جستارهایی در تاریخ هفتاد سال نخست اسلام – قسمت سی و سوم
در این جستار مهمترین حادثه بحثبرانگیز دوران خلافت معاویه بن ابیسفیان مورد واکاوی و مناقشه قرار میگیرد و آن اتهام بنیانگذاری اشرافیت عربی – اسلامی است. در ذیل همین عنوان موضوع مهم تعیین ولعیهد و جانشین به وسیله معاویه بسیار برجسته و مناقشه برانگیز بوده و هست. این هر دو اتهام و در واقع اندیشه و عمل معاویه چندان مهم جلوه کرده که از گذشته تاکنون عموم مسلمانان هر دو را بدعت در دین شمردهاند. در این میان شاید ابنخلدون یک استثنا باشد که از هر دو اندیشه و رفتار حکومتی معاویه دفاع جامعهشناسانه و تاریخی کرده است. به دلیل اهمیت موضوع از خوانندگان نکتهسنج انتظار دارم که با دقت و عنایت بیشتر این نوشتار را مرور کنند.
در این نوشتار ابتدا خلق و خوی اشرافی و لذتطلبی معاویه گزارش میشود و بعد در بستر چنین خصایلی مسئله نقش او در تأسیس اشرافیت عربی – اسلامی مورد اشاره خواهد بود و در ادامه آن اقدام معاویه به تعیین جانشین و موروثی کردن امارت ساده نخستین اسلامی خواهد آمد. این تحولات در دوران معاویه بدون توجه به خصایل شخصی معاویه و ضرورتهای زمانه او ملموستر و قابل فهمتر خواهد بود. کاری که ابنخلدون کرده و در ادامه دیدگاه تحلیلی مهم این تاریخنگار کمنظیر مسلمان گزارش خواهد شد.
الف. مال دوستی و خوی اشرافیت معاویه
در موضوع مالدوستی و به ویژه خوی اشرافی معاویه شواهد فراوان است. احتمالا همین دو خصلت در تقویت جاهطلبی و مقامدوستی معاویه بیتأثیر نبوده باشند. هرچند او به لحاظ خانوادگی نیز میراثدار جاه و مال و اشرافیت قابل توجهی بود. پدرش ابوسفیان سالیانی دراز رئیس قبایل مختلف و متنوع قریش بود و از جلال و شکوه کم مانندی در دوران پیش از مسلمانیاش بهره داشت و این همه به طور طبیعی و خانوادگی به فرزند او معاویه نیز به میراث رسیده بود. از سخن معاویه چنین بر میآید که توجه به مال و مکنت از خصوصیات تیره اموی است و مالدوستی خود را هم در همین رابطه توجیه میکند. او میگوید: «اگر اموی مال خویش را سامان ندهد و بردبار نباشد، اموی نیست».[۱]
او از همان زمانی که در شامات بود هم مالدوستی خود را آشکار کرده بود و در قلمرو فرمانروایی بلامنازع خود اموال فراوانی از طرق مختلف کسب کرده و خوی اشرافیت خود را نشان داده بود و در عمل نیز زندگی مسرفانه باشکوهی برای خود تدارک دیده بود. اخبار و روایات فراوانی در طبری و دیگر منابع از تلقی معاویه از مال و ثروت و نیز علاقه و دلبستگی وی به مال، در اختیار است که مجموعه آنها، حتی اگر برخی برساخته باشند و یا در آنها گزافه و مبالغه راه یافته باشد، بیانکننده واقعیتهایی است.
وفق گزارش طبری، یکی به معاویه گفت: چه کس را بیش از همه دوست داری؟ گفت: آن که از همه داراتر باشد. باز طبق خبر دیگری در همان منبع، معاویه گفته بود: ابوبکر دنیا را نخواست و دنیا هم او را نخواست، اما عمر، دنیا او را خواست ولی او دنیا را نخواست، عثمان هم از دنیا بهره گرفت و هم دنیا از او، ولی ما در دنیا غوطه زدیم.
روشن بود که این همه دلبستگی به مال و ثروت و زندگی پرتجمل معاویه، که در دوران امارت بیست سالهاش در شام بروز و ظهور داشت، آشکارا با زیست مؤمنانه نبوی و اصحاب پارسا و به ویژه خلفای پیشین متعارض مینمود و به همین دلیل پیوسته مورد انتقادهای تند مؤمنان پارسا و صادق و از جمله صحابیان معتبری چون ابوذر و علی قرار میگرفت. این ویژگیها در دوران خلافت بسی آشکارتر و گستردهتر شد و نمود بیشتری پیدا کرد. به ویژه که او از یک سو از اقتدار لازم برخوردار بود و از سوی دیگر فضای جامعه نیز به کلی دگرگون شده بود و دیگر نه از زیست پارسایانه پیشین چندان نشانی بود و نه منتقدان جدی و پیگیری مانده بودند که پیوسته او را با تازیانه نقدهای خردکننده بنوازند (چنان که در عصر عثمان بود).
طبق برخی روایات معاویه به شدت اهل لذتطلبی و کامجویی و خوشگذرانی بود و از تمام لذتها در حد کمال بهره میبرد به گونهای که به اعتراف خودش دیگر آرزویی نداشت.[۲] بیهقی در «المحاسن والمساوی» نقل کرده است که معاویه گفته بود در دنیا لذتی نمانده که بدان دست نیافته باشم.[۳] از پرخوری و حتی سیریناپذیری او نیز داستانهاست که علی نیز در برخی مکاتباتش با معاویه بدان اشاره کرده و در مقام خردهگیری بر او به آن استناد کرده است.[۴]
وفق گفته ابن اثیر، پیامبر یک بار وقتی پرخوری معاویه را مشاهده کرد، فرمود «لا اشبع الله بطنه» (خداوند شکمش را سیر نکند). و پس از آن، دیگر هرگز او سیر نشد.[۵] احتمالا با اشاره به همین سخن پیامبر بود که در روزگار معاویه، شخصیتی چون صعصعه بن صوحان، به طعن گفت: «شکم کسی که سیری نمیپذیرد نفرین شده است». گویا معاویه در زیادهخوری در میان اعراب ضربالمثل شده بود.[۶] اگر روایت مسعودی قابل اعتماد باشد و از برساختههای بعدی نباشد، گویند هنگامی که معاویه مرگش فرارسید و بیماریاش سختی گرفت و از درمان آن ناامید شد، شعری بدین مضمون گفت: «ای کاش حتی یک ساعت به حکومت نپرداخته بودم، و در کار لذت غافل و چشمبسته نبودم، و مانند دو جامه ژنده علی بودم که زندگی بخور و نمیری داشت تا مرگش در رسید».[۷] اگر بتوان به این نوع اخبار اعتماد کرد، میتوان گمانهزنی کرد که همین تنبّه در واپسین لحظات حیات، معاویه را وادار کرده باشد که نیمی از داراییاش را به بیتالمال ببخشد.
این خصوصیت لذتطلبی و کامجویی، البته اگر در آن گزافهگویی نشده باشد، میتواند برآمده از ویژگیهای شخصی و منش اشرافی و یا تظاهر به اشرافیت معاویه باشد.
ج. معاویه؛ بنیانگذار اشرافیت عربی – اسلامی
پیش از این اشارت رفت که معاویه خوی و منش اشرافی داشت و گفته شد که این خلق و خو با آموزههای اسلامی و متبلور در سیما و سیره سیاسی و حکومتی نبوی و مسلمانان نخستین و به ویژه خلفای راشدین در تعارض بود. این خوی شخصی و احیانا خانوادگی معاویه در نظام سیاسی او نیز متجلّی شد و خود را عیان کرد؛ به گونهای که میتوان معاویه را بنیانگذار اشرافیت عربی- اسلامی شمرد.
در تعلیل و توجیه پروسه تأسیس اشرافیت سیاسی و حکومتی در روزگار معاویه، میتوان گفت که معاویه از یک سو تحت تأثیر شکوه سلطنت پر جلال و اشرافی ساسانی بود و از سوی دیگر به شدت از امپراتوری روم (بیزانس) اثر پذیرفته بود. ابن اثیر نقل کرده است زمانی که عمر به شام رفت و معاویه را دید گفت «این کسرای عرب است».[۸] این جمله اگر هم از برساختههای بعدی باشد، که محتمل است، باز این واقعیت را نشان میدهد که معاویه در هرحال و در هر سطحی از نظام پادشاهی ایران اثر پذیرفته بود؛ همان گونه که تمام اعراب مسلمان و خلفای اسلامی پس از فتح ایران از تمدن و فرهنگ و آداب ایرانی اثر پذیرفته بودند.
امام علی در نامهای به خوارج هشدار میدهد که اگر کسانی که سابقهای در اسلام ندارند حاکم و پیروز شوند، رفتارهای کسری و هرقل (عنوان شاهنشاه ایران و امپراتور بیزانس) را در پیش خواهند گرفت.[۹]روشن است که مراد علی از کسانی که در اسلام سابقهای ندارند، شخص معاویه است.
در تأثیرپذیری معاویه از روم نیازی به ارائه شواهد و گواه نیست. زیرا معاویه از جوانی در شامات و در همسایگی با روم و بیزانس میزیست و همواره در جنگ و گریز با امپراتوری بیزانس بود و این روابط گاه با صلح و گاه با جنگ و رد و بدل شدن پیوسته سفیران و هدایا و باجها و نامهها در طول چهل سال، خواه و ناخواه بر ذهنیت و سیاست طرف فروتر یعنی معاویه و مسلمانان همسایه اثر میگذارد. بیزانس و ایران باستان میراثدار تمدن و فرهنگی برتر بودند و اعراب همواره تحت سلطه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی این دو تمدن کهن قرار داشتند. در عین حال اعراب جنوب از ایران و اعراب شمال بیشتر از بیزانس اثر میپذیرفتند. اکنون معاویه چهل سال در شام در کشمکش و تعامل با امپراتوری کهن شمالی، نظامی نو و در واقع امپراتوری عربی- اسلامی تازهای بنیان نهاده و طبیعی مینماید که از همتای قدیمیتر و پیشرفتهتر الهام بگیرد.
در هرحال معاویه در دمشق آنچه بنیان نهاد بیشتر به سلطنت زوال یافته ایران و امپراتوری باقی بیزانس شباهت داشت تا به فرمانروایی ساده و ابتدایی پیامبر و خلفای پس از او در نیم قرن نخست. وی برای تحقق این ایده سیاسی خود، هم کاخها ساخت که مهمترین و مشهورترین آن «کاخ سبز» (=قصرالخضراء) است[۱۰]، و هم کاخنشینی و تشریفات درباری و سلطنتی و کهن را (که عرب چندان نمیشناخت) رواج داد، و هم به طور گریزناپذیری اشرافیت و جامههای پر زرق و برق و سفرههای اشرافی و مسرفانه و آداب خاصی برای ارتباط مردم با خلیفه و بزرگان و رجال دولت را باب و معمول کرد. این همان است که مادلونگ به درستی «خوی بیزانسی» معاویه یاد میکند.[۱۱]
معاویه گویا استدلال کرده بود که لازم است مسلمانان و خلافت و امارت اسلامی در برابر شکوه و جلال امپراتوری رقیب یعنی روم از شکوه و جبروت و هیبت لازم برخوردار باشند و این هیبت و شکوه باید به رخ دشمن کشیده شود تا آنها از مسلمانان حساب ببرند و در هراس باشند.
طبری آورده است زمانی که عمر به شام آمد و در آنجا جاه و جلال شاهانه معاویه را دید بر او خرده گرفت و از این که مردمان صاحب حاجت بر در میایستند انتقاد کرد. او نیز گفته بود میخواستم دشمنان نزدیک ما [رومیان] عزت اسلام و شکوه و بزرگی ما را ببینند. عمر نیز گفت: این حیله مردی خردمند است و یا خدعه مردی دانا.[۱۲] این در حالی بود که پیش از آن سادگی و مردمی بودن خلافت و امارت نه تنها نقصی شمرده نمیشد بلکه بر عکس از ممیزات مهم نظام اسلامی و جامعه ضداشرافیت مسلمان به حساب میآمد. در سیره نبوی گفته شده که پیامبر از خلق و خوی سلطانی آگاهانه و آشکارا دوری میجست و ابا داشت از این که به خلق و خوی فردی و سنت فرمانروایی پادشاهان و امیران شناخته شود.
