آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر / انتظار مددی از کرَم باران نیست
انقلاب چهلساله ایران به التهاب افتاده است. ایران چون انباری انباشته از نارواییها و نارساییها، سقف خود را میشکافد تا هوایی تازه را تجربه کند. طبیعت و رعیّت با چشمان خشک میگریند و مظلومیّت خود را فریاد میکنند. روزگار بر ما سخت گرفته است. ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد. راهزنان آزمند، هم از سفره طبیعت دزدیدهاند و هم از ثروت رعیّت! بارانی هم نمانده است تا بر مصائب ما بگرید. به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند.
حکّام مستبد و بیتدبیرمان را که نه از پشتیبانی ملّت برخوردارند و نه از کاردانی و کفایت، نمیدانم چه افتاده است که با جهان درافتادهاند. گویا هوس برافتادن کردهاند. خانه از پایبست ویران است، ولی خواجه در بند نقش ایوان است! خانه ناآباد وطن و دلهای ناشاد مرد و زن را دیگر نه توان جنگی مانده است، نه سودای انقلابی. سرها در گریبان است اما نه بهامید آنکه دستی از «غرب» برون آید و کاری بکند.
اینک در این روزگار بیفریاد، پیمانشکنانی به نیکخواهی ما برخاستهاند و وعده خوان پرنان میدهند که خود با تحریمهاشان، نان را از خانمانها ربودهاند. روزنههای نفت و نَفَس را بر ما بستهاند و مژده حیات و نجات میدهند. دست در دست جماعتی نهادهاند که در پیشانی و پیشینهشان جز داغ خیانت و خباثت نیست و بهجای بدیل اصیل میفروشند!
برجامی بود که میرفت تا مگر نیکفرجام شود، دل خَلقی بدان گرم بود و سردیهای زمانه را تحمّل میکرد. کاخ سفید در چشم محرومان، گویی سپیدتر شده بود و کدخدا خدایی میکرد. تندروان به حاشیه میرفتند و مداراگرایان، برتر مینشستند. اعتدال و مذاکره، رونقی و حرمتی تازه مییافت. ناگهان، از دل کاخ سفید، ظلمتی نامبارک رو نمود و خلل در روندی افکند که نقبی به نوربود. ماکیاولی از دل تاریخ دستافشانی و پایکوبی کرد و اهریمن نیرنگ و بد عهدی دندانهای سیاهش را نمود و خنده های مستانهاش، دندانههای کاخ و کنگره سیاست را لرزاند. دل خلقی شکست و حافظ دوباره در گوششان خواند:
پیر پیمانهکش ما که روانش خوش باد/ گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان
صاحب این قلم که از ناقدان زخمخورده و غربتگزیده و خونیندل است و کمترین مشروعیّتی برای حکّام بیدادگر ایران نمیشناسد، خود خواستار درآمدن دورانی است که سایه سیاه تبعیض و تباهی و بیرسمی و بیقانونی از سر ایران برگرفته شود و ایرانیان آگاه و آزاد، ایرانی نوین را پیافکنی و بازسازی کنند. نارساییها را بستُرند و نارواییها را بشویند، کهنجامه خویش بپیرایند و کام از زندگی برگیرند. و چون او بسیارانند. بانگ شان، بانگ قاطبه ایرانیان بیداردلی است که روی به جانب اجانب ندارند و دخالت هیچ بیگانه را در بیثبات کردن و تجزیه ایران نمیپسندند و همه به زبان حال و قال میگویند:
از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست / ور متفّق شوند جهانی به دشمنی
نشستن دولتمردان آزمند آمریکا در کنار ورشکستگان و خرمنسوختگان بدنام سیاسی، به طمع دانگی چند و وعید سرنگونی حکومت ایران را دادن، بانگ شنیع و شومی بود که جز نفرت آزادگان را در پی نداشت. آیا نمیدانند که:
کس نیاید به زیر سایه بوم / ور همای از جهان شود معدوم
فاجعه دخالت آمریکا در عراق، خفتگان تاریخ را بیدار کرد تا دل به دخالت و حمایت اجنبی نبندند. نه از آمریکا پذیرفته است که آن تجربه تلخ را تکرار کند و نه ایرانیان چندان بیخردند که نجات خود را در تکرار چنان فاجعههای خونبار بجویند. ادعای همدلی و همدردی با ایرانیان، با تهدید و تحریم سازگاری ندارد. ایران را رها کنید تا رها شود.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد/ نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد*
عبدالکریم سروش
سوم مرداد ماه ۱۳۹۷
*به بهانه نطق بی منطق مایک پمپئو برای ایرانیان امریکایی در کتابخانه رونالد ریگان .اول مرداد ۱۳۹۷
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…