ایران در آستانهی تحولی تاریخی و سرنوشتساز است. ایران امروز از تمامی شرایط و پیشنیازهای یک انقلاب اصیل سیاسی و اجتماعی برخوردار است. برخی شرایط امروز جامعهی ایرانی را انقلابی نمیدانند! وقتی میپرسیم چرا؟ پاسخ میدهند چون رهبری و سازماندهی انقلابی وجود ندارد. این پاسخ نتیجهی هیمنه و سلطهی تفکر مارکسیسم – لنینیسم بر نسلی از ایرانیان است.
درمیان مجموعه تئوریهایی که نظریهپردازان و اندیشمندانی که تلاش کردهاند تا برای انقلاب دراندازند، تنها تئوری لنین است که به طور جدی بر مولفههای رهبری و سازماندهی تاکید میکند و بر حزب پیشاهنگ انقلابی به عنوان رهبری و سازمان انقلابی تاکید میکند. سایر تئوریها اهمیت چندانی برای این مولفه قائل نیستند و حتی کسانی چون کارکردگرایان، دورکهیم، هانا آرنت، روزا لوگزامبورگ و مائو و … برخلاف این تئوری، به تئوری جامعهی تودهای باور دارند و معتقدند انقلاب نه در جامعهای که از رهبری و سازماندهی برخوردار است، بلکه در جامعهای تودهای که فاقد این شرایط است رخ میدهد. جالب این است که تئوری لنین حتی در سنت و ادبیات مارکسیسم توسط کسانی چون لوگزامبورگ و مائو نیز نقد شده است، اما فعالان سیاسی و روشنفکران ایرانی چون به شدت متاثر از ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم و ادبیات حزب توده در ایران هستند، کمترین توجهی به این نقدها نداشته و رهبری و سازماندهی انقلابی را به عنوان شروط لازم و ضروری انقلاب، به مثابه آیهای نازل شده پذیرفتهاند.
حقیقت اما این است که پویایی انقلاب، خود رهبری و سازماندهی را خلق و انتخاب خواهد کرد. نمیگوییم که انقلاب نیاز به رهبری و سازماندهی ندارد، بلکه این دو، مولفههای پسینیاند و در فرآیند تحول انقلابی به وجود میآیند. در انقلابات قرن بیستم، شورش دهقانان در روسیه، چین و مکزیک تجربههاییاند که رهبری، سازماندهی و حتی ایدئولوژی انقلاب، بعد از شورشهای گستردهی دهقانی و توسط گروههایی غیر از دهقانان به وجود آمد و انقلاب را به پیش برد.
در شورش ۱۹۱۷ در سنپترزبورگ که نهایتاً دولت تزار را سرنگون کرد رهبری وجود نداشت و بلشویکها از وقوع آن در شگفت شدند. اما پس از سقوط حکومت تزار رهبران و گروههای سیاسی از فرصت بهره جستند و به رویدادها جهتی انقلابی بخشیدند. پس رهبری، سازماندهی و ایدئولوژی انقلابی در فرآیند انقلاب و در بطن تحولات دورانساز خلق و توسط مردم انقلابی و شورشیان انتخاب میشوند.
از این مولفهها که بگذریم اما، شرایطی که تئوریهای مختلف انقلاب به عنوان پیشنیاز انقلاب برشمردهاند، همه در ایران قابل دیدن و ردیابی هستند. یعنی بدون محدود شدن در تئوریای خاص، تمام شرایطی که تئوریهای مختلف در مکاتب متعدد جامعهشناختی برای انقلاب برشمردهاند را میتوان شماره کرد و نمونههایی از آن شرایط را در ایران امروز دید. شرایطی که بنابر آنها ما را به این باور رسانده است که ایران در آستانهی انقلاب و تحولی عظیم و دورانساز است. اما این شرایط به طور مختصر و خلاصه به قرار زیر هستند:
در تئوری مارکس منازعهی انقلابی ناشی از ساختار منافع طبقاتی و آگاهی نسبت به آن منافع است. امروز در ایران مردم خود را در یک طبقه و حاکمیت را در طبقهای ضد خود تصور میکنند. تضاد طبقاتی در ایران با توجه به مواضع و واکنشهای عمومیای که نسبت به ردیف بودجههایی که برای برخی نهادها در نظر گرفته شدهاند، قابل دیدن است، مردم از هر قشر و طبقهای تضاد اصلی خود را با حاکمیت و نهادهایی که به آنها بودجههای هنگفت اختصاص یافته است، میبینند. مردم اکنون از نوعی آگاهی نسبت به وضعیت اقتصادی خود و طبقهی حاکمه دست یافتهاند که منافع اقتصادی خود را در بزیرکشیدن این طبقهی حاکمه میدانند.
به عقیدهی دورکهیم انقلاب زمانی رخ میدهد که مردم در شرایط فروپاشی همبستگی سنتی و عدم پیدایش همبستگی جدید هستند. وی رواج خودکشی در یک جامعه را نتیجهی فروپاشی بافت اخلاقی و همبستگی میداند. از نظر او از میان رفتن امنیت و دلبستگی سنتی و عدم پیدایش همبستگی اخلاقی جدید و فردگرایی افراطی زمینهی اصلی پدیدهی خودکشی است. پدیدهای که وقتی رواج مییابد، ترجمان شرایطی است که دورکهیم آن شرایط را پیشنیاز شورشهای اجتماعی و انقلاب یا همان خودکشی جمعی میداند. این همان شرایطی است که جامعهشناسان جدید از آن به عنوان جامعهی تودهای نام میبرند. جامعهای ذرهای و اتمیزه شده که فاقد هرگونه سازماندهی و نهاد مدنی است و آمدهی هرگونه شورش و انقلابی است.