با این که در همان زمان (زمان پیش از خلافت) بارها این خوی بیزانسی و اشرافی معاویه به وسیله بزرگان و از جمله شخصیتی چون ابوذر[۱۳] و عمربن خطاب و علی بن ابیطالب مورد انتقاد قرار گرفت ولی او هرگز تفکر و سیاست و منش خود را تغییر نداد. ابنکثیر آورده است در همان سفر عمر به شام، وقتی معاویه با جامه سبز بر عمر وارد شد، عمر سخت برآشفت و او را با تازیانه راند.[۱۴] هر چند این خبر ابنکثیر با گزارش دیگرش ذیل نقل کسرای عرب دانستن معاویه به وسیله عمر و شنیدن استدلالش در این باب (که اندکی پیش از این نقل شد)، سازگار نیست که میگوید در پی آن طعن عمر، معاویه پرسید: حال چه کنم؟ خلیفه گفت: نه تو را باز میدارم و نه به آن فرمان میدهم. قابل ذکر است که خوی اشرافی معاویه در روزگار عمر تا حدودی مهار شده و تحت کنترل بود اما در روزگار عثمان میدان عمل بیشتری یافت و گستردهتر شد.
در هرحال این خوی بیزانسی و اشرافمنشی معاویه در روزگار او و پس از آن (تا کنون نیز) از منظرهای دینی و اخلاقی و مردمگرایانه عدالتطلبانه مورد انتقادهای فراوان قرار گرفته است. از جمله آوردهاند: روزی عبدالله بن عمر به دیدار معاویه رفت. معاویه گفت: ای ابوعبدالله، کاخ ما را چگونه میبینی؟ ابن عمر گفت: اگر این از مال خدا باشد از خیانتکارانی، و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکارانی.[۱۵]
از جمله کسانی که در همان دوران پیش از خلافت معاویه در مورد خلق و خوی اشرافی او به چالش برخاسته بود، عباده بن صامت از اصحاب مشهور و معتبر پیامبر بود که از دوران عمر در بیتالمقدس میزیست. او با رفتارهای نادرست و بدعتآلود معاویه چنان درگیر شد که یک بار زمان عمر به معاویه گفت در سرزمینی که تو باشی من در آنجا نخواهم زیست و به عنوان اعتراض به مدینه رفت و پیش عمر از او شکوه کرد. از جمله اعتراضات عباده این بود که معاویه مداحی و ثناگویی را باب کرده بود.
یک بار وقتی مداحی، معاویه را ثنا گفت، عباده برآشفت و برخاست و مشتی خاک برگرفت و بر دهان مداح امیر پاشید و کار خود را مستند به سخنی از نبی اسلام کرد که فرموده بود «اذا رأیتم المداحین، فاحثوا فی افواهم التراب» (زمانی که مداحان را دیدید، بر دهانشان خاک بپاشید). ظاهرا همین منش اشرافیگری و اسرافکاری معاویه بود که او را به بادهگساری و میخواری نیز کشانده بود و همین امر یکی از موارد اعتراضی عباده به معاویه در روزگار عثمان بود.[۱۶]
د. بدعت در تبدیل خلافت انتخابی به سلطنت موروثی
آنچه پروژه عربی و اسلامیسازی سلطنت را در قالب نهاد حکومت و خلافت تکمیل کرد، تبدیل خلافت انتخابی پیشین به خلافت انتصابی بود که برای اولین بار در سنت ولایتعهدی غیر عربی و غیر اسلامی بنیان نهاده شد.
معاویه در اواخر عمر تصمیم گرفت فرزندش یزید را به عنوان جانشین و ولیعهد خود تعیین کند و این تصمیم خود را عملی کرد و با استفاده از انواع ترفندها (تهدید و تطمیع[۱۷] و زور) موفق شد در سال ۵۶ هجری از عموم مردم تحت فرمان خود و نیز از اغلب بزرگان جهان اسلام برای فرزندش بیعت بگیرد. شاید بتوان گفت که مهمترین بدعت معاویه در تاریخ اسلام همین تبدیل خلافت انتخابی به خلافت انتصابی بود. هرچند از همان آغاز امارت در شامات و به ویژه پس از احراز مقام خلافت و استقرار آن در جهان اسلام، معاویه خود در شکل و شمایل یک «سلطان» به معنای سنتی آن، آشکار شده و خود را به مردم چنین نشان داده بود اما با تأسیس سنت ولایتعهدی این پروژه تکمیل شد.
د. یکم: حدیث سی سال خلافت و پس از آن پادشاهی
اما نکته قابل تأمل این است که اکنون روایاتی در دست است که به نحو پیشینی و از قبل، هم از خلق و خوی شاهانه معاویه خبر میدهند و هم از تبدیل خلافت به سلطنت. این نوع اخبار در منابع اسلامی کم نیستند. از باب نمونه در خبری آمده است که پیامبر اسلام در برابر این پرسش که: آیا بنیامیه مستحق خلافتاند یا نه، گفت: «دروغ گفتند پسران کنیزک ازرق چشم، آنان از شریرترین پادشاهانند و اولین پادشاه معاویه است».[۱۸]
در خبری دیگر آمده است که پیامبر از پیش خبر داد که سی سال خلافت است و پس از آن ملوکیت گزنده و سرکوبگر.[۱۹] گویا حسن بن علی نیز در خطبهاش در محضر معاویه در کوفه تلویحا او را پادشاه با رفتار شاهانه و ستمگرانه دانسته است.
به نقل بیهقی در «المحاسن والمساوی» امام حسن در مقام تفاوت خلافت و سلطنت گفت: «خلیفه آن کسی نیست که دست ستم بگشاید و سنتها را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود داند، این چنین کسی پادشاهی است که بر حکومتی دست یافته و به بهرهای رسیده است».[۲۰] احتمالا با عنایت به همین روایت است که ابوالفرج اصفهانی و ابنکثیر نقل کردهاند که حسن بن علی در همان زمان که تصمیم به صلح گرفت تعبیر «ملک» را در باره معاویه به کار برده است. نیز به گفته ابنکثیر عایشه نیز از عنوان «سلطان» برای معاویه استفاده کرده است.[۲۱]
آوردهاند که پس از صلح سعدبن ابی وقاص بر معاویه وارد شد و در جمع او را «ملک» خطاب کرد. معاویه گرفت چرا «امیرالمؤمنین» نگفتی؟ او پاسخ داد: «دوست نمیدارم این مقام را از راهی که تو به دست آوردهای به دست بیاورم».[۲۲]
قابل تأمل این که معاویه خود را «نخستین پادشاه» (قال معاویه: انا اولالملوک) خوانده است و قابل تأملتر این که طبق روایتی دیگر معاویه خود را اولین پادشاه و آخرین خلیفه نامیده است. هرچند راوی این خبر اخیر گوید سنت است که به استناد سخن پیامبر که: «الخلافه بعدی ثلاثون سنه ثم تکون ملکا عضوضا»، معاویه را ملک گویند.[۲۳] ابوهریره نیز از پیامبر نقل کرده که آن حضرت فرمود خلافت در مدینه است و سلطنت در شام.[۲۴]
عموم محدثان و مورخان مسلمان از قدیم تا کنون، به این نکته اذعان کرده اند که از مقطع خلافت ابوبکر تا صلح حسن بن علی با معاویه و انتقال رسمی خلافت به معاویه در سال ۴۱، دوران خلافت است و پس از آن، دوران سلطنت و پادشاهی است.[۲۵] ابن تیمیه نیز با نقل برخی روایات منقول در باب دولت خلافت و سپس آغاز ملوکیت میگوید علما اتفاق دارند که معاویه برترین پادشاه مسلمان است و پیش از او چهار خلیفه بودند.[۲۶]
نویسنده نامدار سنی مذهب معاصر طه حسین میگوید: علی خلافت را سامان داد و معاویه پادشاهی را؛ خلافت با علی پایان گرفت و ملوکیت آغاز شد.[۲۷] و ابوالاعلی مودودی نیز اذعان دارد بر این که امام و خلیفه در یک فضای کاملا آزاد و با معیار انتخاب بهترین مردمان و شایستهترین فرد برای خلافت برگزیده میشود ولی معاویه از سر ترس و طمع فرزندش یزید را به جانشینی خود برگزید و این زمینهای شد برای تبدیل شدن رسمی و نهایی خلافت به ملوکیت.[۲۸]
البته مودودی در کتاب «الخلافه والملک» روند تبدیل خلافت به ملوکیت را از روزهای آخر خلافت عمر و به ویژه آغاز خلافت عثمان تا خلافت معاویه و به طور رسمی مقطع ولایتعهدی یزید میداند که وفق نظر ایشان این روند هفت مرحله را طی کرده است. این نویسنده در باب پنجم همان کتاب ذیل عنوان «فرق بین خلافت و ملوکیت» تحول منفی تبدیل خلافت به پادشاهی را در هشت محور بر شمرده است.[۲۹] به گمان مودودی این دگردیسیهای بنیادی از دوران معاویه رخ داده و به تدریج عمیق شده و در ادوار بعد گسترش یافته است.
محقق غربی معاصر مادلونگ نیز در این باب سخن گفته و بر همین نکته انگشت تأیید و تأکید نهاده و به درستی افزوده است که تبدیل خلافت به سلطنت از روزگار عثمان آغاز شده بود. او با استناد به منابع روایی و تاریخی به عنوان شاهد به دو نمونه اشاره میکند. یکی این که عثمان از همان نخستین سال خلافتش در اندیشه موروثی کردن خلافت در خاندانش بود و دیگر این که او زمینهای اموال عمومی را به خالصه دولتی تبدیل کرد. از این رو فامیل او یعنی معاویه، کار نیمه تمام سلف خود را تمام کرد و به پایان برد.[۳۰]
با این حال ابوبکربن عربی در «العواصم» حدیث «الخلافه ثلاثون سنه …» را نادرست میداند. هرچند وی در ادامه این احتمال را نیز مطرح کرده است که در تداوم خلافت، ملوکیت نیز محقق شده باشد؛ خلافت خلفای راشده و در پی آن ملوکیت معاویه. وی برای موجه ساختن احتمالش به آیه ۲۵۱ سوره بقره (و آتاه الملک والحکمه …) استشهاد کرده است. اما محب الدین الخطیب در پانوشت کتاب در این باب به تفصیل بحث کرده و موافقان و مخالفان حدیث را بر شمرده و از جمله گفته حافظ ابن حجر آن را صحیح و ترمذی و ابن حبّان و ابنتیمیه آن را صحیح و یا حسن دانستهاند.[۳۱]
د. دوم: آیا میتوان معاویه را «مَلِک» خواند؟
با این همه، این واقعیت انکارناپذیر مینماید که با فرمانروایی معاویه، دوره خلافت انتخابی نخستین به پایان رسید و دوره طولانی سلطنت موروثی، ذیل عنوان خلافت اسلامی آغاز شد. در عین حال ملک و پادشاه خواندن شخص معاویه قابل تأمل و مناقشه است. چرا که:
اولا، او خود در چهارچوب قواعد و سنت معمول آن روزگار خلافت را به دست آورده بود. هرچند واگذاری خلافت به شخص دیگری تا آن زمان در میان مسلمانان بیسابقه بود ولی در هرحال خلیفهای مشروع، داوطلبانه و با شروطی، این حق مشروع را به دیگری وانهاده و با وی به خلافت بیعت کرده و بعد هم عموم مردم و بزرگان با او به خلافت بیعت کردهاند.
ثانیا، در چهارچوب منابع موجود در طول دوران خلافت بیست ساله معاویه، عناوین رسمی او «خلیفه» و «امیرالمؤمنین» بوده است و از عنوان ملک و پادشاه برای خطاب قرار دادن معاویه استفاده نمیشده است. البته افرادی از بزرگان او را با این عنوان مورد خطاب قرار دادهاند ولی فضای خطاب نشان میدهد که این عنوان از باب طعن بوده است نه به عنوان یک لقب معمول و رسمی و رایج. واقعیت این است که معاویه با اقدام جسورانه و بدعتآمیز تعیین جانشین برای خود، سنت سلطنتهای سنتی نوع ایرانی را در تاریخ اسلام بنیان نهاد و از این رو مؤسس شمرده میشود اما خود، به رغم خلق و خوی اشرافی و اجرای سنتهای شاهانه در نظام فرمانرواییاش، رسما سلطان و پادشاه شمرده نمیشد.
نکته قابل ذکر دیگر این که شواهد و قراین حالیه و مقالیه نشان میدهد اخباری که پیشاپیش و از سالیان قبل، معاویه را ملک دانسته اگر نگوییم تماما حداقل میتوان گفت غالبا از برساختههای بعدی است و نمیتوان آنها را جدی گرفت. این نوع روایات، منطقا یا به انگیزه ذم و رد معاویه ساخته شده و یا در مقام بیان امر واقع بوده و این هر دو آشکارا به دوران متأخر باز میگردد؛ یعنی به دوران پس از معاویه و تثبیت خلافت و قدرت در امویان، امویانی که هم مورد نفرت عموم مسلمانان بودند و هم به طور خاص مورد نفرت بنیهاشم و آلعلی و پیروانشان.
