خدا این امر تحقق نیافت و هدى در آن تنهایى محض با نزدیکى و بِده بِستان با خداىِ پاکش، آن سختى ها را از سر گذراند.
وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟
آن وقتها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقاتها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی ۱۹ روز بعد از دستگیریشان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم. تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشمشان انداخته بودند و خودشان تعریف میکردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت.
آقاى صابر سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند، ولى به نظر مى آید که بازداشت آخر ایشان تراژدى تلخى را براى ایشان و خانواده شما رقم زد، آیا شما از دلائل بازداشت ایشان مطلع بودید و اینکه در این زندان آخر چه ناملایماتى بر آقاى صابر تحمیل شده است؟
دلیل بازداشت هنوز هم براى ما نامشخص است، ایشان بدون حکم قانونى با توسل به زور در خیابان دستگیر شدند و براى آخرین بار روانه زندان.
ایشان در حال اجرای طرح کارآفرینى در زاهدان بودند. آقاى صابر با هدف کمک به جوانان محروم به تبعیضِ قومیتى و فقر به محلات محروم سیستان و بلوچستان از قبیل: شیرآباد، کریمآباد و… رفت تا با فراهم آوردن کسب و کار، شرایط زیست بهتر را براىِ جوانانِ و زنانِ آن خطّهِ محروم پدید آورد. امّا متاسفانه موفقیت این طرح بشردوستانه که از زمره طرح هاى توانمندسازی بانک جهانی بود، و همچنین محبوبیتِ ایشان در زاهدان دلیلى شد براى دستگیرى غیرقانونى شان. طرح کارآفرینى ایشان در زاهدان موجبات اشتغال بسیارى از جوانانِ آن خطه محروم را پدید آورد.
مرحوم هدی صابر روی ساده زیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم میدانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر چهره هاى سرشناش در طبقه بالای بند ۳۵۰ اوین مستقر بودند ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند چون احساس میکردند بچه های پایین که گمنامند و به قولى کفِ خیابانىِ اند، در سه کنج قرار مى گیرند و فراموش مى شوند. اکثر جوانانی که در تظاهراتها دستگیر میشدند بچه هایِ کم سن و سالِ در معرض خطر و تهدید بودند، هدی خودش را موظف می دانست که حمایتشان کند فرقى هم برایش نمى کرد آن شخص به چه گروهى وابسته است و یا چه عقیده اى دارد، او تنها برایش انسانیت مطرح بود. یعنی میشود گفت که آقای صابر روی همین سادهزیستی و همراه بودن با جوانها و توده مردم، جانشان را گذاشتند. با اینکه خیلی از روشهای جوانها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا میکردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقاتها آقای صابر میآمدند یک سلام میدادند و بعد میرفتند از بقیه خانوادههای زندانی احوالپرسی میکردند. ما هم که میرفتیم در سالن انتظار همه میآمدند و با ما سلام میکردند بخاطر اینکه بچهها از آقای صابر پیش خانوادههایشان تعریف میکردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفتهاند. در زندان هم ایشان کلاسهایی داشتند. این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان میگفتیم به طبقهی بالا برود اصلا گوش نمیکردند. میخواستند پایین بمانند چون احساس میکردند بچههای پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفتهاند و فراموش شدهاند و در معرض خطر قرار داشتند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما میگفت بگویید برود بالا. برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاسهایی مثل اقتصاد و… گذاشته بود. هر کلاسش حدود ۳۰ نفر بود. با آنها خیلی اخت شده بود
آخرین بارى که آقاى صابر را ملاقات کردید در چه مکانى و در چه تاریخى بود؟
آخرین باری که صابر را دیدم دوشنبه ۱۶ خرداد در زندان اوین بود، هر دو گریه می کردیم آقای صابر در آن طرف شیشه و من این طرف، به او می گفتم هدی اعتصابت را بشکن می گفت نمی توانم هاله مظلومانه کشته شد این تنها کاری است که از دستم بر می آید، نگران نباش حالم خوب است. حتی صبح همان روز با بچهها ورزش کرده و دویده بودند. واقعا نمی دانم در بهداری چه اتفاقی افتاد که به اینجا کشیده شد؟! اگر یک رسیدگی سطحی هم می شد الان هدی پیش ما بود… اینان خودشان می دانند که هدی در مظلومیت و ناجوانمردانه به شهادت رسید. من خودم آدم سیاسی نیستم و کاری به سیاست ندارم امّا هیچ گاه نخواهم گذاشت که خون همسرم هدر برود. در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کرده اند و کشته اند. صابر یکی از نخبه های ایران بود. اگر به این سادگی نخبه کشی مى کنند که واقعا باید تاسف خورد به حالِ این جماعت!