وقتی که جامعه همبستگی و نظم اجتماعی خود را از دست میدهد و به واسطهی عملکرد فسادانگیز حاکمیت، مردم از هرگونه اصلاحی ناامید میشوند، برای ایجاد همبستگی نوین و نظم جدید دست به انقلاب میزنند و در تلاش میشوند که نظمی نو دراندازند. شرایطی که امروز به وضوح در ایران قابل دیدن است. گسترش خودکشی به قدری است که وزیر بهداشت خطر اپیدمی شدن آن را اعلام کرد. وزیر اما غافل است که خودکشی اپیدمی نمیشود، بلکه رواج آن نشانهی انتحارها یا شورشهای اجتماعی است.
چالمرز جانسون، یکی از نظریهپردازان مکتب کارکردگرایان، بر این باور است که انقلاب نتیجهی عدم هماهنگی محیط و ارزشهاست. وی معتقد است این عدم هماهنگی از چهار منبع امکان مییابد. ۱ – منابع خارجی تغییر ارزشها، مانند ورود عقاید و ایدئولوژیهای خارجی به درون جامعه، ۲ – منابع داخلی تغییر ارزشها، مثل پیدایش عقاید و مصلحین درون نظام، ۳ – منابع خارجی تغییر محیط، مثل تاثیری که رشد تکنولوژی بر محیطهایی چون جامعهی ایران میگذارند و ۴ – منابع داخلی تغییر محیط مثل رشد جمعیت و پیدایش گروههای جدید.
اکنون در ایران تمام این تغیرات را شاهدیم و میبینیم که این تغییرات عمده تضادی جدی و آشتیناپذیر بین ارزشهای مورد پذیرش حاکمیت و مردم ایجاد کرده است. امروزه ارزشهای ایدئولوژیک مردم در ایران ارزشهای حقوقمدار مبتنی بر حقوق بشر و آزادیهای اجتماعی و سیاسی است که در تضاد آشتیناپذیر با ارزشهای تلکیفمدار مبتنی بر فقه حاکمیت دینی در ایران است. درون ساختار قدرت در ایران، سالهاست که گروههای متعدد و متنوعی به ضرورت اصلاحات اساسی رسیدهاند. اکنون گستردهگی این طیف به حدی است که نمادهای متنوع بسیاری چون خاتمی، ناطقنوری، علی لاریجانی، بیت خمینی، بیت هاشمی و احمدینژاد و … را در برمیگیرد. همین موجب شده است که درون ساختار قدرت نیز جنگ و جدالهای بسیاری را شاهد باشیم که البته بخشی عمده از این جنگ و جدالها نتیجهی تنوع گروههای ذینفوذ یا مافیایی است که از هماکنون برای جانشینی خامنهای خیز برداشتهاند. در مورد افزایش جمعیت نیز که روزی جهانگیری اعلام کرده بود، دههی شصتیها هرجا میروند، کار ما را خراب میکنند. دقیقاً همین دههی شصت و هفتادیها هستند که به زودی با شورشهای مستمر و ممتد خود جمهوری اسلامی را از اساس ویران خواهند کرد.
هانتینگتون معتقد است انقلاب در جوامعی رخ میدهد که از یک سو شاهد افزایش مشارکت و بسیج سیاسی گروههایی هستند که تا پیش از این از صحنهی سیاست خارج بودهاند و از سوی دیگر فاقد نهادهای سیاسی لازم برای مشارکت در قدرت و سیاست هستند. ایران امروز بیش از هر زمانی شاهد رشد و گسترش و به میدان آمدن گروههایی از این دست است که هیچ مجالی برای بروز و ظهور سیاسی نمییابند و به شدت سرکوب میشوند. چهل سال سرکوب مداوم و فزایندهی نهادهای سیاسی و مدنی توسط جمهوری اسلامی هیچ مفر و روزنهای برای ابراز وجود سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جوانان ایرانی باز نگذاشته است. جمعیت جوان دهههای شصت و هفتاد، اکنون به شدت نیازمند ابراز وجود و اعلام نظر سیاسی هستند و میخواهند که در کنش و واکنشهای سیاسی و مدنی، و حتی قدرت؛ دخالت داشته باشند. اماهیچ نهادی جز انتخابات که در واقع به فرصتی برای خودنمایی جمهوری اسلامی در فضای جهانی تبدیل شده است، نمییابند. لذا از انتخابات نیز سرخورده شدهاند و به زودی این نیروی متراکم و فشرده به صورت شورشهای ممتد و در نهایت انقلاب عظیم اجتماعی بروز خواهند کرد.
تئوری فردگرایانه و روانشناسانهی انقلاب به تصورات فردی نسبت به وضعیت اجتماعی بیش از وضعیت عینی اهمیت میدهد، و تحولاتی را که در سطح زندگی فرد پیش میآید عنصر اصلی وضعیت انقلابی به شمار میآورد. فرضیه اساسی این تئوری این است که انسانها دارای خواستها و نیازهای اساسی هستند و اگر این خواستها و نیازها سرکوب شده یا ناکام بماند به پیدایش احساس خشونت و پرخاشگری میانجامد. عنصر اصلی خشونت سیاسی و رفتار انقلابی همین پرخاشگری است.
سوروکین شش گونهی سرکوبی که ممکن است به انقلاب منجر شوند را بدین قرار میداند: ۱- سرکوب غریزهی تغذیه (گرسنگی)، ۲- سرکوب غریزهی دارایی، ۳- سرکوب غریزهی صیانت نفس، ۴- سرکوب غریزهی جنسی، ۵- سرکوب انگیزهی آزادی، ۶- سرکوب غریزهی اظهار وجود. سرکوبهایی که تقریباً همهی آنها در ایران امروز وجود دارند و با نگاه گذرا به اطراف خویش انواع این سرکوبها را میبینیم و نیازی به توضیح بیشتر نیست.