به عنوان نمونه به این سخن منسوب به نبی اسلام بنگرید و خشم و کینه نهفته در الفاظ و محتوای آن و از آن مهمتر توهین و تحقیر آشکار را ملاحظه کنید: «دروغ گفتند پسران کنیزک ازرق چشم، آنان از شریرترین پادشاهانند و اولین پادشاه معاویه است». چگونه میتوان پذیرفت که نبی اسلام با آن سماحت به یک گروه از مسلمانان (ولو بدسابقه) و آن هم به کاتب وحی خود (معاویه) با چنین زبانی سخن بگوید؟ احتمالا به همین دلیل است که محقق هوشمندی چون مادلونگ به ظرافت مینویسد «… و این پیشگویی را به پیامبر نسبت دادند که خلافت نبوی پس از او سی سال خواهد بود و بعد از آن «ملک لدود» (سلطنتی ستیزهجو) خواهد آمد».[۳۲]
د. سوم: انگیزههای معاویه در تأسیس پادشاهی
اما دو عامل را میتوان انگیزه اقدام معاویه در تحول خلافت به سلطنت دانست. یکی انگیزه شخصی و دیگر انگیزه اجتماعی. انگیزه شخصی میتواند همان تداوم خلافت در خاندان اموی و به طور خاص در خانواده خود او باشد و انگیزه اجتماعی نیز همان تأثیرپذیری از نظامهای سیاسی ایران و روم که پیش از این گفته شد. در حالت عادی (حتی در جهان مدرن) چنین مینماید که هر فرمانروایی به طور غریزی تمایل دارد فرزندان و نوادگان و خاندانش را در مقام فرادست ببیند و حتی از تداوم و تثبیت چنین امتیازاتی برای آنها در آیندهای دور مطمئن باشد.[۳۳] در باب تأثیرپذیری از سنتهای دیگران نیز میتوان گفت که چنین رخدادی به خودی خود جای ایراد ندارد چرا که طبیعی مینماید و همواره در تمام رخدادهای مدنی و تعاملات دیالکتیکی پدیدهها، چنین تأثیر و تأثری رخ میدهد. از این رو حتی دور از انتظار نیست شخصیت جاهطلبی چون ابوسفیان از قبل به فرزندانش سفارش کرده باشد که خلافت را به سلطنت و حکومت موروثی تبدیل کنند.[۳۴]چنان که بنیهاشم نیز به نوعی امامت را در خاندان خود موروثی کردند (حداقل در تشیع چنین شد).
اما این اقدام معاویه، با دو تعارض اساسی و مهم مواجه است. از یک سو با سنت اسلامی در میان مسلمانان آن روز در تعارض است و از سوی دیگر نقض پیمان با حسن بن علی است که در آن به طور مکتوب قید شده بود که معاویه برای پس از خود جانشین تعیین نکند و امر خلافت را به شورای مسلمانان وانهد. در هرحال این اقدام بدعتآمیز معاویه نه قانونی بود و نه سازگار با سنت سیاسی تعیین خلیفه در نیم قرن نخست تاریخ اسلام.
پیامبر خود از طریق بیعت (بیعت عقبه دوم) و بعد رضایت عموم مردم مدینه و نیز انعقاد پیمان با سران قبایل در همان بدو ورود به مدینه (مشهور به میثاق مدینه) به امارت دست یافت و او برای پس از خود نیز ولیعهدی تعیین نکرد و خلفای پس از او نیز کم و بیش از همان سنت پیروی کردند و انتقال خلافت از حسن به معاویه نیز در همان چهارچوب مقبول و مشروع قانونی آن روزگار عملی شد. اینک معاویه تمام این میراث مشروع را نقض کرده و یکسره به راه دیگر رفته و در واقع خلافت انتخابی بر اساس شورا (شورای مهاجر و انصار و یا به طور عام شورای مسلمانان) و بیعت را به سلطنت موروثی در چهارچوب سنت ولایتعهدی تبدیل کرده است.
به ویژه باید دانست که معاویه برای حصول به هدف از ابزارها و شیوههایی استفاده کرد که نه در عرف سالم سیاسی معمول بود و نه در عرف سنت اسلامی. به طور مشخص او افزون بر تهدید و تطمیع، که سنت رایج او در جلب مخالفان و منتقدان بود، حتی از ابزار قتل و ترور مخالفان نیز استفاده کرد. چنان که گفتهاند و کاملا نیز معقول مینماید، ترور حسن بن علی و قتل وی با سم، با نقشه تعیین ولایتعهدی فرزندش یزید بیارتباط نبوده است. این در حالی است که خود او از پیامبر روایت کرده بود که «ایمان مانع ترور است و مؤمن مرتکب ترور نمیشود».[۳۵]
معاویه معمولا با کمک عوامل خود مخالفانش را از طریق غذای مسموم ترور میکرد و به قتل میرساند. چنان که در منابع مختلف آمده جز حسن بن علی، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمان بن خالد را از طریق سم ترور کرد تا راه ولایتعهدی فرزندش یزید هموار گردد. بویژه عبدالرحمان شخصیت مورد نظر مردم شام برای خلافت بوده است.
به تعبیر درست مادلونگ «از آن به بعد اصول سقیفه، یعنی شایستگی و خدمت برای اسلام، ملاک انتخاب برای جانشینی پیامبر نبود. بلکه شمشیر و چکمه سربازان، پشتوانه طبیعی استبداد، هویت خلیفه خدا در زمین را تعیین میکرد. مفهوم واقعی عنوان «خلیفه خدا» – که عثمان آن را برای خود برگزیده بود و بیشتر در حاشیه اسلام بود و نه در متن آن و سرانجام آن را هم کنار گذاشت – اکنون کاملا مورد قبول معاویه و جانشینانش بود. خلیفه، همتا و جانشین امپراتور روم شرقی شد. او املاک خالصهای را که سربازان با جنگ گرفته بودند خود تصرف کرد. او حاکم بود و مسلمانان رعیت او بودند و بر مرگ و زندگی آنان حکومت مطلق داشت. او خود را برتر از شرع و قصاص میدانست و هرکه را تهدیدی بالقوه برای قدرت خود میدید به راحتی میکشت».
این محقق در این زمینه به نکته مهمی اشاره میکند. او معتقد است در این زمان همان گونه که «در سه سده پیشتر استبداد روم شرقی، مسیحیت از آن خود ساخت و روح صلحطلبی دینی را خفه کرد و آن را به صورت ابزاری برای سلطه و سرکوب در آورد»، در عصر معاویه و جانشینانش نیز چنین حادثهای رخ داد و «خلیفه اموی، همتا و جانشین امپراتور روم در همه چیز به جز نام شد».
او به درستی میگوید که «نخستین گام را ابوبکر برداشته بود که تکلیف دینی پرداخت زکات را به صورت مالیاتی تقویم شده و اجباری در آورد. گام نهایی را معاویه برداشت که با مجازات مرگ، وظیفه اطاعت از امیر مؤمنان را اجباری کرد. در صورتی که در زمان خلفای پیشین سرپیچی از بیعت، مجازات تبعید یا زندانی شدن را داشت». [۳۶]
د. چهارم: تحلیل مهم ابنخلدون در رخداد تبدیل خلافت به ملوکیت
با این همه، ابنخلدون (احتمالا برای نخستین بار در سده نهم هجری)، ماجرای تبدیل خلافت به ملوکیت را از منظر دیگری نگریست و توجیه کرد. او در فصل بیست و هشتم با عنوان «در تحول و تبدیل خلافت به پادشاهی» از باب سوم «مقدمه» در این باره به تفصیل بحث کرده است. او معتقد است که چنین تحولی، که به گمان وی یک «انقلاب» بوده، به ضرورت تغییرات تکاملی تمدنی صورت گرفته است و جز این ممکن نبوده است. او بر این گمان است که در نیمه قرن اول به بعد به دلیل تغییرات جدی در نحوه زیست مدنی مسلمانان دیگر نمیشد که تمام مقتضیات عصر آغازین بر گونه خلافت نخستین رعایت و عملی شود. از این رو وی ولایتعهدی و موروثی کردن خلافت در روزگاران خلفای اموی و بعدها عباسی را نامشروع نمیداند و به گمان وی این که خلفایی حقمدار و پارسا چون عبدالملک مروان و هشام و سفاح و منصور و مهدی و … چنین کردهاند دلیل مشروعیت آن است. او ولایتعهدی علی بن موسیالرضا (امام هشتم شیعی) به وسیله خلیفه عباسی مأمون را تأییدی بر تفسیر خود میداند.
البته ابن خلدون با همان معیار مشهورش در فلسفه تاریخ یعنی «عصبیت» این دگردیسی را تحلیل و فهم میکند. به زعم او در عصر نخستین، صلاحیتهای دینی کفایت میکرد ولی در روزگاران بعدی عصبیت تقویت شد و این عامل میتوانست وحدت و کارآمدی ایجاد کند. به زعم ابنخلدون در عصر نبوی امور عمدتا معنوی و ماورایی بود و نیازی به عصبیت نبود ولی بعدها این عصبیت بود که نقشآفرین شد و ضرورت پیدا کرد. این محقق اندیشه خود را با این خبر توضیح میدهد که کسی از علی پرسید: چرا در باره خلافت تو مسلمانان دچار اختلاف شدند ولی در باره ابوبکر و عمر چنین اختلافی رخ نداد؟ و علی پاسخ داد: زیرا ابوبکر و عمر بر افرادی چون من حکومت میکردند و حال آن که من امروز بر کسانی چون تو حکومت میکنم.
ابنخلدون نقل مشهور کسری نامیدن معاویه به وسیله عمر را، بر خلاف نظر رایج و مشهور، به گونهای کاملا متعارض تفسیر میکند. او میگوید وقتی معاویه در پاسخ سخن طعنآلود خلیفه در شام میگوید چنین سنت و جلال و شکوهی، ضرورت شرایط منطقه در رقابت با بیزانس است و عمر سکوت میکند، این بدان معناست که عمر نیز آن را تأیید کرده است و به دیگر سخن عمر با اساس نظام سلطنت و کسرویت مخالف نبوده است. با این حال ابنخلدون بر این گمان است که اگر مقصود از تعیین ولیعهد، حفظ وراثت و مقام امامت باشد که به طور ارثی از پدر به پسر برسد البته این با معیارهای شرعی و دینی سازگار نیست.
ابنخلدون معتقد است که ظاهرا خلافت به سلطنت و ملوکیت متحول شد اما حقیقت و ماهیت و نقش خلافت نبوی و نخستین باقی ماند. هرچند خود او در ادامه بحث، اذعان میکند که اندکی پس از آغاز ملوکیت، ماهیت خلافت از دست رفت و جز زور و ستم و کشورگشایی ستمگرانه در نظام خلافت باقی نماند. از این رو مودودی، که وفق دیدگاه سنتی از اساس با تبدیل خلافت به پادشاهی و کسرویت مخالف است و عصبیت را از اساس منفی میداند، نیز در همان کتاب «الخلافه و الملک» به درستی سیاستهای معاویه و یزید و دیگر خلفای بعدی را مورد نقد و رد قرار داده است.
این نیز گفتنی است که ابنخلدون در فصل سیام جلد اول مقدمه ذیل عنوان «فی ولایه العهد» بحث مبسوطی دارد درباره چگونگی و چرایی اقدام معاویه برای تعیین جانشین برای خود. او چنین اقدامی را مصلحتاندیشانه و ضروری و گریزناپذیر و مشروع میشمارد. مبنای اصلی او نیز همان عصبیت است. به گمان او معاویه برای رعایت مصالح امت و حفظ اقتدار و شوکت خلافت اسلامی و مسلمانان چنین کرده است. او معتقد است امویان، که در آن زمان قدرت را در اختیار داشتند، از تفرقه و پراکندگی بیم داشته و هرگز به انتقال قدرت به دیگران رضایت نمیدادند. بدین ترتیب اگر خلافت به دیگران (بخوانید رقیبان) میرسید موجب بروز اختلاف و شکافهای اجتماعی میشد. از سوی دیگر امویان هرگز در صلاحیت و مشروعیت خود تردیدی نداشتند.
او با ذکر موارد مشابه در گذشته و در سنت خلفا[۳۷]، بر این گمان است که انتخاب پسر به جای پدر نیز بیاشکال است و هیچ منع شرعی و عقلی ندارد. چرا که وی در حیات خود باید به کار مسلمانان در نگرد تا پس از مرگش نیز فرجام ناسازگاری را بر دوش نکشد. البته مهم است که ابنخلدون اساس خلافت را امری عرفی میداند و در قلمرو مصالح عامه و نه شرعی و در امور عرفی و وانهاده به مردم دست مؤمنان باز است.[۳۸] چنان که بعدها خلفای دیگر نیز چنین کردند.
