سلاخی میگریست/ به قناری کوچکی دل بسته بود(شاملو)
با احترام برای مردی که «طوفانش مسخ نیارست کرد و پیش عصیانش بالای جهنم پست است»(شاملو)
پس از ابراز فروتنی نسبت به امیر انتظام که در برابر مظلومیتاش آسمان سر فرو میآورد؛ دیدار او با محمدی گیلانی را، این نوشته بهانهای میکند تا موضوعی را بر رسد که فردای ما با آن خواهد آویخت.
دراین نوشتار، «گیلانی» نماد همهی ظالمانی است که بر «امیرانتظام» جفا کردند و به ناحق و با برنامهریزی او را به سیاهچالی دچار کردند که رهایی از آن فقط با کرنش و ابراز ندامت میسر میشد. زندانی آزادهای که تنها گناهش دیدن سیاهیای بود که با همت «توده عمله ظلمه » فرود میآمد. امیر انتظام که جان جانش را در زندان گذاشته و خسته و فرسوده بر زمین پست خیابانی که روزی بوی اللهاکبر رمز بر زمین زدن هر کسی بود که از آزادی میگفت و از عدالت میسوخت، به دیدار او میرود. قربانی به دیدار شکارچیای میرود که رو به پایان است.
پرسش اما این است آیا رفتار امیر انتظام اخلاقی است؟ آیا او حق دارد محمدی گیلانی را ببخشد، حتی اگر فراموشش نکند؟ این داوری در دو سطح ممکن و معنیدار است یکی سطحی فردی و وجودی و دیگری اجتماعی.
در سطح اجتماعی بایست بدین پرسش اندیشید که رفتار امیر انتظام چه تاثیری بر جامعه میگذارد و چه تبعاتی دارد؟ وقتی کسی که از ظلم زندگیش دگرگون شده ظالم را میبخشد و حتی با او مهربانی میکند، چه پیامی را به جامعه منتقل میکند؟ «دیگری» از او چه میآموزد؟ این رفتار به جامعه پیام نمیدهد که گویی هر گناهی قابل چشمپوشی است و هر رفتاری قابل نادیده گرفتهشدن؟ میتوان دشمنی کرد، خون ریخت آبروها را بر باد داد، غریبانه انسانی تنها را در چهار دیواریای که حتی نمیتواند پایش را دراز کند مدفون کرد و بعد باز گشت و با او دست دوستی داد؟ بر مزار کسانی که با دستان نامبارکت به خاک و خون کشیده شدهاند گریست و گفت «نه خانی آمده و نه خانی رفته». چکمهپوش، دهانها را در شب طوفانی بدوزی و سحرگاه از آزادی بگویی. دستان آلودهات را پنهان کنی و از صلح بگویی و …؟
رفتار امیر انتظام، وقتی این چنین سهلانگارانه میبخشد، چنین پیامی را منتقل میکند، از این رو او حق ندارد ببخشد. او نبایست به دیدار کسی برود که نماد همه این زشتیهاست. امیر انتظام برای احترام به حقیقت و به احترام همه کسانی که از بیداد به زانو در آمدند و برای حرمت به امیر انتظامی که زندگیاش در این وانفسا تباه شد نبایست ببخشد. او این حق را ندارد. اگر چنین بکند به آرمانش جفا کرده است. جامعه بایست زشتیهایش را مدام جلو چشم داشته باشد و نسبت به خودش سختگیر باشد. بایست مرتب به خودش برگردد و خویشتن را برای گناهان کوچک و بزرگش شماتت کند. اگر اینچنین نکند به تباهی گرفتار خواهد شد.