جیمز دیویس معتقد است انقلاب زمانی احتمال وقوع مییابد که دوران درازی از توسعهی اقتصادی و اجتماعی به دنبال خود دوران کوتاهی از بحران را به همراه آورد. دیویس در واقع نظریهی مارکس و توکویل را ترکیب نموده و از دل آن دو به این نتیجه رسیده است. مارکس انقلاب را نتیجهی فقر و توکویل آن را نتیجهی رفاه میدانست. اما دیویس بر این باور است که انقلاب نتیجهی فقر بعد از رفاهی نسبی است. اتفاقی که اکنون در ایران شاهد آن هستیم. مردم از رفاه دوران خاتمی و سه سال اول احمدینژاد گرفتار این فقر و فساد افسارگسیخته شده و در حال فروپاشی تمام عیار اجتماعی هستند. نگاهی به آمارهای دو دههی اخیر و مقایسهی آنها به وضوح میزان فقر و فلاکت مردم، و افزایش روزافزون این فقر و فلاکت را نشان میدهد.
رابرت گار معتقد است شورشهای اجتماعی ناشی از میزان و شدت احساس ناکامی نسبی در میان گروههای گوناگون هر جامعه است. وی ناکامی نسبی را بر سه نوع میداند. ۱- ناکامی ناشی از کاهش امکانات که در آن توقعات ثابت باقی میمانند. ۲- ناکامی ناشی از افزایش توقعات که در آن امکانات نسبتاً ثابت هستند. و ۳- ناکامی فزاینده که در آن توقعات افزایش و امکانات کاهش مییابند. شرایطی که در ایران امروز به وضوح قابل دیدن است. به واسطهی رشد ارتباطات بینالمللی و مقایسهی مردم ایران با دیگر کشورها، به میزان توقعاتشان افزوده میشود. آخرین نمونهی این مقایسه، مقایسه ایرانیان با مردم و اصلاحات عربستان است. ایرانیانی که زنان و دخترانشان حتی اجازهی ورود به ورزشگاهها و تماشای فوتبال را ندارند، به یکباره با حجم عظیمی از اصلاحات (حتی اگر ظاهری) عربستان و آزادیهای اجتماعی زنان آنجا مواجه میشوند و بر میزان احساس ناکامیشان افزوده میشود. این مقایسه زمانی دردآور میشود که در ایران به گشت ارشاد، گشت نسب نیز افزوده میشود و هر روز امکانات بیشتری از مردم گرفته میشود. این تنها یک نمونهی کوچک از احساس ناکامی روزافزون مردم ایران است که جامعه را به سمت شورش و انقلاب میبرد.
کورن هاوزر فرضیهای دارد مبنی بر اینکه افراد تشکیل دهندهی رهبری انقلابی یا آنان که در ابتدا جذب جنبش تودهای میشوند افراد «حاشیهای» جامعه هستند. بعد از اعتراضات تودهای دیماه ۹۶ بخشی از دانشجویان که گروهی از نخبهگان اجتماعی را تشکیل میدهند با شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»؛ خود را از حاشیهی کنش سیاسی به متن جنبش اعتراضی کشاندند. این بخش از نخبهگان جامعه که در مدار بستهی اصلاحطلب – اصولگرا راه نمییابند و یا وارد نمیشوند و در حاشیهی سیاست قرار میگیرند، میدانداری سیاسی خود را در انقلاب و گشودن مدار بستهی اصلاحطلب – اصولگرا میدانند. در این به حاشیه راندن سیاسی جوانان، اصلاحطلبان با طرح خودی – غیرخودی بیشترین نقش و تاثیر را داشتهاند و اکنون با شورش نیروی محرکه حاشیهای مواجه شده است.
بههرحال، بنابر تمام تئوریهای موجود انقلاب، جامعهی امروز ایران در آستانهی انقلابی عظیم و دورانساز است، اما نگرانکننده این است که هیچ برنامه و چشمانداز روشنی برای هدایت این جنبش انقلابی وجود ندارد و چهبسا این انقلاب عظیم و اصیل اجتماعی منتها و منتج به فروپاشی تمام عیار فرهنگ، جامعه و تمامیت ارضی ایران گردد. پس برای پیشگیری از این فروپاشی قریب چه باید و چه میتوان کرد؟
انقلاب از بالا
کمهزینهترین، سریعترین و مطمئنترین کار، انقلاب از بالاست. تجارب آلمان، ژاپن و شاید کره جنوبی پیش روی ماست و میتوان با نگاه به آنها از روش انقلاب از بالا ساختارهای موجود جمهوری اسلامی را تحولی عظیم بخشیم. اکنون سیاست داخلی ایران تابعی از سیاست خارجی آن شده است که باید متحول شود. اقتصاد، فرهنگ و جامعهی ایرانی قربانی توهمات منطقهای و جهانی حاکمیت جمهوری اسلامی شده است. دشمنی رهبران جمهوری اسلامی با آمریکا و غرب که ریشه در آموزههای ضد امپریالیستی لنین دارد، تمام هست و نیست و اکنون و آیندهی مردم ایران را نابود کرده است. جمهوری اسلامی نیاز به یک «دنگ شیائو پینگ» دارد تا اقتصاد را که یک واقعیت قابل لمس و در همهی ارکان زیست فردی و جمعی مردم جاری و ساری است را با ایدئولوژی که واقعیتی قابل لمس نیست و انتزاعات و توهماتیست که عموماً نیز بر سر آن اختلاف نظر وجود دارد، عوض کند.
انقلاب از بالا، به رهبری جسور و صادق نیازمند است که اولویت را به توسعه اقتصادی دهد و سیاست خارجی خود را با ضرورتهای این توسعه و برنامههای مرتبط با آن تنظیم کند. رهبری که نظامیان را از اقتصاد و سیاست بیرون کند و به پادگانها برگرداند، اعلام عفو عمومی نموده و همهی فعالان و نخبهگان را دعوت به ساختن ایران کند.