اما این که معاویه دیگران را در نظر نگرفت، بدان دلیل بود که اهل حق و عقد در آن زمان، بر یزید توافق داشتند و به جز یزید به کسی تن نمیدادند. ابنخلدون در مورد ولایتعهدی یزید ادعای اجماع میکند و میگوید اجماع حجت است. او قبول میکند افراد شایستهتری برای جانشینی وجود داشتند ولی به همان دلیل گفته شده، معاویه به اصطلاح مفضول را بر فاضل ترجیح داد. زیرا به گمان ابن خلدون، وحدت کلمه در این گونه امور مهمتر است. به گفته او نزد معاویه حفظ وحدت مسلمانان بر همه چیز مقدم بوده است. البته این دعوی که تمام اهل حل و عقد با ولایتعهدی یزید موافق بودند راست نمینماید. چنان که قبلا گفته شد حتی برخی نامداران اموی (مانند مروان و حتی زیاد) رسما مخالفت خود را با تصمیم معاویه اظهار کرده بودند.
در مجموع به نظر میرسد که ابنخلدون بیش از اندازه و شاید در حد مطلق به معاویه خوشبین است و حسن نظر دارد و ظاهرا نه هیچ انگیزه ناسالمی در او میبیند و نه در تصمیمش اشتباهی سراغ میگیرد. این در حالی است که بسیاری از همتایانش در اهل سنت و جماعت در ادوار بسیار نزدیکتر به زمان معاویه، نقدهای جدی بر افکار و اعمالش وارد دانستهاند و آخرینشان را میتوان مودودی دانست که در کتابش (الخلافه والملک) سیئات سیاستهای معاویه را از جمله در داستان ولایتعهدی یزید بر شمرده است.
از قضا مودودی در پاسخ کسانی که ادعا میکنند معاویه به این دلیل فرزندش یزید را ولیعهد خود قرار داد و برای او بیعت گرفت که میترسید پس از او مردم دچار تفرقه و جنگ داخلی شوند و در نهایت رومیان چیره گردند (ظاهرا او به ابنخلدون نظر دارد)، میگوید اگر معاویه واقعا چنین نیت خیری داشت میتوانست بازماندگان صحابه و بزرگان تابعین را گرد آورد و از آنان بخواهد که فرد شایسته را به عنوان جانشین وی انتخاب کنند و مردم نیز در صورت تأیید با وی بیعت کنند. بعد مودودی میافزاید: اگر معاویه چنین میکرد مسلمانان گرفتار جنگ داخلی میشدند و نظام اسلامی سقوط میکرد؟ او در جایی میگوید برگزیدن امام و خلیفه با معیار انتخاب بهترین مردمان و شایستهترین فرد برای خلافت است ولی معاویه از سر ترس و طمع، فرزندش را جانشین خود کرد و این بستر مناسبی شد برای تبدیل خلافت به ملوکیت.[۳۹]
ابنخلدون در مورد ایرادهای مهم به عدم صلاحیت شخصی یزید برای تصدی مقام خلافت اسلامی نیز پاسخ میدهد. او اتهاماتی چون میخواری و فسق و فجور یزید در زمان معاویه را مردود میداند و میگوید اگر هم بوده معاویه از آنها بیخبر بوده است. او میافزاید در آن دوران، یزید فقط اهل موسیقی بوده و پدر نیز او را از این کار نهی و سرزنش میکرده است و این امر نیز چندان مهم نبوده است چرا که در باب غنا نظر واحدی وجود نداشت. به زعم او یزید در خلافتش دچار فسق و فجور شد (و به گفته او چه فسقی بالاتر از کشتن حسین بن علی) و از این رو صحابه در باره او دچار اختلاف شدند. کسانی بیعت شکسته و با او به مخالفت برخاسته و کسانی نیز (به دلیل ناتوانی در برابر یزید و یا برای احتراز از خونریزی و تفرقه) بر بیعت خود ماندند و حداقل آشکارا مخالفت نکردند. شگفت این که ابنخلدون، حسین بن علی را در شمار گروه نخست میآورد که یکسره نادرست است چرا که او هرگز بیعت نکرده بود تا نقض بیعت کند.
در این باب نیز باید گفت که استدلالهای این محقق نامدار چندان موجه نمینماید. حتی اگر اصل مدعای انگیزههای سالم و نیکخواهانه معاویه در بدعت ولایتعهدی فرزندش را قبول کنیم، باز به دلایلی که گفته شد، او حق نداشته نقض پیمان کند و به ویژه با توسل به انواع حیل و ابزارهای نامشروع و خلاف شرع مسلم، فرزند بیصلاحیتش را بر کرسی زعامت مهم مسلمانان بنشاند و در نهایت خلافت را در خانوادهاش موروثی کند. ظاهرا شخصیتی چون حسن بصری از همین منظر است که یکی از سیئات معاویه را تحمیل شخصی چون یزید میداند.[۴۰]
ابوبکربن عربی در کتاب «العواصم من القواصم» و شارح آن محبالدین نیز، به رغم اذعان به برخی ایرادها و کاستیها در صلاحیت یزید و نیز در اقدام معاویه به انتخاب فرزندش برای جانشینی، در مجموع هم از صلاحیت نسبی یزید دفاع میکنند و هم از اقدام مصلحتاندیشانه معاویه برای چنین انتخابی. این دو نیز عمدتا به همان ضرورت و رعایت مصالح امت در جلوگیری از اختلاف و تفرقه در مسلمانان و حفظ نظم و رعایت انتظام متوسل میشوند.
در هر حال جدای از نظریه تحلیلی و تاریخنگارانه ابنخلدون، در یک چیز نمیتوان تردید کرد و آن این است که با خلافت معاویه و تحولات مهمی که در حوزه سیاست و ملکداری از جمله تبدیل خلافت انتخابی و شورایی رخ داد، سرنوشت مسلمانان و به ویژه سرشت سیاست و ماهیت و ساختار خلافت اسلامی دگرگون شد. اما آیا چنان روشهای سنتی قابل تداوم بوده و میتوانست ادامه پیدا کند؟ محل تأمل است. حداقل اگر دیدگاه و تحلیل جامعهشناختی تاریخی ابن خلدون را معتبر و مقبول بشماریم، دوام سنتهای مدنی و اجتماعی و سیاسی پیشین در نیمه دوم قرن نخست، ممکن و میسور نبود.[۴۱]
منابع و پانوشتها
[۱]. طبق روایت طبری (جلد ۴، ص ۲۴۵) تمام روایت این است: «اگر اموی مال خویش را سامان ندهد و بردبار نباشد، اموی نیست و هاشمی اگر گشاده دست و بخشنده نباشد هاشمی نیست؛ از هاشمی به فصاحت و سخاوت و شجاعت پیشی نمیتوان گرفت». هرچند در این متن واقعیتهایی نهفته است و کاملا ممکن است که معاویه نیز، در شرایطی، این واقعیتها را اظهار کرده باشد؛ اما با توجه به طعن پنهانی که نسبت به امویان و شخص معاویه در کلام نهفته است و در برابر مدح آشکاری که در مورد گروه رقیب یعنی هاشمیان به چشم میخورد، احتمال زیادی دارد که از جعلیات بعدی در جدالهای فرقهای و قبایلی سه قرن نخست اسلام باشد.
[۲]. مسعودی، مروج، جلد ۲، ص ۲۶.
[۳]. به نقل از آل یاسین، ص ۲۰۷.
[۴]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۶، ص ۲۶۶.
[۵]. ابن اثیر، اسدالغابه، جلد ۴، ص ۳۸۶.
ابنکثیر (البدایه، جلد ۸، ص ۱۲۸) نقل کرده است که معاویه روزی هفت بار غذای گوشتی میخورد و از انواع حلویات و میوهجات بسیار تناول میکرد و در عین حال میگفت هنوز سیر نشدهام. نیز: عسکری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ص ۶۰-۶۱.
البته دور نیست که چنین سخن پیشگویانهای و چنین اوصافی برای معاویه، که از قضا آشکارا صبغه نقد و تحقیر هم دارد، از برساختههای بعدی باشد.
[۶]. مسعودی، مروج، جلد ۲، ص ۴۶.
اما شگفت است که یعقوبی (جلد ۲، ص ۱۷۳) معاویه را مردی میداند که «در خوراک خود بخیل و ممسک بود».
[۷]. مسعودی، مروج، جلد ۲، ص ۵۲؛ طبری، جلد ۴، ۲۴۱؛ ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۵۰-۱۵۱.
[۸]. ابن اثیر، اسدالغابه، جلد ۴، ۳۸۶؛ ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ۱۳۴.
[۹]. طبری، جلد ۴، ص ۵۸.
[۱۰]. مسعودی، مروج، جلد ۲، ۴.
[۱۱]. مادلونگ، ص ۲۸۶.
[۱۲]. طبری، جلد ۴، ص ۲۴۴؛ ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۳۳.
[۱۳]. در گزارش تاریخی عصر عثمان و در زندگینامه ابوذر آمده است که ابوذر به فرمان خلیفه عثمان از مدینه به شام تبعید شد اما این صحابی معتبر و شورشی علیه اشرافیت نوخاسته اعراب مسلمان و آن هم در زیر پوست خلافت اسلامی، در دمشق نیز با اشرافیتی آشکارتر از مدینه آشنا شد و در آنجا بود که ابوذر با تمام توان و قدرت معنوی و نفوذ کلام خود بر ضد اشرافیت اموی و شبه دربار معاویه برخاست و همین امر موجب برخوردهای شدید بین معاویه به عنوان کارگزار عثمان و ابوذر شد و آزارهایی را برای این پیرمرد معترض و آشتیناپذیر در پی آورد. تا آنجا که معاویه ابوذر را همراه با شکنجه بار دیگر از دمشق به مدینه تبعید کرد.
[۱۴]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۳۴.
[۱۵]. یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۶۶.
[۱۶]. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، جلد ۲، ص ۷ و ۱۰. زندگینامه مختصر عباده را نیز در همانجا ملاحظه کنید. او در سال ۴۳ در رمله درگذشت.
روایات دیگری نیز در باب شرابخواری معاویه در منابعی چون ابن عساکر (التهذیب)، ابن حجر (الاصابه)، مسند ابن حنبل و … آمده است. بنگرید به: عسکری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، جلد ۳، ص ۶۹-۷۲.
[۱۷]. ابن اعثم (الفتوح، جلد ۴، ص ۳۲۹-۳۳۱) نقل کرده است که یکی از شاعران بصری در مخالفت با ولایتعهدی یزید ابیاتی سرود و معاویه ده هزار درهم برای او فرستاد و او نیز ابیاتی بر همان وزن و قافیه ساخت و در آن یزید را «امیرالمؤمنین» خواند. به گزارش همین مورخ همین ماجرا در باره شاعر دیگری نیز روی داد.
[۱۸]. النصایح الکافیه، ص ۱۵۳. به نقل از آل یاسین، ص ۳۵.
[۱۹]. این حدیث با عبارات مختلف در منابع زیادی آمده است. از جمله در مسعودی (مروج، جلد ۲، ص ۲) و سنن ابیداود (جلد ۲، ص ۴۰۱) و المستدرک حاکم نیشابوری (جلد ۳، ص ۱۴۵) و ابنصباغ (الفصول المهمه، جلد ۲، ص ۷۳۳) نقل شده است. قابل تأمل این که در ابی داود با این بیان آمده است: «خلافه النبوه ثلاثون سنه، ثمّالملک، او ملکه من یشاء» (خلافت نبوت سی سال است، سپس پادشاهی است، یا خداوند پادشاهی را به هرکس که بخواهد میدهد). به احتمال زیاد اصل این حدیث از برساختههای بعدی است ولی اگر هم اصلی داشته باشد، تعبیر «خلافت نبوت» خود گویای این مدعاست که حداقل بعدها به تناسب شرایط و مقتضای حال جملاتی بر آن افزوده شده است. روشن است که خلافت، حتی طبق مدعای خلفای راشدین، ربطی به امر نبوت ندارد و احتمالا این عنوان پس از تأسیس نهاد «خلافت عربی- اسلامی» جعل شده است.
[۲۰]. به نقل از آل یاسین، ص ۳۶۹.
قابل ذکر این که از خطبه حسن بن علی در حضور معاویه گزارشهای متفاوت و گاه متعارض در منابع مختلف در دست است؛ به گونهای که جمع تمام آنها دشوار است.
[۲۱]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۴۷؛ ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ۱۴۰.
[۲۲]. ابن صباغ، الفصول المهمه، جلد ۲، ۷۳۳ ؛ چنان که پیش از این گفته شد یعقوبی (جلد ۲، ص ۱۴۴) همین موضوع و مضمون را از قول سعدبن مالک نقل کرده است. جز این که قسمت پایانی نقل این مورخ با نقل دیگر منابع (از جمله ابن صباغ) به کلی متفاوت است و در واقع به موضوع دیگری اشاره دارد.
[۲۳]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۱۷ و ۱۴۴؛ یعقوبی، جلد ۲، ص ۱۶۶.
در «کتاب الفتن» (ص ۵۴) همین مضمون البته تا حدودی متفاوت آمده است. مروزی، نعیم بن حماد، کتاب الفتن، حققه و قدم للاستاذ الدکتور سهیل زکار، دارالفکر للطباعه والنشر والتوزیع، ۱۹۹۳.