وجدان معذب پشتیبان روح عدالت است و عدالت با سهلانگاری و ولنگاری میسر نمیشود. نه تنها اکنون و این زمان که تاریخ نیز بایست به کمک حقیقت بیاید و گناهان جامعه را برای نسلهای بعد بازگو کند تا راه بازگشت پلشتیها بسته شود. سهلانگاری و بخشیدن بسترساز تکرار خطاست. میدان دادن به نابایستهاست. وقتی جامعه میبیند که درشتی و نرمی به همدرم میشوند و پلشتی و پاکی در هم میآمیزند، دلیلی برای تحمل درد اخلاقی زیستن و درست زندگی کردن و پاسداشت ارزشها نمیبیند. حرمت به کران عدالت مصداق خشونت نیست که اگر چنین بیانگاریم هر «نه گفتنی» خشونت است. آزادی نیز در خود عنصری از نفی دارد و عدالت نیز. بنا براین آزادی محقق نمیشود تا سویه مخالفش حذف نشود. بنابراین نمیتوان ایده آمده را به تهمت خشونتطلبی راند. نمیتوان بر سهلانگاری و باری به هر جهت بودن نام تسامح گذاشت. و در برابر، بر تعهد و سماجت بر حقیقت نام خشونتطلبی نهاد. ستم بی ستمکار معنا ندارد، بنابراین نمیتوان ستمکار را به واسطه موقعیت کلی یا احساس شخصی توجیه نمود و بخشید.
در سطح وجودی نیز این پرسش مطرح است،اگر کسی به «من» ستم کند چرا باید بخشیده شود؟ (مراد از ستم نوعی است که بر امیر انتظام رفته و الا بخشیدن به طور کلی از نظر نگارنده مذموم نیست). آیا این عدالت است و فضیلت که خیانتکاری یا جنایتکاری به راحتی بخشیده شود و در آغوش قربانی جا خوش کند؟ چرا بخشیدن فضیلت است، در این سطح نیز بخشیدن ستمکار به مثابه نادیده گرفتن مسئولیت فردی است. اگر انسانها به مثابه کنشگری دارای اراده و نه مقهور منطق موقعیت تصمیم میگیرند بایست تاوان تصمیم هایشان را نیز بپردازند. از این رو بخشیدن به مثابه نفی نظامی ارزشی است که خوب را با بد یکی نمیداند و فضیلت و رذیلت را همخانه نمیبیند. بخشش در ذات خود امری اخلاقی نیست بنابراین بخشیدن میتواند یک رذیلت باشد.
بخشیدن یعنی مشروع جلوه دادن رفتاری که در ناموس اخلاقی فرد جایگاهی ندارد. کسی که میبخشد در گناه گناهکار سهیم میشود و ظلم را بر خود روا میدارد. گویی با دستان دیگری برخود ستم میکند و ستم را نیز به هیچ میگیرد.
16 پاسخ
( بببخشید غلط املایی در پست قبلی تصحیح میشود )
شاید بنظر اینگونه بیاید که امیر انتظام بخشیده ولی سه نکته را نباید فراموش کرد و آن در وهله اول دوباره آن جانی (گیلانی) را برسر زبانها انداخت و دوم این پیام را به دیگر جانیان حاضر داد که عاقبت شما هم به مانند این جانی است پس به خود آیید و در نهایت در آن لحظه برخلاف دادگاه انتظام از موضع قدرت بخشید و گیلانی از موضع ضعف بخشیده شد.
جامعه ای سنتی که اکثرا” بجای متجاوز قربانی را محکوم و منزوی میکند قادر به تحمل و هضم محتوای این مقاله نیست.
تمام اسطوره هایی که در منظر خوانندگان بزرگ هستند، با اندک تفحصی معلوم میشود که خود دستی در جنایت داشته اند. حتی نلسون ماندلا سالهای سال نبرد مسلحانه کرد و وقتی نسیم موافق از غرب وزید برای خروج از زندان، کسب قدرت و برافکندن حریف تئوری عفو را علم کرد.
مطلب را خواندم و نسبت به هر دو سطح مسئله نکات انتقادی دارم اما دیدم بهتر از من جناب فرخی یزدی چنین گفته:
کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست
بس که مهر دوست آنجا هست، جای کینه نیست.