انقلاب از بالایی که شعار مرگ بر این و آن را تعطیل کند و درهای رفت و آمد کشور را به روی همه باز نماید. توهم نابودی اسرائیل و شکست عربستان و اضمحلال آمریکا و … را کنار گذارد و واقعیت رشد اقتصادی و رفاه مردم کشور را اساس قرار دهد. به جای به بهشت فرستادن زوری مردم و تبدیل کردنشان به غمگینترین و عصبیترین مردم دنیا، امکانات شادی و رفاه و آسایششان را فراهم کند و …
همین امروز برای جبران بسیاری از خسارتها دیر شده و چهبسا برخی غیرقابل جبران شدهاند. پس اگر امروز نجنبیم فردا دیرتر خواهد شد و دیگر کاری نمیشود کرد و ایران در مسیر ویرانی شتابی فزاینده و روزافزون خواهد گرفت. با این حال اما بعید میدانم جمهوری اسلامی تن به چنین انقلابی دهد و ناگزیریم برای هدایت شورشها و انقلابی که در آینده شاهد خواهیم بود، شیوهی تحولخواهی را در پیش گیریم. در فرصت بعدی شیوهی تحولخواهی را به طور مبسوط بحث خواهم کرد.
پانوشت:
برای توضیح بیشتر و مفصلتر تئوریهای انقلاب به کتابهای «انقلاب و بسیج سیاسی» نوشتهی حسین بشیریه و «تئوریهای انقلاب» نوشتهی آلوین استنفورد کوهن، ترجمهی علیرضا طیب مراجعه شود. این دو کتاب منابع بنده در نوشتن این مقاله بودهاند.
21 پاسخ
آقا شما من را به مطالعه چه چیز دعوت میکنید؟ تحریفات مبتذل این سازمان؟ من باید راجع به انقلاب ایدئولوژیک سازمان یعنی اینکه ابریشمچی زنش را طلاق بده تا رجوی با وی ازدواج کند را باید مطالعه کنم؟ باید راجع به متحول شدن اعضای مجاهدین بیشتر بدانم که فیلم مشمئز کننده آن در گویا نیوز به آدم حالت تهوع میدهد؟ کدام اثری از مجاهدین منتشر شده که ارزش مطالعه کردن داشته باشد؟ یا اینکه نه شما در اینجا دنبال کاربر برای سازمانت میگری تا شاید مثل دهه شصت در ترکیه یا پاکستان در میان هزار انسان مهاجر ده بخت برگشته را برای پیوستن به ارتش مقاومت در عراق خام کنی؟ نه آقا این حناها برای ما رنگی ندارن. خداحافظیت هم برای اینست که یادداشت حاضر از صفحه اول برداشته میشود وگرنه دست بردار نبودی.
خانم من نه عضو سازمان هستم و نه ماموریت سازمانی دارم .من فقط شما را دعوت به مطالعه واقعی و بعد قضاوت کردم و مثالهایی هم برای این که بی اطلاعی شما را از تاریخ مجاهدین اثبات کنم و این شما هستید که جواب منطقی ندارید و شانتاز و جنجال می کنید.من هم بایک شعر به بحث خود باشما خاتمه می دهم. گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست- انچه البته به جایی نرسد فریاد است. خدا حافظ
آقای حمید شما را نمی دانم اما امروز تقریبا هیچ فرد سالم و صادقی پیدا نمیشه که از روی عقل و منطق هوادار مجاهدین باشد. بحث من نه دینداری شریعتی است و نه تعداد قبرهای اعضای مجاهدین که قربانی کیش شخصیتی فرد مشکوکی مثل رجوی شدند. بحث من بر سر کارنامه یکسره خیانت مجاهدین به کشور و مردم از زمان برهبری رسیدن رحویست. حالا شما بنا به ماموریت سازمانی خود بحث کن تا بحث کرده باشی. ماموریت سازمانی شما ایجاب میکند که شانتاژ کرده و بحث کنی برای بحث و اعلام موجودیت. وگرنه تاریخ در مقابل جشمان ماست. مگر اینکه بنا به مصالحی نخواهیم از آن یاد بگیریم. شنا را به خیر و مارا به سلامت
تشکری دارم از مسولان سایت زیتون زیرا مدتی که امکان گذاشتن دیدگاههای خوانندگان سخت شده بود ولی دوباره این امکان مانند اوایل شروع به کار سایت این امکان فراهم شده است واین خودش به نوعی تمرین دموکراسی است و امیدوارم همه نظرات منتشر شود ولی فحاشی هم به کار نرود.