روز به روز غم از دست دادن او را بیشتر احساس می کنیم و هر چه زمان می گذرد داغمان تازه تر می شود، آن هم با این مظلومیتی که از دست رفت. واقعا ناجوانمردانه بود بعد هم جسد چنین مردی را ۲۴ ساعت بگذارند آنجا و به ما اطلاع ندهند، به بیمارستان ببرند به ما اطلاع ندهند… واقعا ما چنین انتظاری را نداشتیم…من و فرزندانم یک لحظه هم نمی توانیم یاد او و مظلومیتش و ستمى که به خانواده من رفت را فراموش کنیم. خود من مریض هستم، این غم چنان برای من سنگین است که با وجودی که آدم ورزشکاری هستم دارم توانم را از دست می دهم و فلج می شوم. به زور خودم را می کِشم و سعى میکنم استواء باشم، سعی می کنم بچه ها ناراحت نباشند اما نمی شود! خوشبختانه زندگى ما با تمام مشکلاتش هنوز جاریست و ما هم سرپا، چراکه زندگى من و آقاى صابر از اول هم بر روى ساده زیستى و بدون وابستگى صِرف به شخص یا نهادى پایه گذارى شد و الان هم خدا را شکر مراحل درمان بیمارى ام و زندگى بچه ها هم گواه این مطلب است. اگرچه کماکان در لحظه لحظه زندگى مان کمبود آقاى صابر حس میشود و طریقه رفتنشان ما را عذاب مى دهد، ولى با لطف خداىِ پاىِ کار بچه ها در این چهار سال اخیر در زندگى شخصى شان به موفقیت هاى علمى و تحصیلى دست پیدا کردند و این باعث افتخار من و شاد شدن روح پدرشان است. من در این چهار سال تنها هدفى که دنبال مى کردم این بود که بچه ها به دور از غوغا و مسائل زاید سیاسى بتوانند در آرامش به زندگى شان ادامه دهند.
هفت سال هم گذشته دستگاه عدلّیه کشور به جای رسیدگی به فاجعه شهادت هدى و برخورد با عاملان این جنایت، مدام در صدد عادی جلوه دادن قتل او و مختومه کردن پرونده است. ما انتظار داشتیم که هر چه زودتر او از زندان آزاد شود اما به این شکل اسف بار جسد صابر را به من تحویل دادند! آقای صابر هیچ کار خطایى نکرده بود و فقط دغدغه دار مردم این مَرز و بوم بود! این واقعا دردناک و ناجوانمردانه است…
از شما به خاطر مشارکت در این گفتگو و اینکه وقت تان را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزارى مى کنیم.
2 پاسخ
نظرات را تا بیات نشدن بفرستین بالا،
این شعر را سیاوش کسرایی شاعر توده ای به یاد کشیش ایرلندی بابی سندز سرود. بی شک اگر زنده بود و شاهد مرگ ناجوانمردانه دختر زنده یاد عزت الله سحابی و سپس مرگ ناجوانمردانه زنده یاد هدی صابر میبود، برای آن دو نیز شعری میسرود. من این شعر را به آن دو زنده یاد تقدیم میکنم، یادشان گرامی باد!
شهادت شمع
قطره قطره
مردن
و شب جمع را به سحر آوردن
روشنانه زیستن
خاموشانه مردن
مردن با لبخند
و پایان بخشیدن
به دود تردیدی تاریخی
بودن یا نبودن
دیدگاهها بستهاند.