با سلام .مسئله بر سر این است که آیا ما میتوانیم فعل بخشیدن امیر انتظام ( چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی )را قضاوت کنیم .از نظر من چون مسیری که امیر انتظام و امیر انتظامها طی کرده و میکنند اگر هم در سطح فردی باشد قائم و ناظر به مسئله ای فراتر از سطح فردیست،هم اجتماعی ست و هم تاریخیست .با قبول چنین مقدمه ای “بخشش امیر انتظام “موضوعیت خودش را از دست میدهد .قطعا امیر انتظام خود به این مسئله اشراف داشته ،که بخشیدن او صورت مسئله هست از نظر فقیه ….پس در این مقوله کسی کاسه داغ تراز آش نیست .بدرود
پس انسان ها در جامعه مورد نظر شما باید برای بخشیدن یا نبخشیدن دیگرانی که به اونها ستم روا داشته اند از شما کسب تکلیف و اجازه کنند؟ بابا آخه دیکتاتوری تا کجا؟ بخشیدن یک مسئله شخصیه که حتی ولایت فقیه هم نمیتونه در اون دخالت کنه حالا شما شدی کاسه داغ تر آش فقیه؟
با عرض سلام. بخشش یک تبهکار که تمامی دستگاه عدالت را برای پیش برد خود فاسد کرده، نه از گناه تبهکار میکاهد و نه از مجازات او
این سهوا یک اشتباه رانندگی، و یا، خطا کوچک نبود. این قصاب اهریمنی بود که از مجازات فرار کرد. شما چقدر زیبا گفتید:
بخشیدن یعنی مشروع جلوه دادن رفتاری که در ناموس اخلاقی فرد جایگاهی ندارد. کسی که میبخشد در گناه گناهکار سهیم میشود و ظلم را بر خود روا میدارد. گویی با دستان دیگری برخود ستم میکند و ستم را نیز به هیچ میگیرد.
پیام “بخشیدن اما فراموش نکردن” را که از ماندلای بزرگ به یادگار مانده است، به نظرم باید در زمان و مکان مناسب خود بکار برد. ماندلا این حرف را زمانی گفت که در مسیر رسیدن به قدرت بود و کمیته های حقیقت یاب مشغول به کار شده بودند، نه زمانی که رژیم آپارتاید بر سر قدرت بود و می تازید. درمورد شادروان امیرانتظام نیز وی فقط از حق شخصی خود گذشت کرد، نه حق مردم که او نمی توانست از جانب آن ها ببخشد یا نبخشد. گیلانی فقط وی را بناحق محکوم نکرده بود. هزاران تن(ازجمله فرزندان خودش) به حکم او کشه شدند.
بخشیدن یا نبخشیدن امیر انتظام تاثیری روی نسل ما ندارد.ما حتی استخوانهای آنها را از قبر ها بیرون می کشیم و پس از محاکمه عادلانه به دار می آویزیم.
محاکمه عادلانه میتوان با تعیین وکیل مدافع انجام داد ، نیازی به بیرون کشیدن استخوانها نیست !
اگر حکم اعدام پیشاپیش صادر شده، که شما میگویید شده، پس محاکمه به چه معناست؟!
فرق شما با خلخالی چیست؟!
کلمه مقدس الله اکبر را این ظالمان برای فریب مردم در خیلی از موارد به کار می بردند .معاویه هم در جنگ صفین با نام قران مردم را فریب داد و از این مثالها در طول تاریخ زیاد است وگرنه همه می دانیم که ساحت اسلام واقعی از این مظالم پاک و مبراست و امیر انتظام خودش هم تا اخرین لحظه مسلمان ماند.
نویسنده دریا دلی امیر انتظام را “سهلانگاری و باری به هر جهت بودن ” می بیند و خامنه ای وار حکم صادر میکند که “او حق ندارد ببخشد” .
هر کسی بر خلقت خود می تند
“مولانا”
سلام,اقای زال.زنده باشی.جانا سخن از زبان ما میگویی.
بخشیدن و فراموش نکردن به معناى عدم محاکمه و مجازات نیست بلکه از خشونت حد اکثرى جلوگیرى مى کند
در ضمن تجربه گاندى و ماندلا به ما این امید را مى دهد که میشود با عدم خشونت به سر منزل مقصود رسید
صفت بخشش خود بخود و در همه حال فضیلت است و نمیتوان گزارهای با آن برخورد نمود.
نگارنده یک نکته ی بسیار اساسی را نادیده انگاشته
تفاوت امیرانتظام ها با گیلانی ها دقیقن در همین نقطه بخشش است.
اگرچه امیرانتظام بر سر تخت گیلانی، این را نیز گفت که : نمیدانم جواب خداوند را چگونه خواهی داد؟!
دیدگاهها بستهاند.