[۲۴]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۶، ص ۳۲۱. همین خبر در جلد هشتم «البدایه» (ص ۲۲) نیز آمده است.
[۲۵]. در این مورد افزون بر آن منابع، بنگرید به منابعی چون: احمد حنبل (در مسند) و ابو یعلی و ترمذی و ابن حبان و ابن داود و حاکم نیشابوری. به نقل از پانوشت صفحه ۳۴۵ صلح الحسن (ترجمه فارسی) آلیاسین.
در مورد تفاوت «خلیفه» و «ملک» بنگرید به مروزی، ص ۵۶-۵۷.
[۲۶]. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، جلد ۴، ص ۴۷۸-۴۷۹.
[۲۷]. طه حسین، علی و بنوه، ص ۱۶۵.
[۲۸]. مودودی، الخلافه والملک، ص ۹۵.
[۲۹]. ۱- تغییر در چگونگی نصب خلیفه؛ ۲- تغییر در نحوه زندگی خلفا؛ ۳- تغییر در چگونگی بیتالمال و مصارف آن؛ ۴- زوال آزادی رأی شهروندان؛ ۵- زوال آزادی عمل در قضاوت و کار قاضیان؛ ۶- پایان حکومت شورایی؛ ۷- ظهور عصبیتهای قومی؛ و ۸- زوال حاکمیت قانون.
[۳۰]. مادلونگ، ص ۱۴۰، ۱۳۲ و ۱۳۶.
[۳۱]. ابوبکربن عربی، العواصم من القواصم، ص ۲۰۸-۲۰۹ و ۲۱۶-۲۱۷.
[۳۲]. مادلونگ، ص ۴۶۳.
[۳۳]. محمودالعقاد (ابوالشهداء، ص ۲۰) میگوید بیتردید معاویه در اندیشه انحصار قدرت و دولت در خاندانش بود. به گمان او ولایتعهدی یزید به همین دلیل بوده است.
[۳۴]. این مدعا را عسکری در «نقش عایشه در تاریخ اسلام» چند بار نقل کرده است. از جمله در صفحات ۱۵۷ و ۱۶۷.
[۳۵]. ابن کثیر، البدایه، جلد ۸، ص ۶۰.
[۳۶]. مادلونگ، ص ۴۶۳-۴۶۴.
[۳۷]. سعدالدین تفتازانی در «شرح المقاصد» (جلد ۵، ص ۲۳۳) میگوید اصولا یکی از طرق انعقاد امامت استخلاف است. واقعیت امر این است که اهل سنت و جماعت عموما از یک سو برای ابوبکر و عمر و دیگر خلفای راشده نوعی جانشینی (ولایتعهدی) قایلاند و از سوی دیگر وفق دیدگاه قاطع شیعیان پیامبر خود بنیانگذار ولایتعهدی است چرا که او علی را جانشین خود کرد.
[۳۸]. با این حال ابنخلدون اندکی جلوتر میگوید «خلافت و امامت امری است از جانب خداوند که آن را به هر یک از بندگان خود بخواهد اختصاص میدهد». او سپس میگوید «ایشان [امامیه] امامت را از ارکان و اصول دین میپندارند. در صورتی که چنین نیست بلکه این امر از مصالح عامه است که به نظر خلق واگذار شده است». (مقدمه، جلد ۱، ص ۴۰۶ و ۴۰۷). روشن نیست که این «امامت الهی» چگونه و چرا «به نظر خلق واگذار شده است». اگر امامت، منصبی ماهیتا الهی است که خداوند به هر کس که بخواهد واگذار میکند، چرا خود خدا و یا نبی او حق نداشته باشد و یا نتواند این منصب را به شخصی شایسته (مثلا علی) واگذار کند و او را وصی قرار دهد؟ ظاهرا این دو جمله تقریبا پی هم سازگار مینمایند. گویا مسئله «مشروعیت» و «مقبولیت» حتی در ذهن و نظر شخصی چون ابن خلدون نیز حل نشده مانده است.
[۳۹]. مودودی، الخلافه والملک، ص ۹۴، ۲۳۶-۲۳۷.
[۴۰]. سبط ابنجوزی، تذکره الخواص، ص ۲۸۶.
قابل ذکر است که وفق خبری در الکامل ابن اثیر (جلد، ص ۴۸۷) و نیز سبط ابن جوزی که نقل شد، حسن بصری گفته است چهار اقدام زیانبار به دست معاویه انجام شد: اقدامات بدون مشورت با مسلمانان، داستان پیوند نسبی زیاد به ابوسفیان (استلحاق)، قتل حجربن عدی و تحمیل شخص ناصالحی چون یزید بر مردم. نیز بنگرید به: طه حسین، علی و بنوه، ص ۲۲۴.
[۴۱]. در این باب رشیدرضا در «المنار» سخن شگفتی نقل کرده که بس غریب و غیر قابل باور مینماید. او آورده است: یک بار یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی در حضور جمعی از مسلمانان و از جمله یکی از بزرگان مکه در استانبول گفته است: سزاوار است که ما برای معاویه بن ابی سفیان تندیسی از طلا بسازیم و آن را در یکی از میادین پایتختمان (برلین) نصب کنیم. کسی پرسید چرا؟ او گفت: زیرا این معاویه بود که نظام حکومت اسلامی را از دموکراسی به نظام استبدادی دگرگون کرد. سپس افزود: اگر چنین نشده بود، اکنون اسلام سراسر جهان را فرا گرفته و حال مردم آلمان و دیگر اروپاییان عرب مسلمان بودیم. (المنار، مصر، مطبعه المنار، جلد ۱۱، ص ۲۶۰)
میتوان گفت اگر همان نظام شورایی (به ویژه در شکل نهادمندی که عمر بنیان نهاده بود) ادامه پیدا میکرد، نه تنها نظام سیاسی تحت عنوان خلافت و یا هرچیز دیگر به تعبیر امروزین دموکراتیکتر میشد بلکه سرشت و سرنوشت مسلمانان نیز ماهیت و سیر دیگری مییافت ولی سادهاندیشی است که تمام مسئولیت را به گردن یک شخص بگذاریم و عوامل مهم دیگری را نادیده بگیریم. وانگهی، روشن نیست این دانشمند آلمانی به چه دلیل وامدار معاویه است، اگر اروپا مسلمان دموکرات میبود، جای ایراد داشت؟ او چرا از چرخش دموکراسی به استبداد در میان مسلمانان خرسند است؟ مگر این که تعصب مذهبی او را به چنین سخن لغوی وادار کرده باشد.
10 پاسخ
معاویه ( ۶۶۱ – ۶۸۰ )
“ Arguments in stone „
دلیل ها در سنگ
M.O. H. Carver , Arguments in Stone, Archaeological Research and the European Town in the First Millenium AD, Oxford, 1993
از چهار خلیفه صدر اسلام ( خلفای راشدین ) ، به نقل از سکه شناس ایرانی شمس اشراق ، هیج سند و مدرکی ( سکه ) که در قرن ۷ نوشته، ضرب ، یا حکاری شده باشد پیدا نشده است : ” با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت ( ابو بکر ) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین های ساسانیان یورش بردند….. به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکه ی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.” (۱) تمام اطلاعات از این چهار خلیفه را تاریخ نویسان عرب و ایرانی حدود ۲۰۰ سال بعد، بدون ارائه یک سند، به طور شفاهی ( تاریخ شفاهی ) به ما داده اند. اولین مدارک ( اسناد ) از خلفای عرب که در قرن ۷ نوشته شده اند به معاویه تعلق دارند.
In fact Muawiyah, whose name is known from coins, inscriptions ( one in Arabic and one in Greek ) , and written sources such as Sebeos, John Phenek, and the Life of Maximus the Ctedonfessor, is the first historical Arab ruler to be fully archaeologically and epigraphically attested. ( 2
از معاویه سکه و دو سنگ نبشته که در قرن ۷ ضرب و حکاری شده اند پیدا شده است. همچنین دو تاریخ نویس مسیحی قرن ۷ نیز از معاویه خبر داده اند. اولین سکه ها از معاویه در سال ۶۶۲ در داراب ( فارس ) ضرب شده اند (در سال ۶۴۸، ۵ سال قبل از مرگ یزدگرد سوم، سلم ابن زیاد در دارب به نام خود سکه ضرب کرد و در همین سال یک خویشاوند سلم ابن زیاد به نام عبیدالله بن زیاد در زرنج – سیستان – نیز سکه به نام خود ضرب کرد ) . معاویه در سکه داراب از سال ۶۶۳ اسم خود و لقب ‚ امیرالمومنین ‚ را به خط پهلوی ( ماآویا امیری وریوشنیکان ) و نه به عربی بر روی سکه ها نوشته است :
phalavi
ماآویا امیری وریوشنیکان به خط پهلوی در سمت راست، روبرو چهره خسرو پرویز، حکاری شده است
muavvia
روی سکه معاویه
معاویه در سکه ها و سنگ نبشته ها نه لقب خلیفه به خود داده است و نه اشاره ای به نسبت ابی سفیان کرده است. زبان پهلوی و نماد زرتشت بر روی سکهها نشان میدهند که فرهنگ (سنت) ایرانی در زمان معاویه هنوز باب روز بود (اگر یک قوم یا ملتی از خارج بر ایران پیروز شده بود نمادهای فرهنگی خود را به نمایش می گذاشت). همچنین این سوال مطرح است که چرا معاویه سکه های خود را نه در سوریه، یا در شبه جزیره عربستان، بلکه در ایران ضرب کرده است. این سکه های معاویه نشان دهنده، یا گواه پیروزی عرب ها بر ایرانیان نیستند ( هیچ مدرک معتبری، به غیر از افسانه های طبری، که نشان دهد اعراب به ایران حمله کردند در دست نیست ). بیشتر به نظر می رسد که معاویه قصد داشت با نوشتن لقب امیرالمومنین به زبان پهلوی و حفظ نمادهای رزتشتی ( آتشکده ) بر پشت سکه ها به یک توافق برسد و همبستگی خود با ایرانیان را نشان دهد. به همین دلیل نیز در سال ۶۶۲، با ضرب سکه های معاویه در داراب، یک امیر عرب به جای پادشاهان ساسانی در ایران به مسند قدرت نشست ( شاهان ساسانیان جای خود را به امیرالمومنین ها دادند ). این عرب های که در ایران به قدرت رسیدند از خارج، از شبه جزیره عربستان، به ایران نیامده و حمله نکرده بودند، بلکه عرب های ایرانی بودند که اجداد آنها قرن ها پیش از اسلام در ایران، بخصوص در شرق ایران، زندگی می کردند ( ۳ ) و پس از شکست خسرو دوم پرویز از بیزانس در دو جنگ ( ۶۲۲ و ۶۲۷) در نزدیکی ارمنستان و موصل و از بین رفتن قدرت نظامی ساسانیان توانستند در ایران قدرت را به دست بگیرند. ( بعد از متلاشی شدن نیروی نظامی ساسانیان و خروج بیزانس از مناطق میان رودان در سال ۶۳۰ اعراب تنها قدرت نطامی در این مناطق بودند)
از معاویه نیز یک سنگ نبشته از سال ۶۶۳ با نقش علامت صلیب در حمام شهر قدیمی یونانی – Gadara – ( ”ام قیس” در اردن ) پید ا شده است. حکاکی این نشانه مسیحیت توسط معاویه باعث تعجب تاریخ نویسان عرب گردیده ( اسلام شناسان سنتی معتقدند که نقش صلیب تحمل و بردباری معاویه در قبال مسیحیان ساکن شهر ام قیس را نشان می دهد ). سنگ نبشته معاویه به زبان یونانی نوشته شده است. سه تاریخ زمان حکاکی این سنگ نبشته را ثبت کرده اند: تاریخ سال مالیاتی بیزانس، تاریخ سال محلی شهر Gadara و تاریخ بنا به سال عرب ها (سال ۴۲ عرب ها ). سنگ نبشته معاویه در ” ام قیس ” از سال عرب ها نام برده است و نه از سال اسلامی ( هجرت ).