خدا رحمت کند دکتر شریعتی را که می گفت تبلیغ می کنند که در اذان حسینیه ارشاد اشهد ان علیا ولی الله گفته نمی شود .دکتر می گفت عزیزان من این که کاری ندارد یک پول مختصری به یک تاکسی بدهید بیایید در حسینیه تا مشاهده کنید این حرف تهمت است و الکی تسلیم جو نشوید.سپیده خانم من هم مانند دفعه قبل از شما خواهش می کنم شما که این همه فحاشی و تهمت را می شنوید نمی خواهد پول تاکسی هم بدهید فقط یک کلیک ساده روی سایت های مجاهدین و هواداران انها هم بکنید و حداقل جوابهای انهاراهم بشنوید باور کنید که مانند کسانی که حتی یک کتاب دکتر شریعتی نمی خواندند ولی تهمت بی دینی به او می زدند شما هم حتی یک کتاب یا اثر از مجاهدین را گمان نمی کنم خوانده باشید.فقط به عنوان همین سخنانتان را درمورد فتوای اخوندها در سال ۱۳۵۵ به هر ناظر بی طرفی هم بگویید خندهاش می گیرد. سپیده خانم واقعیت بود که پس از ده سال مبارزه در خشان و شهادت بنیانگذاران سازمان و در حالی که به اعتراف خود اخوندها بسیاری از انها پشت سر مجاهدین نماز می خواندند و انهارا مجاهدان راستین می دانستند در بیرون از زندان جمعی فرصت طلب به رهبری تقی شهرام کودتا کردند وبه اعتراف خودشان ۵۰ درصد اعضای سازمان را تصفیه کرده و بعضی ها را شهید کردند .این خبر منتشرشد و اخوندهایی که تا دیروز به سوراخ خزیده بودند به جام مجاهدین زندانی هم بند خود افتاده و به تحریک ساواک از مجاهدین باقی مانده می خواستند که اولا بر داشت های مترقی حنیف نزادرا کنار از اسلام کنار بگذارند و ارتجاع اخوندی را به عنوان اسلام بپذیرند و ثانیا همه کمونیستها را به یک چشم ببینند و همه انهارا بکوبند .اما مجاهدین نه از اسلام حنیف کوتاه امدند ونه همه کمونیستها را به یک چشم دیدند و به این دلیل بود که اخوندها حکم و فتوای تکفیر صادر کردند و به همین دلیل بود که متحدین اخوندها مانند عسگر اولادی و حتی همین اقای کروبی در طریق تسلیم طلبی در بهمن ۱۳۵۵ در تلویزیون شاه سپاس اریامهر گفتند و ازاد شدند ولی رهبران مجاهدین اخرین گروه زندانیان سیاسی بودند که چند روز قبل از انقلاب ازادشدند. سپیده خانم خوب است بدانید که سعید شاهسوندی و محمد جعفری که از بریدگان و دشمنان سر سخت مجاهدین هستند در سلسله مصاحبه هایی که در مورد کودتای ۱۳۵۴ منتشر کرده اند مجبور شدند اعتراف کنند که ایستادگی مجاهدین در برابر این ضربه و معرفی اخوندهای راست ارتجاعی به عنوان بزرگترین خطر برای جنبش اسلامی یکی از نقاط د رخشان سازمان بود که خیلی ها سالها پس از پیروزی انقلاب به این خطر پی بردند که البته دیگر دیر شده بود .البته لازم به تذکر است که طالقانی بزرگ با نهایت هوشیاری این فتوا را امضا نکرد و حمایت او از مجاهدین بر کسی پوشیده نیست.سپیده خانم فقط یک نمونه از حرفهای شما را جواب دهم تا بدانید چقدر از تاریخ واقعی بی اطلاع هستید و تهمت ها را واقعیت می دانید.
دون تغییر اندر نفس
ماند ترا تن در حبس
خدا گوید یارم باش
در قرآنست اینک فاش
آنکو دانی دشمنست
یاریش جاهل بودنست
باری ماند این برجای
تا نخیزد خلق برپای
کو کاوه ای آهنگر ؟
زو فریدون تاج برسر
حمید خان، یک خواهشی دارم از شما لطفا به شعور مردم و مخاطبتون توهین نفرمایید. مجاهدین با پول عربستان جان بولتون و جولیانی یعنی فاسدترین و افراطی ترین سیاسیون امریکا را به مراسمشان دعوت میکنند و از زبان آنها وعده برگزاری مراسم در تهران ظرف یک سال آینده را میدهند و شما دم از استعمار و الترناتیو استعماری میزنید. نیرویی که در خاک دشمن پایگاه بزند و تن به همکاری با متجاوز به خاک کشورش بدهد دیگر به آن کشور تعلق ندارد. حمله به آن پایگاه هم هیچ وجاحتی برای آن نیرو دست و پا نمیکند. نقش مخرب این سازمان در زندانهای شاه که بشکل فرقه ای کمونهای خود را داشتند و بین مبارزان تخم کین و نفرت کاشتند و با تصفیه درون سازمانی بهانه دست ساواک و شیوخ مرتجع برای صدور فتوای ارتداد صادر دادند یا عملکرد ماجراجویانه سازمان بعد از انقلاب که بهانه و شجاعت سرکوب را به خمینی داد میگذرم و شما را به زدودن غبار توهمات فرقه گرایانه از ذهنتان دعوت میکنم.
سپیده خانم خواهش می کنم تسلیم جو نشوید و اگر این همه فحش را که از هر طرف نثار مجاهدین می شود را می شنوید به جوابهای مجاهدین هم گوش بدهید باور کنید برای همه این سوالها جوابهای مفصلی داده اند اما من فقط به طور خلاصه ازشما می پرسم این کدامین نیرو می باشد که همیشه در این جهل سال تنها قدرتی بوده که در برابر ارتجاع اخوندی ازیک طرف و استعمار و الترناتیو استعماری از سوی دیگر ایستاده است .ایا همین شیطان بزرگ امریکا ویازده متحد دیگرش نبودند که پایگاههای سازمان مجاهدین در فروردین ۱۳۸۲ بمباران کردند و بعدها حتی خود مقامات حکومت اخوندی اعتراف کردند که این حملات نتیجه یک توافق پنهانی بود.ایا در مقابل چشمان امریکایی ها بارها و بارها به تنها پایگاه باقی مانده یعنی اشرف حمله نشد.ایا در در سال ۱۳۶۷ در هنگام عملیات فروغ جاویدان امریکا و انگلیس به صراحت به عراق اخطار نکردند که مانع پیشروی بیشتر مجاهدین شود و گرنه با امریکا طرف است و رادیو بی بی سی هم به صراحت این خبر راپخش کرد .ایا در همین ایام اخیر که خطر تنها الترنانیو انقلابی دوباره احساس شده مگر نمی بینید که از رضا پهلوی تا اردشیر زاهدی کودتاچی به کمک حکومت اخوندی امده اند و مجاهدین را می کوبند زیرا شاه وشیخ و استعمار و ارتجاع سالهاست که فقط یک مانع واقعی را در مقابل خود می بینند و برای سایر مدعیان اپوزیسیون با عرض معذرت تره هم خرد نمی کنند زیرا ثابت شده که خیلی از انها عوامل وزارت اطلاعات در خارج از کشورند ونه اپوزیسون . در ضمن در مورد مرحوم سحابی خدا ایشان را رحمت کنند ولی نصیب ایشان که بر انداز هم نبود چه شد و بر سر دخترشان هاله و دو ستشان هدی صابر چه امد.سپیده خانم کسی نمی خواهد با شمردن قبر به حقانیت برسد ولی ما با حکومتی طرف هستیم که تا وجود دارد بخواهیم و نخواهیم قبرها را گسترش می دهد.
حمیدخان شادروان عزت الله سحابی در کنایه به مجاهدین که کشته هایشان را دلیل بر حقانیت خود میپنداشتند گفت که برای سنجش یک نیروس سیاسی قبر شماری نمیکنند. این مسلمانان مجاهدی که اینطور سنگشان را به سینه میزنی هم خود را به صدام فروختند و هم به عربستان و اسرائیل. من نمیدانم چگونه شما اصلا چنین نیرویی را ایرانی میدانی.
روشنفکران ما در اکثر موارد به خصوص در این چهل سال از توده های محروم عقب مانده اند .واقعا مردم در چه حالی هستند و این اقایان در چه حالی . این تحلیل ها را کنار بگذارید .واقعیت این است که ازحضرات توده اکثریتی گرفته تا حضرات ملی مذهبی تا توانستند به این حکومت خدمت کردند وپشت جبهه یکی از جناحها بودند و مدارک و روز نامه های خودشان هم موجود است .وبیشترین شهدا را در مبارزه با این اخوندهای ظالم مسلمانان مجاهد و مبارزی دادند که در این تحلیل به طور عمدی نامی از این مقاومت برده نمی شود ولی جالب است که خود رزیم با همه پنهانکاری ها این مقاومت را عامل شورش ها می داند که سازمان یافته هم هست .چه این مقاومت را قبول داشته باشید و چه نداشته باشید برای رسیدن به یک تحلیل واقعی باید واقعیت را قبول کرد.
آقا یا خانم شهروند گرامی، این خوابی که شما برای ایران دیده بودید را اتفاقا امریکا هم برای ایران دیده بود، نابودی چپ و کمونیسم برای همیشه بدست نامبارک رهبرتان خمینی. اما جنبش دیماه ۹۶ که جان به لب رسیده ها بپاخاستند خواب بسیاری را آشفته کرد. نه عزیز زیاد دلخوش مدار که تا مادامی که بی عدالتی هست اندیشه چپ با همه موانع و فراز و نشیب ها می درخشد. البته نه برای همه. برای برخی چپ خاری است در چشم!
این قصه و حدیثی که قلم بدستان امپریالیسم به خورد امثال شما میدهند را جدی نگیرید. مطالعه خوب است اما نه مطالعه هر کتابی است. مثل این میماند که «خواجه تاجدار» را بخوانید و بعد فکر کنید تاریخ شناس هستید یا حتی کتابی تاریخی خوانده اید.
منظور من اندیشه چپ نبود و مارکسیسم -لنینیسم بود ، عدالت خواهی را “اندیشه چپ” خواندن موجد سوء تفاهم است ، منظورم عدالت اقتصادی است .
ما خوشحال بودیم که با انقلاب اسلامی کشور از بلای یک انقلاب لنینیستی نجات یافت ، تازه دوستان چپ بعد از توبه انقلابیون چین و شوروی به فکر پیشتازی طبقه کارگر افتاده اند !
دیوید شوب در کتاب لنین بدون نقاب می نویسد که ، در جلسه کمیساریای خلق لنین روی کاغذی مینویسد که تعداد زندانیان چند نفر است و آن را جلو رئیس تشکیلات امنیتی خود میگذارد ، رئیس مینویسد سه هزار نفر و آن را جلو رفیق لنین میگذارد . لنین یک علامت صلیب زیر آن میکشد و به رئیس برمیگرداند . رئیس جلسه را ترک و قبل از پایان جلسه باز میگردد و میگوید اعدام شدند .
در مقابل اعتراض سایر رفقا که لابد هنوز انقلاب مارکسیستی لنینیستی را درک نکرده بودند ، رئیس سازمان میگوید که من از علامت صلیب دریافتم که منظور لنین اعدام انهاست ، ولی لنین میگوید من زیر هر یاداشتی که میخوانم یک علامت بعلاوه میگذارم که دو باره آن را نخوانم !
ولی رئیس نزد لنین مقرب تر میشود !!
از دو حال خارج نیست یا نگارنده که بسیار دستپاچه به نظر میرسد، نه از لنینیسم چیزی میداند و نه جمهوری اسلامی را میشناسد یا اینکه رسالتی بر عهده دارد که در حال اجرای آن است. سر سپردگی ایران (و نه نظام آخوندی) به امپریالیسم. بعید میدانم تا بحال تئوری امپریالیسم لنین به گوش وی خورده باشد چه رسد به اینکه آن را موشکافانه مطالعه کرده باشد. اما جمهوری اسلامی را هم آیا وی نمیشناسد؟ نمیداند که نظام اسلامی در عمل بهترین خدمات را به امریکا کرده؟ ورود ناوگان امریکا به خلیج فارس، جنگ هشت ساله با کشور همسایه، تضعیف مبارزات مردم فلسطین، کشتار و سرکوب دگراندیشان، اجرای مو به موی دستورات بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که دلیل اصلی وخامت وضع اقتصادی هستند و نه بزعم نگارنده “دشمنی” دروغین آخوندها با امریکا، جملگی نمونه های خدمات گرانقدر نظام اسلامی به امپریالیسم میباشند.
جا دارد یا از خواب بیدار شوید یا اگر ماسکی به صورت زده اید آن را از صورتتان کنار بزنید و با چهره واقعی خود و زیر علم امپریالیسم صادقانه سینه بزنید و خاک توهم به چشم مردم نپاشید. مردم و کشور ما باندازه کافی هزینه ملی نماهای ضد ملی از دست مظفر بقایی و متحدان آخوندشان از دست کاشانی را پرداخته اند. دست ازین خیمه شب بازی های روشنفکرمآبانه بردارید!