سنگ نبشته معاویه در ’ ام قیس ‘ با علامت صلیب ( بالا، سمت چپ)
inschrift-11 ( Israel Exploration Journal, Volume 32, 1982, Plate 11)
ترجمه سنگ نبشته معاویه به زبان انگلیسی :
In the day of ‘Abd Allah Muawiya ‘, the Commander of the faithful, the hot baths of the people there were saved and rebuilt by Abd Allah son of Abuasemos (Abū Hāšim) the Counsellor , on the fifth of the month of December , on the second day, in the 6th year of the indiction, in the year 726 of colony, according to the Arabs the 42nd year, for the healing of the sick, under the care of Ioannes , the official of Gadara
اسم معاویه
خط اول سنگ نبشته معاویه ( ماآویا ) در ” ام قیس”
در این سنگ نبشته نام ” maauïa “به زبان آرامی است و نه به عربی “Muawiya”
تاریخ شناس دانشگاه یوتا Peter von Sivers ( آمریکا) اشاره می کند : بعد از خاتمه درگیری بین عرب های شرق و غرب معاویه حدود سال ۶۵۰ پادشاه اعراب سوریه عراق، ایران و مصر می شود، معاویه خود را یک پادشاه مسیحی می دانست این تاریخ شناس ادامه میدهد که این سنگ نبشته قدیمی ترین تقویم اعراب را نشان می دهد:
What can definitely be concluded is that after an internal conflict between western and eastern Arabs around 650 Muawiya emerged as king of the free Arab lands of Syria and Iraq, as well as of the conquered lands of Iran and Agypt, Muawiya considered himself a Christian king, as evidenced by the inscription of the baths of Gader in nordthern Syria.This inscription , identifying Muawiya as ist Sponsor, commemorates the completion of the bath’s restoration. It shows a cross and bears the date of 42 “ according to the era of rhe Arab.“ To my knowledge, this is the earliest documentation of the Arab calendar by an Arab (4
همچنین یک سنگ نبشته دیگر از معاویه بر روی یک سد از سال ۶۷۸ در غرب عربستان سعودی ، در شهر ’ الطائف ‚ ، حکاری شده است. سنگ نبشته ‘ الطائف ’ آخرین سند از معاویه است و از این تاریخ به بعد دیگر اطلاعی از این امیرالمومنین در دست نیست.
سنگ نبشته ‘ الطائف’
inschift Mavia
اسم معاویه (معویه ) در قسمت چپ ، بالا
( Journal of Near Eastern Studies, vol. 7/4, 1948 , Plate XVIIIB ).
ترجمه سنگ نبشته معاویه به زبان انگلیسی :
this dam is built for the servant of God mauiya – ۱
The Commander of the Faithful Abdallah ibn Sahr has built it – ۲
with the Permission of God in the year fifty-eight – ۳
God, grant pardon to the servant of God Muawiya – ۴
Commander of the Faithful and strengthen him and help him and allow the – ۵
believers to profit by him.’ Amr ibn Habbab has written it – ۶
تاریخ ساخت این سد درسنگ نبشته فقط سال ۵۸ حکاری شده و اشاره ای به دوره هجری ( سال هجری) نشده است. همچنین در این سنگ نبشته هنوز از نقطه گذاری به طور کامل استفاده نشده و به نظر می رسد که خط عربی در مراحل اولیه تکامل خود بوده.
معاویه در این دو سنگ نبشته و سکه های خود نامی از اسلام و محمد، پیغمبر مسلمانان، نبرده است
به نقل از اسلام شناس دانمارکی، پاتریشا کرون، در سکه ها و سنگ نبشته های معاویه ( Sufjanid) ، در سکه های عرب – ساسانی، و بر روی دو سنگ قبر از خدا نام برده شده ، اما به فرستاده خدا ( رسول ) اشاره ای نشده:
It is a striking fact that such documentary evidence as survives from the Sufjanid period makes mention of the messenger of God at all. The papyri do not refer him. The Arab inscriptions of the Arab-Sasanian coins only invoke the Allah, not his rasul; and the Arab-Byzantine bronze coins on which Muhammad appears as rasu Allah, Previously date to the Sufjanid period, hav now been placed in that of the Marwanids. Even the two surviving tombstones fail to mentions the rasul, though both mention Allah; and the same is true of Muawiya’s inscription at Ta’if ( 5
اسلام شناس آلمانی Kurt Bangert اشاره می کند که در زمان فرمانروایی معاویه نه نشانه ای از ایمان آوردن شهروندان به اسلام مشاهده شده و نه یک مدرک ( هم دوره معاویه ) از اسلام در دسترس است . این اسلام شناس ادامه می دهد که مسیحیان مانند سابق کلیسا می ساختند و اطلاعی از مذهب جدید ( اسلام ) نداشتند
Denn für die Zeit seiner Regenschaft haben wir keierlei belege dafür, dass es großflächige Bekehrung zum Islam gab…… Es gibt überhaupt keine zeitgenössischen Befunde für einen Islam in dieser Zeit, ….Christen bauten weiterhin ihre Kirchen und wussten noch nichts von einer neuen Religion
این اسلام شناس ادامه می دهد: معاویه به این علت از نشانه های مسیحیت استفاده می کرد ( علامت صلیب در سنگ نبشته معاویه در حمام ام قیس – اردن)، چون در سوریه و فلسطین مسیحیت یک قدرت بود که معاویه نمی توانست این فاکتور قدرت را نادیده بگیرد. استفاده از این سمبل های مسیحیت دلیل بر مسیحی بودن معاویه نیست، اما هیچ سندی هم که نشان دهد معاویه مسلمان بوده یافت نشده است.
Wenn Mu’awiya sich christlicher Symbole und symbolträchtiger Handlingen bediente, dann deshalb, weil das Christentum-wenngleich mit antitrinitarischer Färbung-ein bedeutender Machtfaktor in Syrien und Palästina war, den er nicht ignorieren konnte. Das machte ihn nicht zum Christen, aber auch noch lange nicht zum Muslim ( 6
ایگناز گلدزیهر، اسلام شناس مجاری اشاره می کند:
“ پادشاهی ( الملک ). این واژه ( الملک ) جهت فرمانروایی امویان را نشان می دهد. این حکومت دنیوی است و با قوانین مذهبی کاری ندارد. برای این حکومت دنیوی اهمیت به قدرتی نمی دهد که پیغمبر آنرا اعمال می کرد. پیروان امویان نیز نیازی به پرستش یک حکومت مذهبی نداشتند. پایه گذار سلسله امویان اولین فرمانروایی است که به خود لقب پادشاه داد“. (۷)
معاویه در ایران بر روی سکه خود در داراب ( فارس ) لقب “ امیر المومنین” را به زبان پهلوی و نزد اعراب در سوریه ( سد الطائف ) به زبان عربی ضرب کرده است. در سنگ نبشته حمام ” ام قیس” ( اردن ) معاویه واژه “ امیر المومنین ” را به زبان یونانی نوشته است .
همچنین ضرب سکه عبدالئه بن الزبیر (بر روی سکه به خط پهلوی: عپدولای زوبیران) در داراب ( ۶۷۵ ) با لقب ’ امیری وریوشنیکان ‘ نیز نشان می دهد که معاویه از این تاریخ به بعد دیگر در ایران ( در شرق ) قدرتی نداشته و ” امیر المومنین” نبوده است. اما معاویه در غرب ( در سوریه )، با توجه به سنگ نبشته او در ’ الطائف ‘، تا سال ۶۷۸ با سمت “ امیر المومنین“ هنوز قدرت را در دست داشته است.
وقایع نامه مارونیت ( Maronite chronicle ) که تا سال ۶۶۴ خبر داده است اشاره می کند که اعراب در اروشلیم معاویه را در سال ۶۶۰ به پادشاهی انتخاب می کنند. معاویه در جلجثته ( Golgota – تپه ای که در آنجا مسیح را به صلیب کشیدند) و در جتسیمانی ( Gethsemane – باغی که در آنجا مسیح شب قبل از به صلیب کشیده شدن عبادت کرده بود ) نیایش کرده است :
In AG 972 ( 660) , Constans‘ s 18th year, many Arabs gathered at Jerusalem and made Muawiya King and he went up and sat down on Golgotha; he prayed there , and went to Gethsemane and went down to the tomb of the blessed Mary to pray in it. ( 8
یشو عیهب سوم ( Ishoʿyahb III ) اسقف سوریه ای ( وفات ۶۵۹ )، که خود شاهد حکمفرامایی اعراب بود خبر می دهد که زندگی مسیحیان ( در دوران معاویه) بدون دردسر شکوفایی داشت. یشو عیهب سوم اشاره ای به دین جدید ، به دین اسلام، نمی کند. (۹) همچنین مسیحی نستوری یوحنا ابن فنکی ( Johannes bar Penkaye – ۶۸۲ ) نیر خبر می دهد که در دوران معاویه صلح برقرار بود و هر فردی می توانست ، همانطور که خود می خواهد، زندگی کند:
Justice flourished in his time and there was great peace in the regions unter his control; he allowed everyone to live as they wanted ( 10
تاریخ نویس معاصر آلمانی Schreiner اشاره می کند : ” در سال ۶۴۴ اعراب به فرماندهی معاویه به .آسیا کوچک حمله کردند و تا شهر آموران ( مناطق غرب ترکیه ) به پیشروی خود ادامه دادند “
۶۴۴ erreichte der Feldherr Muawija bereits Amorion im inneren Kleinasian ( 11
همچنین تاریخ شناس روسی، Ostrogorsky، که بعد ار انقلاب اکتبر روسیه به غرب پناه آورد در کتاب ” تاریخ دولت بیزانس” خبر می دهد که بین معاویه و بیزانس در سال ۶۵۹ قرارداد صلحی به امضاء رسید. تاریخ نویس روسی اضافه می کند که “. معاویه در سال ۶۵۴ جزیره یونانی “ رودس “ را اشغال نمود و تندیس برنز بزرگ خدای خورشید که در سال ۲۲۵ قبل از میلاد سرنگون شده بود را به غنیمت گرفت. معاویه این تندیس را در شهر Edessa به یک تاجر آهن فروش فروخت .(۱۲
http://www.chubin.net/?p=9655
————————————————————————-
ع. شمس اشراق ،نخستین سکه های امپراتوری اسلام ، اصفهان ۱۳۶۹ ، ص ۳۸ – ۱
۲ – Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroads to Islam. New York 2003, P. 153
۳ – ساسانیان در سال ۲۴۱ شهر عرب نشین الحضر ( Hatra ) در ۸۰ کیلومتری جنوب موصل را که در کناره رودخانه دجله قرار داشت به تصرف در آوردند و اعراب این منطقه را به شرق ایران انتقال دادند. شاپور اول به شهر انطاکیه ( Antiochia ) حمله کرد و کشیش مسیحی و تمام پیروان کلیسا را اسیر و در جندی شاپور اسکان داد
۴ – Peter von Sivers, Christology and Prophetology in the Umayyad Arab Empire. In : Markus Groß / Karl-Heinz Ohlig (Hg.) Die Entstehung einer Weltreligion, Berlin/Tübingen, 2014, P. 279
۵ – P. Crone, God’s Caliph. Cambridge 1986, P, 24-25
۶ – Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 672
۷ – Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien 2, Halle , 1890, P. 31
۸ – The Seventh Century in the West-Syrian Chronicles, annotated by Andrew Palmer, Liverpool University Press, 1993, P. 31
۹– Karl-Heinz Ohlig ( Hg), Der frühe Islam, Eine historisch-kritische Rekonstruktion anhand zeitgenössischer Quellen, 2007, Berlin, P. 245
۱۰ – Robert G. Hoyland, Seeing Islam as Others Saw It, A Survey and Evaluation of Christian, Jewish and Zoroastrian Writings on Early Islam, Princeton NJ 1997, P. 196
۱۱ – Peter Schreiner, Byzanz, 565-1453, Oldenbourg, Grundrisse der Geschichte
München 2008, P.18
۱۲ – G. Ostrogorsky, Geschichte des byzantinische Staates, München 1959, P. 9
هر کس و کارش را باید در موقعیت خود دید و ارزیابی کرد. من که نامم را نمیتوانم بنویسم، آزادم که در باره هرچه و هرکه، هرجور بنویسم. ولی آدمهایی که در جامعه شناخته شده اند و از سوی حکومت هم تهدید میشوند، اضافه بر نگرانی امنیتی، ملاحظات اجتماعی نیز دارند، سخنشان انواع بازتاب ها و اثرهای اجتماعی هم دارد، باید احتیاط کنند. آزاد نیستند که هرچه میدانند را هرجور دوست دارند بیان کنند.
امروزه برای آدمی چون اشکوری زمینه و فضای آزادی (حتا در اروپا) نیست که هرچه را دریافت مانند من گمنام هرجور که خواست بیان و پخش کند.
همین اندازه که مینویسند من تحول یافتم و در حال تحول هستم، یا مینویسند که حضرت فاطمه نقش و اثری که ادعا میشود را نداشتند (نقل بمفهوم با مسئولیت خودم) خیلی دلاوری میخواهد !
من ایشان را (برای مثال) در مجلس ختم زنده یادان احمد مصدق، دکتر سامی و فروهرها دیدم و سخنانش را شنیدم. هنوز از آنهمه دلاوری و بی باکی شگفت زده ام. با اینکه مرا آدم بی احتیاطی میخوانند و هشدار میدهند نگران ایشان شدم. آخرش هم محکوم به اعدام شد و … اکنون تبعید که میدانید.
در این موقعیت دشوار بیش از این نمیتوان و نباید توقع داشت. بگذاریم آنگونه که مقدور است کارشان را بکنند. سپاسگزارم
آقای اشکوری باسلام مجدد؛بنده با شما توافق صددرصد دارم وقتی احساس شیعی بودن را بر عقل نگونبخت دست وپا بسته بسیط فاقد احساس تغالب کنی ،نتیجه چنین است:نظام شورایی بدوی دوران خلفای راشدین تبدیل به نظام منفورپادشاهی می شودواز آنجا اشرافیت عربی اسلامی پدید می آید.در واقع چیزی نفرمودید:اشرافیت کسرائی !!!عربی-اسلامی=نظام منفور پادشاهی.وبنده می گویم بر حقایق مسلم وقطعی -علمی، تاریخی چشم بستن وفقط با احساس کور شیعی قضاوت کردن یعنی؛همین!!!آقای محترم یک نظام بدوی چادرنشین قبیله ائی که مطمئنا در داخل چادرها وبقول خودشان؛ خیمه های صحرائی، جلسات شان را تشکیل میدادند،بعد از فتوحات زمان عمرودست یافتن به کاخهای کسرای بدبخت بناگزیر، کشانده می شوند که با کشوری مانند روم وقیصر آن ،طرف صحبت وهمنشینی ودیالوگ ورقابت شوندودیگر نمی شود با قیصر روم وفرستادگان وسفرای آن در چادرهای بدوی صحرانشینان طرف بحث وسخن سیاسی شد.ودم از پیشرفت وبرتریت بر رقبا وفاصله گرفتن از خوردن شیر شتر وسوسمار زدواگر واقعا مکالمه ائی را که عمر با معاویه انجام داده درست باشد؛می بینی پاسخ دندان شکن معاویه دهان عمر فرشته خوی دست از دنیا شسته ودنیا نخواسته را قفل می کند. حقیقتا آقای اشکوری منظور بنده صرفا زودودن غبار بار منفی ودر واقع فحاشی سیاسی به اشرافیت!!!عربی -اسلامی معاویه است ومی بینید که چیز زیاد عجیبی نبوده ودر پروسه تاریخی ؛نظام قبیله ائی بدوی صحرانشینی تبدیل به نظام فئودالی کاخ نشینی می شود واگر به جای معاویه ،کس دیگری نیز در آن جایگاه قرار میگرفت ،وضعیت جز آن نمیشدکه شد.آقای اشکوری بنده نگفتم آثار ومنابع منتشرشده در ایران کلا (؟!!)مخدوش ومردود است ،ولی بنده به ترجمه صحیح آثاربزرگانی چون ابن تیمیه،سبط ابن جوزی وذهبی و…،در ایران شیعی باور ندارم.شما دقت کنید در ایران کتاب پطروشفسکی (اسلام در ایران)چاپ می شودوهمراه است با نقد نکته به نکته ائی وحتی کلمه به کلمه ائی آقای محمود حکیمی که واقعا کتاب را بی اعتبار ساخته ونویسنده فاضل آن را از ارزش واعتبار ساقط نموده است.بخش مربوط به اهل سنت کتاب اقبال معمار تجدید بنای تفکر اسلام کلا حذف می شود وآبی از آب تکان نمی خورد.آقای اشکوری بند ه از کودکی ودر داخل کشور کتابی ندیدم که لااقل یک سطر وحتی کلمه ائی در اشتباهات تاریخی سیاسی ویا شخصی بزرگان شیعه که لا اقل بوئی از اشتباه ویا کمترین خطای شخصی را به آنان نسبت داده باشند را نوشته واشاره کرده باشد وراستش اینکه ؛همه معصوم اند وکارو عملکردشان صد در صد درست بوده ؛آنچنانکه که عمومیت ابدی داشته است.ودرعوض، حمله علنی وعصبی بر بزرگان هل سنت ویا سایر اهل آرا ونظررا جای سخنی نیست.در خاتمه خواستم تذکری مشفقانه به جنابعالی بدهم وآن اینکه شما نویسنده هستید وفکر کنم از جریان کنفرانس برلین به اینسو مشخصا مشهور ترومحبوبتر نیز شده ائید.ولی علیرم سنت دمکراسی ،رفتاری که در باب کامنت گذران مخالف رای ونظر خود دارید،حیرت آورست.این چه رفتاریست که غالبا آنها را متهم به پیروی از نفسانیات !!!(وآیا خود شمانیز این نفس نگونبخت را دارید یا ندارید)می کنید ومی نویسید اگر توانائی دارید در همین سایت مقاله ای بنویسد واشتباهات مرا مدلل ومسجل کنید(؟!!).آیا فکر می کنید هر کامنت گذاری واقعا بیسواد بوده واهل قلم هم نباشدومثلا نتواندبر شما کمترین اشکالی نیز که لا اقل ناشی از سهو ونسیان باشد،بگیرد؟!!آیا خود ونوشته خود را کاملا بی نقص می یابید؟آقای اشکوری سعی کنید به فکرو نظر مخالفان خود احترام بگذارید وخوشحال باشید که ابناء وطن با شما مجادله کنند وبدانید:مرگ واقعی آنجاست که در مسائل نظری کوچکترین چشم پوششی ومماشاتی صورت گرفته باشد،که قطعا ضرر آن متوجه آیندگان خواهد بود.چنانکه در ایران شده است ومتاسفانه اهل علم ونخبگان ما در این موارد کوتاهیهای زیادی داشته اند واگر آثار نظری کسانی چون شادمان،آل احمد ،بازرگان،مطهری،شریعتی،خمینی (بخصوص این یکی)و…در زمان خودشان مورد نقادی بیرحمانه قرار می گرفت ؛هم جامعه ما آمادگی لازم راکسب میکرد وهم بسیاری از معضلات بعدی در انقلاب بهمن را نداشتیم.حقیقتا بنده نمیدانم شما بعد از نگارش مقاله ای که در سایت قرار می دهید با هیچ کامنتی در پای آن برخورد نکنید ،چه احساسی به شما دست میدهدوآیا رضایت شما را جلب می کندوچقدر بر این بیت از مولانا اعتقاد دارید؟!!که “…زآنکه بد مرگی ست این خواب گران-پس عز ا بر خودکنید ای خفتگان…”.این سخن ناقص بماند وبی قرار…کامیاب باشید%
با سلام مجدد
متأسفانه وقتی عقل و اندیشه با احساسات و عواطف آمیخته شود چنین می شود که می بینیم.
دوست گرامی! اول به خواسته شما پاسخ مثبت داده در باره اشرافیت برخاسته از سیاست های معاویه، باید عرض کنم که با معیارهای اسلامی و اجتماعی اعراب مسلمان در قرن نخست، برخی خلق و خوها (از جمله به تعبیر مادلونگ خوی بیزانسی معاویه) و سیاست ها به ویژه تبدیل نظام شورایی ابتدایی دوران خلفای راشدین به سلطنت و پادشاهی موروثی (به تعبیر عمر خُلق کسری)، یک بدعت و انحراف در نوع نگرش روش های عربان مسلمان بوده و در تاریخ اسلام نیز منشاء انحرافات بسیار شده و از جمله فاجعه کربلا را در پی آورده است. این عمر است که معاویه را کسرای اسلام معرفی کرده و نه من. اما از منظر تحولات تاریخی و منطق تغییر، روشن است که سیاست ها عصر نخستین نمی توانسته به همان صورت باقی بماند. از این رو تحلیل ابن خلدون منطقی و معقول است. معاویه و بعدها عبدالملک مروان حلقه اتصال دوران ساده نخستین و دوران تمدنی بعد بوده اند و از این منظر نقش سازنده ای ایفا کرده اند.
نکته بعد. جنابعالی به منابع اشاره فرموده . مرا متهم کرده اید که از تکراریات شیعی ایرنی استفاده کرده ام. دعوی شگفتی است! اولا مگر قرار بود «منابع» جعل کنم؟ بالاخره مانند هر محقق دیگری از منابع موجود استفاده کرده ام. ثانیا- مگر تمام آثاری که در ایران در باره معاویه نوشته اند لزوما نادرست اند؟ این چه منطقی است؟ فرموده اید «منابع تان کاملا مشخص است». یعنی منابع من شیعی اند و با تعصبات شیعی نوشته شده اند و لابد بی اعتبارند!! به گمان شما طبری، ابن اثیر، ابن عساکر، طه حسین، مودودی، تفتازانی، ابن صباغ، سبط ابن جوزی، سنن ابی دواد، مسند احمد حنبل، ابن عربی، ابن تیمیه، ذهبی و مادلونگ و . . .شیعه اند؟ تمام اوصاف معاویه از منابع مهم و کهن و جدید اهل سنت است. البته مراد این نیست هرچه منابع سنی قدیم و جدید نوشته اند درست است بلکه مراد این است که بگویم اتهام استفاده از تکرار مکررات شیعی منتشر شده در ایران لغو و بی اعتبار است. قابل توجه این که من در مقاله ام حتی از یک منبع شیعی ایرانی استفاده نکرده ام. ثالثا- اغلب مطالب منتشر شده در منابع شیعی معاصر (از جمله الغدیر) میتند به آثار مهم و معتبر اهل سنت است. ظاهرا شما هم در دام فریبنده و اغواگر فرقه ای گرفتار آمده اید.
از اینها گذشته. دوست عزیز! قبلا گفته ام شما می توانید منابع و یا استدلال های مرا نقد کنید و نحوه نقد را هم نشان تان داده ام ولی جنابعالی به جای عمل به آن باز بر راه ناصواب گذشته رفته اید. حال به شما پیشنهاد می کنم لطف بفرمایید مقاله ای علمی و مستند در نقد مقاله ام مرقوم بفرمایید و در همین جا منتشر کنید تا من حداقل بفهمم ایرادتان چیست؟ حق شماست که با دیدگاه های من مخالف باشید ولی اتهام زنی و دعوی بس اساس کردن هرگز! بی تردید در آن صورت است که هم من متوجه اشتباهات خود خواهم شد و هم مخاطبان جدال من و شما سود خواهند بود. امیدوارم این پیشنهاد را قبول کنید.
ایام به کام
باسلام وتحیت به اشکوری گرامی؛جنابعالی در همان ابتدای مقاله نظر ابن خلدون را استثناء خوانده ائی واین استثناء بر عکس نظری است که مقاله در جهت القاء آنست:بدعت در تبدیل خلافت انتخابی!!!به سلطنت موروثی…آقای اشکوری گرامی ما نیت خوانی نمی کنیم ،بلکه هدف ،خواست اصلی وآن چیزی را که مقاله در پی القاء آن به خواننده است را آفتابی می کنیم.اینکه مقاله شما را نخوانده ومدعی کم بهره بودن آن شده اند وبه جنابعالی اتهام زده اند؛سخنی خارج از انصاف است:ایکاش در مورد چیزی که نگفته ائید!!!ودیگران در باره آن صحبت کرده اند،نمونه ائی نشان میدادید.لطفا به سخنی که می نویسید دقت کنید: “بخش قابل توجهی از مطالبی که دوستان گفته اند (درست یا غلط) ربطی حداقل مستقیم به مدعیات مقاله نداشته و ندارد. این بی ربطی چنان !!!است که دچار تردیدم که اصولا دوستان مقاله را خوانده اند یا نه. دوستان در باره آنچه من گفته ام اظهارنظر بکنند نه در باره دهها موضوعی که (به هر دلیل) نگفته ام.”در قسمت اول یک حداقلی از حق به آنها داده ودر قسمت دیگر سخن فی الفور، داده ها راپس گرفته وبی ربطی را مطلق می کنید!!!کدام ده ها موضوعی را که نگفته ائید،به شما نسبت داده اند؟!!
باید افسوس بر مذهبی خورد که فقهایش سنت ننگین مباهته را در ان به ارثیه نهاده وخود را از قید انتقادها بطور مطلق رها ساخته اند..اینکه سخنان شما را نخوانده اند ونفهمیده اند وده ها سخن بر علیه شما گفته اند-واقعا در این چند سطری که به کوتاهی بقول خودتان آورده ائید-خوانندگان را از خود نا امید ساخته ائید وآیا واقعا اینهمه خوانندگان را نادان فرض نموده ائید؟!!آقای اشکوری از کجای سخنان شما تائید موضع ابن خلدون احساس می شود وآیا به نوشته ائی که خودتان نوشته اید دقت کرده ائیدویا زمانی آن را نوشته و فراموش کرده ائید:آقای اشکور کل مطالبی که درمورد معاویه آورده ائید ، بارها وبارها در کتابهای منتشر شده در داخل کشور شیعی ایران به فراوانی آمده است ومنابع تان کاملا مشخص است. لذا نیازی نبوده خودرا به رنج وتعب انداخته وتکراریات شیعی را در مورد معاویه مکرر کنید:آری فقط کلام وشخصیت های یوتوپیایی محمدوعلی وحسن وحسین وفاطمه (بقول شیعیان پنج تن آل عبا)درست است وبقیه همه شرابخوار وکامجو وعافیت طلب و…هستند.آقای اشکوری لطفا منظورتان راازاتهام بنیانگذاری اشرافیت عربی – اسلامی که بر معاویه وارد ساخته شده را که تائید ضمنی فرموده ائید؛روشن کنید تا عالمان را بکار آید وبلاغت افزاید%
مطلب بسیار خوب و عالمانه و پر از اطلاعات دقیق تاریخی بود. با لذت تمام خواندم.