سرخورده شدن مردم از انتخابات و اصلاحات مهمترین نکته است که از درون حاکمیت کاملا بدون توجه باقی مانده. در واقع راست میگویند بسیاری که اصلاح طلبان تا امروز حاکمیت ولی فقیه را نجات دادند. میتوان بر سر این واقعیت بحث کرد که آیا اصلاح طلبان بااین کار به ایران خیانت کردند یا خدمت. از نظر من خدمت. اما این بحث دیگر کهنه شده. مردم سقوط جمهوری اسلامی را میطلبند و به کمتر ازان راضی نیستند
آقای لشنی اسم این چیزی که شما کادو شده پیشکش مردم کردی انقلاب از بالا نیست، اشغال ایران است. آلمان و ژاپن و کره هر سه مغلوب امریکا در جنگ شدند. امریکا هنوز در آن کشورها پایگاه نظامی دارد. یشنهاد عجیب و غریب شما این تفاوت را با وقایع تاریخی آن کشورها دارد که میگویید پیش از جنگ کشور را به امریکا بسپاریم. ضمنا راجع به مارکسیسم لنینیسم و انقلاب روسیه در شما نیاز به مطالعه بیشتر حس میکنم.
اگر قرار بود هر کی با دوتا کتاب صاحب نظر بشه که مردم ایسلند الآن فیلسوف بودن. ماشالله به اعتماد به نفسی که دارید بی نهایت کاذب!
شما بهتره همون به امور دینیتون برسید. ما را به خیر تو نیست امید شر مرسان
نویسنده بجای پرداختن به این واقعیت تلخ که اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها نیروی جنبش های ملی از دست دوم خرداد و جنبش سبز را هدر داده و فرصت سوزی کردند، فرافکنی کرده و طبق معمول مارکسیست لنینیست ها و چپ و حزب توده را «مقصر» می نامند. اولا چپ ها خیلی پیشتر از اینها شرایط ایران را انقلابی تشخیص دادند و اتحاد عمل نیروهای انقلابی و میهن دوست را پیشنهاد کرده و می کنند. در آن دوران نویسنده حتما مشغول رای جمع کردن برای لیست امید یا روحانی بودند. گناه بی سازمانی و عدم تشکل مردم بر گردن نیروهایی بوده که در میان مردم حضور داشتند و خود را مرجع می دانستند و نه نیروهایی که در دهه شصت سرکوب و قتل عام شدند! دوما چپ ها برخلاف اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها در مقابل انقلاب نایستاده و خواهان به تعویق انداختن آن هم نیستند. آنها نه مردم را از سوریه ای شدن می ترسانند و نه برای تسلیم در برابر امریکا امضا جمع می کنند. آنها راه پیش پای مردم می گذارند که سازماندهی و تشکل و اعتصابات ووو نمونه های آنها می باشند. اما بر گردیم به مقاله ایشان.
برای درک شناخت ناچیز نویسنده از انقلاب اکتبر کافیست به این ادعای وی توجه کرد که می نویسد: «در شورش ۱۹۱۷ در سنپترزبورگ که نهایتاً دولت تزار را سرنگون کرد رهبری وجود نداشت و بلشویکها از وقوع آن در شگفت شدند». در پاسخ به این ادعا قسمتی ار مقاله دکتر ناصر زرافشان را بخوانیم. ( لینک آن را هم می فرستم تا خوانندگان علاقه مند بتوانند به آن رجوع کند). البته برای نویسنده هم در صورت تمایل می تواند مفید واقع شود از مقاله آقای زرافشان:
«شخصاً گمان نمی کنم برای هیچ تحول اجتماعی در تاریخ بشر، تدارک عملی و نظری ریشه دارتر و طولانی تری از تدارک نظری و عملی انقلاب اکتبر صورت گرفته باشد: از لحاظ عملی دست کم از چهل سال پیش از این انقلاب، یعنی از زمان تشکیل اولین محافل و گروه های مارکسیستی در روسیه مقدمات عملی برای سرنگونی رژیم تزاری و مبارزه در راه سوسیالیسم در این کشور آغاز شده بود.