منتظر مطالب بیشتر هستم.
سپاس
با سلام به دو دوست نادیده که لطف کرده نظرشان را در کامنت بر مقاله ام اظهار کردند. خوشبختانه پاسخ من کوتاه خواهد بود.
یکم- بخش قابل توجهی از مطالبی که دوستان گفته اند (درست یا غلط) ربطی حداقل مستقیم به مدعیات مقاله نداشته و ندارد. این بی ربطی چنان است که دچار تردیدم که اصولا دوستان مقاله را خوانده اند یا نه. دوستان در باره آنچه من گفته ام اظهارنظر بکنند نه در باره دهها موضوعی که (به هر دلیل) نگفته ام. اگر منتقد دوم مقاله را درست خوانده بود و در داوری شتاب نمی کرد، در می یافت که در این نوشته تا چه اندازه از شخصیت معاویه ابهام زدایی و حتی اتهام زدایی شده است. شگفت است که من نظر ابن خلدون را مثبت ارزیابی کرده ام ولی منتقد محترم همان را به عنوان نقد به رخ من می کشد.
دوم. بخشی از ابهامات برآمده از این واقعیت است که این نوشته فصلی از یک تحقیق و نوشته مفصل در زندگی نامه معاویه بن ابی سفیان است. در این تحقیق اجزای مختلف زندگی و سوابق و عملکرد معاویه در ادوار مختلف بررسی و گزارش شده است. اگر تمام نوشته در باره معاویه خوانده می شد، احتمالا برخی از پرسش ها و یا ابهامات برطرف می شد.
سوم. چنین می نماید که دوستان (مخصوصا منتقد دوم) با پیش فرض های خاصی نوشته را خوانده و از این رو با نیت خوانی و تفاسیر ناموجه و خارج از متن نسبت هایی به من داده که هرگز در ذهن و ضمیر من نبوده است.
چهارم. من به عنوان یک مورخ بر اساس منابع و اقوال تاریخی موجود تحقیق می کنم و احیانا داوری می کنم و حداقل تلاش می کنم با مفروضات مذهبی و فرقه ای داوری نکنم. برای من در مقام تاریخ نگار بین محمد و ابولهب و بین معاویه و علی فرقی نیست. حال بر منتقدان محترم است که خلاف آن را ثابت کنند. منتقدان باید نشان دهند که یا منابع مورد استفاده نادرست است و یا تحقیق ناقص است و یا استنباط های من از منابع غلط و مخدوش و در نهایت جانبدارانه است. واقعا از منتقدی که مدعی است رنج تحقیق من کم ثمر است، انتظار نیست که این همه دعاوی بی اساس و یا اتهامات ناروایی را نثار من بکند. قاطعانه بگویم که جدای از تحلیل ها، هیچ نسبتی به معاویه بدون منبع نیامده است و اگر استنباط ها غلط است باید ثابت شود و مدلل.
پنجم. در هرحال معاویه (مانند دیگر شخصیت های تاریخی) دارای زندگی نسبتا طولانی و پر فراز و نشیبی است و از منظرهای مختلف می تواند مورد ارزیابی منصفانه قرار بگیرد و من کوشیده ام چنین کنم. هرچند تمام مطالب در مقاله مورد بحث نیامده است.
موفق باشید
اشکوری
نی جاودان در دنیا
امروز بوده نی فردا
رفتند خیلی انبیاء
نیستند کلی اوصیاء
خلافت داشت دورانی
وجاهت یافت سلطانی
جمهوری راست نک نوبت
بگزیده است پس دولت
یعنی مردم سالارند
برخی تنها سرکارند
هنوز کجا آرمانشهر
جمله برند از آن بهر؟!
جایز بود چون خطا
سلم بشود پس روا
معذور بدار ملل را
مغفور بدان خلل را
درگیر شوی گر در جنگ
افتی همی اندر ننگ
پس تن مده جز بداد
ورنه رود حق به باد
عدل را بود بس اشکال
شاکله را کن دنبال
یکه نه ای خود میزان
مردمانند چون میران
خدا خواهد خلق خلاق
ورنه باید خورد شلاق
اینک ذلت در دنیا
آنک حقت در عقبا
گر نداری تابشان
پس تاب آور رایشان
آقای اشکوری باسلام؛ازاینکه در نگارش مقاله رنج عظیمی بر خود هموارنموده ائید،ولی متاسفانه محتوی کم بهره است جای تاسف است:یکم)اینکه دنیا بوبکر را نخواست واو نیز متقابلا دنیا را نخواست ،یا نمی خواست ونیز عمر خلیفه دوم؛ دنیا اورا خواست واو دنیا را نخواست.فکر میکنم نتیجه هردو یکی بوده وچیزی جزآوردن صیغه مبالغه در نمایش جایگاه معنوی آند و بزرگواران نیست؛جایگاهی که به نظر میرسد مخصوص برای فرشتگان باشدوطبیعتا برای من انسان قرن بیست ویکمی غیر قابل قبول ویوتوپیا.
دوم) از اصطلاحاتی مثل کام جوئی،کامروایی؛مشروبخواری؟!!،مال دوستی واشرافیت وتازه توسعه اینها!!!که کم کم میرود تا معاویه را به اتهامات ناموسی وجنسی نیز بنوازد ؛در نهایت رسیدن به این نکته است که آدم بی سروپا وبی بندباری بوده واصلا صلاحیت حاکمیت نداشته است؛وانگهی توجیه اینکه ،چگونه چنان شخصیتی قادر بوده وتوانسته در همان ایام جوشش آتش فشان ایدئولوژی اسلامی وفضای شدیدا پر افت وخیز ؛رقبای وحشتناک وسر سخت ایدئولوژیک خود را از صحنه بدر ساخته وبدیار نیستی بفرستد با شماست ولذا از این باب ومقوله ورود به سخن در مورد معاویه،جز توهین وفحاشی سیاسی ودر واقع ترور شخصیتی چیزی رادستگیر آگاهان سیاسی نمی کند.اصلا کسی که به گفته حضرتعالی حاکم سیاسی وملک وپادشاه درزمان خودش بوده،بدون شک غذا وخوراک وپوشاک ومحل سکونتش با سایر افراد قبیله ائی ونهایتا فئودالی آنزما ن میبایست متفاوت بوده باشد.
سوم)یکی از اشتباهات بسیار رایج که معمولا سعی وافی وجد بلیغ در درشتنمائی آن بکار می رود،تلاش وافر در نمایش ساده زیستی وقلیل المعونه بودن مثلا شخص پیامبر ،یا امام ویا فلان پادشاه دادگستر است که به نظر ناشی از تاثیر ونفوذ ادبیات مارکسیستی است واینکه چرا ژنده پوشی ونان خالی خوردن حسنه باشد،جای تامل است.در حالیکه آنچه از خلیفه یا پادشاه ویا سلطان مورد انتظارعمومی است :اینکه بیشتر رفتاری عدالت محور(خلاف تبعیض وحق کشی)و قانون مدار را در جامعه پایه گذار بوده ودر رفع مشکلات جامعه تلاش مطلوب اعمال داشته وبه رنجها وآلام آن بی تفاوت نبوده ودانش دوستی وپیشرفت مردم خویش را مد نظر داشته باشد ولاغیر.
چهارم)واقعا مقاله در تلاش است خط ستبر وفائقی بین خلافت اسلامی وپادشاهی ویا تبدیل خلافت اسلامی به پادشاهی را به خواننده گوشزد کندووقوع این فاجعه هولناک را به معاویه نسبت بدهد.به نظر میرسد که مقاله ،امر انتخاب را در مسئله خلافت امتیاز بزرگی می نمایاند وبا آوردن کلمه از جایگاه ورونق افتاده “شاه”؛خلافت را بر پادشاهی رجحان میدهد.توضیح کوچکی لازمست که متاسفانه آقای شریعتی نیز خلافت را دمکراسی راس ها نامیده؛در صورتیکه نباید اینجا گول کلمه دمکراسی ویا رای خورده شود(که این کلمات در تعریف واقعی وحقیقی خود مربوط به رنسانس وعصر روشنگری هستندوآنها را به عصر خلافت ارتباطی نیست):در جوامع قبیله ائی چه کسانی روسای قبیله میشدند :معلوم است زوردارترین ومقتدرترین وقلدر ترینهاوفرض می کنیم :قرار باشد،روسای قبیله بین خودشان خلیفه انتخاب کنند وچه کسی میتوانسته انتخاب شود :معلوم است زوردارترین وقلدرترین وشاید رئیس پرنفوس ترین وقویترین قبیله که این مزایا همانموقع نیز ،بطور طبیعی خود را در انتخاب وبر انتخاب!!!برتری می بخشیده است!!!ولذا جالب است که می بینیم،در همان انتخاب نخست علی کنار گذاشته میشود که هیج ؛انتخابش برای دو دور بعد وبعد از عثمان اتفاق می افتدواینست نتیجه شگرف انتخاب راس ها وخلافت!!!
پنجم )آقای اشکوری بر عکس تصور ودیدگاه شما ،اتفاقا رای ونظر جامعه شناس بر جسته مسلمان یعنی ابن خلدون صحیح وصائب است وهمچنان که آورده پادشاهی از دید تکاملی وبا دوام بودن برتر از خلافت قرار می گیرد ومی نشیند؛چنانکه عملا قرارگرفته است:اگر بنا بر این باشد که به محض فوت ودر گذشت خلیفه ائی ؛خلیفه تازه ائی را روسای قبیله از نو انتخاب نمایند؛مشخصا در فقدان ساز وکارهای دموکراتیک که آنموقع ناشناخته بوده واصلا امکان ایجاد نداشته ؛میدان برای امکان بروز وظهور اختلافات وتفرقه به سهولت فراهم میشده وامکان جنگ داخلی و به ویژه تجزیه ؛ هرآن کشور را تهدید میکرده ؛چنانکه در ایام خلفای راشدین وبه محض عبور از دوخلیفه اول اختلاف وتشدد وجنگ برای تصاحب نهائی قدرت در جامعه،دو خلیف آخری آن یعنی علی وعثمان را در کام خود فرو میبرد.
ششم)به نظر می رسد: حکومت دینی در مفهوم ایده ئولوژیک آن ،یعنی حاکمیت وبرتری یک دین بر سایر ادیان وباورها ونیز حکومت کارگری در مفهوم حاکمیت طبقه کارگر بر دیگر طبقات؛ استثناء هائی بر قاعده بوده اند که به مرور از نظر ایجاد عدالت در جامعه چهره رقای خودیعنی سلطنت وجمهوریت را روسفید ونورانی ساخته اند:اولی در تداوم آن ابتداء بصورت خلافت وبعدا رسیدن به برتری نژادی ومورثیت در امام ونایب امام ونهایتا ولایت مطلقه اش ودومی در تدوم شکل حاکمیت توتالیتاریستی ستالینی اش.
اینکه نهایتا حاکمیت هااز ترس انتخاب نشدن وکنار گذاشته شدن توسط مردم هر آن باید بیمناک بوده واعمال ووعده هایشان مبتنی بر عهد وپیمانهایشان باشد،روشی است که تنها ازعهده وتوان لیبرال دمکراسی ساخته است واینکه فعلا لیبرال دمکراسی بهترین ساز وکار در میان ملت ها برای حاکمیت به نظر میرسد ،سخنی است که فعلا مورد اجماع نخبگان است%
با عرض ارادت. حکام بنی امیه در پیشرفت و گسترش اسلام نقشی موثر داشتند. معاو یه، اولین نیروی دریأیی اسلامی را با کمک از مسحییان درست کرد و مراکش و جنوب اسپانیا را فتح کرد. مادر یزید هم یک مسیحی بود. حکومت آنها نیمچه سکولار بود. هر کس حق داشتن هر دینی داشت فقط باید جزیه میپرداخت. اینکه معاو یه، حکومت اسلام دمکراسی را به اشرافیت تبدیل کرد به نظر یک جوک است. حکومت خلفا راشدین یک حکومت قبیلهای بود چون همه با هم فامیل بودند. حتی ابو سفیان با جد پدری حضرت محمد نسبت فامیلی داشت. پر خوری معاو یه، و یا شراب خوری یزید، دلیل بدی حکومت آنها و یا خوبی علی، و یا حسین نیست و کمکی به بیرون آمدن ما از چاه جهل و خرافات نمیکند.
دیدگاهها بستهاند.