اتحادیه ی کارگران روسیه جنوبی در سال ۱۸۷۵ در اودسا، و اتحادیه ی کارگران شمال روسیه در سال ۱۸۷۸ در پترزبورگ تشکیل شد. پلخانوف گروه آزادی کار را در سال ۱۸۸۳ بنیان گذاری کرد و لنین خود در سال های نیمه دوم دهه ی ۱۸۸۰ فعالیت در دانشگاه غازان را آغاز کرد که کار به اخراج او از دانشگاه کشید. آنگاه فعالیت خود را در محفل مارکسیستی فدوسیف در غازان دنبال و سپس با آمدنش به سامارا ، محفل های مارکسیستی سامارا به دور او جمع شدند. آنگاه در سال ۱۸۹۳ با آمدن به پترزبورگ محفل های مارکسیستی فعال در این شهر را به دور هم جمع کرد و اتحادیه ی مبارزه برای آزادی طبقه ی کارگر را به وجود آورد که برای بهبود شرایط کار و تهییج سیاسی در میان توده های وسیع کارگری حول مسائل روزانه فعالیت می کرد. آنگاه به زندان افتاد که در آنجا نیز دست از مبارزه بر نداشت و همرزمان خویش را در بیرون از زندان راهنمایی می کرد. مقاله «درباره ی اعتصاب» و بیانیه «خطاب به حکومت تزاری» را در زندان نوشت و به خارج فرستاد و همچنین «طرح برنامه ی حزب» که آن را با شیر در بین سطرهای یک کتاب پزشکی نوشته و مخفیانه به خارج فرستاده بود از آثار این دوره ی زندان او است. سپس دوره ی تلاش های اتحادیه های مبارزه پترزبورگ، مسکو، کیف، یکاترینوسلاو برای تشکیل حزب واحد و تشکیل نخستین کنگره ی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه می رسد. مبارزه علیه اکونومیست ها و انتشار «ایسکرا»، اعتصاب در کارخانه نظامی ابوخوف در ۱۹۰۱ و برخورد با پلیس تزاری و دستگیری و زندان و تبعید حدود ۸۰۰ کارگر این کارخانه، اعتصابات در باتوم و روستوف به رهبری سوسیال دموکرات ها در ۱۹۰۲، اعتصابات سال ۱۹۰۳ ماوراء قفقاز (باتوم، باکو، تفلیس) و در اکراین (اودسا، کیف، یکاترینوسلاو) و مبارزات دهقانی در اوکراین و نواحی ولگا، تشکیل کنگره دوم حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در سال ۱۹۰۳ و مبارزه درون حزب با اکونومیست ها و اپورتونیست های دیگر و تصویب برنامه و آیین نامه حزب، اعتصابات پترزبورگ و تظاهرات کارگران در برابر کاخ زمستانی (۹ ژانویه ۱۹۰۵)، شورش در رزمنا و پوتیمکین، اعتصاب سیاسی سراسری روسیه در اکتبر ۱۹۰۵ و تأسیس شوراهای نمایندگان کارگران به عنوان دستاورد آن، قیام مسلحانه دسامبر که در هم شکسته شد، مبارزات حزب بلشویک با تجدیدنظر طلبی شایع در دوران ارتجاع استولی پین، رونق دوباره و تشدید فعالیت جنبش در سال های ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۴ و تأسیس روزنامه ی پراودا، مبارزات بلشویک ها و لنین با اپورتونیسم بین الملل دوم که در جریان جنگ جهانی اول با امپریالیست ها همراهی و همکاری می کردند و برافراشتن پرچم صلح، انقلاب فوریه، در هم شکستن توطئه ژنرال کورنیلوف بر ضد انقلاب، و بالاخره قیام اکتبر و تشکیل حکومت شوروی فهرست فشرده ای از مبارزات چهل ساله طبقه ی کارگر روسیه و حزب آن همراه با دهقانان فقیر این کشور است که به انقلاب اکتبر ختم می شود. …
برای این که روشن تر ببینیم و درک کنیم که لنین و بلشویک ها فقط در سال ۱۹۱۷ از خواب بیدار نشده بودند تا کودتا کنند و جنبشی که با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به پیروزی سیاسی می رسد از دهه ها پیش این هدف را در برابر خود قرار داده و در زمینه های نظری و عملی در راه رسیدن به آن مبارزه کرده است، بجا است فرازی از کتاب «چه باید کرد؟» لنین را که پانزده سال پیش از آن یعنی در سال ۱۹۰۲ نوشته شده است با هم بخوانیم: «ما باید به خاطر داشته باشیم که مبارزه با حکومت برای درخواست های جدا جدا و به دست آوردن امتیازات مجزا، تنها زد و خوردهای کوچک با دشمن و جنگ و گریزهای کوچکی است که در صفوف جلودار انجام می شود، ولی پیکار قطعی هنوز در پیش است. در مقابل ما دژ دشمن با تمام نیرویش قرار گرفته و از آنجا بارانی از خمپاره و گلوله بر ما فرو می ریزد که بهترین رزمندگان ما را از بین می برد. ما باید این دژ را تسخیر کنیم و هر گاه همه ی قوای پرولتاریای بیدار شده را با تمام قوای انقلابیون روس در یک حزب گرد آوریم که عناصر زنده و پاکدامن روسیه به سوی آن روی آور شوند، این دژ را تسخیر هم خواهیم کرد؛ و فقط آن زمان است که پیشگویی بزرگ پتر الکسیف، کارگر انقلابی روس تحقق می یابد: بازوی ورزیده ی میلیون ها مردم کارگر بلند خواهد شد و یوغ استبداد را که با سر نیزه ی سربازان محافظت می شود در هم خواهد شکست!»
به ترتیبی که گفته شد این میدانی بود که از چهل سال پیش کارگران و دهقانان روسیه در آن مبارزه کرده بودند …».
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=83494
با عرض ارادت. خود شما در پایان نوشته خود نتیجه گرفته اید که:
با این حال اما بعید میدانم جمهوری اسلامی تن به چنین انقلابی دهد و ناگزیریم برای هدایت شورشها و انقلابی که در آینده شاهد خواهیم بود
هیچ جا شک ندارد که ج.ا دنبال یافتن راه حلهای عاقلانه، همانطور که شما پشنهاد و توضیح دادید باشد. ولی من متوجه نشدم که شما چطور به این نتیجه رسیده اید
اساس نظام جمهوری اسلامی مساوی هست با حکومت ایدئولوژی ونبرد حق وباطل.حق یعنی جمهوری اسلامی وباطل هم یعنی همه جهان ودر راس ان امریکا واسراییل.بنا بر این دست کشیدن از این مانیفست یعنی نابودی جمهوری اسلامی بدست خودش.پس مطمئن باشید انقلاب از بالا در ایران امروز امکان ندارد.
حضرت امام راحل عظیم الشان را هم بعد از شروع خیزش مردم و گسترش آن در نیمه دوم سال ۵۷ به پاریس بردند و با گذاشتن رادیو بی بی سی در اختیارش سوار انقلاب کردند ، البته از سر خیرخواهی ، چون دیدند انقلاب رهبر ندارد و ممکن است بی رهبر بماند این کار را کردند ، انگلیس همیشه خیرخواه مردم ایران بوده است . ولایت فقیه هم همزمان با شروع نفوذ انگلیس در ایران از دل اسلام ناب محمدی سر برآورد ، والا قبل از آن سابقه ای در فقه شیعه ندارد ، حکومت قاجار الترناتیو نداشت و برای سیاست انگلیس یک الترناتیو لازم بود !
دیدگاهها بستهاند.